اشارهی مترجم: مقالهای که در ادامه میآید، از مجموعه مقالاتی است که بهرنگ صدیقی و روحالله گلمرادی در دست ترجمه و انتشار دارند. این مقالات که در ۲۰۱۴ زیر نظر مایکل بوراووی در Current Sociology, 62(2) به انتشار رسیدهاند، تمرکزشان بر چالشهایی است که جامعهشناسان مردممدار در عمل در میدان پژوهش و کنش با آن مواجه شدهاند. این مجموعه میتواند تصویر نظریای را که کتاب جامعهشناسی مردممدار: جامعهشناسی در قرن بیستویکم (ترجمۀ بهرنگ صدیقی و همکاران، نشر نی، ۱۳۹۴) از قلمرو جامعهشناسی مردممدار بهدست داده است، با وجوه عملی، کنشگرایانه و پژوهشیِ این قلمرو تکمیل کند.
چکیده: در این مقاله، نویسنده با مرور خطسیر پژوهشاش برخی معضلات پژوهش را بهویژه وقتی وجههای انتقادی و مردممدار مییابد، شرح میدهد. او نشان میدهد که چطور کارهای پژوهشیاش دربارهی پناهچویان فلسطینی، اردوگاههایشان، حقوق اجتماعی-اقتصادیِ آنان، و حقشان برای بازگشت به ]وطن[ بهتدریج شکلهای پیچیدهی جامعهشناسی مردممدار سنتی و ارگانیک بهخود گرفته است. این مقاله با تأمل دربارهی یکی از معضلات اصلیِ پژوهشگران پایان مییابد: پژوهشگر چطور میتواند ضمن اجرای پژوهشی مردممدار موضع انتقادیاش را، حتی در قبالِ گروههای محرومی که قصد حمایت آنها را دارد،حفظ کند. نتیجهی اخلاقی اینکه: دانشمندانِ خوب همیشه محبوبیت همگانی ندارند.
واژگان کلیدی: علوم اجتماعی در دنیای عرب، پژوهش انتقادی، پناهجویان فلسطینی، پژوهش سیاستگذار، پژوهش مردممدار
***
در دنیای عرب، روشنفکر چهرهای شناختهشده است: نوعاً، تئوریپردازی است که از سنت میگوید و از مدرنیته و اقتدارطلبی و دموکراسی و هویت و اتحاد اعراب و جهانیشدن و نظایر اینها، اما از اینکه واردِ جامعه شود و پژوهشی تجربی انجام دهد پرهیز میکند. حتی اصحاب علوم اجتماعی هم، مثل فیلسوفان، غالباً متهماند به فضلفروشی و اینکه پرسشهایی پیش میکشند بیآنکه پاسخی مشخص به آنها بدهند (Hanafi, 2012).
خیلی بهندرت از پژوهشگران حرفهای در حوزهی عمومی صدایی بهگوش میرسد.[۲] این وضعیت نه فقط بهسبب عدم انتشار آثارشان در رسانههای جمعی و روزنامهها، بلکه همچنین متأثر از دشواریهای انجام پژوهشهای میدانی در دنیای عرب، با وجود رژیمهای اقتدارطلب و فقدان ظرفیتهای پژوهشی است. تدارک برنامههای پژوهشی در حوزههای اجتماعی در دنیای عربــ اعم از انتخاب موضوعات پژوهشی و در مواردی روش پژوهشــ غالباً به علائق و منافع حامیان مالیِ این برنامهها یا فوریتِ مسائل بیواسطهی اجتماعی بستگی دارد. استثناهای مهمی هم برای برخی پژوهشها در این قاعده وجود دارد، که در ادامه برای الگوبرداری و الهام گرفتن به آنها خواهم پرداخت. در این مقاله، با مرور خطسیر پژوهشیام برخی معضلات پژوهشگران را نشان میدهم، بهویژه وقتی پژوهششان وجههای انتقادی و مردممدار مییابد.
دمشق، قاهره و رامالله: سینهخیر بهسمت جامعهشناسی مردممدار
در ۱۹۹۴ دورهی دکترایم را در فرانسه با تحقیق دربارهی جماعت مهندسانی که در کسوت متخصصان امور اجتماعی در سوریه و مصر عمل میکردند، به پایان رساندم. ابتدا قصد داشتم پژوهشهایم را به دیگر مشاغل طبقهمتوسطی در این دو کشور بسط دهم، اما از آنجا که فلسطینی بودم و سابقبراین ریاست اتحادیهی سراسریِ دانشجویان فلسطینی در فرانسه[۳] را بر عهده داشتم، در بحثها و مشاجراتی درگیر شدم که در فرایند صلحِ فلسطین و اسرائیل، موسوم به مذاکرات مادرید[۴]، درگرفته بود. وقتی چشمانداز ]رسمیتیافتنِ[ موجودیت[۵] یک فلسطین جدید نیز تقویت شد، تصمیم گرفتم به بررسیِ سهم دایاسپورای فلسطینی[۶] برای تشکیل این موجودیت بپردازم.
بیتردید، با انتخاب این موضوع بهنوعی در حوزهی عمومی درگیر میشدم. این پروژه را با فلیپ فارگوئس[۷]، رئیس «مرکز مطالعات و گردآوری اسناد اقتصادی و قضایی و اجتماعیِ» (CEDEJ)[۸] فرانسه در قاهره در میان گذاشتم. به کمکِ او طرحی پژوهشی برای بررسیِ دو ویژگیِ جمعیتشناختی و اقتصادیِ دایاسپورای فلسطینی نوشتم. شایان ذکر است که اتحادیهی اروپا فقط به وجهِ اقتصادیِ این پژوهش علاقهمند بود، درحالیکه برای وزارت امور خارجهی فرانسه پرسشِ جمیعتشناختیِ آن اهمیت داشت. در نتیجه دو پروژهی جذاب تعریف شد. من که به اقتصاد علاقهمند بودم به این وجه پرداختم و دو کتاب دانشگاهی و چندین مقاله در این خصوص منتشر کردم.
در آن زمان، به اهمیت نوشتن برای مخاطبِ عمومیِ وسیع واقف نبودم. در این مورد، حداکثر گهگاه با روزنامهنگاران گفتوگو میکردم. میترسیدم اطلاعاتی بدهم که مبتنی بر پژوهش علمی نباشد. تجربهی اندکی برای ارائهی پژوهشهایم داشتم، اما بهسرعت یاد گرفتم چطور از یافتههایم استلزامات سیاستگذارانه استخراج کنم. یکی از معاونان فلسطینیِ وزارتخانهی برنامهریزی و همکاریِ بینالمللی[۹] در رامالله که کتابی را که در ۱۹۹۷ منتشر کرده بودم، نقش تجّار دایاسپورا در تشکیل موجودیت فلسطین[۱۰] خوانده بود، با من وارد مذاکره شد. از من خواست کمکش کنم تا ادارهکل امور مهاجران[۱۱] را در آن وزارتخانه تأسیس کند. خود را بر سر یک دوراهی میدیدم: آیا کمک مالیِ بنیاد فورد را برای پیگیریِ پژوهشم بپذیرم یا برای کار در کسوت مشاور سیاستگذاری موقتاً شغل پژوهشگری را کنار بگذارم و دانشی را که اندوختهام بهکار بگیرم. تصمیم گرفتم سراغ دومی بروم. در آن زمان باور بر این بود که با مذاکرات صلح اُسلو[۱۲] اشغال فلسطین خاتمه خواهد یافت. پروژه یکسالی طول کشید و عاقبت ادارهکلِ فوق با موفقیت تأسیس شد و دو اجلاس برگزار کرد که در هر یک از آنها حدوداً ۱۵۰ تاجر فلسطینی از سراسر جهان به سرزمینهای فلسطینی[۱۳] آمدند.
