مقدمه مترجم
قصدم این بود – یا نیتم!؟ آرزویم!؟- تا در مقام مترجم مقدمه ای همچندِ مقاله ترجمهشده بنویسم و به قدر بضاعتم – حکایت مور و سلیمان! – توضیحاتی بیاورم در باب برخی مضامین مکرر اندیشه بوردیو، اشاراتی به علت معاصریت او و بهدردبخوری و کارآمدی آثار و بویژه مفاهیم ابداعیاش در فهم و تحلیل خود و جامعه «گریبانگیرمان»، و گریزی به مسخ، اختهشدگی و «خنثیسازی» او در عالم آکادمیک ما و تحویل تفالهای در هیات اندازهگیری انواع «سرمایه» با پرسشنامههای ازپیشآماده در قالب پایاننامههای «استادپسند» و مقالات «رزومهساز» و…. البته این بار هم، همچنان سنگ بزرگ علامت نزدن بود! و ماند تا…شاید وقتی دیگر.
بنابراین قناعت کردم به آوردن توضیحاتی گاه مبسوط در پانویس مقاله، و بعضا داخل کروشه، مگر روشنگرِ پارهای پیچیدگیهای متن یا دشواریهای سبک نگارش یا برخی مفاهیم و مضامین ابداعی نویسنده باشد و بسا که دستگیرِ خواننده عام یا نیمهحرفهای، چنانکه او خود اواخر از برج عاج آکادمی به کوچهبازار سخنرانی و مصاحبه و روزنامه رو آورد و کوشید به نشر و ترویج اندیشههایش برای مخاطبانی وسیعتر؛ فرودستانی که بیش از همه در آثارش دغدغه آنها را داشت. (پیشنهاد میکنم خواننده نسخه پیدیاف مقاله را بخواند چرا که توضیحات مترجم- اگر مفید باشند!- در پانویس هر صفحه آمده است و این، کارِ خواندن را آسانتر میکند.)
درست که بوردیو درخشان است و کارآمد اما – دستکم در کتب و مقالات مکتوبِ آکادمیک خود، و نه مثلا در مصاحبهها و سخنرانیها و نیز کتبِ همهفهمی که بعدها منتشر کرد- به همان اندازه دشوارنویس، بلکه بدنویس و بدخوان، است با سبک نگارشی خماندرپیچ و فاضلمآب طوری که نمیگذارد حتی پاراگرافی راحت و «جویده» از گلویمان پایین رود تا کجا نوبت به هضم و هاضمه رسد! بسکه اشاره و ارجاع به هر چیز و همه چیز، بسکه «بحر در کوزه» و حجم عظیم اطلاعات در بلوکهای متنوع دستوری، بسکه معترضه در معترضه و جمله در جمله در جمله، بسکه عبارتی (phrase) در دل بندی (clause) که خود از بندی دیگر از جملهای که حکم معترضه دارد برای جمله اصلی؛ و این اجزاء جمله اصلی (کدام جمله!؟) است که همینطور منتظر ماندهاند تا همه این عبارات در عبارات، بند در بند، معترضه در معترضه و جمله در جملهها به جایی برسند و بعد به راه خود ادامه دهند تا رشته کلام گم نشود. با خواندن متنهایی از این دست ناگزیری که مدام دست اجزاء، عبارات، بندها و جملهها، حتی افعال و صفات و قیود و ضمائر را بگیری و به مقصد برسانی؛ و بسا که اجزاء گمشده یا به مقصدِ اشتباه رفته! این دقیقترین تعبیری است که حالا از تجربه خواندن بوردیو به ذهنم میرسد. و در کنار، و صدالبته فراتر از همه اینها دیریابی و دشواریِ گاهوبیگاهِ اندیشه و معنایِ پشت الفاظ است، کلامی که، در لفظ و معنا، قرار نیست «منعقد» شود. بوردیو (و البته هر متفکر اصیل دیگر) را گاه باید نجویده فرو داد و منتظر «نشخوار» ماند، در انتظار جذب نرمنرم و تدریجی.
با این اوصاف، حساب و حکایت ترجمه چه میشود؟ گشودن کلاف بیسروته؟ شرح و بسط مداوم؟ تعبیر و تفسیر مکرر؟ پایبندی به نصِّ کتاب و مثلا حفظ ابهامات و حتی گاه بیمعناییهای ظاهری؟ روانسازی و ایضاح ابهامات گیرم که به ظنّ و گمان؟ رفع پیچیدگیهای سبک نگارش ولو با از دست رفتن سبک نگارشی نویسنده؟ دور نشدن از «طریق اعتدال» و توسل محافظهکارانه به «راه میانه»؟… مترجم پاسخ صریحی به این پرسشها ندارد و صرفا کوشیده است در ترجمه کتاب «زبان و قدرت سمبلیک»، که مقاله حاضر یکی از مقالات آن است، در مقام عمل راهکارهایی بیابد و تمهیداتی بیاندیشد، از این قبیل: حتیالامکان سبک نگارشی نویسنده حفظ شود و علیالخصوص جملههای بلند- تا جایی که بشود- به جملات خردتر تبدیل نشوند (شاید از نخستین نویسندگانی که اهمیت جملات بلند و جملهپردازی اینچنینی را دریافت و نمونههای موفقی از این دست به زبان فارسی هدیه کرد هوشنگ گلشیری بود) ؛ در عین حال حفظ سبک یا رعایت کوتاه و بلندی جملات ابداً به معنای رعایت ترتیب اجزای متن لاتین و تحمیل دستور زبان بیگانه به زبان فارسی و عملا بیمعنا کردن متن ترجمه نیست، هر چند گاه نه تنها لفظ که نحو زبان بیگانه زبان مادری را پربارتر میکند و کرده است وقتی که بر این زبان «بنشیند» ؛ همیشه و همه جا مقید به رعایت علائم سجاوندی متن اصلی نبودهام. از مهمترین تغییرات وارد کردن علامت جمله معترضه -…- جهت تفکیک جمله اصلی از جملات دیگر و گم نشدن سررشته کلام است. خواننده میتواند بار اول جمله را بدون در نظر گرفتن مطالب داخل معترضه بخواند و سپس برگردد و از نو کل جمله را بخواند. هر جا نویسنده خود از این علامت استفاده کرده اشاره شده که علامت معترضه از نویسنده است؛ و راهکارهای دیگر… تا چه قبول افتد و که در نظر آید!
