دو مرد، یک دشمن: مقایسه‌ی کودتای نظامی علیه مصدق و آلنده

مقایسه‌ی «سالوادور آلنده»، رئیس‌جمهور شیلی با «محمد مصدق»، نخست‌وزیر ایران کار ساده‌ای است. رویدادهای تاریخی آن‌قدر به هم شبیه هستند که حتی خوانندگان غیرحرفه‌ای تاریخ سیاسی ملل جهان را به فکر فروبرند. کودتای اوت ۱۹۵۳ علیه مصدق با کودتای سپتامبر ۱۹۷۳ علیه آلنده مو نمی‌زند! انگار تاریخ تکرار شده باشد اما برخلاف آن جمله‌ی معروف در این مورد تکرار تاریخ هم تراژیک بوده است.

شاید مهم‌ترین شباهت این دو مرد را بتوان داشتن دشمن مشترک دانست؛ ایالات متحده‌ی آمریکا. نباید ساده‌انگارانه تصور کرد که ایالات متحده‌ی دهه‌ی ۵۰ میلادی که ارتشبد زاهدی را به قدرت رساند همانی بود که در دهه ۷۰ راه کودتای ژنرال پینوشه را هموار کرد. در طول این ۲۰ سال، آمریکا تحولات زیادی را از سر گذراند. آن زمان آمریکا ابرقدرتی که امروز می‌شناسیم، نبود. مصدق به این کشور با دیده‌ی احترام می نگریست و برای مقابله با «استعمارگر پیر» با «نماد استقلال» مغازله می‌کرد. حق هم داشت. «انگلیسی‌ها» روی چاه‌های نفت خیمه زده بودند؛ «انگلیسی‌ها» ایران را اشغال کرده بودند؛ و «انگلیسی‌ها» رضاخان را سر کار آورده بودند. دست‌های آمریکا برای فشردن تمیزتر بود و مصدق همراهانه میانجی‌های آمریکایی را برای حل مناقشه‌ی نفتی بین ایران-انگلیس به حضور می‌پذیرفت. روح مصدق هم از حضور «کرمیت روزولت»، نواده‌ی «تئودور روزولت» و رئیس «دایره‌ی خاور نزدیک و آسیا»ی سیا در ایران برای به انجام رساندن کودتا خبر نداشت. شاید نخست‌وزیر ایران هم مثل بسیاری از کارمندان آن روزهای سیا که نمی‌دانستند این واژه مخفف چه کلماتی است، سرسری از روی این اسم گذشته بود.

در ابتدای دهه‌ی ۵۰ میلادی «آژانس اطلاعات مرکزی» آمریکا (CIA) که کمی پس از جنگ جهانی دوم تاسیس شده بود تازه‌کار به حساب می‌آمد. در سال ۱۹۵۳، «آلن دالاس»، رئیس سیا و برادرش «جان فاستر دالاس»، وزیر خارجه آمریکا بودند. ژنرال آیزنهاور، رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده، اگرچه کودتا در ایران را زیر نظر داشت اما وظیفه‌ی اصلی را به برادران دالاس سپرده و حتی از نقش روزولت جوان در ایران بی­خبر بود. آیزنهاور پس از روی کار آمدن ترجیح می‌داد در زمینه‌ی مناقشه نفتی ایران و انگلیس راه «هری ترومن»، رئیس‌جمهور پیش از خود را برود و بگذارد انگلیس خودش با از‌دست‌رفتنِ منافع نفتی‌اش در خاورمیانه دست‌و‌پنجه نرم کند. اما ترس دالاسِ وزیر از گسترش کمونیسم، که آن روزها در آسیا جریان داشت، و همچنین روی‌کار‌آمدن چرچیلِ پیر و جنگ­طلب در انگلیس، که هرگونه بی‌وفایی با او پیمان ناتو را شکننده می‌کرد، آیزنهاور را به این نتیجه رساند که دست جان و آلن را برای پیاده‌سازی عملیات «آژاکس» باز گذارد.