اما وقتی دریافتم که رابطهی بین شهریار قدرتطلب و پژوهشگر وابسته، رابطهای جنجالی است دوباره سراغ CEDEJ رفتم و سه سال پژوهشم را در دو جهت پی گرفتم: ادامهی تحلیلم دربارهی پرسشِ مربوط به پناهجویان فلسطینی در دایاسپورا و پژوهش دربارهی رابطهی میان حامیان مالی، سازمانهای بینالمللی، و NGOهای محلی در سرزمینهای فلسطینی. دوباره برای انجام پژوهشی که برای موجودیتیافتنِ فلسطینِ درحال تشکیل مفیدفایده باشد، اشتیاق عمیقی یافتم. با تأسف بسیار دریافتم که حامیان مالی عمدتاً تمایل دارند که به NGOها پول اهداء کنند و از حمایتِ اتحادیهها و احزاب سیاسی اکراه داشتند. بهعلاوه، این حامیان به شیوههای مراکز پژوهشیِ NGO که بیرون از دانشگاهها و بیارتباط با آنها بودند، علاقه داشتند. در این شرایط خود را در وضعیت دشوار دیگری یافتم: اجرای پژوهش با بودجهی NGOها بهکمک مرکزی پژوهشی که نهفقط در زمرهی NGOها قرار دارد که از سازمانهای اصلی در شبکهی NGOهای فلسطینی(PNGOs)[۱۴] است.
متنی از نتیجهی پژوهشم (با همکاری لیندا تابار[۱۵]) تهیه کردم و در آن هم از حامیان مالی انتقاد کردم هم از NGOهای محلی. آن را برای دو نفر فرستادم که نظر دهند: یکی دانشگاهی و دیگری رئیس یک NGO از شبکهی PNGOs. اولی نظر بسیار مثبتی داشت، اما دومی نه. مدیر مرکز پژوهشی ]که برایش کار میکردم[ نیز راضی نبود و میترسید پژوهش من موجب شود به «جوِ عمومیِ انتقاد از NGOها که مقامات ملیِ فلسطین راهانداخته بودند» دامن زده شود. متنام را برای سه نفر دیگر هم ارسال کردم و همگی انتشارِ آن را توصیه کردند و این نخستن مواجههی واقعیِ من با جامعهشناسی مردممدار بود. برای سخنرانی دربارهی این پژوهش به بسیاری جاها دعوت شدم. یادگرفتم که چطور مراقبِ سخنرانیهایم باشم، و متناسب با مخاطبانم تعادلی بین نقّادی و تحریککنندگی ایجاد کنم. خود را وسط معرکهای یافتم که NGOهای کوچک پژوهشم را تحسین میکردند درحالیکه NGOهای بزرگتر از نتایجم خشنود نبودند. یاد گرفتم چطور لبخندها و خندههای مخاطبانم را تفسیر کنم و بهسادگی مرعوب نشوم. چیزهای زیادی از صحبت با مخاطبانم فراگرفتم و بر اساس آنها تحلیلهایم را بازبینی کردم.
پس از سه سال که در CEDEJ به اجرای پژوهشی حرفهای و مردممدار پرداختم، برای مدیریت یک مرکز پژوهشی و حمایتی به نام مرکز فلسطینیِ دایاسپورا و پناهجویان (Shaml)[۱۶] در رامالله استخدام شدم. در این مرکز، دربارهی موضوعاتی چون شرایط زندگیِ پناهجویان فلسطینی پژوهش کردم، دربارهی حق و حقوق آنان برای بازگشت ]به وطن[ بحث کردم و با اسرائیلیها در خصوص این موضوع مذاکره کردم.
بیشترِ پژوهشهای من به انگلیسی منتشر شدهاند، نه به عربی. این امر موجب شد در سطوح بینالمللی و منطقهای به چهرهای شناختهشده بدل شوم، اما در عوض در سطح محلیای که در آن کار میکردم کسی مرا نمیشناخت. درضمن، فعّالانه بهدنبال راهحلهایی خلّاقانه و مبتنی بر حقوق برای مسائل پناهجویان فلسطینی بودم. [در این راه] به ابداع مفاهیمی هم پرداختم؛ از جمله دولت-ملتِ فراسرزمینی[۱۷]، تمایز بین حق بازگشت و امکان بازگشت، و تمایز بین حق بازگشت و تشریفات بازگشت. مخاطبان اصلیِ من محافل آکادمیک و سیاستگذار بودند. بعدها فهمیدم که نوشتن به زبان عربی میتواند چه گرفتاریهایی برایم بهبار آورد.
در اوائل ۲۰۰۴، مقامات اسرائیلی مدت ویزای مرا برای رامالله به یکماه در هر بار محدود کردند و بنابراین مجبور بودم هر ماه آنجا را ترک کنم و برگردم. ادامهی زندگی در رامالله با یکچنین ویزای توریستیای بسیار دشوار بود. احساس کردم وقتم در فلسطین تلف میشود و بنابراین بهدنبال جای جدیدی گشتم. عاقبت، فلسطین را برای تدریس در دانشگاه امریکاییِ بیروت[۱۸] ترک کردم. آنجا بود که مسئلهی پژوهشگرانی را دریافتم که به انتشار آثارشان در سطح جهانی میپردازند اما در سطح محلی هیچ ردپایی از آنان نیست[۱۹] (Hanafi, 2011). از آن پس عهد کردم که همهی آثارم را به عربی ترجمه کنم تا کمک کنم با مردمانی گستردهتر و همچنین سیاستگذاران بحث دربگیرد.
بیروت: زمان رویارویی
زمانی به دانشگاه امریکاییِ بیروت نقلمکان کردم که انتفاضهی دوم[۲۰] (۲۰۰۰-۲۰۰۵) از تکوتا افتاده بود. آنجا ]گردهمآییِ[ ماهانهای موسوم به کافهی جامعهشناسی[۲۱] را یافتم که هدفش تشکیل حلقهی بحثهای غیررسمی میان دانشجویان و استادان دانشگاه و عموم مردم دربارهی موضوعات حسّاس در لبنان و در منطقه بود. در نشستهای این حلقه معمولاً یک سخنرانِ مدعو آغازگر بحث بود. من هم از ۲۰۰۶، بههمراه رای جورِیدینی[۲۲] و سپس نَبیل دَجانی[۲۳] ۵۲ نشست در این حلقه برگزار کردهام. روزنامههای لبنانی غالباً بحثهایی را که در این نشستهای ماهانه طرح میشد، گزارش میکردند.
