چپ و بحث سوریه

دانلود پی‌دی‌اف

صحبت کردن دربارهی سوریه

جنگ‌‎های داخلی تکانه‎‌ی خاص خود را ایجاد می‎‌کنند. آن‎ها‎ مراحل مختلفی را طی می‎‌کنند و رهبران و جنگ‎‌سالاران متفاوتی پدید می‌‎آورند. جنگ داخلی لبنان امکان مقایسه‎‌ی آکادمیک خوبی با جنگ کنونی سوریه فراهم می‎‌آورد، از آن جهت که [در این جنگ نیز] کنش‎گران داخلی و خارجی درگیر هستند و اسلحه و جنگجو به داخل کشور سرازیر می‌‎شود. پویایی جنگ در هر دو کشور به راه‌‎اندازی یا خلق منظومه‌‎های جدیدی از سلاح‎، پول، و منافع در جبهه‎‌ها کمک کرد، مجموعه‌هایی که به منفعت اکثر کسانی که در هر یک از دو طرف می‎‌زیستند چندان ارتباطی نداشتند. اما مشابهت‌ها در همین‌جا پایان می‌‎یابد. جهت‎‌گیری ایدئولوژیک جناح‎‌های متخاصم در جنگ داخلی لبنان اساساً با جنگ کنونی سوریه تفاوت دارند، به خصوص از این نظر که هیچ جناح چپ‎‌گرایی در میان گروه‎‌های متخاصم اصلی وجود ندارد. مخاطرات جنگ سوریه بالا هستند. فراسوی شمار عظیم کشته‌شدگان، اکثر جمعیت سوریه تحت محاصره‌‎اند، آواره شده‌‎اند یا در معرض تهدید تفنگ و بمب زندگی می‎‌کنند. آنان هستند که نهایتاً باید در آن‌چه از سوریه باقی می‎‌ماند زندگی کنند. برای ایالات متحده و روسیه در رقابت منطقه‎‌ای و جهانی آن‎ها نیز مخاطرات بالایی –گرچه با پیامدهای بسیار متفاوت- وجود دارد. علی‌رغم تمام این‌‎ها، این‌جا در ایالات متحده، یا حتی در دنیای عرب زبان، صحبت کردن راجع به سوریه شدیداً محدود است.

می‎‌توان بدون اغراق تأییدکرد که صحبت آزادانه درباره‌ی سوریه در مطبوعات اصلی غربی یا عرب‎‌زبان ممکن نیست: مجموعه‎‌ای از دگم‌‎های بیانی تحمیل می‌‎شوند که بحث را به غایت محدود می‎‌کنند. یک اجماع سفت‌وسخت توسط حکومت‎‌های غربی و رژیم‎‌های عربی برقرارشده ‎است. یک‌‎شکلیِ پوشش رسانه‌‎های جریان اصلی غرب از جنگ سوریه در یک‎‌جانبه بودنش شوکه‌کننده است، و در مقایسه با پوشش اشغال اسرائیل (حداقل در رسانه‌‎های اروپا)، فضای کم‌تری برای مخالفت باقی می‌گذارد (به غیر از مباحثات درمورد میزان مداخله‎‌ی کنونی یا آتی ایالات متحده). میزگردها و فیلم‌‎ها درمورد سوریه همان بحث‎‌ها و همان روایت‎‌ها را بازیابی می‎‌کنند. نقطه‎‌نظرهای دیگر به ندرت مجاز هستند، یا اصلاً مجال بروز نمی‌یابند: آن‎ها مخل منافع ایالات متحده یا خاندان سلطنتی سعودی تصور می‎‌شوند. اجماع پیرامون تطور جنگ سوریه، کلمه به کلمه در رسانه‎‌های گوناگون در غرب تکرار می‎‌شود. فقدان بحث درمورد سوریه هنگامی آزاردهنده است که پوشش برنامه‌ی تلویزیونی چپ‎‌گرای «اکنون دموکراسی[۱]»، نشریه دست راستی اکونومیست، و تشکیلات نیویورک تایمز از جنگ سوریه تقریباً یکسان به نظر می‌‎رسند. آن‎ها حتی از «نخبگان» یکسانی نقل قول می‌کنند. پاتریک کاکبرن، از مجله بریتانیایی ایندیپندنت، شاید تنها ژورنالیست غربی باشد که روایت مسلط را به چالش می‎‌کشد. «حامیان انقلاب سوریه» مدام به او به عنوان هوادار رژیم اسد حمله می‎‌کنند.

تحمیل یک خط‌‎مشی یک‌جانبه در بازنمودهای جنگ سوریه مسئله‌ی جدیدی نیست. ایالات متحده همیشه سیاست مشابهی را درمورد اسرائیل پیگیری کرده‎‌است. با این حال، در مورد اخیر، حداقل رسانه‎‌های اروپایی (تا حدی) میزانی از استقلال از موضع جنگ طلبانه‎‌ی یک‌سویه‎‌ی ایالات متحده را مجاز می‎‌شمردند. با این حال، درمورد سوریه چنین مخالفت‎‌هایی مجاز نیستند. حکومت‎‌ها و سردبیران در تحمیل این خط یک‌جانبه تنها نیستند. بسیاری در رسانه‎‌های اجتماعی نیز به این تلاش ملحق شده‌‎اند تا روایت مسلط را تحمیل کنند – گیرم با انگیزه‌هایی متفاوت. برای برخی ساکنین ایالات متحده –چه برسد به هر یک از کشورهای حاشیه خلیج فارس- آسان نیست که نقطه‌نظری را بیان کنند که با شورشیان سوریه مخالف باشد. باید درباره‌ی این‌که تمام خبرنگاران غربی در بیروت و تمام کارشناسان در واشنگتن دی‌سی در مورد سوریه در توافق کامل هستند تأمل کنیم. حتی نگران‌کننده‎‌تر این است که بسیاری از صهیونیست‌های متعصب، در حالی که ادعا می‎‌کنند که بیش از همه نگران مردم سوریه هستند، از این اجماع حمایت می‌کنند- اگر نگوییم آن را می‌سازند. تنها تفاوت عقیده‌ای که وجود دارد محدود است به انواع حمایت نظامی که باید به شورشیان در سوریه داده شود، میزان مداخله نظامی، و چشم‌‎انداز عملیات‌‎های مخفی و آشکارِ ایالات متحده. هر بحثی که وجود داشته باشد بر سر این است که ایالات متحده چه وقت و چه میزان باید در سوریه مداخله کند.

در دنیای عرب‌‎زبان، انحصار تقریباً کامل رژیم‌‎های سعودی و قطری بر رسانه‌‎ها تضمین کرده‌‎است که تنها یک نقطه نظر، به بیان فنی و قانونی، مجاز باشد – درست همان طور که رژیم سوریه و رسانه‌‎های آن فقط به یک نقطه نظر  اجازه ابراز شدن می‎‌دهند. اما واقعیت این است که تمام رسانه‎‌های غربی (جریان اصلی و همچنین رسانه‎‌های پیش‌رو-آلترناتیو مانند اکنون دموکراسی یا ملت) اکنون لفاظی رسانه‎‌های تحت مالکیت خاندان سلطنتی سعودی را بازتاب می‎‌دهند (و اغلب کلمه‌به‌کلمه بازتولید می‌‎کنند). اکثریت در اجتماع آکادمیک پیش‌رو (هم در مطالعات خاورمیانه و هم خارج از آن) یا درمورد سوریه ساکت بوده‎‌اند یا اساساً از موضع مسلط درمورد جنگ تبعیت کرده‌‎اند. این پویایی چیز زیادی درمورد اجماع فاش می‎‌کند: فقط یک طرف وجود دارد که باید در پوشش رسانه‌‎ای بازنمایی شود. واضح است که منظور ما از «طرف»، نه جناح‎‌های متعدد درون میدان جنگ، بلکه جناح‎‌های پرشمار تحلیل جنگ است.