با این همه مترجم امید دارد که در این زمانه فلاکتِ هنوزوهمواره دانشگاه و اصحاب آکادمی و در عین حال گَلوگشادی عرصه عمومی (بخصوص مجازی) و صاحبِ نظر یا کامنت شدن همگان، و رونق کسب پابلیک فیگورها و حتی سلبریتیهای «فرهنگی»، و وسواس و حتی الزام و تکلیف به «اتخاذ موضع» در قبال عالم و آدم، و عرض اندام سیاسیکار و سیاسیباز، و گرمی بازار ترجمه و نشر تازهترین نسخه آخرین مصاحبه «ژیژک و اَخَوان» در فلان سایت یا مجله، و کشف تازهترین «گافهای!» سرمایهداری جهانی، و یافتن چشمبسته «رخنهها!» و به دنبال آن «راه رهایی!» ، و «امتناع جامعه!» و از این دست فرمایشات! و تولید این همه حرف!…هنوز باشند کسانی که مشتاقانه بخوانند و صبورانه بازبخوانند و متأملانه «نفهمند» و خردهکاوانه در زیروبم متون «بپیچند» مگر- به دور از میدانداری و گزافگویی- ابزاری بیابند جهت مشاهده ریزبینانه خود و جامعه خویش و درک جزییات «پیشپاافتاده» به کمک نظریات و مفاهیم ابداعی بزرگانی چون بوردیو در مسیر پژوهیدن قدم به قدم و به قدر وُسع و رسیدن به نگاهی- اگر نه عالمانه- دستکم پربصیرت. در گیرودار دعاوی مدعیان، دلخوشم به عنایت خواننده جویایِ بیمدعای پردغدغه – از هر دست- و خواندن و اظهار نظر او و امثال او در مورد زبان و کیفیت ترجمه این مقاله. تا آنجا که میدانم این از معدود مقالههایِ «مکتوب» و «آکادمیک» بوردیو است که به زبان فارسی منتشر میشود و بنابراین در کنار دیگر مشکلات، مشکل فشردهگویی و غموض –گاه بیش از اندازه- را هم یدک میکشد. اظهار نظر شما ولو در یک خط یا پاراگراف راهگشای من در بازنگری زبان ترجمه کل کتاب «زبان و قدرت سمبلیک است». منتظرم[۱].
***
آیینهای تاسیسی[۲]
به زن «محذوف» این دیار
و به یاد م………. ک……….
آرنولد ون گِنِپ[۳] به مدد تعبیر «آیینهای گذار» پدیده اجتماعیِ پراهمیتی را «نامگذاری»، و فیالواقع توصیف، میکند. گمان نمیکنم خود او و کسانی چون ویکتور ترنر[۴]– که با پیگیریِ نظریه او توصیفی روشنتر و نظاممندتر از مراحل و اشکال مناسک گذار به دست داده- توانسته باشند چندان گامی به پیش بردارند. گمانم برای طرح و بسط نظریه آیینهای گذار میباید پرسشهایی را پیش کشید که این نظریه مطرح نمیکند، بویژه پرسشهایی در باب کارکرد اجتماعیِ مناسک گذار و نیز اهمیت اجتماعی حدومرزهایی که مناسک گذار امکان تخطی مجازوموجه[۵] از آنها را فراهم میکند. میتوان با عنایت به گذار زمان – فی المثل از کودکی به بزرگسالی- از خود پرسید که آیا این نظریه یکی از بنیادیترین آثار آیینها را از نظر پنهان نمیسازد؟ یعنی جداسازی کسانی که آن را از سر گذراندهاند، نه از کسانی که هنوز نگذراندهاند، بل از کسانی که به هیچ وجه از سر نخواهند گذراند، و به دنبال آن، تاسیس یا بناگذاری تمایزی سفتوسخت میان کسانی که موضوعیت یا مدخلیت در آیین دارند و کسانی که ندارند [و از دایره شمول آن خارجاند]. هم از این روست که من به جای آیینهای گذار مایلم آنها را آیینهای قداستبخشی[۶] یا آیینهای مشروعیتبخشی، یا صاف و ساده، آیینهای تاسیسی[۷] [بنانهی] بنامم، آنجا که معنای کنشی این واژه [تاسیس] را فی المثل در عباراتی چون institution d’un heritier [۸] (تعیین یا انتصاب وارث) لحاظ کنیم[۹]. جابجایی واژهای با واژه دیگر چه سود و ثمری دارد؟ میتوانم از پوانکاره نقل کنم که تعمیمهای ریاضی را «هنر اطلاق نامی واحد به چیزهایی متکثر» میخواند و نیز بر اهمیت بنیادی گزینش واژهها تاکید داشت، چنانکه اغلب میگفت: در صورتی که زبان به خوبی انتخاب شده باشد آن وقت میتوان هر چه را که در مورد ابژهای معلوم ثابت شده، به کل انواع ابژههای تازه تعمیم داد. تحلیلی که ارائه خواهم داد حاصل تعمیم نتایج مطالعه نحوه عملکرد مدارس نخبگان است.[a] میکوشم با قبول میزانی از مخاطره [ناشی از تعمیم] ویژگیهای ثابت این مناسک اجتماعی را ذیل عنوان آیینهای تاسیسی فهم و آشکار کنم.