تصمیم گرفتم برای پژوهش سراغ جامعهشناسی شهری بروم و دربارهی زاغهنشینهای بیروت کار کنم. طرحی پژوهشی نوشتم برای مطالعهی محلهی حیّالسُلُم[۲۴]، واقع در حومهی جنوبیِ بیروت، و مقایسهی مختصر وجوهی از آن با اردوگاه بدنام شتیلا[۲۵] در بیروت. افسوس که مؤسسهی حامیِ این پژوهش حاضر شد فقط برای مطالعهی اردوگاه شتیلا بودجه تأمین کند. ابتدا نومید شدم، اما طولی نکشید که دوباره خودم را در میانهی مشاجراتی یافتم که دربارهی حقوق اجتماعی- اقتصادی و مدنیِ فلسطینیان درگرفته بود. این بستر اجتماعی اهمیت دارد. در لبنان، پناهجویان فلسطینی از برخی حقوق اولیهشان هم محروماند؛ حقوقی نظیر حق کار و مالکیت، و این در حالی است که آنها ۶۵ سال است که در آنجا زندگی میکنند.
در ۲۰۰۵، دو موضوع مهم مطرح بود. نخست، آزادیِ لبنان از قیمومیت سوریه و دوم، تشکیل کمیتهی گفتوگوی لبنان و فلسطین[۲۶]. این کمیته که بودجهی کلانی از جانب چند حامیِ مالی در اختیار داشت، در حکم کارگزاری وابسته به کابینهی نخستوزیر عمل میکرد و قرار بود وضعیت فلسطینیها را در لبنان بهبود بخشد. دراینحال، سفارت سوئیس یک آژانس بشردوستانه[۲۷] را تجهیز کرد برای تأمین مالیِ یک کارگاه متشکل از متخصصان فلسطینی و لبنانی که نیازهای فلسطینیها را برای آموزشهای شغلی و حرفهای بهدقت ارزیابی کند. به این ترتیب، از نظر این آژانس پناهجویان ]از این راه[ میتوانند در حکم کارگران واجد شرایط کار کنند، بیآنکه لازم باشد در چهارچوبهای قانونیِ موجود تغییری داده شود؛ ]این در حالی است که،[ این قوانین آنان را از کارکردن منع میکنند و دسترسیشان را به هر حرفهای و حتی به بازار کار رسمی از آنان دریغ میکنند. من از شرکتکنندگان در این کارگاه بودم و شدیداً برضدِ منطقِ آن و برضدِ کارکردن در چارچوب ]نظام[ حقوقی موجود صحبت کردم. تنشهایی ایجاد شد و چندبار شرکتکنندگان فلسطینی و لبنانی با یکدیگر درگیر شدند. پس از آن، آژانس سوئیسی ناغافل اعلام کرد که دو نشستِ ]متمایز[ برگزار میکند: یکی با شرکتکنندگان فلسطینی و دیگری با شرکتکنندگان لبنانی. در این نشست، نمایندهی آژانس گفت که ]با صحبتهایم[ این برنامه را سیاسی کردهام و از نظرش آژانسی که در آن کار میکند چون مؤسسهای بشردوستانه است، نمیتواند به حقِ کار برای پناهجویان فلسطینی بپردازد. پس از بحثی داغ، تهدید کرد که کمک مالی را قطع خواهد کرد. من با بیتفاوتی پاسخ دادم که اجتماعات پناهجوی بسیاری در افریقا هستند که بیش از پناهجویان فلسطینی مستحقِ توجهاند و ما هم خوشحال خواهیم شد اگر این کمک برای آنان هزینه شود. یکی از اعضای هیئت نمایندگیِ فلسطینی در نشست از آنچه من گفتم خشنود نبود و از من خواست بهجای واژهی «ما» از «من» استفاده کنم. تذکرات من متوجهِ نقد تفکر دوقطبیِ آن حامیِ مالی بود: اعانه[۲۸] در برابر توسعه و بشردوستی در برابر سیاست.
سازمانهای بشردوستانه پناهجویان را بدنهایی میدانند که باید تغذیه شوند و اسکان یابند، و با این تلقی آنان را از هستیِ سیاسیشان محروم میکنند. قوانین بشردوستانه به «مردم تحتحفاظت»[۲۹] اشاره میکنند، اما اقدامات بشردوستانهی جاری عمدتاً بر «قربانیان»[۳۰] متمرکزند یا در مواردی، برای آنکه بهتر جلوه کند، آنان را «بازماندگان»[۳۱] میخوانند. با دستهبندیِ مردم ذیل ]مفهوم[ قربانی یا حتا بازمانده، اقدامات بشردوستانه بهجای آنکه بر حق و حقوق افراد مبتنی شوند به تأمین اجتماعی[۳۲] تمرکز مییابند. در نواحیِ مصیبتزدهــ فضاهای استثناء[۳۳]ــ ]بحث از[ حقوق و مسئولیتهای پناهجویان که باعث میشود از عاملیت خودشان نصیب ببرند تحتالشعاعِ ارزشهایی ]چون[ سخاوتمندی و واقعبینی[۳۴] قرار میگیرد.
از آغاز انتفاضهی دوم بسیار مشتاق بودم از سیاستزدودگیِ ]فعّالیتهای[ بشردوستانه پرده بردارم. در ۲۰۰۳، در اورشلیم، بههمراه اَدی اُفیر[۳۵] کارگاهی دوروزه برای سازمانهای بشردوستانه و حقوقبشریِ بینالمللی و فلسطینی و اسرائیلی با عنوان «سیاستهای بشردوستانه در سرزمینهای اشغالی» برگزار کردم. دانشپژوهان و فعّالان دیدگاههای متفاوتی ابراز کردند، مفصل به بحث پرداختند، و تنشهایی هم ایجاد شد. بحثها بهقدری برای پتر هَنسِن[۳۶]، کمیسر کلِ آژانس کار و امداد سازمان ملل متحد برای پناهجویان فلسطینی[۳۷] (UNRWA)، جذاب بود که با اینکه فقط برای ارائهی مقالهاش آمده بود تا پایان کارگاه ماند. وقتی در مؤسسهی سیاستگذاریِ عمومی و امور بینالملل عصّام فارِس[۳۸] (IFI) مدیر پژوهش برنامهی «سیاستگذاری و حکمرانی در اردوگاههای پناهجویان فلسطینی»[۳۹] شدم، با کمک به برگزاریِ جلسات سخنرانی با حضور افرادی از سازمانهای بینالمللی و محلی باز هم به بحث دربارهی اقدامات بشردوستانه دامن زدم. کارِن ابوزید[۴۰]، جانشین کمیسر کلِ UNRWA، نیز که بهعنوان مهمان به IFI دعوت شد، تنش موجود بین رویکرد سیاسی و رویکرد بشردوستانه را تشخیص داد. از نظر او، «این تنش از راههای متفاوت بروز میکند. یکی از آشکارترین ابرازاتِ آنْ این تضاد است که دولتها از سویی در تأمین بودجه برای واکنش در قبالِ شرایط اضطراری اشتیاق نشان میدهند، و از سوی دیگر در پرداختن به مسائلِ مربوط به قوانین و سیاستهای بینالمللیای که این شرایط اضطراری را بهبار میآورند کوتاهی میکنند. این تنش به این ترتیب پدید میآید که فوریتِ دستیابی به راهحل برای مسائل اساسی ]مربوط به[ عدالت و صلح برای فلسطینیها بهدلیل چالشِ تأمین نیازهای انسانیشان نادیده گرفته میشود.»[۴۱]
تا اینجا توضیح دادم که چطور به سَمت جامعهشناسی مردممدار حرکت کردم، اما پس از آن مشتاق شدم در دو حوزه بیشتر به جامعهشناسی مردممدار ارگانیک اشتغال ورزم: یکی با مشارکت در کارزارِ حق کار[۴۲] برای پناهجویان فلسطینی و دیگری با درگیرشدن با نظام حکمرانی [۴۳] در اردوگاههای پناهجویان، بر اساس پژوهش در اردوگاه نهرالبارِد[۴۴] در شمال لبنان.