همانند تمام مداخلات خارجی در خاورمیانه، ایالات متحده وضعیت را با توسل به تبلیغات خام (و گران‎‌قیمت) برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی در ایالات متحده و خارج صورت بندی می‌‎کند. ایالات متحده و بریتانیا، شرکت‌‎های روابط عمومی بریتانیا و ایالات متحده را استخدام می‎‌کنند که به هماهنگی میان حکومت‎‌های غربی و عرب‎‌زبان کمک کنند تا پیام یک‌‎کاسه گردد و نکات اصلی تثبیت شوند. مرکز رسانه‌‎ای ایالات متحده در دوبی یکی از سویه‎‌های کمتر مطالعه یا تحلیل شده‌‎ی سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه است: چیز کمی درمورد کارهای داخلی آن معلوم است. اما هم‌یاری در میان رسانه‎‌های غربی و رسانه‎‌های نفت‌وگاز عربی بیش از آن بدیهی است که بتوان نادیده‌اش گرفت. به علاوه، من از طریق مدیر کل سابق الجزیره می‌دانم که دولت ایالات متحده یک نقد هفتگی مفصل –همراه با پیشنهادات- برای ادارات الجزیره در دوحه تهیه می‌‎کند که در آن به پوشش منطقه‌ای این شبکه پرداخته می‌شود. اگر نقش سازمان‎های امدادرسانی و حقوق بشر غربی را –که درمورد مسئله‌ی سوریه، از چارچوب استانداردها و جهت‌گیری‎‌های سیاست خارجی ایالات متحده منحرف نمی‌‎شوند- نیز لحاظ کنیم، آنگاه ماهیت این اجماع فراگیر به طور کامل قابل درک می‌شود. یک مثال برجسته کن راث، رئیس دیدبان حقوق بشر، است که از طریق حساب توئیترش روسیه را هم زمان عامل بمباران‌ شرق و غرب حلب دانست! البته ایالات متحده از چنین انتقاداتی مصون است: در حالی که می‎‌توان روسیه را برای جنایات جنگی هم خودش و هم شورشیان مسئول قلمداد کرد، نقش ایالات متحده در تأمین مالی، تسلیح، و آموزش برخی از گروه‎‌های شورشی که شهروندان را در مناطق تحت کنترل رژیم بمباران کرده‌‎اند هیچ کجا مورد انتقاد واقع نمی‌‎شود.

دیدگاه‎ مردم سوریه نسبت به آن‌چه در روایت‎‌های رسانه‌های مسلط خلیج فارس و غرب تلویحاً نشان داده می‎‌شود پیچیده‎‌تر است. کسانی در سوریه هستند که برای وضعیت کنونی، شورشیان سوری را مسئول –یا بیش از رژیم سوریه مقصر- قلمداد می‌‎کنند. صرف نظر از این که رژیم های حاشیه‌ی خلیج فارس یا دول غربی دوست داشته باشند یا نه، چنین نقطه نظراتی در میان سوری‌ها وجود دارد،. با این حال، چنین دیدگاه‎‌هایی عملاً از رسانه‎‌های غربی و از مباحثات عمومی درباره‌ی سوریه در غرب غایب هستند – علی‌رغم استناد دائم به «مردم سوریه». تنها استثنا کلیساهای مسیحی سوری مستقر در امریکا بوده‌اند، که‎ نسبت به سایر گروه‌‎های عرب از اعتماد عمومی بیش‌تری برخوردار هستند (پویشی که نتیجه‌ی جهت‌گیری فرقه‌گرایانه‌ی سیاست خارجی غربی است). چنین گروه‎‌هایی جانب رژیم را گرفته‌اند یا صدایشان علیه شورشیان سوری کاملاً بلند بوده است. بنابراین، یکی از معدود بیان‌های عمومی مخالفت با شورشیان سوری توسط گروه‎‌های مسیحی سوری در پنسیلوانیا سامان یافت (و با فریاد و فحاشی از طرف «نخبگان» سوریه در واشنگتن مواجه شد).

پذیرش یا مدارای اندکی برای دیدگاه‎هایی که با تمام شورشیان سوری مخالفند وجود دارد. با این حال چنین دیدگاه‎هایی، حتی در میان سوری‎ه‌ای ساکن ایالات متحده -صرف نظر از فرقه یا قومیت- وجود دارند. چنین صداهایی فقط در حواشی بحث ثبت می‌شوند، و زیاد توسط رسانه‎ها مطرح ‎نمی‌گردند. با این وجود در پوشش رسانه‌‎ای غربی از سوریه، تقریباً تمام نوشته‎‌ها چنان تولید می‎‌شوند که گویی نماینده‌ی تمامیت مردم سوریه هستند. لیز یلی، خبرنگار واشنگتن پست مستقر در بیروت، دیدگاه‎‌هایش را در توییتر منتشر می‌‎کند و آن‎ها را به «مردم سوریه» نسبت می‌‎دهد. واضح است که حساب‎‌های توییتری پرشمار منتسب به افراد ظاهراً سوری وجود دارد که از مناطق تحت کنترل شورشیان به انگلیسی بی‌نقص می‎‌نویسند تا ثابت کنند که تمام سوری‎‌ها حامی شورشیان و پذیرای مداخله‌ی غرب هستند.

رویاروی این اجماع متصلب و حمایت نهادی از آن، بحث‎‌های واقعی اندکی را که در غرب درمورد سوریه جریان دارند سرکوب می‎‌گرداند. اخیراً برخی حامیان شورشیان سوری در ایالات متحده علناً به قهرمانان برجسته‌ی نهضت فلسطین اعلان جنگ کرده‌اند، و به غلط آ‎ن‎ها را به حمایت از رژیم اسد متهم می‎‌نمایند. متأسفانه، گفتمان حامیان شورشیان سوری در غرب و خاورمیانه چنین است: هر گونه خصومت، مخالفت یا نقد شورشیان سوری به طور خودکار (و در اکثر موارد به اشتباه) با حمایت از رژیم اسد درمی‎‌آمیزد (درست همان طور که رژیم اسد به طور خودکار هر گونه مخالفت با حاکمیت خویش را با برچسب حمایت از منافع امپریالیستی رد کرده و بدنام می‎‌سازد). طعنه‌‎آمیز است که شورشیان سوری (که هنوز قدرت را قبضه نکرده‌اند) به همان تاکتیک‎‌های سلطه‌ی رژیم اسد متوسل می‎‌شوند. برخی شورشیان سوری در واقع به همان تکنیک‌‎های شکنجه رژیم علیه زندانیان‌شان متوسل شده‌اند (برای مثال دولاب). آن‎ها هم‌چنین به سوی تظاهرکنندگان مخالف با اعمال و سیاست‎‌های آنان شلیک می‎‌کنند. اما قصه در این جا تمام نمی‌‎شود؛ در واقع بخش مهم بحث هنوز باقی مانده است.

به نظر می‎‌رسد یک ارتباط لفظی (صرف نظر از نیت)، و در برخی موارد یک تبانی آشکار، میان مبارزات اخیر علیه قهرمانان نهضت فلسطین–که به نام حمایت از «انقلاب سوریه» به راه افتاده- و مبارزه‌ی صهیونیستی مستمر علیه حامیان فلسطین وجود دارد. سخنگویان مسلط «بحث» سوریه در غرب که صدایشان از همه بلندتر است در یکی از این دو گروه قرار می‎‌گیرند: روزنامه‌نگاران و دانشمندان که با بودجه‌ی [دولت‌های] خلیج در خروجی‎ رسانه‌ها، مراکز و اتاق‎‌های فکر کار می‌‎کنند؛ یا صهیونیست‎‌ها که در میان اتاق‎‌های فکر واشنگتن پراکنده هستند، و سر بزنگاه می‌توانند فی‌الفور نخبگانی برای هر کشوری در خاورمیانه که اسرائیل در آن ذی‌نفع است (که در واقع یعنی تمام جهان عرب علاوه بر ایران و ترکیه) تولید کنند.

فقدان بحث درمورد سوریه هم‌چنین با تبلیغات رسمی که از حکومت ایالات متحده و رژیم‌‎های حاشیه‌ی خلیج فارس نشأت می‌‎گیرند تشدید می‌‎شود. در سال ۱۹۹۰، ایالات متحده و رژیم‌‎های حاشیه خلیج فارس راه را برای جنگ ویرانگر با عراق از طریق کوهی از تبلیغات هموار کردند. امروز، ایالات متحده و رژیم‎های حاشیه خلیج فارس اصرار می‎‌کنند که تنها [روایت کردن] یک‌سویه از داستان سوریه مجاز است. به راستی، مطابق گفته آنان این داستان فقط یک‌ سویه دارد. سازمان‎‌های حقوق بشر غربی به این تلاش کمک می‎‌کنند، و اسامی ظاهراً سوری (یا سازمان‎ها و دکان‌‎های سیاسی) از طرف رژیم‎‌های حاشیه خلیج فارس، ایالات متحده یا کشورهای اروپایی حمایت و تأمین می‌‎شوند تا وانمود کنند که گروه‌‎های ناظر عینی و بی‎‌طرفی هستند که می‌‎توانند داستان جنگ سوریه را بدون تعصب و بدون ابهام بازگو کنند. در دهه‎‌های اخیر، ایالات متحده از خلال بازیافت دیدگاه کژدیسه‌ی خود به دنیا از طریق NGOهای محلی و مجموعه‌‎های گوناگونی که خلق می‎‌کند، بودجه می‎‌دهد و سپس وانمود می‎‌کند که برای اطلاعات به آن‎ها متکی است، در استتار تبلیغات و دروغ‎‌هایش مهارت بیش‌‌تری کسب کرده است. بدین ترتیب، NGOهای متعدد در سراسر دنیای عرب تکثیر شده‌‎اند و به انتشار پیام «صلح» (آن گونه که توسط ایالات متحده تعریف می‎‌شود) و پیام بازار آزاد اختصاص یافته‌‎اند.