از تعبیر آیینهای تاسیسی از آن رو مدد گرفتم تا نشان دهم که همه آیینها متمایلاند که نوعی مرزکشی دلبخواهی را – به یمن ترویج نوعی کژفهمی[۱۰] [یا سوءتشخیصِ] ماهیت تصادفیِ [ مطلق هر گونه] حدومرز و نیز دعوت به تصدیق [همگانی] یا بهرسمیتشناسی آن در مقام امری مشروع – قداست بخشیده یا مشروع شِمُراند[۱۱]. روی دیگر این سخن آن است که آیینها متمایلاند تا تخطی تشریفاتی[۱۲]، یا همان تخطی مجازوموجه[۱۳] و در عین حال شگفتانگیز، از حد و مرزهایی که برسازنده نظم اجتماعی و روانی است- و همین آیینها متولی حفظ و حراست از آن به هر قیمتی هستند- را هم شامل شوند، همانطور که در مناسک ازدواج مرز تفکیک جنسیتی [به شیوهای تشریفاتی] درنوردیده میشود.[۱۴] آیینها با برجستهسازی [یا نشانگذاری] تشریفاتیِ گذار از خط فاصلی که مقوم نوعی تقسیمبندی یا تفکیک بنیانی در نظم اجتماعی است، توجه مشاهدهگر را به [خود] گذار [از خط فاصل] معطوف میکنند (و تعبیر «مناسک گذار» هم از همین جا میآید) حالیکه نکته اصلی نفس همین خط فاصل است. این خط فاصل فی الواقع چه چیزهایی را از هم منفک میکند؟ پر واضح است که یک ماقبل را از یک مابعد. کودک ختنه ناشده را از کودک ختنهشده یا حتی مجموعه کل کودکان ختنهنشده را از بزرگسالان ختنهشده. به راستی تفکیک بسیار مهم، و از قضا همان که نادیده میماند، خط فاصلی است که میان کسانی که مشمول ختنه میشوند [ختنهپذیران] یعنی پسران و مردان، کودکان و بزرگسالان، و کسانی که مشمول ختنه نمیشوند [ختنه ناپذیران] یعنی دختران و زنان کشیده میشود. و از همین رو مجموعهای پنهان و ازقلمافتاده از افرادی [زنان] داریم که تنها در ارتباط با آنهاست که این گروهِ تاسیسیافته یا برنهاده [جماعت مردان] تعریف میشود. مهمترین پیامد این آیین از قضا همانی است که کمتر از همه توجه برمیانگیزد: این آیین با برخورد متفاوت با زنان و مردان این تفاوت را تبرک بخشیده و آن را تاسیس[۱۵] میکند و در همان حال مرد را به هیات مرد، یعنی ختنهشده، و زن را به هیات زن، یعنی محروم از عملیات آیینی [ختنه] تاسیس میکند[۱۶]. تحلیل این آیین کابایلی به خوبی نشان میدهد که ختنه پسر [نونهال یا نوجوان] را نه آنقدر از [عوالم] پسربچگیِ خود یا سایر پسربچهگان بل از زنان و عوالم زنانگی جدا میکند، به عبارتی از مادر و هر آنچه متلازم با اوست از قبیل رطوبت[۱۷]، نارسی[۱۸]، خامی[۱۹] ، بهار[۲۰]، شیر، نرمخویی[۲۱]و غیره. میتوان با یک نگاه دریافت که همانطور که فرآیند نهادمندی[۲۲]، صفاتی ماهیتا اجتماعی را طوری [به افراد] تخصیص میدهد[۲۳] که همچون ماهیت طبیعی آنها جلوه کند، آیین تاسیسی هم، مطابق مشاهدات پیر سنتیلیورس[۲۴] و لوک دو هوش[۲۵]، منطقا متمایل است که تقابلهای مشخصاً اجتماعی نظیر مردانگی/زنانگی را – با ایجاد نسبتهایی از این قبیل: نسبت مرد با زن مثل نسبت خورشید به ماه است- در تقابلهای کیهانی ادغام و یککاسه کند، که حقا شیوهای کارساز در طبیعیسازی آنهاست. بنابراین آیینهای جنسیتاً افتراقی[۲۶] تفاوت میان جنسیتها را قداست میبخشند. این آیینها تفاوتی صرفا موجود در عالم واقع را در هیات تمایزی[۲۷] مشروع، یا نوعی نهاد[۲۸] برمیسازند. تفکیک یا جداسازی آیینی [میان جنسیتها] ( که خود سرمنشا تفکیکی [دیگر در عالم واقع] است) نوعی تحقق اثر قداستبخشی است.