کارزار حق کار
برای دسترسی به مخاطبان متنوع و برای اینکه [از دیدگاه] مخالفان برخورداریِ فلسطینیان از حق کار و مالکیت سردرآوَرم، مطالب بسیاری در روزنامههای جناح راست و چپ، به زبانهای عربی و انگلیسی، مینوشتم. میخواستم نشان دهم که این موضوع صرفاً موضوعی فرقهای نیست. با اینکه در عالَم سیاست شکافهای فرقهایِ بسیاری در لبنان وجود دارد اما [همهی فرقهها]، از جمله سُنیها و شیعیان، در مخالفت با اعطای این حقوق به فلسطینیان اجماعی نسبی دارند. همهی آنها از بهرهکشی از کارگران فلسطینی در بازار سیاه خیلی هم خوشوقتاند. [دستهبندیهای] دینی گویای همهچیز نیست و بهواقع، قشربندیِ اجتماعی میتواند حاوی اطلاعات مهمتری از دین باشد.
اندیشکدهی حزبالله[۴۵] مرا برای گفتوگو دعوت کرد و من برای اینکه اعضای دفتر سیاسیِ آن را قانع کنم تا برای تغییرِ این قوانینِ تبعیضآمیز بهواقع موضع بگیرند، نشستهای بسیاری با آنان داشتم. سفیر فلسطین بهمسئولیت خودش مذاکره با دولت ائتلافیِ لبنان (ائتلاف ۱۴ مارس)[۴۶] را برای تغییر قوانین کار به من و صخر ابوفاخر[۴۷] سپرد. نتیجهی ناخوشایند این تجربه دلسردیِ هرچه بیشتر از سالوسگریِ سیاستمداران بود.
در ژانویهی ۲۰۱۱، پیشنهاد کردم [پناهجویان فلسطینی در لبنان] یک راهپیماییِ اعتراضی راه بیندازند. نسل دوم مهاجران الجزایریتبار در فرانسه در ۱۹۸۳، با این مطالبه که بتوانند بهلحاظ اجتماعی و در بازار کار بهتر جذب شوند، از همین حربه بهنحوی مؤثر استفاده کرده بودند. برای سازماندهیِ یک راهپیمایی برای [استیفای] حقوق اجتماعی- اقتصادی و مدنیِ پناهجویان فلسطینی در لبنان، نخست با گروهی از انجمنها (با گرایشهای سیاسیِ گوناگون) تماس گرفتم. چندین هفته به ملاقات با آنان گذشت تا عاقبت حمایت ۱۰۲ انجمن، اتحادیه، و نمایندگان احزاب و جناحهای سیاسیِ جنبشهای جوانان فلسطینی و لبنانی جلب شد. راهپیماییای که در ژوئن ۲۰۱۱ برگزار شد، قریب به ۶۰۰۰ فلسطینی و لبنانی را از کل لبنان به بیروت کشاند.
چند جناح سیاسیِ فلسطینی با این ابتکارعملِ جامعهی مدنی با سوءظنهای بسیار برخورد کردند. از نظر بسیاری از آنها، سازمانهای جامعهی مدنی باید کارزارهای حمایتی برگزار کنند یا خدمات ارائه دهند، نه اینکه به بسیج هواداران بپردازند، چرا که این کارکرد انحصاریِ احزاب سیاسی است. یکی از آنها با بدگمانی گفت: «قدرتهای خارجی بهسادگی میتوانند سازمانهای جامعهی مدنی را بهخدمت بگیرند؛ این سازمانها نباید در راهاندازیِ تظاهرات پیشقدم شوند.» حماس و ائتلاف حامیانِ سوریه ناگاه از سازماندهیِ راهپیمایی کناره گرفتند. متعاقباً، اسامه حَمدان[۴۸]، از رهبران حماس، گفت که کنارهگیریِ آنها تاحدی به این سبب بوده که من در مصاحبهای در یک روزنامه از راهپیماییِ جوانان عرب در فرانسه[۴۹] مثبت گفتهام. آنها صحبتهای مرا نوعی دعوت به ادغامِ[۵۰] پناهجویان فلسطینی در لبنان تعبیر کرده بودند که [از نظرشان] حق آنان را برای بازگشت [به وطن]ضایع میکند.
میتوان دید که چطور علوم اجتماعی در دنیای عرب دچار مشروعیتزداییِ مضاعف[۵۱] استــ از بالا از جانب رهبران سیاسی و از پایین بهدست رهبران دینی و امثال آنان. رهبریِ حماس صرفاً مخالف بود که راهپیماییِ فلسطینیها را به آن راهپیماییِ تاریخی در فرانسه پیوند بزنیم. من همچنین متعجب بودم که سیاستمداران جناح راستِ لبنان اینقدر واژهی «ادغام» را با بار منفی بهکار میبردند. امینالجمیل[۵۲]، سرکردهی حزب فالانژ[۵۳]، در یک مصاحبه اظهار کرد که «تصویب قانونی جدید برای سهولتِ ورود پناهجویان فلسطینی به لبنان گامی است در جهت ادغام آنان که من آن را محکوم میکنم.»
خلاصه، دَمخور شدن با کسانی که به گفتوگو با دانشپژوهان علوم اجتماعی عادت ندارند بسیار چالشبرانگیز بود. نمیگویم این پروژه را باید رها کرد، بلکه منظور این است که برای انتقالدادن علوم اجتماعی [به دیگران] در مصرف زمان و انرژی باید دقیق و هوشیار باشیم. آمیختن با مردمان میتواند الهامبخشِ دستیابی به درک و دریافتی عمیقتر از واقعیت باشد. اگر در کرانهی باختری که اسرائیل آن را به چندین و چند مردمستانِ[۵۴] کوچک و مجزا خُرد کرده است احساسِ خفگی نکرده بودم، هرگز به ذهنم نمیرسید که پروژهی استعماریِ اسرائیل را پروژهای مبتنی بر «تصرف فضا»[۵۵] بدانم. یادگرفتم چطور از اصطلاح «ادغام پناهجویان فلسطینی» استفاده کنم، بیآنکه با حق بازگشت به [وطن] تعارض داشته باشد. یادگرفتم از استفاده از اصطلاح «حکمرانی»[۵۶] در زبان عربی بپرهیزم، چراکه عربزبانها آن را با «حکومت»[۵۷] اشتباه میگیرند. یکی از افسران ارشدِ نیروهای امنیت داخلی[۵۸] ]در لبنان[ مرا به علت استفاده از واژهی «حکمرانی» در عنوانِ یکی از کارگاههایی که در IFI برگزار کرده بودم، تهدید به حبس کرد. از نظر او، حکمرانیِ اردوگاهها فقط در اختیار دولت است.