تعداد زیادی از دکان‌‎های رسانه‌‎ای و سازمان‎‌های جامعه مدنی سوری در تبعید وجود دارند که توسط ایالات متحده، عربستان سعودی، قطر یا ترکیه تأمین مالی می‌‎شوند. با این وجود این دکان‎‌ها و سازمان‎‌ها به شکل گسترده‌ای سوری تصور می‎‌شوند، در حالی که افراد و گروه‎‌هایی که با روایت رسمی ایالات متحده همراه نمی‌‎شوند حتی به عنوان بخشی از مردم سوریه نیز به رسمیت شناخته نمی‎‌شوند. دیدبان حقوق بشر سوریه در لندن مستقر است و با این وجود رئیس آن بیانیه‎‌های مطبوعاتی صادر می‎‌کند که در آن‎ها مدعی می‎‌شود که قادر است (از راه دور) وقوع حملات شیمیایی توسط رژیم سوریه را مستند سازد. هم‌چنین، سازمان‎‌های حقوق بشر غربی اغلب پوشش فراهم می‎کنند و به سازمان‎‌های محلی که طوطی‌وار استانداردها و سیاست‎‌های غربی را تکرار می‎‌کنند مشروعیت می‎‌بخشند. بدین ترتیب، کنِت راث، مدیر دیدبان حقوق بشر، همیشه درمورد بمباران شهروندان توسط روسیه و رژیم سوریه به عنوان جنایات جنگی توییت می‎‌کند، اما هرگز از چنین الفاظی برای توصیف اعمال ایالات متحده، عربستان سعودی و اسرائیل استفاده نمی‌‎نماید.

یک اضطرار برای مسئله‌ی سوریه وجود دارد. در میان حامیان شورشیان سوریه در غرب، برخی تهدید ایالات متحده را اندک جلوه می‎‌دهند و اصرار دارند که باید بر تهدید روسیه متمرکز شویم. به راستی در سوریه تهدید روسیه و خشونت شدید این دولت اهمیت دارد. اما این بدان معنا نیست که هم‌دستی ایالات متحده در خلق وضعیت و تهدید ایالات متحده به حتی بدتر کردن امور –اهمیت ندارد که بسیاری نمی‎‌توانند بدتر شدن آن را تصور کنند- واقعیت ندارد. ایالات متحده از گذشته، و حتی قبل از فوران قیام در سال ۲۰۱۱، به شدت در سوریه دخیل بوده است. بحث بر سر برنامه‌‎های ممکن ایالات متحده برای تشدید تضاد و برای تداوم رنج مردم سوریه است. درست همان‌طور که روسیه موجب مرگ و جراحت شهروندان در سوریه می‎‌شود، ایالات متحده و متحدان آن نیز موجب مرگ و جراحت شهروندان سوریه می‌شوند. همین هفته‌ی گذشته، واشنگتن پست داستان کوتاهی چاپ کرد که در آن تقریباً به شکلی گذرا گفته می‎‌شد که از زمان آغاز نبرد موصل، بمباران ایالات متحده «بیش از ۸۰ شهروند» را کشته است. مادام که دشمنان اسرائیل منحرف و حواس‌شان پرت می‎‌شود، اسرائیل و ایالات متحده خشنود هستند.

 

در جنگ سوریه چه کسی چپ و چه کسی راست است؟

در بسیاری از سازمان‎‌های چپ‌گرای غرب و هم‌چنین دنیای عرب‎زبان بحث سوریه به نوعی مرکزیت پیدا کرده است. وحشیانه بودن این جنگ و دخالت بسیاری از کشورهای خارجی بر اهمیت مسئله افزوده‌ است. دولت‌‎های غربی و حاشیه‌ی خلیج فارس میلیاردها دلار در کمپین‎‌های تبلیغاتی خرج کرده‌اند –نگاهی به خروجی برخی رسانه‌های بزرگ این موضوع را به روشنی نشان می‌دهد. برخی از بیانات گروه‎‌های شورشی سوریه به گونه‌‎ای هستند که گویا از انگلیسی ترجمه شده‌‎اند، و نخست توسط شرکت‎‌های روابط عمومی در «کی استریت[۲]» در واشنگتن پیش‌نویس شده‌‎اند. برای مثال، بعد از این که ویدئویی از گروه شورشی نورالدین الزنکی، که در گذشته تسلیحات و بودجه از ایالات متحده دریافت می‎‌کرد، در حال بریدن سر یک کودک فلسطینی پخش شد، این گروه بیانیه‌‎ای صادر کرد که خیلی با دقت نوشته شده و جلا یافته بود. این بیانیه تمامی نشانه‌‎های یک شرکت مشاور آمریکایی را داشت. گروه‌‎های شورشی سوریه اغلب بیانیه‎‌های روابط عمومی هم به انگلیسی و هم به عربی صادر می‎‌کنند – فقط برای این که مطمئن شوند پیام آن‌ها به دریافت‎‌کنندگان می‎‌رسد. به طور مشابه، ائتلاف روسیه-ایران نیز پول زیادی خرج ‌کرده (گرچه این پول در مقایسه با بودجه‌ی تبلیغاتی ایالات متحده و متحدین آن در شورای همکاری خلیج فارس ناچیز بوده است) و سخت تلاش می‌‎کند تا کمپین خود را از منظری استراتژیک –و حتی آخرالزمانی- عرضه کند. حزب‌الله، که در طول سال‎ها در معرض بمب‎های «جنگ با ترور» امریکایی-اسرائیلی بوده است، خودش به یک «جنگ با ترور[۳]» کشانده شده است که در سوریه در آن مشارکت می‌‎کند. روشن نیست که حزب‌الله از پیامدهای سیاسی و قانونی دخالت در مبارزه‌ای که تابلوی «جنگ با ترور» را دارد آگاه است یا نه، مخصوصاً با توجه به این که این حزب یکی از نخستین گروه‌‎هایی بود که شعار «جنگ با ترور» علیه آن سر داده شد. اما شکی نیست که ائتلاف غربی-خلیجی (که همیشه شامل اسرائیل به عنوان یک عضو مرکزی غیرعلنی می‎‌شود) سوریه را یک گره بسیار مهم در استراتژی جهانی و سیاست خارجی خویش قلمداد کرده است. ایالات متحده در استقرار یک نظم عربی بسته که در آن تمام رژیم‌‎ها به عربستان سعودی اقتدا می‎‌کنند زیرکانه عمل کرده است. هماهنگی و فعالیت مشترک ایالات متحده-عربستان سعودی در منطقه هرگز به بزرگی یا شدت امروز نبوده است. همین که ایالت متحده و کشورهای حاشیه خلیج فارس یک رژیم دست نشانده در سوریه بر روی کار بیاورند، سفر کمپ دیوید انورالسادات کامل می‌شود.

با توجه به حاشیه‎‌نشینی چپ در میدان سیاسی وسیع‌‎تر هم در غرب و هم در دنیای عرب‎‌زبان، کانون توجه چپ –یعنی هدف آن- درمورد سوریه نامشخص است. روشن است که تمام استدلالات توسط حامیان شورشیان سوریه ترتیب داده شده‌بودند تا گروه‌‎ها و افرادی را که -علی‌رغم ادعای بازیگرانی چون رسانه‌ی شاه‌زادگان سعودی یا تبلیغات‎‌چی‎‌های رژیم سوریه- اعتبار واقعی دارند بی‌‎اعتبار سازند. جهان عرب درمورد مسئله‌ی سوریه یک‌صدا نیست: کسانی که ذهن فرقه‌گرایانه دارند یا جانب رژیم سوریه و متحدینش را گرفته‌اند یا جانب شورشیان سوریه را که تحت تسلط ایدئولوژی‎‌های اسلام‌‎گرا از گونه‌‎های مختلف هستند. گفتمان چپ‎‌گرا درمورد سوریه در دنیای عرب‎‌زبان به رژیم‎‌های حاشیه خلیج فارس یا رژیم ایران وابسته نیست -برخلاف گفتمان لیبرال که تقریبا به طور انحصاری توسط چپ‎‌گرایان سابق پیش کشیده می‎‌شود، که به راحتی خود را به عنوان چپ‎گرا به رسانه‎‌های چپ‎‌گرای غربی قالب می‎‌کنند تا با وجود مشارکت در جنبش‌ها و لفاظی‌های ضدچپ در دنیای عربی‌زبان، برای خود اعتبارنامه چپ‎‌گرایی کسب نمایند. چون این گفتمان مستقل است حملات بیش‌تری از جانب دست نشاندگان رژیم‎‌های حاشیه خلیج فارس جلب می‎‌کند.