با این همه آیا به واقع میدانیم که قداستبخشی و بویژه تقدیس[۲۹] یک تفاوت [مثلا میان زن و مرد] یعنی چه؟ چیزی که من خوش دارم تقدیس «جادویی» یک تفاوت بنامم چطور حاصل میشود و نتایج تکنیکی آن کداماند؟ آیا تاسیس اجتماعی یک تفاوتِ از قبل موجود، آنهم به برکت کنش بنیانگذاری[۳۰]، مثل همان تفاوت جداکننده جنسیتها، تنها و تنها پیامدهایی نمادین دارد، به همان معنا که از هدیه نمادین سخن میگوییم، به عبارت دیگر ابدا پیامد [قابل ملاحظهای] ندارد؟ کلمه قصاری در لاتینی هست که میگوید «تو به ماهی درس شنا کردن میدهی». و این دقیقا کاری است که آیین تاسیسی میکند؛ آیین تاسیسی هم میگوید: این مرد یک مرد است، به این معنا که یک مرد واقعی است، چیزی که همیشه در نگاه اول چندان هم واضح نیست. این گفته میکوشد تا ریزجثهترین، ضعیفترین یا به عبارتی زنمآبترین مرد[۳۱] را به مرد واقعی بدل کند؛ مردی که بهواسطه تفاوتی ماهوی و ذاتی از زنان مردمآب[۳۲]، زن قوی و درشتاندام و نظایر آن متمایز است. تاسیس در این مورد یعنی قداستبخشی یا به عبارتی تصدیق و تقدیسِ[۳۳] وضع خاصی از امور، نظم مستقر؛ درست همان کاری که constitution[۳۴] -به معنای سیاسی و حقوقی کلمه- میکند. اعطای نشان یا عنوان[۳۵] ( شوالیه، قائممقام، رئیس جمهور و نظایر آن) عبارت است از تصدیق و تقدیس یک تفاوت (از پیش موجود، یا غیر آن) از طریق شناساندن [یا قبولاندن] و بهرسمیتشناسی[۳۶] آن؛ عبارت است از هستی بخشیدن به آن به منزله قسمی تمایز اجتماعی که فیحدذاته توسط عامل گیرنده لقب و دیگر افراد پذیرفته و بهرسمیتشناخته شده است.
یک کلام، چنانچه علوم اجتماعی در پی فهم بنیادیترین پدیدارهای اجتماعی است که همانقدر در جوامع پیشاسرمایهداری باب است که در جهان ما (مدراک دانشگاهی[که امروزه روز صادر میشود] به همان اندازه طلسمها در زمره امور جادوییاند) میباید تاثیرگذاری نمادین آیینهای تاسیسی را در حساب آورد، یعنی قدرتی را که این مناسک برای دستکاری واقعیت از طریق دستکاری در بازنمود[۳۷] آن دارند. برای نمونه فرآینداعطای نشان یا عنوان، تاثیر نمادینِ راستینی بر جای میگذارد طوری که حقیقتا فرد را به هیات فردی تبرکیافته یا نظرکرده[۳۸]، متحول میکند: نخست به این دلیل که این کار، بازنمودهای او در نزد دیگران، و بالاتر از آن، رفتاری را که دیگران نسبت به او دارند، متحول میکند (چشمگیرترینِ این تغییرات، این واقعیت است که او عناوینی محترمانه[۳۹] دریافت کرده و تعظیموتکریم [افراد] هم عملا متلازم با چنین عناوین و عباراتی است) ؛ و دوم به این دلیل که این کار همزمان هم بازنمودهای [یا تصورات] شخصِ گیرنده عنوان از خویش را تغییر میدهد و هم رفتاری را که به گمان خویش میباید جهت همنوایی با آن بازنمودها درپیشگیرد. با همین منطق و منوال میتوان دید که تاثیر همه عناوین و القابِ حاکی از وجهه و اعتبار[۴۰] – صلاحیتنامهها[۴۱]– نظیر القاب اشرافی و گواهینامهها [و عناوین] دانشگاهی، با افزایش میزان و شدت اعتقاد به ارزش این القاب متداوما بر ارج و اعتبار دارندگان آن میافزاید.
کنش تاسیسی نوعی کنش جادوگری اجتماعی است که میتواند از عدم یا هیچ[۴۲]، تمایز بیافریند یا به طریقی دیگر (که بیشتر رایج است) به یمن بهرهگیری از تفاوتهای از قبل موجود، مثل تفاوتهای بیولوژیکی میان جنسیتها یا – در مورد تاسیس [یا تعیین] وارث با معیار ارشدیت- تفاوت سنّی، تمایزآفرینی کند . به این معنا، نظیر مورد دین وفق نظر دورکیم، تمایز [ یا تفاوت اجتماعاً برساخته] توهمی است که پایی در واقعیت دارد[۴۳]، تحمیل نمادین [نوعی تمایز] که مبنایی در عالم واقع دارد[۴۴]. تمایزاتی که اجتماعاً اثرگذارتر از همهاند چنان مینمایند که گویا بر مبنایی عینی بنا شدهاند (برای نمونه در این مقام به مفهوم «مرز طبیعی» در جغرافیا میاندیشم) . با این همه، همچنان که در مورد طبقات اجتماعی پیداست، مبانی و معیارهای مختلف تفاوتگذاری مولد تفکیکهایی است که هرگز تماما با یکدیگر همخوان و همراستا نیستند، و به این ترتیب همواره با چندین پیوستار یا توزیع پیوسته سرو کار داریم.[۴۵] با این حال، جادوگری اجتماعی همواره دستدرکارِ تولید ناپیوستگی از دل پیوستگی است. مَثَل اعلای این مورد و نیز نقطه آغاز بحثم امتحانات رقابتی[ورودی] دانشگاه یا کنکور است. امتحان رقابتی کنکور میان آخرین فرد قبولی و اولین مردودی، تمایزی [با منطق] همه یا هیچ قائل میشود که در سراسر عمر افراد به قوت خود باقی است . اولی از نهادی نخبهپرور مثل اکول پلی تکنیک فارغالتحصیل شده و از همه منافع و مزایای مرتبط با آن برخوردار میشود؛ دومی اما، به هیچ کجا نمیرسد.
