مرکل، چپگرایان، پناهجویان و مسئله‌ی اروپا: گفتگو با اسلاوی ژیژک

دانلود پی دی اف

زوددویچه‌ تسایتونگ: آقای ژیژک، کشورهای دیگر با ستایش، شگفتی و بعضاً طعن و نگرانی به آلمان و برخوردش با پناه‌جویان می‌نگرند. نظر شما درباره‌ی سیاست پناهندگی آلمان چیست؟

اسلاوی ژیژک: گشودگی آلمان در برابر پناه‌جویان برای من هم، صادقانه بگویم، امر غیرمنتظره‌ و مثبتی بود. ما در زمانه‌ی زمختی زندگی می‌کنیم، زمانی که بربریت مدام بیشتر گسترش می‌یابد. در چنین موقعیتی من نیز در مقام یک چپ رادیکال تلاش‌های آلمان را می‌ستایم.

تکریم آنگلا مرکل را اما نمی‌شود از شما انتظار داشت.

من هم از خودم کمی شگفت‌زده‌ام. با وجود این به نظرم او می‌تواند یک قدم فراتر برود و بسیار قاطعانه‌تر خواهانِ همبستگی دیگر کشورهای اتحادیه‌ی اروپا شود، برای مثال مجارستان، کرواسی یا کشور خود من، اسلوونی، که من این روزها به‌خاطرش بسیار شرمزده‌ام. یک هماهنگی در سیاست پناهندگی سراسر اروپا ضروری است، برای این که جلو فاجعه‌ای گرفته شود.

در این‌ بین حمایت از مرکل کاهش یافته چه در بین رای‌دهندگان چه در حزب خود او. آیا کمک‌کردن آدم را نامحبوب می‌کند؟

مرکل یک اشتباه کرد: زمانی بیش از حد طولانی دست‌اش را رو نکرده. مردم برنامه‌ای پشت سیاست‌اش تشخیص نمی‌دهند و این چیزی است که آن‌ها را به وحشت می‌اندازد. شاید تمسخرآمیز به‌ نظر برسد، اما آدم باید به عنوان سیاست‌مدار همیشه این‌طور نشان دهد که انگار برنامه‌ای دارد – آن هم درست وقتی که به‌واقع هیچ برنامه‌ای ندارد.

گمان می‌کنید که مرکل بی‌برنامه عمل می‌کند؟

دست‌کم از خودم می‌پرسم که پشت سیاست‌اش چه چیز خوابیده. شاید قرار است برای اقتصاد آلمان با این نیروهای کار یک رونق سریع (Boom) به‌وجود بیاورد. اما مرکل باید این را با عموم مردم در میان بگذارد: ما نیروی متخصص کافی نداریم و می‌توانیم به‌کمک سیاست اقتصادی عاقلانه از این که پناه‌جویان می‌آیند، سود ببریم. نوعی نظامی‌گری هم می‌تواند به این آشوب نظم بدهد: سربازهایی برای کمک به کار گماشته شوند، مشابه بلایای طبیعی. آن وقت مردم دیگر این نگرانی را ندارند که چیزی بی‌‌هماهنگی در حال  بسط و گسترش است. این ناامنیِ محسوس خطرناک است.

به نظر شما آمدن پناهندگان چه پیامدهایی برای اروپا دارد؟

کمک بی‌واسطه به انسان‌ها در موقعیت اضطرار از لحاظ اخلاقی مطلقاً اجتناب‌ناپذیر است. با وجود این مهاجرت ناهماهنگ و بی‌برنامه هسته‌ی اصلی اروپا را تهدید می‌کند، نه صرفاً به این علت که انسان‌ها از حوزه‌های فرهنگی ناآشنا می‌آیند، بلکه چون بیم آن می‌رود که ما اروپایی‌ها آن‌چه بهترین و ارزشمندترین چیزِ اروپاست، از دست بدهیم.

مثلاً؟

جهان‌شمولی، حقوق بشر، همبستگی، روشنگری. این برای من قلب اروپا را می‌سازد. این ارزش‌ها در حال حاضر از دو سو در معرض خطرند: از سویی توسط نیروهای راست پوپولیست مخالف مهاجرت که می‌خواهند کشورشان را در بهترین حالت به روی دنیای خارج ببندند و از خلال حس ناامنیِ عده‌ی زیادی از مردم، طرفداران تازه پیدا ‌کنند. از سوی دیگر هم اروپا مورد تهدید چپ‌های احساساتی است که متظاهرانه پیشنهادِ مرزهای باز را می‌دهند.

منظورتان چیست؟

لیبرال‌های چپ دقیقاً می‌دانند که خواسته‌شان عملی نیست، و چون این زمان هیچ‌‌گاه درنمی‌رسد که مرزها از میان بروند، شدیدتر آن را مطالبه می‌کنند. آن‌ها از عقیم‌بودن خود لذتی مازوخیستی می‌برند، و همزمان خودشان را [مدافع] اخلاقی برتر احساس می‌کنند. علاوه بر این چپ‌های ضداروپامحوری این را درست نمی‌دانند که از مسلمانان از راه رسیده انتظار برود که ارزش‌های اروپایی را بپذیرند. ما باید این کار را بکنیم.