روند اتفاقات بعدی روشن است. تحریم‌های فلج‌کننده علیه ایران کار خودش را کرده بود. سیاست‌های مصدق برای بهبود وضعیت معیشت و تأمین کسری بودجه دولت از‌طریق افزایش صادرات غیرنفتی و افزایش مالیات‌های مستقیم و غیرمستقیم، کارساز اما ناکافی بود. مردم به‌جان‌آمده از تحریم­ها هر روز خبری از کمونیست‌شدن مصدق و دولت می‌شنیدند. دوستانِ روزولت و در رأس آن‌ها برادران «رشیدیان» به کار خریدن روزنامه‌نگاران و سیاستمداران و به‌راه‌انداختن آشوب‌های خیابانی مشغول بودند. در چنین فضایی، گرفتنِ امضا از محمدرضا پهلوی برای برکناری مصدق به بهانه پایبند‌نبودن به قانون اساسی و نخست‌وزیر کردن زاهدی کار سختی نبود. همه‌چیز برای به‌راه‌انداختن یک کودتای نظامی خوب بود، حتی هوا! مصدق این شانس را پیدا کرد که غروب خورشید امپراطوری بریتانیا را ببیند ولی فریب سرخی بعد از سحرگاه امپراطوری آمریکا را خورد و سقوط کرد.

آلنده اما در زمانی روی کار آمد که آفتاب ایالات متحده داشت عالم‌گیر می‌شد. نبض اقتصاد ایالات متحده در شیلی می‌تپید. اگر در دهه‌ی ۵۰ سود خالص سالانه شرکت نفت انگلیس از چاه‌های نفت ایران ۱۱۲ میلیون دلار بود، سرمایه‌گذاری ایالات متحده در شیلی در دهه‌ی ۳۰ میلادی۷۹۰ میلیون دلار بود. صنعت مس شیلی در قبضه‌ی آمریکا بود. در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۰ سود سالانه‌ی آمریکا فقط از یکی از شرکت‌های مسی‌اش در شیلی ۸/۳۴ درصد بود. شرکت آمریکایی «آناکوندا» (یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های فعال در صنعت مس که هنوز هم در شیلی فعال است) بزرگ‌ترین معدن روباز مس به نام «چوکوئی کاماتا» را تحت کنترل و اداره داشت. در این میان فعالیت‌های شرکت مخابراتی آمریکایی «آی.تی.تی» از همه قابل‌توجه‌تر بود. این مرکز تا سال ۱۹۷۰ نزدیک  به ۳۰۰ شرکت مختلف و نیز ۷۱ درصد سرمایه‌های سایر شرکت‌های عام شیلی را در کنترل داشت. آلنده همه‌ی این‌ها را ملی کرده بود.

شیلی از زمان استقلال از اسپانیا در سال ۱۸۱۸ تا روی‌کار‌آمدن آلنده در سال ۱۹۷۰ رهبری چون او را به خود ندیده بود. به‌جز دوران کوتاه «مارمادوک گرو» که به تشکیل حزب سوسیالیست شیلی به رهبری آلنده انجامید، حکومت افرادی مثل «کارلوس ایبانز»، «آرتورو آلساندری» و… بر شیلی در بدترین حالت، دوران دیکتاتوری و در بهترین حالت، دوران دست‌نشاندگی محسوب می‌شد. تنها آلنده با سرسختی مشابه سرسختی مصدق در برابر سلطه‌ی داخلی و خارجی ایستاده بود.

از طرف دیگر، «ریچارد نیکسون» و «هنری کیسینجر» نیز مانند اسلاف خود نبودند. رئیس‌جمهور و وزیر خارجه هر دو ضدکمونیست و هر دو عملگرا بودند. برخلاف آیزنهاور، دستورات نیکسون به «ریچارد هلمز»، رئیس وقت سیا صراحت تمام داشت: «گویا شانس این کار یک از ۱۰ است، ولی شیلی را نجات دهید!»، «ارزش هر خرج و هزینه‌ای را دارد. مسأله‌ای نیست»، «سفارت نباید دخالت کند»، «ده هزار دلار در اختیارتان است، اگر لازم بود بیشتر هم می‌شود»، «تمام وقتتان را بگذارید، از بهترین نفرات استفاده کنید»، «طرح بازی را تهیه کنید، فریاد اقتصادشان را درآورید. ۴۸ ساعت برای طرح برنامه‌ی عملیاتی وقت دارید» و….*