هیچ کدام از معیارهایی که در توضیح تکنیکی تمایز خاص شریفزادگی[۴۶] (که تفاوتی مشروع تلقی میشود) به کار میرود کافی و وافی نیستند. مثلا فقیرترین شمشیرزن شریفزاده[۴۷] همچنان شریف میماند (ولو آنکه وجههاش به واسطه فقر به تناسب دورههای تاریخی و سنن ملی مختلف تا حدودی مخدوش شود) و بالعکس بهترین شمشیسرزنِ وضیع[۴۸] همچنان وضیع یا عامّی میماند(گیرم که با چیرهدستی در کاری که نوعا خاص شریفزادگان است برای خود قسمی شرافت دستوپا کند). همین نکته در مورد هر معیارِ معرفِ شریفزادگی در هر برهه از زمان صادق است از قبیل: وقار[۴۹]، آدابدانی[۵۰] و امثال آن. تاسیس یک هویت – که میتواند لقبی حاکی از شرافت یا نوعی انگ باشد (تو هیچی نیستی مگه یک …) – همانا تحمیل یک نام یا ماهیتی اجتماعی[۵۱] است. تاسیس – تخصیص یک ماهیت[۵۲]، قسمی صلاحیت[۵۳]– عبارت است از تحمیل حق بودن یا تکلیف به بودن مطابق آن ماهیت تخصیصی (یا آنگونه شدن) است. [تاسیس] اِخبار یا فهماندن[۵۴] به دیگری است که ماهیتش از چه قرار است و به اقتضای آن رفتار و کردارش چگونه باید باشد. در این مورد وجه اِخباری [یا توصیفی] معادل وجه امری [یا تجویزی] است[۵۵]. طریق شرافتمندییا آیین بزرگمنشی[۵۶] تنها شکلی پیشرفته از عباراتی از این دست است که «او مرد به تمام معنا است». تاسیس همانا اعطاء تعریفی اجتماعی، یا نوعی هویت است و در عین حال تحمیل حد و حدود. به این ترتیب «شریفزادگی اقتضا میکند که …» میتواند ترجمهی این عبارت افلاطون Plato’s ta heautou prattein [کار یا وظیفه خود را انجام دادن] باشد یعنی رفتار و کرداری متناسب با ذات و جوهر فرد و لاغیر، که در مورد فرد شریفزاده به معنای رفتار و کرداری در خور شان و پرهیز از کسر شان خویشتن است. بر شریفزاده است که شرافتمندانه رفتار کند و مبدا [یا مثال] شرافت همانقدر در یک رفتار [خاص] شرافتمندانه هویدا است که مبدا رفتارهای شرافتمندانه در ذات شرافت. جملات زیر را صبحی در روزنامه خواندم: «آقای کورت فوگلر، رئیس کنفدراسیون موظف است که سه شنبه بعد از ظهر پیام تسلیت مجلس فدرال[۵۷] را به مناسبت درگذشت انور سادات به ملت مصر ابلاغ کند.» سخنگوی صاحبصلاحیت کسی است که موظف است و به عهده اوست که از جانب جمع سخن گوید. این کار هم امتیاز و هم وظیفه اوست، نقش راستین او، و در یک کلام در حوزه صلاحیت (به معنای حقوقی کلمه) او است . ذات یا ماهیت اجتماعی عبارت است از مجموعه اختصاصات و تخصیصات[۵۸] اجتماعی که حاصل کنش تاسیسی است؛ کنشی که خود در هیات عمل تشریفاتیِ طبقهبندی، آنچه را که [به افراد] تخصیص میدهد [عملاً] تولید [و محقق] میکند.