حقوق بشر و همبستگی  تصویر شما از اروپا واقعاً مثبت است. اما آیا رفاه اروپا روی استثمار کشورهای فقیرتر بنا نشده؟

ما نیز در قبال شکل‌های تازه‌ی برده‌داری، که بسیاری از انسا‌ن‌ها را به فرار واداشته، مسوولیت داریم. فقط به کارخانه‌هایی فکر کنید که لباس‌های ما در آن‌ها دوخته می‌شوند. اما نباید احساساتی‌گری کنیم. صرفِ همدلی (Empathie) با استثمارشدگان ما را به پیش نمی‌برد. کاپیتالیسم ماهیتی جهانی دارد، دیگر صرفاً صفتِ مشخصه‌ی (Alleinstellungsmerkmal) اروپایی نیست. ما اروپایی‌ها اجازه داریم به حقوق بشر و جهان‌شمولی افتخار کنیم – حتی اگر این‌ها از نظر تاریخی با اتکا بر پیش‌زمینه‌ی صنعتی‌شدن و کاپیتالیسم شکل گرفته باشند.

ما باید روی ارزش‌هایمان پافشاری کنیم، وقتی که انسان‌هایی از حوزه‌های فرهنگی دیگر نزد ما می‌آیند. آن‌ها هم نهایتاً چون دقیقاً چنین ارزش‌هایی را برای خود و فرزندان‌شان آرزومندند [به این‌جا] می‌آیند.

ادعای شما این است که یک فرهنگ معیار جدید باید به دفاع از این ارزش‌ها بپردازد.

دقیقاً! نظر به تهدید رو به رشد پوپولیست‌های راست، مداراگریِ کورِ عده‌ای از چپ‌ها راهبرد غلطی است. ما نمی‌توانیم با انسان‌های نارواداری مثل مسلمانان بنیادگرا با مدارا برخورد کنیم.

همواره گفتن‌اش آسان است که: فرهنگِ آن‌هاست، ما باید با آن مدارا کنیم. اما چه کنیم اگر دختری از طرف والدین‌اش مجبور شود روسری سر کند در حالی که [خودش] تمایل ندارد؟ من می‌گویم: وقتی چنین چیزی در اروپا رخ دهد، ما باید به نفع آزادی دختر وارد عمل شویم و قوانین خود را پیش ببریم. مسلمانان نمی‌توانند پیش ما بیایند و فقط در تکه‌ی دلپذیر اروپا سهیم شوند.

سیاست‌مداران محافظه‌کار منظورشان از «فرهنگ معیار» فرهنگی است که ارزش‌های مسیحی در آن قبولانده شود.

فهم من از فرهنگ معیار بر این ایده منطبق نمی‌شود، مساله‌ی من یک فرمانبرداری مُلوکانه نیست. فرهنگ معیار یک مناقشه است. نبرد مشترکی است علیه بنیادگرایان و به‌رسمیت‌شناختن این که در هر دو طرف تابو‌هایی وجود دارد. این‌طور نیست که مسلمانان کمتر از ما باز هستند، چون کاریکاتورهای محمد را نمی پذیرند. نزد ما هم موضوعات خاصی تصورناپذیر است، برای مثال طنز درباره‌ی هولوکاست. ما مشکلات خودمان را داریم و آن‌ها مشکلات خودشان را، پیوند [ ِما] نبرد مشترک حول یک فرهنگ معیار مشترک است.

یعنی تجزیه و تحلیل بازتر؟

بی‌‌چون و چرا! چپ‌های احساساتی که مایلند در برابر مسلمانان ترجیحاً هر دو چشمشان را ببندند، در واقع برای آن‌ها نقشی قیم‌مابانه بازی می‌کنند و آن‌ها را در مقام کنشگر سیاسی جدی نمی‌گیرند. حتی یک لحظه فرض را بر بدبودن آن‌ها نمی‌گذارند، بلکه بنیادگرایان را، وقتی زنان‌شان را سرکوب می‌کنند، مورد حمایت قرار می‌دهند و بر این باورند که ما حق نداریم، در فرهنگ آن‌ها دخالت کنیم.

اگر ما مهاجران را جدی بگیریم و مسایل را با آن‌ها حل و فصل کنیم، این موضوع می‌تواند فرصتی باشد برای اروپا، یک پروژه‌ی رهایی‌بخش که در آن هسته‌ی اصلی اروپا تقویت می‌شود. این‌گونه می‌شود که برای پوپولیست‌های راست شانسی باقی نمی‌ماند.

نظر به مشکلات به‌ستوه‌آورنده و کاملاً ملموس کنونی، چنین پروژه‌ای چه‌قدر اتوپیایی است؟

اتوپیاپردازی واقعی این است که فکر کنیم همه چیز به‌سادگی پیش می‌رود، اگر ما هیچ اقدامی نکنیم. ما در زمانه‌ی خطرناکی زندگی می‌کنیم، از این رو به ژست‌های رادیکال نیاز داریم.

این گفتگو ترجمه‌ای است از:

http://www.sueddeutsche.de/politik/philosoph-slavoj-iek-ueber-asylpolitik-merkel-hat-zu-lange-geblufft-1.2699853