به منظور بحث در مورد مسئله سوریه و استدلالات چپ‎‌گرایانه درمورد آن، باید از یک منظر چپ‎‌گرایانه به کنشگران گوناگون در سوریه پرداخت. این بررسی شامل توجه به اعتبارنامه‎‌های چپ‎گرایانه‌ی آن کنش‎گران نیز می‌شود. نه رژیم اسد نه گروه‌‎های شورشی سوریه ارتباط حتی دورادوری با چپ ندارند. بنابرین، درحالی که بحث بر «چپ و سوریه» متمرکز شده است، نزد جناح‌‎های متخاصم (هم در سطح محلی و هم در سطح بین المللی) تمایلات چپ‌گرایانه‌ی اندکی دیده می‌شود. در تونس و مصر، جریانات چپ فعالی وجود داشتند که در قیام آن کشورها نقش مهمی ایفا کردند. در سوریه به دلایل مختلف چنین نبوده است. برخی از این دلایل مختص به سوریه هستند و برخی خیر.

بگذارید با ائتلاف تحت سلطه‌ی ایالات متحده آغاز کنیم. ما به آسانی می‎‌توانیم هر ادعایی درمورد هویت‎ها یا منافع چپ‎گرایانه‌‎ی هر یک از اعضای آن را رد کنیم. ایالات متحده  هرگز به چپ‌گرایان یا ملاحظات ترقی‌خواهانه اجازه نمی‎‌دهد که بر سیاست خارجی آن تأثیر بگذارند. این امر دقیقاً همان چیزی است که دموکرات‎‌ها و جمهوری‌خواهان را در سطح سیاست خارجی متحد می‌‎کند. ایالات متحده در سیاست خارجی‎‌اش دائماً از یک موضع راست‎گرا تبعیت می‎‌کند. باید خیلی به خودمان فشار بیاوریم که موردی از مداخله‌ی ایالات متحده را بیابیم که در آن این کشور جانب محافظه‎‌کاران، راست‌گرایان یا مرتجعین را نگرفته باشد. از جنگ داخلی لبنان تا جنگ عرب-اسرائیل، در جریان ستیزه‌ای درون دنیای عرب، هم‌دلی «طبیعی» دولت ایالات متحده همیشه با محافظه‌‎کارترین یا مرتجع‎‌ترین دولت یا حزب است. در جنگ داخلی لبنان، ایالات متحده گردان‎‌های مرگ راست‎‌گرای فالانژها و متحدین‌شان را حمایت و تسلیح کرد. با خواندن اسناد ایالات متحده از این جنگ داخلی، که به تازگی علنی شده‌‎اند، از این‌که دیدگاه آمریکا درباره‌ی مرحله‎‌ی ۱۹۷۵-۷۶ این جنگ تا این حد در قالب «چپ-علیه-راست» چارچوب بندی شده بود شوکه می‎‌شویم. نقش ایالات متحده با تعهد به حمایت و تسلیح شبه‌ نظامیان راست‎‌گرا و طرفدار اسرائیل برای تضعیف چپ لبنان و فلسطین تشدید می‎‌شود. در ستیز عرب-اسرائیل، ایالات متحده به کرات از حمایتش برای اسرائیل  بهره برد تا جنگ جهانی‌‎اش با چپ را تقویت کند. هم‌چنین حقیقت دارد که در ستیزه‌ای درون دنیای عرب‎‌زبان، ایالات متحده همواره محافظه‌کارترین و ارتجاعی‎‌ترین جناح در ستیز را ترجیح می‎‌داد. به علاوه، رژیم‌‎های حاشیه‌ی خلیج فارس برای مبارزه با چپ نه فقط در منطقه‌ی خلیج فارس، بلکه هم‌چنین در دنیا در سطح کلان، هماهنگی نزدیکی با ایالات متحده دارند. برای مثال، به دستور دولت ایالات متحده رژیم سعودی به جیب گروه‌‎های راست‎‌گرا در اروپا، افریقا و امریکای لاتین پول سرازیر می‎‌کرد. به تمام این دلایل، مداخله‌ی ایالات متحده در خاورمیانه دائماً اوضاع را بدتر می‌‎کند.

از حیث داشتن برنامه‌های ارتجاعی و محافظه‎‌کار، آن‌چه درمورد ایالات متحده گفته می‎‌شود راجع به متحدین اروپایی این کشور نیز صدق می‎‌کند. این کشورها نیز در سراسر دنیا جانب ایالات متحده و نمایندگان و شرکای راست‎گرایش را گرفته‌‎اند. مسلماً برخی متحدین اروپایی ایالات متحده ممکن است با اهداف ایالات متحده در امریکای لاتین همدل نبوده باشند. با این وجود چنین تفاوت‌‎هایی هرگز موجب گسست این کشورها از ایالات متحده نشد. تفاوت‎‌های اروپا با ایالات متحده، بیش از آن‌که ناشی از قرابت‎‌های بیش‌تر اروپا با نیروهای ترقی‌خواه در خاورمیانه باشد، به سود و رقابت مرتبط است. برای مثال، تضاد میان اروپای غربی و ایالات متحده در افریقا مربوط به رقابت استعماری است – به ویژه همچنان که ایالات متحده به شکل اساسی‎‌تری نفوذ شرکتی و نظامی خود در آفریقا را به ضرر منافع اروپای غربی گسترش می‌‎دهد.

در منطقه‌ی خاورمیانه، قدرت‎‌های اروپایی و کانادا همگی جانب ترجیحات سیاسی ایالات متحده –و البته، اسرائیل- را گرفته‌‎اند. تفاوت‎‌های هرچند اندکی که پیش از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ وجود داشتند در یک دهه و نیم اخیر بر باد رفته‌‎اند. سیاست خارجی کانادا در گذشته به نحو خوشایندی با سیاست خارجی ایالات متحده متفاوت بود. با این وجود، آراء کانادا در سازمان ملل کاملاً با سوابق ایالات متحده مشابه شده است، و کانادا بیش‌تر طرفدار اسرائیل شده است و اکنون –در دوران یک نخست وزیر لیبرال- از نظر ارزش صادرات دومین صادرکننده‌ی بزرگ تسلیحات به خاورمیانه است. اروپا احساسات اندکی متفاوت به نفع استقلال فلسطین در دهه ۱۹۷۰ ابراز کرد. با این وجود این قاره نیز به شکل فزاینده‌ای با ایالات متحده درمورد مسائل عرب-اسرائیل و درمورد خاورمیانه به طور کلی‎‌تر هم‌راستا شده است. بعد از این‌که فرانسه حمله ایالات متحده به عراق در سال ۲۰۰۳ را مورد انتقاد قرار داد، ژاک شیراک فوراً به مرمت تفاوت‎ها با ایالات متحده روی آورد. از آن زمان، هر دو کشور سیاست‌‎هایشان را در لبنان، و بعداً در سوریه، هماهنگ کرده‌اند.

برخی ممکن است اظهار کنند که احزاب لیبرال یا سوسیالیست بر برخی از دول اروپایی حاکم هستند. اما احزاب لیبرال و سوسیالیست را دیگر نمی‎‌توان در جناح چپ به شمار آورد (حتی با این فرض که قبلاً در جناح چپ قرار می‌گرفته‌اند)، به ویژه هنگامی که فارغ از سیاست داخلی، بحث بر سر روابط خارجی و سیاست‌‎های دفاعی باشد. در طول دهه‌ی ۱۹۹۰ و پس از آن، حزب کارگر بریتانیا دستورالعمل بیل کلینتون برای ارجحیت سنتریسم بر لیبرالیسم را اتخاذ کرد. دولت سوسیالیست کنونی فرانسه شاید یکی از مرتجع‎ترین دولت‎‌های غربی از منظر سیاست خاورمیانه باشد. در همین راستا، رابطه‌ی فرانسه-عربستان به سطوح بی‎‌سابقه‌ی همکاری در طول حاکمیت سوسیالیستی در فرانسه رسیده است. آن چه در حکومت‌های اروپایی «چپ» در نظر گرفته می‎‌شود اندکی از سنتریسم (اگر نه از راست‎گرایی) فاصله دارد. در دو دهه‌ی اخیر، مرکز ثقل سیاسی مشخصاً به طرف راست منتقل شده است. به بیان ساده، دنیای عرب عرصه ای است که در آن تمایز میان چپ و راست در غرب بی‌‎معناست: ملاحظات امپریالیستی همچنان سیاست‎‌های غرب در منطقه خاورمیانه را تعیین می‎‌کنند و اتحاد آن‎ها با دولت اشغالی اسرائیل را محکم‌‎تر می‌‎نمایند. سیاست خارجی بریتانیا تحت زعامت یک دولت محافظه‌کار و یک دولت کارگری تفاوت اندکی پیدا می‎‌کند، درست همان طور که سیاست‎‌های فرانسه میان یک دولت سوسیالیستی و محافظه‌کار تغییر اندکی می‎‌کند.