به این ترتیب کنش تاسیسی نوع خاصی از کنش همرسانی است: [به این صورت که] چیستیِ هویت فرد را به او میرساند یا تفهیم میکند،[۵۹] به نحوی که با ابلاغ علنی هویت مذکور در حضور دیگران هم آن را به او ابراز و هم بر او تحمیل میکند. (kategorein [که ریشه مصدری کلمه category -طبقهبندی- و categorization -طبقهبندی کردن- است ] در اصل به معنای اتهامزنی علنی است) و به این ترتیب چیستی و چگونه باید بودنِ فرد را به شیوه ای آمرانه[۶۰] به او حالی میکند. این نکته به خوبی در مورد توهین، نوعی لعن یا نفرین (sacer [مقدس، متبرک] به معنای ملعون هم هست) موضوعیت دارد که قربانی را در محدوده اتهام [انتسابی] خاصی محبوس کرده و سرنوشت او را رقم میزند. با این حال مصداق بارز این نکته را در [پدیده] اعطای عنوان [یا لقبدهی] یا [همان] کنش نامیدن باید جست، حکم تخصیصیِ[۶۱] منحصراً اجتماعیای که به فردِ مربوطه تمامی مندرجات یک تعریف اجتماعی را تخصیص میدهد. به برکت اثر همین تخصیص الزامآور[۶۲] (شریفزادگی اقتضاء میکند که…) است که آیین تاسیسی مهمترین پیامدها و آثار «واقعی» خود را تولید میکند: فردِ برنهاده یا تاسیسیافته حس میکند که ملزم به اطاعت از تعریف یا همان مرتبه کارکردی خویش است. وارثِ منسوب یا کسی که عنوان «وارث» (با معیاری کم و بیش دلبخواهی) به او اطلاق شده از همین حیث از سوی کل گروه- اول از همه خانواده- بهرسمیتشناختهشده و با او به همین قرار معامله و رفتار میشود و همین برخورد متفاوت و تمایزگذار بناگزیر او را برمیانگیزد تا ماهیت [انتسابی] خویش را محقق کرده و مطابق ماهیت اجتماعی خود زندگی کند. جامعهشناسی علم نشان داده که بزرگترین توفیقات علمی نصیب محققانی میشود که در خوشنامترین نهادهای آکادمیک تحصیل کردهاند. عمده دلیل این امر میزان بالای جاهطلبیهای ذهنیِ [ لازمه طی مدارج ترقی آکادمیک] است که خود منوط است به تصدیق جمعی (=عینی) این جاهطلبیها و اختصاص آنها به طبقهای از عاملانی (مردان، دانشجویان موسسات برگزیده، نویسندگان صاحب نام و …) که نه تنها این جاهطلبیها به مثابه حق یا امتیاز ویژه (در مقابل دعاوی گزاف مدعیان) به آنان میبرازد و مورد تصدیق قرار میگیرد بلکه با تاکید و ترغیب [جمع] و تذکر مکرر به رعایت شئونات[۶۳]، مثل تکلیف به آنها محول و تحمیل میشود. در این مقام به کارتون ساخته شولتز میاندیشم که در آن اسنوپی [قهرمان کارتون] نشسته بر سقف آلونک خود میگفت: «چطور میشه آدمْ عادیْ بود وقتی که بهترینی؟» میتوان به سادگی پاسخ داد: زمانی که طبق فهم رایج – که خود حاصل اثر رسمیتبخشی[۶۴] است– بهترین باشی، یعنی یک aristos[۶۵]
«همانی شو که هستی» این اصل بنیادی، جادوی اجرایی تمامی کنشهای تاسیسی است. ماهیت یا ذاتی که از طریق نامیدن یا لقبدهی [به فرد] منسوب و مخصوص میشود، یک fatum [۶۶] [تقدیر، مشیت] در معنای دقیق کلمه است ( این نکته همچنین و بویژه در خطابوعتابها یا امرونهیهای گاه پیدا و گاه پنهانیْ هویدا است که اعضای گروه خانواده مدام در گوش کودکان میخوانند، و نیت انجام و شدت آن بر حسب طبقه اجتماعی، و در یک طبقه واحد هم متناسب با جنسیت و جایگاه در میان واحد خویشاوندی، متغیر است). تمامی مقدرات اجتماعی[۶۷]، از مثبت و منفی، که به برکت قداستبخشی یا انگزنی حاصل آمدهاند به یکسان محتوم [۶۸]– در معنای مصیبتبار- هستند زیرا با اتصاف صفاتی به افراد، و مجبور کردنشان به پذیرش آنها، آنان را درون حدومرزهایی [مختص آن اوصاف] محبوس میکنند. وارث خودخوانده شبیه وارث [حقیقی] رفتار خواهد کرد و به این ترتیب به قول مارکس سهمبرِ ارث میشود: به عبارتی از منافع و امتیازاتی برخوردار میشود و [دیگران] صفاتی به او میبندند که او خودش [پیشاپیش] به خود بسته است.
البته موارد نادری هم هست و روال مذکور استثنائاتی هم دارد. وارث بیاعتبار، کشیشی که از دعوت دست کشیده، نجیبزادهای که خود را خوار و ذلیل کرده و یا بورژوایی که اینک از زمره عوامالناس گشته. با این همه، حدودوثغور، مرز مقدس، همچنان واضح بر جای میماند. اوون لتیمور[۶۹] میگفت و تکرار میکرد که دیوار بزرگ چین نه تنها مانع ورود خارجیها بلکه مانع خروج چینیها از چین هم میشد. همین نکته نقشویژهی تمامی مرزکشیهای جادویی هم هست (خواه مرز میان مردانگی و زنانگی، خواه بین قبولیها و مردودین نظام آموزشی): [یعنی] بازداشتن افراد داخل محدوده یا اصحاب یمین از ترک موقع و مقام، کسر شان و تنزل مرتبه خویش. پارِتو[۷۰] هموراه میگفت که نخبگان محکوم به فنایند اگر به خود باور نداشته باشند، اگر روحیات و اخلاقیات خویش را از دست بنهند و اگر قدمی به سمت عبور از مرزها در جهتی معکوس بردارند. و این البته از جمله کارکردهای کنش تاسیسی هم هست: نکوهش پیوسته هر تلاشی که در جهت گذشتن از مرزها، در راستای تخطی، رها کردن و یا دست کشیدن باشد.