همچنین، یادگرفتم که در برابر افراد اهل عمل[۵۹] که عادت ندارند ادعاهای هنجارین را به زمانی موکول کنند که تأیید تجربی گرفته باشند، بردبار باشم. یکبار سه نفر از اعضاء کمیتههای پُرطرفدار در اردوگاه را دعوت کردم تا دربارهی متن مقدماتیِ مقالهای که برای IFI نوشته بودم، بحث و گفتوگو کنیم. عنوان مقاله این بود: «حاکمیت اردوگاههای پناهجویان فلسطینی در شرق عربی[۶۰]: حکومتمندیها در طلبِ مشروعیت»[۶۱]. دو نفر از آنها گفتند که این نخستینبار است که به چنین همایشهایی دعوت میشوند و بسیار اظهار خوشوقتی میکردند. اما، وقتی من گفتم که این کمیتههای پُرطرفدار مشروعیتشان را نزد عموم ساکنانِ اردوگاه از دست دادهاند، بهشدت موضع دفاعی گرفتند. رئیس جلسه که عضو هیئت علمیِ دانشگاه امریکایی بیروت بود، به من گوشزد کرد که سازماندهیِ بحث بین افراد اهل عمل و دانشگاهیان چقدر دشوار است. برای این کار باید پشتت به جایگاه محکمی گرم باشد تا جلسه از مسیرش منحرف نشود.
مذاکره برای بازسازیِ اردوگاه پناهجویان نهرالبارِد
وقتی مشغولِ پژوهش دربارهی نظام حاکمیت در اردوگاههای پناهجویان در لبنان و جاهای دیگر بودم، یک گروه تندروی مسلّح به نام فتاحالاسلام[۶۲] کنترل اردوگاه نهرالبارِد در شمال لبنان را در دست گرفت. ارتش لبنان مداخلهی نظامی کرد، شبهنظامیان را بیرون کرد، دوسوم اردوگاه را تخریب کرد و بخش باقیماندهی آن را زیر کنترلِ نظامیِ کامل گرفت. مجادلهی شدیدی بر سَر بازسازی و مدیریت اردوگاه درگرفت. نخستوزیر، سنیوره[۶۳]، اعلام کرد که «نهرالبارِد الگویی برای دیگر اردوگاههاست»، و خیلی زود سازمانهای اطلاعاتیِ خارجی به برای مشاورهدادن به مقامات سیاسی و نظامیِ لبنان به میدان آمدند.
اردوگاه نهر البارد
طرح دولت برای ایجاد اردوگاههایی تازه و مدرن و امن، جایی برای بافت اجتماعی و الگوهای زندگیِ سنتی باقی نمیگذاشت. خبرِ این طرح که در روزنامهها منتشر شد، اجتماع پناهجویان که در این خصوص با آنها مشورت نشده بود دست به مقاومت زدند. در اردوگاه بدّاوی[۶۴]، که بیشترِ ساکنان اردوگاه نهرالبارِد به آن پناه برده بودند، جماعتی خودجوش از مردم عادی ابتکار عمل را بهدست گرفت و درصدد تدارک طرحی بدیل برآمد. آنچه این حرکت را بهجلو میبُرد باوری راسخ بود مبنی بر اینکه تخریب اردوگاه نهرالبارِد و طرحهای بازسازیِ ]اردوگاهها[ که حکومت در پیش گرفته انگیزههای سیاسی داشته است. این گروه، با نام کمیسیون بازسازیِ نهرالبارِد برای اقدام و مطالعهی مدنی[۶۵] (NBRC)، بهسرعت دانشگاهیان و تکنسینهای فعّالی را که در لبنان تجربهی کار بازسازی داشتند از بیرون از نهرالبارِد جذب کرد. در نتیجه، شبکهای گسترده و متنوع مشتمل بر معماران و طراحان شکل گرفت که دانش و تجربههای گوناگونشان را به این کمیتهی محلی آوردند و این جماعت را برای مقابله با آن پروژههای دولتی توانمند کردند.
یکی از افراد فعّال در این ابتکارعمل اسماعیل شیخحسن[۶۶]، طراح شهری و فعّال اجتماعی بود. هر دوی ما خواهان طراحیِ شهری از پایین و با مشارکت کل اجتماع بودیم، اما دربارهی نقش طراحان شهری اخلافنظر داشتیم. من به دانشی متکی بودم که در اردوگاه جِنین[۶۷] کسب کرده بودم، جاییکه مأموران عقیدتی-سیاسی[۶۸] نفوذ بسیار زیادی داشتند. من میخواستم طراحان شهری با اثرگذاری بر بحثهای عمومی دربارهی مزایا و معایب گزینههای متفاوت، نقش فعّالتری بر عهده گیرند. اما، شیخحسن نظر اجتماع را بر نظر طراحان شهری ارجح میدانست. البته، هر دو موافق بودیم که طراحان شهری باید قدرت مأموران عقیدتی-سیاسی را متعادل کنند. بهعلاوه، شیخحسن، همچون دیگر فعّالان فلسطینی، نسبت به آژانس کار و امداد سازمان ملل متحد (UNRWA) بیاعتماد بود و از همکاری با این مؤسسه اکراه داشت؛ بیاعتمادیای که ریشهاش در تاریخ بود. اما تا جایی که من دربارهی بازسازیِ اردوگاه جِنین در ۲۰۰۲ میدانستم، فکر میکردم UNRWA میتواند برای فعّالان اجتماعات امکانِ مشارکت وسیعی را فراهم آورد. پس از بحثی طولانی، نمایندهای از NBRC با مسئولان مؤسسه دیدار کرد و آنها از پیشرفت NBRC در طرحریزیِ بازسازیِ اردوگاه مشعوف شدند.
اما، قانعکردن مقامات لبنانی برای پذیرش NBRC/UNRWA در مقام طرفِ گفتوگو فرایندی دشوار بود. در این خصوص، من از سرمایهی فرهنگی و اجتماعی خودم بهعنوان استاد دانشگاه امریکاییِ بیروت استفاده کردم. در برخورد اول، کمیتهی گفتوگوی لبنان- فلسطین[۶۹] (LPDC) از پذیرش طرفِ گفتوگوی فلسطینی امتناع کرد، با این بهانه که اگر سازمان آزادیبخش فلسطین (PLO) را بپذیرد، حماس را ناراحت خواهد کرد و برعکس. از کمیته خواستیم با NBRC، که یک نهاد مدنیِ پیشرو است، گفتوگو کند اما باز هم نپذیرفت. از رئیس UNRWA، ریچارد کوک[۷۰]، خواستم به کمیته اعلام کند که ما جز با پذیرش NBRC [بهعنوان طرفِ گفتوگو] با این مؤسسه همکاری نمیکنیم. اما آنها باز هم از پذیرش ما سر باز زدند و گفتند که شخصِ مرا میپذیرند، اما نه در مقام نمایندهی NBRC. من نپذیرفتم که با این عنوان بروم. UNRWA تهدید کرد که از این فرایند انصراف خواهد داد. عاقبت، من در مقام نمایندهی NBRC دعوت شدم و پس از نخستین نشست یکی از نمایندگانِ فنیترِ NBRC جلسات را برای بازسازیِ اردوگاه با مقامات لبنانی ادامه داد. پس از این کشمکشها، مذاکراتی طولانی بین فعّالان متعدد از لبنان با NBRC/UNRWA آغاز شد. مباحث امنیتیای که ارتش پیش کشید، همهی ملاحظات فضایی و طراحی را تحتالشعاعِ خود قرار داد. با این حال، در سایهی مشارکت UNRWA-NBRC، برخی مصالح فلسطینیها در فرایند طرحریزی در نظر گرفته شد.