رژیم‎‌های عرب‎ همگی تحت مقوله‌ی مرتجع قرار می‎‌گیرند. با رهبری رژیم عربستان سعودی و پشتیبانی از نظم سیاسی موجود در جهان عرب، بحث درمورد این که مداخله‌ی دول عرب در سوریه یک کنش چپ است یا راست، به نفع مردم سوریه هست یا نه، و به چیزی ترقی‌خواهانه، دموکراتیک یا به لحاظ اجتماعی عادلانه منجر خواهد شد یا نه فایده‎‌ای ندارد. با این وجود، عربستان سعودی فقط نماینده‌ی نظم سیاسی موجود در جهان عرب نیست. پادشاه عربستان اساساً اکنون چیزی را که در غرب به عنوان اپوزیسیون سوری «میانه رو» و «سکولار» (خارجی) توصیف می‎‌شود هدایت می‎‌کند، یعنی ائتلاف ملی سوری (SNC) مخلوق ایالات متحده را. از این طریق، رژیم عربستان اکنون از نزدیک تیم مذاکره‌ی اپوزیسیون رسمی سوریه در ژنو را کنترل می‎‌کند. رهبری SNC نه تنها فاقد اعتبار نمایندگی در میان شورشیان سوریه است، همچنین میان متحدین رژیم‎‌های عربستان و قطر، و بخشی وفادار به حکومت ترکیه، تقسیم شده است. شایان توجه است که دولت ترکیه و رژیم قطر حامیان کلیدی اخوان المسلمین سوریه هستند، به ویژه بعد از آن‌که دیگر رژیم‎‌های عرب و خلیج با تأخیر به این سازمان اعلان جنگ کردند – علی‌رغم حمایت، میزبانی و تسلیح آن برای دهه‎‌ها [حسین شاه اردن در اوایل دهه ۱۹۸۰ اقرار کرد که دولت او از اپوزییسیون اخوان المسلمین در سوریه حمایت می‌کرد؛ فالانژهای لبنانی (کتعیب) که توسط اسرائیل مسلح می‎‌گشتند نیز به اخوان کمک می‎‌کردند].

وقتی نوبت شورشیان سوریه می‎‌شود، هیچ جریان چپ‎گرای قابل بحثی وجود ندارد. در ادامه این نکته را تشریح خواهم کرد. برای جبران نبود نیروهای چپ‎گرا، بسیاری از نشریات غربی چپ‎گرا به مصاحبه با «چپ‎گرایان سابق» متوسل شده‌اند، و آن‎ها را به عنوان چپ‎‌گرایان کنونی قالب می‎‌کنند. طنز ماجرا این است که این یک حقه قدیمی مورد استفاده‎‌ی راست‎گرایان در دنیای عرب‎زبان است. وقتی ائتلاف سوریه-عربستان میلیاردر راست‌‎گرا رفیق الحریری را به عنوان نخست وزیر لبنان منصوب کرد، او فوراً دست‌ه‎ای از چپ‎‌گرایان سابق را استخدام یا به اشکال گوناگون حمایت کرد تا برنامه‌ی خود برای خصوصی‎‌سازی و ریاضت اقتصادی را ترویج کرده و با زور جلو ببرد. برای مثال، حریری محمد الکیشلی (مردی که در نهضت‌‎های چپ‎‌گرای لبنان در دهه ۱۹۶۰ فعال بود) را به عنوان پیش‌قراول خود در سرکوب اتحادیه‎‌های کارگری در لبنان استخدام کرد. به علاوه، رهبر سابق کمونیست لبنان اکنون در پولیت‌بوروی[۴] «جنبش آینده»ی حریری بر مسند می‎‌نشیند.

چپ‎گرایان سابق در فرهنگ و سیاست جهان عرب یک پدیده هستند. آن‎ها تمایل دارند که ارتجاعی‎‌تر و ضدمقاومت‎‌تر از تمام جریان‎‌های سیاسی باشند. چپ گرایان سابق آن چیزی هستند که من و بسیاری از دیگران «لیبرال‎‌های عرب» می‎‌نامیم. این لفظ در دنیای عرب معنای بسیار متفاوتی نسبت به غرب دارد. برای مدتی، لفظ «لیبرال‎‌های عرب» اساسا کسانی را دربرمی‎‌گرفت که با کار کردن در خروجی‌‎های رسانه‌ای رژیم‎‌های خلیج فارس، به عنوان ابزار در خدمت این رژیم‌ها هستند. آن‎ها معمولاً در مخالفت با هر گروهی که در برابر سلطه‌ی اسرائیل مقاومت می‌‎کند از همه جدی‎‌تر هستند (و البته درمورد اقتصاد سیاسی منطقه ساکت‌اند)[۵]. چنین چپ‎‌گرایان سابقی عملاً گذشته‌ی چپ‎‌گرایانه خویش را طرد و محکوم کردند. با این وجود برخی از آنان وقتی در رسانه‎‌های غربی چپ‌‎گرا مورد مصاحبه قرار می‎‌گیرند هنوز به عنوان چپ‎‌گرا شناخته می‎‌شوند تا به شورشیان سوری مشروعیت بخشند یا اعتبارنامه چپ‎‌گرایی را -که کاملا ناشایسته است- به آنان اعطا کنند. اینترسپت اخیرا با چهره اپوزیسیون سوریه، یاسین حاج صالح، مصاحبه کرد و او را به عنوان یک چپ‎‌گرا معرفی کرد، در حالی که خود صالح (به عربی) خودش را یک لیبرال معرفی می‎‌کند و مرتباً در نوشته‌‎هایش به چپ حمله می‌‎کند.

اگر به چشم انداز متنوع شورشیان سوری نگاه کنیم، هیچ گروه چپ‌‎گرای تشکل یافته‌‎ای در میان گروه‎‌های مسلح بااهمیت نمی‌‎یابیم، به استثنای احتمالی نیروهای کرد پ.ی.د در شمال (که به شکل طعنه‌آمیزی به عنوان یکی از محبوب‎‌ترین گروه‌‎های شورشی نزد کنگره امریکا ظاهر شده است). هیچ واحد یا گردانی در میان شورشیان سوریه وجود ندارد که به یادبود رخدادها یا چهره‎های چپ (غربی یا عرب) نام‎گذاری شده باشد. حتی ابراهیم حمیدی، روزنامه‌نگار طرفدار شورشیان که حوادث سوریه را برای الحیات، تریبون شاهزاده‌ی سعودی خالدبن سلطان، پوشش می‌‎دهد در یک مصاحبه با بصام حداد از جدلیه تصدیق کرد که «شورشیان میانه‎‌رو» بیشتر از ده تا پانزده درصد از تمام شورشیان سوری که او اسلام‎‌گرا یا «نزدیک به القاعده» می‌‎دانست نیستند. برای حمیدی، «شورشیان میانه‌‎رو» ارجاع به جناح‎‌های متخاصم گوناگون ارتش آزاد سوریه است. بیشتر این گروه‌‎ها در اعمال گوناگون قتل محلی و جنایات جنگی دخیل بوده‌‎اند. ممکن است  که آن‎ها در طول خدمت‌شان در ارتش رژیم سوریه یا بعداً در طی مرحله «آزادسازی» و «انقلاب» در چنین افعالی شرکت کرده باشند. آن‎ها ممکن است اکنون ضدرژیم باشند، اما رفتارشان در مناطقی که کنترل می‌‎کنند علائم ترقی‌خواهانه یا چپ‎‌گرایانه نشان نمی‎‌دهد. آن‎ها هیچ ارتباطی با جناح چپ سازمان‎‌یافته یا هیچ برنامه چپ‌گرایی ندارند. تنها ارتباط سازمان‌یافته میان آن‎ها این است که به اشکال گوناگون تحت حمایت رژیم‎‌های راست‎‌گرای اردن، قطر، امارات متحده‌ی عربی، عربستان سعودی، ترکیه و ایالات متحده قرار دارند.