همهی انواع اشرافیتها میباید جد و جهد بسیار به خرج دهند تا به تازهوارد ضرورت پذیرش ایثار و از خود گذشتگیای را بقبولانند که از مقتضیات این امتیاز ویژه [=اشرافیت] یا لازمه اکتساب مذاق یا طبعی[۷۱] پایدار است که شرط حفظ این امتیاز محسوب میشود. زمانی که گروه مسلط، صاحب فرهنگ یعنی تقریبا همیشه اهل ریاضت و [لذا] کشمکش و تعارض هم هست، آنوقت عملیات تاسیس میباید وسوسههای ناشی از طبیعت [افراد] یا ضد فرهنگ را هم در حساب آورد. (مایلم در پرانتز اضافه کنم که وقتی از عملیات تاسیس سخن میگویم یا آنکه تلقین یا القاء[۷۲] کم و بیش دردناکِ طبعی پایدار را از مقومات کنش اجتماعی تاسیس محسوب کردم مراد آن بود تا تمامی معانی و دلالتهای واژه تاسیس ‘institution’ را بر آن حمل کنم. پر ثمر خواهد بود اگر همصدا با پوانکاره در تاکیدش بر اهمیت گزینش واژگان، تنها معانی مختلف instituere و institutio [۷۳]را گرد آوریم تا به ایده ای از کنش افتتاحی یا آغازگرِ برساختن، بنیانگذاری، فی الواقع جعل یا اختراع[۷۴] برسیم که از راه آموزش به ایجاد طبایع و عرفوعادات[۷۵] پایدار میپردازد.) استراتژی عامِ عمدتا به کار رفته برای تقبیح وسوسهی تحقیرِ خود عبارت است از طبیعیسازی تفاوت و تبدیل آن به طبیعت ثانوی از رهگذر تلقین و تنیافتگی[۷۶] آن در قالب عادتواره[۷۷]. این امر نقش اعمال ریاضتورزانه و حتی دردورنج جسمانی در همه آیینهای طردکننده یا بیرونگذار[۷۸] را توضیح میدهد که به گفته دورکیم افرادی را با ویژگیهای غیرعادی خلق یا تولید کرده و در یک کلام تشخّص میبخشد. همین امر [ریاضتورزی] مبین نقش «کارآموزی» هم هست که عموما به اعضای آتی نخبگان تحمیل میشود (یادگیری زبانهای مرده، تجربه مدتهای مدید انزوا و…). همه گروهها بدن را ارج نهاده و با این عزیزترین مایملک خود به گونه نوعی خاطره رفتار میکنند، و لذا رنجی که آیینهای تشرف[۷۹] [آیین پذیرش تازهوارد] در همه جوامع به بدن تحمیل میکنند تنها زمانی قابل فهم است که بدانیم – و آزمایشهای متعدد روانشناسی هم بر آن صحه میگذارند- که پیروی مردم از یک نهاد با میزان شدت و دردناکیِ آیینهای تشرف نسبت مستقیم دارد. عملیات تلقین، که تحمیل پایدار حد و مرزی دلبخواهی را میسر میکند، در پیِ طبیعیسازی گسستهای قاطعی است که یک مرزکشی تصادفی فرهنگی – از آن قبیل که در تقابلهای بنیادینی چون زنانگی/مردانگی و امثال آن یافت میشوند – را به قالب شمِّ رعایت حدواندازه[۸۰] بنا مینهد؛ شمّی که برخی را مستعد حفظ مرتبه و فاصله خویش و مابقی را مستعد رعایت حدواندازه خود و رضای به داده و بدل شدن به آنچه که باید باشند، و لذا محروم- به معنای اخص کلمه- میکند[۸۱]. همین عملیات تلقین به القاء طبایع پایدار نظیر ذائقههای طبقاتی هم میپردازد که به منزله ملاک انتخاب علائم و نشانههای بیرونیِ دالّ بر منزلت اجتماعی، نظیر نوع پوشش و سلوک بدنی[۸۲] یا زبان بدن، عاملان اجتماعی را به حاملان نشانههای تمایزبخش بدل میکند – و از آن میان علائم و نشانهای تشخص تنها یک زیرطبقه محسوب میشوند- و بدین طریق میتوانند افراد انسانی را با همان قطعیتِ ممنوعیتها و موانع آشکار، به هم بپیونداند و از هم بگسلانند (در این مقام به [پدیده] درون همسری میاندیشم). نقطه مقابل نشانههای بیرونی (نظیر مدال و نشانهای یادبود، یونیفرمها، درجات نظامی، نشان افتخار و غیره) که زینت [ و زائد بر] تن هستند، نشانههای تنیافته یا عجینشده با تن[۸۳] قرار دارند (از قبیل طرز رفتار، نحوه سخن گفتن- لهجهها – ، طرز راه رفتن یا ایستادن – نظیر طرز قدم زدن[۸۴]، وضع اندامی[۸۵]، یا حرکات و سکنات[۸۶]– آداب غذاخوردن یا امثال آن و ذائقه) که عامل تولید همه رفتارورویههایی هستند که خواسته و ناخواسته، به مدد تاثیروتاثرِ تفاوتهایِ تمایزآفرین [یا تشخصآور] دست در کار دلالتگری [اجتماعی] و نیز دلالت [یا همرسانی] منزلت اجتماعی [افراد] هستند و نقش محولهشان این است که- نظیر اشکال مختلف تذکر به رعایت شئونات- به شیوهای متقاعدکنندهتر [از نشانههای بیرونی] کسانی را که چه بسا شان و مرتبه اعطایی خود از قِبَلِ تاسیس را از یاد بردهاند (یا از خویش غافل ماندهاند) به خود آورد و هوشیار کند.