سندِ وین: الگویی برای طرد
از وقتی کشمکش آغاز شد، UNRWA امدادرسانیِ فوری به ساکنان اردوگاه نهرالبارِد را برعهده گرفت، اما بازسازیای که از آغاز برای اردوگاه تدارک دیده شد ناگزیر از جذب کمک مالیِ بینالمللیِ چشمگیر بود. در ۷ ژوئن ۲۰۰۷، کمتر از دو هفته پس از تهاجم ارتش به اردوگاه، حکومت لبنان نخستین جلسهاش را برای طرحریزیِ یک اجلاس بینالمللی برای جذب کمک مالی برای بازسازیِ اردوگاه با نمایندگان UNRWA برگزار کرد. در نهایت، تاریخ این اجلاس ژوئن ۲۰۰۸ در وین تعیین شد. هزینهی این اجلاس را اتریش، لبنان، اتحادیهی کشورهای عرب، UNRWA، و اتحادیهی اروپا تقبل کردند. حکومت لبنان، برای تدارک این اجلاس سندی تهیه کرد که پیش از اجلاس در اختیار حامیان قرار دهد. این سند، که به سند وین[۷۱] معروف شد، مشتمل بر طرحی تفصیلی برای احیا و بازسازیِ اردوگاه و هزینههای تخمینیِ آن بود.
بازسازیِ فیزیکیِ اردوگاه تنها یکی از جنبههایی بود که مورد نظرِ حکومت لبنان بود و در واقع در اولویت دوم برای «برپاییِ حکمرانیِ مؤثر و شفاف در اردوگاه نهرالبارِد» قرار داشت. این امر مشتمل بود بر «ایجاد امنیت و تقویت حاکمیت قانون در اردوگاه نهرالبارِد بهدست خودِ اجتماع و پلیس همسایهمدار[۷۲]» (Government of Lebanon, 2008: 46). با این هدف، سند فوق ۵ میلیون دلار از حامیان درخواست کرده بود برای «امکان ساخت و کمک فنی به نیروهای امنیت داخلیِ لبنان با هدف رواج پلیس اجتماعمحور و همسایهمدار در اردوگاه نهرالبارِد» (Government of Lebanon, 2008: 48).
ایراد اصلیِ سندِ پیشنهادی برای اِعمال حکمرانیِ «شفاف و مؤثر» در اردوگاه این است که حکمرانی را موضوعی صرفاً امنیتی تعبیر کرده است. این تعبیر در تقابل است با گفتمان امروزی دربارهی حکمرانیِ خوب[۷۳] و مؤلفههای لازم برای آن در امور اجرایی، نظام نمایندگی در اجتماعات، و توسعهی اقتصادی که مقبولیتی گسترده دارد. این طرح، با پیشنهاد پلیسیگری[۷۴] بهمثابه مؤلفهی اصلیِ حکمرانی، پناهجویان فلسطینی را به «سوژههای امنیت» فرومیکاهد و از اردوگاهْ تصویر «جزیرهای ناامن» ترسیم میکند. در این سند از واژهی جذاب «پلیس اجتماعمحور»[۷۵] با دلالت ضمنیاش به توانمندسازیِ اجتماع و کنشگریِ شهروندان بهره گرفته شده است، اما پلیسیگریای که وصف میکند صرفاً بهدست پلیس اجرا میشود.
یکجانبهبودن این تصمیمگیری با حذف سازمان آزادیبخش فلسطین در طراحیِ بخشهای مربوط به امنیت در سند وین تشدید شد. در این سند آمده که «ترتیبات امنیتی برای اردوگاه نهرالبارِد مورد توافق سازمان آزادیبخش فلسطین است» (Government of Lebanon, 2008: 51)، اما عباس زَکی[۷۶]، نمایندهی رسمیِ این سازمان در لبنان به من گفت که دربارهی موضوع امنیت در این اردوگاه با وی مشورت نشده است. من این نکته را به اسماعیل شیخحسن، که برای اعتراض به LPDC به زَکی ملحق شده بود، گفتم اما تغییری در سند داده نشد.
بیتردید، ضعفهای سازمان آزادیبخش فلسطین این دست حذف و طردها را میسر میکند، اما تأمین و تضمین سرمایهگذاری برای تحقق رویکردی تکجانبه به حکمرانی در یک اردوگاه فلسطینی اقدامی پُرمخاطره است، مضاف بر اینکه این اردوگاه قرار است الگویی باشد برای همهی اردوگاههای فلسطینی در لبنان. این امر بهویژه از این جهت موضوعیت دارد که راهحلهای پیشنهادی مبتنی نیستند بر بازبینیِ انتقادیِ وضعیت اردوگاه نهرالبارِد پیش از بروز درگیریها یا اشتباههای طرفهای فلسطینی و لبنانی که در وهلهی نخست در قدرتگیریِ گروه فتاحالاسلام [در این اردوگاه] مؤثر بودند.
با شیخحسن مقالهای به زبان عربی در نشریهی مطالعات فلسطین[۷۷] منتشر کردیم با عنوان «ساخت اردوگاه نهرالبارِد و حکمرانی بر آن: الگویی ایدهآل برای طرد و حذف»[۷۸]. قصد داشتیم کل ماجرای این اردوگاه را توضیح دهیم: تخریب، چپاول، بازسازی، و طرح برپاییِ حکمرانی بر مبنایی صرفاً امنیتی. گرچه این نشریه در بیروت منتشر میشود، مقالهی فوق بحثی ایجاد نکرد. با دوستی در روزنامهی النهار، که مخاطب گستردهای در میان حامیان حکومت ائتلافی لبنان دارد، ]برای انتشارش[ تماس گرفتم. پس از انتشار مقاله در این روزنامه، LPDC پاسخی بهشدت تند و خلافادب به من داد. چندین روزنامهنگار به نقد این مقاله پرداختند و من در مقالات دیگری به آنها پاسخ دادم. البته این بحثها توأم با تهدید هم بود. رئیس LPDC، که رئیس انجمن دانشآموختگان دانشگاه امریکاییِ بیروت هم هست، با مسئولان این دانشگاه، رئیس دانشکده و دیگر همکارانِ من صحبت کرد. او کوشید آنان را متقاعد کند که مقالهی مرا تقبیح کنند و بحثاش این بود که مقالهی فوق میتواند به رابطهی این دانشگاه با مقامات لبنان صدمه بزند. دانشگاه از من حمایت کرد، اما دوستم، شیخحسن به دلیل نوشتهاش دربارهی نهرالبارِد زندانی شد. او در این نوشته گفته است که علوم اجتماعیِ مردممدار از نوع انتقادی میتواند حوزهی پُرمخاطرهای باشد.