تقریباً سراسر چشم انداز شورشیان سوری بازنمود مجموعه‌‎ای از سیاست اسلام‎‌گرا –هم سلفی هم اخوان- با تعداد انگشت شماری از دسته‎‌های غیراسلام‌‎گرای ارتش آزاد سوریه است. هیچ یک از این گروه‌‎ها یک برنامه مترقی از منظر مسائل اجتماعی یا اقتصادی ندارند. آن‎ها فقط با موضع ضدرژیم‌شان با هم متحد می‎‌شوند، نه با اعمال یا اهداف چپ‎‌گرایانه، ترقی‌خواهانه یا دموکراتیک‌شان. گروه‌‎های سیاسی اسلام‎‌گرای گوناگون مستقر در  دنیای عرب‎‌زبان شامل عناصر چپ‎گرا یا ترقی‌خواه نمی‎‌شوند. مسلماً، «النهضه» در تونس بعد از سرنگونی زین العابدین بن‌علی با ترقی‌خواهان ائتلاف کرده است، اما این ائتلاف تنها به پیروی از حامیان قطری‎‌اش که در جلب همسویی اقتصاد و سیاست خارجی کشورهای غربی، آن‌هم به نفع حفظ رژیم قدیمی (اگرچه با اشخاص جدید) انجام شده است (البته در مواردی خود اشخاص قدیمی بازگردانده شدند). به هر صورت این ائتلاف استثنایی تونسی به نفع نیروهای اسلام‎‌گرا بود و کار اندکی برای پیشرفت مسائل یا نهضت‎‌های ترقی‌خواه یا چپ‎‌گرا انجام داد. این بدان معنا نیست که اسلام‎‌گراها حق ندارند شورش کنند یا خواهان سرنگونی رژیم‌‎های ستمگر باشند. اما ادعای این که چنین گروه‌‎هایی –در مخالفت‌شان با صاحبان قدرت‎- نماینده‌ی هویت‌‎ها، منافع یا اصول چپ‎‌گرایانه هستند امر متفاوتی است.

بگذارید به اردوگاه دیگر روی بیاوریم. باید سخت تلاش کرد تا شواهدی از یک حضور یا برنامه چپ‎گرا در ائتلاف روسیه-ایران-حزب الله با رژیم سوریه یافت. رژیم ولادمیر پوتین در روسیه به هیچ وجه یک دولت چپ‎‌گرا نیست. علاوه بر فساد و نئولیبرالیسم، این رژیم با توجه اندک به ملاحظات عملی یا ایدئولوژیک، راغب است که با انشعابات سیاسی مختلف در خاورمیانه –یا جاهای دیگر در دنیا- ائتلاف کند. به بیان ساده، دولت روسیه را نمی‎‌توان چپ به شمار آورد، علی‌رغم تلاش‌‎های اخیر توسط حامیانش در منطقه و جاهای دیگر برای اعطای اعتبارنامه پیشرو یا چپ‎‌گرا به پوتین که سزاوار [چنین ارزیابی‌هایی] نیست.

در رابطه با رژیم بشار اسد در سوریه، باید گفت که این رژیم بازنمود مرحله‌ی جدیدی در دگرگونی بعثی کشور است. حزب بعث وقتی در آغاز در سوریه و عراق به قدرت رسید، دارای یک برنامه مترقی (اما نه اجتماعی-اقتصادی) چپ‌‎گرایانه، و با این وجود تابع یک منطق اقتدارگرایانه بود. بعثی‌ها یک سلسله از اصلاحات اجتماعی و اقتصادی متزلزل را به اجرا گذاشتند. چنین سیاست‎‌هایی قطعاً در مقایسه با آن چه نظم قدیمی بازنمایی می‎‌کرد پیشرو بودند. اصلاحات ارضی، آموزش همگانی، و مراقبت‎‌های بهداشتی به فقرای کارگر شهری و روستایی کمک کرد و در عین حال منزلت زنان را ارتقا می‎‌بخشید. با این حال، تعهد به آن اقدامات و آثار آنان در طول سال‎ه‌ا افول کرد و یک طبقه‌ی کاسب جدید (یعنی، دوستان و نزدیکان خانواده‌ی حاکم) به ظهور رسید: سرمایه‌داری بازار خودش را با مصونیت مجدداً تحکیم کرد (مسلماً این سرمایه‌داری در وهله‌ی اول نابود نشده بود). می‌توان گفت که رژیم حافظ الاسد نسبت به رژیم پیشینِ صلاح جدید، و رژیم بشارالاسد نسبت به رژیم پدرش کمتر مترقی بوده‌اند. اصلاحات شدیداً پرسروصدای بشار در اوایل حاکمیتش به نفع بخش کاسب جدید (وابسته به خانواده حاکم و طبقه‌ی فاسدی از مقامات) بود و جمعیت روستایی را بینوا ساخت. به علاوه، در یک تلاش برای آرام کردن رژیم‌‎های حاشیه خلیج فارس و برای تقویت مشروعیت رو به نقصانش، رژیم بشار کم‌تر سکولار شد، درست همان طور که رژیم حافظ الاسد نسبت به رژیم صلاح جدید پیش از وی کم‌تر سکولار شده بود. در تمامی مراحل، رژیم سوریه به ستم و خشونت متوسل شده –و هنوز می‌‎شود- تا حاکمیتش را ابقا کند. باید بیان کرد که رژیم سوریه (و این درمورد رژیم صدام حسین در عراق نیز صدق می‌‎کند) بدین خاطر که یک رژیم سکولار است با اسلام‎‌گرایان نمی‎‌جنگد. این رژیم با هر کسی که بر سر راهش بایستد یا اقتدار و مشروعیتش را به چالش بکشد مبارزه می‎‌کند، از جمله کمونیست‎‌ها و دیگر چپ‎‌گرایان. سرکوب بعث همیشه غیرتبعیض‌‎آمیز بوده است.

حزب بعث هم در سوریه و هم در عراق [هم‌زمان] از چپ استفاده می‌کرد و آن را سرکوب می‌نمود. در سوریه، حافظ اسد یک جبهه‌ی رسمی (مورد تأیید حکومت) خلق کرد که تعداد منتخبی از احزاب را به رسمیت می‎‌شناخت و در خود ادغام می‎‌کرد، از جمله کمونیست‎‌ها را. با این حال، کمونیست‎ها –مانند سایر اعضای این جبهه- فقط تا جایی آزادی عمل داشتند که سیاست‎‌های رژیم را تحسین کنند. چپ‎گرایان دیگر، مانند «حزب عمل کمونیستی»، که چنین نکردند، به شکل بی‎‌رحمانه‎‌ای توسط رژیم مورد آزار و تعقیب قرار گرفتند، همانند چیزی که بر سر اخوان المسلمین آمد.

تا جایی که به آن‎ها مربوط است، نه حزب‌الله نه نظامِ ایران را نمی‎‌توان از منظر سیاست‎‌های اقتصادی یا عدالت اجتماعی چپ‎‌گرا دانست، تازه بدون این‌که درباره‌ی سکولاریسم صحبتی کنیم. سوابق حزب‌الله در سیاست داخلی لبنان با سکوت در مورد مسائل عدالت اجتماعی یا ائتلاف با فاسدترین گروه‌‎های سرمایه‌داری، مانند امپراتوری اقتصادی حریری و جنبش امل، مشخص می‎‌شود. به علاوه، حزب‌الله (در فاز اولیه‌‎اش، پیش از ظهور حسن نصرالله) در تعقیب و پیگرد چپ‎‌گرایان در لبنان شرکت کرده بود. برای حزب الله هنوز ستایش از مبارزان کمونیستی که پیشتاز مقاومت مسلحانه در مقابل اسرائیل بودند دشوار است (گرچه حسن نصرالله حداقل یک بار در یک سخنرانی از آن‎ها ستایش کرد).

بنابرین گیج‌کننده است که علی‌‎رغم این واقعیت که هیچ یک از جناح‌‎های متخاصم (داخلی یا خارجی) در سوریه اعتبارنامه‎‌های چپ گرایانه یا پیشرو ندارند، بسیاری از مدافعین غربی شورشیان سوریه چنان صحبت می‎‌کنند که گویا آن‎ها (یعنی مدافعین غربی) دارای برتری اخلاقی هستند. آن‎ها چنان صحبت می‌کنند که گویی روسیه نماینده‌ی امپریالیسم است، که هست، در حالی که پشتیبانان شورشیان (ایالات متحده و رژیم‎‌های حاشیه خلیج فارس) نماینده‌ی –به بیان خودشان- انسان‎‌گرایی هستند. این امر بلافاصله در پی سوابق فراموش‌شده‌ی ایالات متحده و رژیم‎‌های حاشیه خلیج فارس رخ می‌‎دهد، که برای حمایت از جنایات رژیم سوریه در طول ده‌‎ها سال مسئولیت زیادی بر دوش دارند. ایالات متحده و دولت‎‌های حاشیه خلیج فارس بودند که از مداخله‌ی سوریه در لبنان در سال ۱۹۷۶ حمایت مالی کردند (در حالی که اتحاد جماهیر شوروی با آن مخالف بود)، و آن‎ها بودند که از مداخله‌ی سوریه در لبنان در سال ۱۹۹۱ نیز حمایت کردند.