fidel-castro-salvador-allende-1971

وحشت کیسینجر از کمونیسم نیز بسیار بیشتر از وحشت دالاس بود و همین‌طور موفقیت‌هایش در سیاست خارجی ایالات متحده. او برژنف را به پذیرفتن «سالت» متقاعد کرده و مائوتسه دونگ را در آغوش نیکسون انداخته بود، اما حالا درست زیر گوشش کاسترو به دیدار آلنده می‌رفت و آلنده در کنار چه‌گوارا عکس می‌انداخت. براندازی آلنده از همان ابتدای روی‌کار‌آمدنش در دستور کار کیسینجر قرار داشت. براساس اسنادی که اخیرا منتشر شده است اولین جلسه برای انجام عملیاتی سری علیه آلنده مربوط به سپتامبر ۱۹۷۰ یعنی اولین سال حضور آلنده در کاخ ریاست‌جمهوری می‌شود. در سند منتشرشده، اطلاعات دیدار هلمز با افسران ارشد اطلاعاتی آمریکا در رابطه با عملیات سری سیا علیه آلنده با اسم‌رمز «فوبلت» آمده است. در این سند همچنین آمده است که سیا باید ظرف ۴۸ ساعت آینده طرحی عملیاتی برای کیسینجر تهیه کند. مثل مورد ایران از اینجا به بعد روند حوادث مشخص است. مسیر همان مسیر بود. این بار اما با گام‌هایی مطمئن‌تر طی می‌شد؛ فشار اقتصادی، اغتشاش و در نهایت یک کودتای نظامی در هوای خوب تابستانی!

با همه این‌ها نباید تفاوت‌های مصدق و آلنده را هم فراموش کرد. حقوقدان پیری که برای تحت‌تاثیر‌گذاشتن مخاطبانش از تمارض کردن هم دریغ نمی‌کرد با پزشک شوخ‌طبعی که دوست داشت مثل چه‌گوارا به روستاها برود و بیماران تهی‌دست را درمان کند، تفاوت‌های بنیادی دارند. اولی میانه خوبی با حزب توده، پرنفوذترین حزب چپ دوران خودش ندارد و حتی گفته می‌شود هشدارهای نورالدین کیانوری، دبیر کل حزب توده ایران و شوهر دختر دایی‌اش، مریم فیروز راجع به کودتا را جدی نمی‌گیرد، ولی دومی سوسیالیست است. نخست‌وزیر ایران در شب کودتا از محاصره تانک‌ها و چماق‌داران جان سالم به در می‌برد، اندکی بعد خودش را تسلیم می‌کند و به حبس خانگی تن می‌دهد اما رئیس‌جمهور شیلی در کاخ ریاست‌جمهوری که به آتش گرفته شده با تفنگ هدیه کاسترو تا آخرین فشنگ می‌جنگد. با‌این‌حال، دست تقدیر می‌خواهد این دو مرد پس از مرگ هم سرنوشت مشابهی داشته باشند. در ایران هنوز هم کسانی هستند که کودتا علیه مصدق را انکار می‌کنند و بی‌کفایتی مصدق را عامل سرنگونی‌اش می‌دانند، همانطور‌که در شیلی هستند کسانی که پینوشه را ناجی می‌خوانند!

پی‌نوشت:

* این‌ها نقل‌قول‌ها از اسنادی برگرفته شده‌اند که طبق قانون آزادی اطلاعات که امکان دسترسی به برخی از اطلاعات و اسناد محرمانه را با استثناهایی فراهم می‌آورد، به درخواست آرشیو امنیت ملی آمریکا در اختیار آن‌ها قرار گرفت و سپس منتشر شد. سایت «تاریخ ایرانی» مجموعه‌ای از این اسناد را منتشر کرده است:

لینک اول

لینک دوم

لینک سوم

لینک چهارم