مابین علوم اجتماعیِ انتقادی و مردممدار
یکی از مهمترین معضلات پژوهشگران، اجرای پژوهشهای مردممدار است بیآنکه موضعِ انتقادیشان را، حتی در قبالِ گروههایی که در پیِ حمایتشاناند، از دست بدهند. دانشمندانِ خوب همیشه محبوبیت همگانی ندارند. لوئی پاستور، که جان بسیاری را با کشف واکسن نجات داد، برای نمایندگیِ مجلس فرانسه رأی نیاورد. من باور دارم که موضوعاتی که جامعهشناسان انتخاب میکنند [تا به آنها بپردازند] و اینکه چطور دانششان را به ورای نشریات دانشگاهی میبرند، گویای تعهداتی است که به آنها پایبندند. اما همینکه موضوعی [برای پژوهش] انتخاب شد، در فرایند پژوهش، میدان میدانِ پژوهش است و باید به عینیتگرایانهترین[۷۹] شکلِ ممکن در آن عمل کرد. آدورنو (۱۹۸۰) دربارهی هنر متعهدِ برتولت برشت میگوید که هم به هنرورزیِ بد ختم میشود هم به سیاستورزیِ بد. انتقادات وارد بر اجتماعِ در حال بررسی باید راهی برای تقویتاش تلقی شود، نه تضعیفاش و کسب دانش نسبت به نقاط ضعف باید مایهی توانمندی باشد.
باید اعتراف کنم که برخی اوقات امور بسیار پیچیدهاند. مواردی پیش آمده که من از انتشار نتایج کار میدانی صرفنظر کردهام، چرا که با مصالح بلافصلِ گروههای همبستگیِ بینالمللی که برای کمک به مردمِ تحت محاصره به فلسطین میآیند در تعارض بوده است. البته من مدافع پژوهشهای اکتیویستی نیستم که بهلحاظ سیاسی به آرمان ابژههای مورد پژوهشاش متعهد است (Hale, 2006)، بلکه خود را به سوژههایی که حقوقشان نقض میشود متعهد میدانم. این تعهد وقتی کار به مصلحتهای سیاسی میکشد، میتواند به تعهدی سیاسی بدل شود. برای نمونه، من وقتی به دفاع از حق فلسطینیها برای بازگشت به وطنشان میپرداختم، به پناهجویان فلسطینی برای اینکه الساعه بتوانند بقایشان را حفظ کنند توصیههایی تاکتیکی میکردم. «تسلیمشدن»[۸۰]، به تعبیر وُلف (۱۹۹۲)، به گروهی که مطالعه میکنیم میتواند مولّد فهم عالمانهی عمیقتری باشد که برای پژوهش مفیدفایده است، اما شرطش این است که پژوهشگر تعهدی را که در وهلهی نخست به تفکر انتقادی دارد از دست ندهد. پژوهشگران ممکن است به یک حزب سیاسی یا یک ایدئولوژی وفادار باشند، اما این نباید با وفاداری به میدان دانشگاهی یکی گرفته شود.
تصمیم من برای همکاری با اَدی اُفیر و میچل جیوُنی[۸۱]، دو اسرائیلیِ مخالف با سیاستهای استعماریِ [اسرائیل]، در کتاب قدرتِ طردِ همهشمول: آناتومیِ قاعدهی اسرائیل در سرزمینهای اشغالیِ فلسطین[۸۲] (۲۰۰۹) در لبنان مورد بیمهری واقع شد و من از جانب برخی گروههای چپ با یک کارزارِ بدنامسازی مواجه شدم. آن موقع، فکر میکردم ایجاد تعبیری صحیح و سلامت از تعارض و همکاری با اسرائیلیهای ضداستعمار مهمتر از آن است که محبوب شوم. امیدوار بودم کار با اسرائیلیهای دگراندیش پیغام مؤثری داشته باشد مبنی بر اینکه تعارض اعراب و اسرائیل ربطی به دین ندارد و حولِ پروژهی کلاسیک استعماریای شکل گرفته که برمبنای ایدئولوژیِ صهیونیستی راه افتاده است؛ ایدئولوژیای که ما همگی چه عرب چه اسرائیلی با آن مخالفیم.
تصور میکردم نوشتن دربارهی سیر کارهای پژوهشیام ساده خواهد بود، اما چنین نبود، بهویژه چون نخواستم به دامِ قهرمانسازی، تجلیل یا قربانیسازی بیفتم. درگیرشدن در جامعهشناسی مردممدار و پرداختن به موضوعات حسّاس، همینکه باعث میشود احساس تعهد به جامعه (از طریق انتخاب عنوانی برای پژوهش که در جامعه موضوعیت داشته باشد) و حس عدالتجویی (کمک به قربانیان برای مقاومت در مقابل ظالمان) ایجاد شود، مثل عبور از میدان مین است. در مرکز چنین درگیریِ پُرمخاطرهای ایدهی جامعهشناسی همچون هنر رزمیِ[۸۳] پییر بوردیو[۸۴] قرار دارد، که بر اساس آن جامعهشناسی سلاحِ فهم متعارف و ایدئولوژیها و ادراکات عامیانهــ و خلاصه، خودفریبی[۸۵] را از دست مردم میگیرد. حال، پرسش این است که آیا اندیشمندان باید جلوی مردم حرکت کنند یا پشتسر آنها، باید به آنان دلخوشی دهد (نوعی از پوپولیسم) یا به آنان پیچیدگیِ پدیدههای اجتماعی را یادآوری کنند. در این مقالهی زندگینامهای نشان دادم در همان زمانی که جناحها و مأموران عقیدتی-سیاسی (از جمله رهبران سازمانهای جامعهی مدنی) تقریباً بهطور صِرف بر حق بازگشت ]فلسطینیان به سرزمینشان[ تمرکز کرده بودند، چطور با پیچیدگیهای این حق، حقوق اجتماعی-اقتصادیِ آنها، و حقشان به شهر سروکله زدم. جلوداریِ مردم در دوره و زمانهای که فشارهای طاقتفرسای سیاسی و اجتماعی آنها را عقب میرانَد بهواقع کار پُرمخاطرهای است.