در دنیای عرب‎‌زبان، برخی دیگر رژیم سوریه و حزب الله را به علت عضویت آنان در آن چه «اردوگاه ممنع» (به معنای تحت اللفظی، اردوگاه «امتناع») نامیده می‎‌شود چپ‌‎گرا می‎‌دانند. این لفظ به اردوگاهی ارجاع دارد که با تن دادن به نظم منطقه‌ای جهان عرب در کنار اسرائیل مخالف است. اما این اعتقاد نادرست است. برای مثال، رژیم سوریه «طرح صلح عرب» به طراحی عربستان را پذیرفته بود، که اساساً مشروعیت اسرائیل درون مرزهای سال ۱۹۴۸ را در ازای عقب نشینی از قلمرو ۱۹۶۷ می‎‌پذیرد. به علاوه، رژیم سوریه مدت‎‌ها پیش نهضت آزادسازی بلندی‌های اشغالی جولان را ترک کرد. صحبت اخیر بشار اسد از «بازگشت بلندی‌های جولان» تفاوتی ایجاد نمی‌‎کند –مگر اینکه خیال کنیم این نواحی بدون هرگونه عملیات نظامی بازخواهند گشت. در این جا مقاومت فعالانه‌ی حزب‌الله علیه اشغال جنوب لبنان توسط اسرائیل و آزادسازی متعاقب آن، همان چیزی است که برای بسیاری از اعراب، علی‌‎رغم فقدان یک برنامه‌ی اقتصادی یا اجتماعی چپ، به آن یک هاله‌ی چپ‎‌گرایی اعطا می‎‌کند. این به تاریخچه‌ی طولانی همراهی میان چپ و جنبش ضداستعماری در خاورمیانه مربوط است. با این حال، زوال اخیر تصویر حزب‌الله نزد کشورهای عربی علاوه بر آژیتاسیون فرقه‌گرایانه‌ی رژیم‌های خلیج –که تأثیر زیادی دارد – معلول مداخله‌ی آن در سوریه نیز هست، مداخله‌ای که به معنای پشتیبانی از رژیم اسد از طریق مبارزه با شورشیان، و علاوه بر آن به معنی وارد ساختن هزینه‌ی سنگین به شهروندان و به تصویر حزب مقاومت در دنیای عرب‌زبان است.

اما سیاست‎‌های اقتصادی و مسئله‌ی عدالت اجتماعی تنها معیار برای قضاوت درباره‌ی چپ‎‌گرا بودن نیستند. موضع گروه‌‎ها نسبت به خطرات امپریالیستی و تهدید اسرائیل (که برآمده از مواضع اساسی آن‌ها هستند) نیز باید در نظر گرفته شود.[۶] در این رابطه، خطوط تمایزبخش از یک سو دقیق و از سوی دیگر گمراه‌کننده هستند: متحدین خارجی شورشیان سوریه (و برخی جناح‌‎های شورشیان سوریه) با ایالات متحده یا با رژیم های دست نشانده‌ی آن در خلیج هم‎‌راستا هستند؛ دیگران –مانند جبهه النصره، برخی عناصر ارتش آزاد سوریه، و برخی گروه‌‎های لابی برای اپوزیسیون سوریه در  واشنگتن– یا با دولت اسرائیل یا با لابی طرفدار اسرائیل در واشنگتن هم‌‎راستا هستند. در طرف دیگر نبرد، دولت روسیه نیز متحد دولت اسرائیل است. رهبری پوتین به هیچ وجه سیاست‎‌های اسرائیل در فلسطین یا در منطقه را به چالش نمی‎‌کشد. پوتین اگر کاری کرده باشد تحکیم اتحاد روسیه-اسرائیل بوده است. در حالی که حزب‌الله و رژیم ایران یک حالت مقاومت علیه اسرائیل اتخاذ می‎‌کنند، رژیم سوریه در نگرش خود نسبت به تهدید اسرائیل نوسان دارد. همان‌طور که پیش‎تر ذکر شد، این رژیم اکنون مدت زیادی است که نهضت آزادسازی جولان اشغالی را ترک کرده و «طرح صلح عرب» را پذیرفته‌‎است. رژیم سوریه در نقاطی از گروه‎‌های مقاومت لبنانی و فلسطینی حمایت کرده است (از جمله حمایت تسلیحاتی). با این وجود این حمایت‌ها بر اساس محاسبات خود رژیم انجام شده و ممکن است دولت سوریه در مقابل این گروه‌‎ها قرار بگیرد، همان طور که در ۱۹۷۶ در لبنان و دوباره بعداً در میانه –تا اواخر- دهه ۱۹۸۰ علیه حزب‌الله چنین کرد.

 

برخی اصول که باید در ارزیابی موضع چپ‌گرایانه درمورد سوریه در نظر گرفته شوند:

  • در حالی که هیچ سازمان‎ و جنبش فعال چپ‎‌گرای مهمی در هیچ یک از دو طرف تخاصم در جنگ سوریه وجود ندارد، مطالبات و بحث‌‎های چپ‎‌گرایانه را نباید نادیده گرفت یا فراموش کرد. فقرا در هر دو طرف تخاصم در سوریه می‎‌میرند، و فقرا در میان مبارزان رژیم و شورشیان حضور دارند. استدلالات چپ‌‎گرایانه، حتی اگر فعلاً از نظر سیاسی برجسته نباشند، باید هم‌چنان مبنای تحلیل و فعالیت سیاسی قرار بگیرند.
  • استناد به «مردم سوریه»، صحبت کردن از طرف مردم سوریه، به کار بردن واژگانِ به لحاظ آکادمیک مرسومِ «عاملیت مردم سوریه»، با یک سنت غربی طولانی اشغال و استعمار به نام بومیان هم‌راستا است، حتی اگر این هم‌راستایی همیشه تعمدی نباشد. سوری‎‌هایی هستند که از شورشیان حمایت می‎‌کنند، سوری‎ه‌ایی هستند که از رژیم حمایت می‎‌کنند، و سوری‎ه‌ایی هستند که از هیچ کدام حمایت نمی‎‌کنند. آن‎ها همگی به خاطر مجموعه‎‌ی پیچیده‌ای از دلایل چنین می‎‌کنند. این انگاره که چپ‎‌گرایان باید کورکورانه از انتخاب سیاسی «مردم» یا بخشی از مردم (که بنا به مقاصد خاص انتخاب شده‌اند) پیروی کنند، خود یک آموزه‌ی سیاسی به قصد حمایت از یک گروه مبارزان است. توده‌‎ها می‌‎توانند به انتخاب‎‌های سیاسی خطایی دست بزنند و چپ‎‌گرایان –بیشتر از سایرین- نباید از استدلالات عوام‌فریبانه استفاده کنند.
  • چپ‎‌گرایان نباید لزوماً کورکورانه از یکی از طرفین در ستیز مسلح پیروی کنند. ما می‎‌توانیم همگی موافق باشیم که اسد و رژیم او نمونه‌ی یک دیکتاتوری سبعانه هستند. این حرف با گفتن این‌که گروه‎‌های مسلح بااهمیت در میان اپوزیسیون سوریه باید مورد حمایت یا دفاع قرار گیرند یکسان نیست. چپ‎‌گرایان باید انتقادات یا پیشنهادات خودشان را بدون ترس از ارعاب عنوان کنند، به ویژه ارعاب مؤثر و همگانی اعمال شده توسط ائتلاف [دولت‌های] خلیج-ایالات متحده.
  • شهروندانی در هر دو طرف جنگ وجود دارند.. تمام طرفین ستیز مسلح (یعنی رژیم سوریه و شورشیان، و همچنین تمام حامیان و پشتیبانان آنان) مرتکب جنایات جنگی شده‌‎اند. علی‎‌رغم این که هیچ داده‌ی قابل اتکایی درمورد کشتار و تخریب وجود ندارد، ما می‎دانیم که هر دو طرف به خاطر جنایات جنگی مقصر هستند، و رژیم سهم بسیار بیشتری از مسئولیت را به دوش دارد. اگرچه، تمام مطالعات و تحلیل‎ها از جنایات جنگی از یک طرف، یعنی طرف سازمان‎ها و رسانه‎‌های خلیج و غربی آمده‌اند. این انگاره که رژیم سوریه حق دارد بمباران کند یا شورشیان پشت شهروندان مخفی می‎‌شوند (حتی اگر در مواردی صحیح باشد) همان استدلالی است که اغلب توسط صهیونیست‌‎ها برای توجیه قتل شهروندان فلسطینی استفاده می‎‌شود. این منطق را باید قاطعانه رد کرد. به طور مشابه، این انگاره که جنایات شورشیان سوریه باید نادیده گرفته یا بخشوده شوند چون رژیم سوریه جنایات جنگی بیشتری مرتکب گشته است اساساً مجوزی برای شورشیان سوری است که جنایات جنگی بیشتری مرتکب گردند.
  • چپ‎گرایان بیش تر از هر کس دیگری باید از بحث آزادانه در مورد سوریه استقبال کنند و باید تاکتیک‌‎های ارعاب مشوقان و حامیان غربیِ شورشیان سوری را رد کنند. چپ‎‌گرایان بیشتر از دیگران باید در واسازی رسانه‌[۷] و در خاطر‌نشان کردن تأثیر مالکیت مالی رسانه در غرب و در دنیای عرب‌‎زبان شرکت کنند.
  • حمله به چپ ضدامپریالیست در غرب سنتی طولانی دارد. کسانی که در بحث درمورد سوریه شرکت می‎‌کنند نیاز دارند که مراقب باشند تا هنگام برشمردن اختلاف‌نظرها و انتقادات‌شان نسبت به کسانی که به عنوان چپ ضدامپریالیست شناخته می‌شوند این سنت را یاری و تقویت نکنند. ما نیاز داریم که انتقاداتی که منحصراً بر اساس ملاحظات مربوط به سوریه بر بخش‌هایی از چپ وارد می‌شود را از حملات کسانی که بخشی از نظم هژمونیک ایالات متحده هستند تفکیک کنیم.
  • حمله به چپ، موجب مبالغه در نقش چپ در غرب، در جنگ سوریه، و در سطح کلان در دنیای عرب زبان می شود.
  • اکثر مروجین این ایده که چپ در موضعش درمورد جنگ سوریه مقصر است به گروه‎‌هایی تعلق دارند که تحت حمایت مالی رژیم‎‌های حاشیه خلیج فارس یا دولت‌‎های غربی هستند، و احزاب دارای اعتبارنامه‌ی چپ به ندرت از چنین ایده‌ای حمایت می‌کنند. باید در این زمینه توجه کرد که حملات غربی به چپ از طرف حامیان شورشیان سوریه، با کمپین حملات علیه چپ در سراسر رسانه‌‎ی تحت مالکیت عربستان مقارن می‌‎شود.
  • چپ‎‌گرایان باید از نفوذ صهیونیست‌‎ها، که اهداف آن‌ها نه به سوریه مربوط هستند نه به رفاه مردم آن، در صفوف بحث در مورد سوریه آگاه باشند.
  • برخی از بلندترین صداهایی که وانمود می‌‎کنند برای مردم سوریه نگرانند افراد، سازمان‎‌ها و رژیم‎‌هایی هستند که هرگز به نگرانی برای مردم سوریه یا به طور کلی برای جان اعراب‎ شهره نبوده‌اند.
  • فلسطین به تمام مباحثات مربوط است، یا باید باشد. اما مسئله‌ی فلسطین توسط تمام طرفین جنگ مورد بهره‌برداری سیاسی قرار می‎گیرد. برای مثال، رژیم سوریه و حامیانش در استدلال خود از مسئله‌ی فلسطین به این صورت استفاده می‌‎کنند که هر اعتراض یا شورش مسلحانه‌‎ای علیه رژیم یک توطئه صهیونیستی است (اگرچه اسرائیل مسلماً در جنگ سوریه فعال است و در هر جنگ داخلی یا کشمکش در دنیای معاصر عرب فعال بوده است). حامیان صهیونیست شورشیان سوری نیز از هر رخداد سیاسی احتمالی سوءاستفاده می‎‌کنند تا منافع اشغال و تجاوز اسرائیل را پیش ببرند.
  • چپ به رفاه فقرا علاقه مند است[۸]، و رژیم سوریه و شورشیان هیچ‌یک نگران فقرا نیستند. به علاوه، ائتلاف دول خلیج-غرب به ندرت تا کنون به گرفتاری فقرا در کشورهای خودشان، چه برسد به فقرای خارجی، علاقه‌مند بوده است.
  • چپ‎‌گرایان باید هم‌زمان که مداخله‌ی ایالات متحده، اروپا و کشورهای خلیج در سوریه را محکوم می‎‌کنند با مداخله‌ی روسیه در سوریه مخالفت ورزند. با این‌که روسیه یک بازیکن هژمونیک است، اما ایالات متحده هم‌چنان قدرت جهانی امپریالیستی برتری باقی می‎‌ماند که موجب مرگ، ویرانی و جنگ بیشتری نسبت به هر کشور دیگری روی سیاره می‎‌شود. دلایلی برای عدم اعتماد به انگیزه‎‌های روسیه در سوریه وجود دارد، اما دلایل بیش‌تری برای بی‎‌اعتمادی به انگیزه‌‎های ایالات متحده در سوریه و در سراسر دنیای عرب‎زبان وجود دارد.

نیاز است که یک بحث آزاد و باز درمورد سوریه وجود داشته باشد – هم در غرب و هم در خاورمیانه. اما چنین بحثی غیرممکن است چون تمام طرف‌های خارجی مداخله‎‌گر در سوریه منافع زیادی در معرض خطر دارند. زمانی که غیاب بحث بخشی از یک برنامه‌ی سیاسی است، چطور ‎ممکن است یک بحث آزاد، فارغ از نفوذ تبلیغاتی لابیست‌‎های شورشیان سوریه در سرمایه‎‌های غربی، وجود داشته باشد؟ به علاوه، بحث عمومی در ایالات متحده از این هم محدودتر شده است: اتاق فکرهای واشنگتن دی سی، با توجه به تزریق پول خلیج به صندوق‎‌های‌شان، اکنون ‎بیش از همیشه در مظان اتهام هستند. آن‌چه به عنوان تحلیل بی‎‌طرفانه پذیرفته می‎‌شود اغلب لابی پنهان با پول خلیج است. تشکیلات سیاست خارجی ایالات متحده برای مداخله‌ی نظامی سنگین‌‎تر ایالات متحده در سوریه فشار می‌‎آورد، و رژیم‎‌های خلیج نیز برای این مداخله فشار می‌‎آورند. البته، ایالات متحده هرگز دست از مداخله‌ی نظامی در جنگ سوریه برنداشته است و در پی طولانی شدن آن است، درست همان طور که در پی طولانی شدن جنگ‎‌های متعدد و ستیزه‌ای داخلی در منطقه بود تا فشار بر اسرائیل تسکین یابد. هم‌چنان که تمام طرفین اذعان دارند، مداخله‌ی نظامی سنگین‎‌تر ایالات متحده احتمالاً به خون‌ریزی و کشتار بیشتر در سوریه منجر خواهد شد. همچنین موشک‎‌ها و راکت‎‌های ایالات متحده –علی‎رغم تمام تبلیغات مغایر- همانند موشک‌‎های روسیه شهروندان سوری را به قتل می‎‌رسانند. روسیه تهدیدی برای سوریه و برای سوری‎‌هاست. اما ایالات متحده تهدیدهای بزرگ‎تری را متوجه سوریه، سوری‎‌ها و باقی دنیا (و حتی برای فضا، با توجه به نقشه‎‌های ایالات متحده در دهه ۱۹۶۰ برای انفجار یک بمب هسته ای بر  روی ماه) کرده و می‌‎کند.

 

 

این مطلب ترجمه‌ای است از:

http://www.jadaliyya.com/pages/index/25628/the-left-and-the-syria-debate

[۱] Democracy Now

[۲] K Street

[۳] war on terror

[۴] politburo

[۵] چنان که خود مقاله در عوض پرداختن به اقتصاد سیاسی منطقه توجه خود را بر کشور اسرائیل متمرکز کرده است. م

[۶] چرا باید؟ آیا همین امر همواره موجب انحراف چپ‌گرایان و قضاوت‌های نادرست آنان نشده است؟ تمرکز بر ضدیت با امپریالیسم و هواداری از دولت‎های محافظه‌‎کار که ظاهرا با امپریالیسم مخالف بودند چه سابقه ای در تاریخ دارد؟ -م.

[۷] media deconstruction

[۸] البته باید توجه نمود که چپ مارکسیست نه نگران رفاه فقرا که متوجه مناسبات تولید و رهایی طبقه کارگر است. بیشتر به نظر می رسد که رفورمیست‎‌ها (چپ دموکراتیک) هستند که نگران رفاه فقرا در چارچوب نظام سرمایه‌‎داری‎‌اند و از دولت و سرمایه مطالبات اقتصادی دارند. ایشان بدون توجه به مناسبات تولیدی، در این توهم به سر می برند که گویا می توان بدون دست زدن به روابط تولید، حیطه توزیع را اصلاح کرد و کارگران را با الطاف طبقه سرمایه‌‎دار درون نظام هضم کرد –م.