معرفی نویسنده
ساری حنفی در حال حاضر استاد جامعهشناسی دانشگاه امریکاییِ بیروت و سردبیر نشریهی عربزبان اضافات: نشریهی عربیِ جامعهشناسی[۸۶] است. در کمیتهی اجراییِ انجمن بینالمللیِ جامعهشناسی و شورای عربیِ علوم اجتماعی[۸۷] نیز عضویت دارد. تاکنون مقالات بسیاری از او منتشر شده است؛ از جمله در حوزههای جامعهشناسی سیاسی و اقتصادیِ دایاسپورا و پناهجویان فلسطینی، جامعهشناسی مهاجرت، سیاستهای پژوهش علمی، و عدالت انتقالی[۸۸]. برخی کتابهای اخیرش عبارتاند از: قدرت طردِ همهشمول: آناتومیِ قاعدهی اسرائیلی در سرزمینهای اشغالیِ فلسطین (با همکاری اَدی اُفیر و میچل جیوُنی، ۲۰۰۹) (به عربی و انگلیسی)؛ پیدایش گزیدگان جهانیِ فلسطینی: حامیان مالی، سازمانهای بینالمللی، و NGOهای محلی[۸۹] (با همکاری ل. تابِر، ۲۰۰۵) (به عربی و انگلیسی)؛ و کتابِ دردست انتشار تولید دانش در دنیای عرب[۹۰] (با همکاری ر. آروانیتیس)
توضیحات:
[۱] Hanafi, Sari (2014), “Complex entanglements: Moving from policy to public sociology in the Arab world.” Current Sociology, ۶۲(۲): ۱۹۷– ۲۰۸
[۲] در این مقاله من از نوعشناسیای در دانش بهره میگیرم که مایکل بوراووی (۲۰۰۵) بهدست داده است: حرفهای، انتقادی، مردممدار، و سیاستگذار
[۳] General Union of Palestinian Students in France
[۴] Madrid Process
[۵] entity
[۶] Palestinian diaspora
[۷] Philippe Fargues
[۸] Centre d’études et de documentation économique juridique et sociale (CEDEJ)
[۹] Ministry of Planning and International Cooperation
[۱۰] The Role of Business People in the Diaspora in the Construction of the Palestinian Entity
[۱۱] Directorate of Expatriate Affairs
[۱۲] Oslo Peace Process
[۱۳] Palestinian territories
[۱۴] Palestinian NGO Network (PNGOs)
[۱۵] Linda Tabar
[۱۶] Palestinian Center for Diaspora and Refugees (Shaml)
[۱۷] extraterritorial nation-state
[۱۸] American University of Beirut
[۱۹] publish globally and perish locally
[۲۰] Second Intifada
[۲۱] Sociology Café
[۲۲] Ray Jureidini
[۲۳] Nabil Dajani
[۲۴] Hay al-Sulom
[۲۵] Shatila refugee camp، نام ین اردوگاه با کشتار فجیعی گرهخورده است که طی جنگ داخلیِ لبنان در ۱۹۸۲ در آن رخ داد. در این واقعه، شبهنظامیان فالانژ لبنانی به انتقام ترور بشیر جمیل، رئیس جمهور وقت لبنان و رهبر حزب فالانژ، از فلسطینیان به دو اردوگاه صبرا و شتیلا وارد شدند و بنا به گزارشهای متفاوت بین ۷۰۰ تا ۳۵۰۰ نفر از فلسطینیان را بهقتل رساندند.ــم
[۲۶] Lebanese–Palestinian Dialogue Committee (LPDC)
[۲۷] humanitarian
[۲۸] relief
[۲۹] protected people
[۳۰] victims
[۳۱] survivors
[۳۲] welfare
[۳۳] the spaces of exception
[۳۴] pragmatism
[۳۵] Adi Ophir
[۳۶] Peter Hansen
[۳۷] Commissioner General of the United Nations Relief and Works Agency (UNRWA)
[۳۸] Issam Fares Institute for Public Policy and International Affairs (IFI)
[۳۹] Policy and Governance in Palestinian Refugee Camps
[۴۰] Karen Abu Zeid
[۴۱] برگرفته از سخنرانیِ او در نشست ما با حامیان مالی در عمان (۱۱ دسامبر ۲۰۰۶)
[۴۲] Right to Work Campaign
[۴۳] governance system
[۴۴] Nahr el-Bared
[۴۵] Hezbollah think tank
[۴۶] March 14 Coalition
[۴۷] Sakher Abu Fakher
[۴۸] Osama Hamdan
[۴۹] Marche des beurs
[۵۰] integration
[۵۱] doubly delegitimized
[۵۲] Amin al-Jamyel
[۵۳] Phalange Party
[۵۴] Bantustan، در اصل به مناطقی اطلاق میشد که رژیم آپارتاید افریقای جنوبی در جهت سیاستهای تبعیضآمیزش، گروههای قومی سیاهپوستان را برای جداسازیشان از سفیدپوستان و از یکدیگر در آنها اسکان داده بود. Bantu در زبان بانتوئی (از شاخههای زبانهای نیجر-کنگویی) بهمعنای مردم است و stan هم همان ستان فارسی است.ــم.
[۵۵] spacio-cidal
[۵۶] governance
[۵۷] government
[۵۸] Internal Security Forces
[۵۹] practitioner
[۶۰] Arab East. منظور کشورهای فلسطین، اردن، سوریه و عراق است.-م.
[۶۱] Governance of the Palestinian Refugee Camps in the Arab East: Governmentalities in Quest of Legitimacy
[۶۲] Fatah al-Islam
[۶۳] Siniora
[۶۴] Baddawi
[۶۵] Nahr el-Bared Reconstruction Commission for Civil Action and Studies (NBRC)
[۶۶] Ismael Sheikh Hassan
[۶۷] Jenin camp
[۶۸] commisars
[۶۹] Lebanese–Palestinian Dialogue Committee (LPDC)
[۷۰] Richard Cook
[۷۱] Vienna Document
[۷۲] proximity policing
[۷۳] good governance
[۷۴] policing
[۷۵] community policing
[۷۶] Abbas Zaki
[۷۷] Journal of Palestine Studies
[۷۸] Constructing and governing Nahr el-Bared camp: An “ideal” model of exclusion
[۷۹] objective
[۸۰] surrendering
[۸۱] Michal Givoni
[۸۲] The Power of Inclusive Exclusion: Anatomy of Israeli Rule in the Occupied Palestinian Territories
[۸۳] sociology as a marital art
[۸۴] Pierre Bourdieu
[۸۵] self-deception
[۸۶] Idafat: the Arab Journal of Sociology
[۸۷] Arab Council of the Social Sciences
[۸۸] transitional justice
[۸۹] The Emergence of a Palestinian Globalized Elite: Donors, International Organizations and Local NGOs
[۹۰] Knowledge Production in the Arab World
منابع
Adorno T (1980) The autonomy of art. In: O’Connor B (ed.) The Adorno Reader. Malden, MA: Blackwell, pp. 239–۲۶۳.
Burawoy M (2005) For public sociology. American Sociological Review ۷۰(۱): ۴–۲۸.
Government of Lebanon (2008) A Common Challenge, A Shared Responsibility: The International Donor Conference for the Recovery and Reconstruction of the Nahr el-Bared Palestinian Refugee Camp and Conflict-Affected Areas of North Lebanon, Vienna, 23 June.
Hale C (2006) Activist research v. cultural critique: Indigenous land rights and the contradictions of politically engaged anthropology. Cultural Anthropology ۲۱(۱): ۹۶–۱۲۰.
Hanafi S (2011) University systems in the Arab East: Publish globally and perish locally vs. publish locally and perish globally. Current Sociology ۵۹(۳): ۲۹۱–۳۰۹.
Hanafi S (2012) Writing sociology in the Arab world: Knowledge production through the Arab Journal of Sociology – Idafat. Idafat ۲۰–۲۱: ۴–۱۴.
Wolff KH (1992) Surrender and catch. In: Etzkowitz H and Glassman RM (eds) The Renaissance of Sociological Theory. Chicago, IL: Peacock Press, pp. 201–۲۲۴.