قدرت حکم یا داوری قطعی تخصیصی[۸۷] – که حاصل امر تاسیسی است- بقدری خیره کننده است که میتواند در برابر تمامی ردوانکارهای عملی تاب آورد. تحلیل کانتوروویتز از دو کالبد شاه موردی آشناست. شاه مفروض یا منسوب[۸۸] بس بیشتر دوام میآورد از شاه [باالفعل] بیولوژیکی که هم میرا است و هم در معرض بیماری، ندانمکاری و مرگ. به همین ترتیب اگر دانشجوی نهادی نخبهپرور مثل اکول پلی تکنیک نشان دهد که استعدادی در ریاضیات ندارد این کار حمل بر آن خواهد شد که او تظاهر به نادانی میکند یا قابلیتهای فکری خود را مصروف اموری دیگر یا مهمتر کرده است. اما آنچه از همه بهتر موید استقلال امر اعطایی از امر اکتسابی[۸۹] (برای یک بار هم که شده میتوان به پارسونز ارجاع داد) یا هستی اجتماعی در مقابل عمل اجتماعی است همانا امکان تمسک به استراتژیهای تواضع یا شکستهنفسی[۹۰] است که به فرد امکان میدهد که تعریف اجتماعی خود را تا میتواند انکار کند و در عین حال همچنان از رهگذر همان تعریف فهم و درک شود. استراتژی تواضع عبارت است از تخطی نمادین از مرزها که همزمان هم منافع حاصل از دنبالهروی از تعریف اجتماعی را به همراه دارد و هم منافع تخطی از آنها را. مثالی از این دست حکایت اشرافزادهای است که دستی به کَََپَل درشکهچیاش میزند و میگوید «مرد صافوسادهای است» ، به عبارتی از چشم یک اشرافزاده صافوساده است یعنی از چشم کسی که ذاتا فرادست است و ذاتش اقتضای این گونه رفتارها را نمیکند[۹۱].
قضیه به این سادگیها هم نیست و باید تمایزی وارد بحث کرد، بدین قرار: شوپنهاور در یکی از آثارش از «مضحکهی ملانقطی» حرف میزند یعنی خنده بر شخصیتی که رفتاری از او سر زده که در محدوده مفهومی که معرف اوست، نگنجد- به قول شوپنهاور مثل اسب [نمایشی] که فضولاتش را روی صحنه میریزد. مراد او اشاره به استادانی – بویژه استادان آلمانی نظیر اونرات[۹۲] در [رمان] فرشته آبی[۹۳] – است که درون حد و مرزهایی آنچنان سفت و سخت و به دقت تعریف شده فهمودرک میشوند که سر پیچی از آن کاملا مشهود است و به چشم میآید. به خلافِ پروفسور اونرات که دل از دست داد و هرگونه لودگی[۹۴] – یا همنظیر آن- مناعت طبع[۹۵] را فروگذاشت، فرد متواضع و درعینحال نظرکرده، عالماً عامداً از حدومرزها تخطی میکند؛ بهاینترتیب از امتیاز امتیازها برخوردار میشود یعنی آزادی [گذار از مرزها] توام با حفظ برتری [ناشی از موقعومقام خویش]. و البته به همین دلیل است که فرد بوژوا، خاصه روشنفکر، میتواند به هنگام سخن گفتن خود را مجاز بداند که [سادهگیرانه] و با فراغ بال، به اشکال مختلف، عامیانهپرانی[۹۶] کند، امری که بر خردهبورژواها حرام است چرا که آنان محکوم به قلمبهگویی[۹۷] هستند[۹۸]. خلاصه، از زمرهی منافع تبرکبخشی آن است که با اعطای ماهیتی انکارناپذیر و نازدودنی به فرد تبرکیافته تخطی های مکرر او را موجه و مشروع میسازد حالیکه در غیر این صورت همه ناموجه و غیرمجاز بود. آنکه به هویت فرهنگی خویش یقین دارد میتواند قوانین بازی را دستکاری کند؛ مُقِر بیاید که از چایکوفسکی یا گرشوین لذت میبرد و حتی اصرار داشته باشد که بگوید چارلز آزنور یا فیلمهای درجه دو را میپسندد.
کنشهای جادوگری اجتماعی تنوع بسیار دارند، از ازدواج و ختنه گرفته تا تخصیص عناوین و اعتبارات، اعطای نشان سلحشوری، انتصاب [افراد] در سمتها، مناصب یا تخصیص افتخارات، نصب برچسب کیفیت، امضا یا پاراف کردن به منزله مهر تایید، جملگی اعمالی هستند که توفیقشان در گرو آن است که امر تاسیسی – به معنای تاسیس یا برنهادن فعالانهی کسی یا چیزی برخوردار از فلان منزلت یا ویژگی مفروض یا اعطایی- را کل گروه یا نهادی موثق[۹۹] تایید و تضمین کند. حتی وقتی که عمل تاسیس یکتنه به دست عاملی صاحبصلاحیت آنهم به نحوی مقبول و معتبر انجام پذیرد (به عبارتی از حیث زمان، مکان و اسباب و لوازم و الخ که مجموعا صحت و اعتبار آن را تضمین میکنند، مطابق عرف باشد، یعنی اجتماعا معتبر محسوب شده و لذا آیینی موثر و کارآمد باشد) باز هم [اثرگذاری آن] اساساً در گرو باور کل گروه (که چه بسا جسماً حاضر باشند) یا همان طبایعی است که اجتماعا طوری شکل گرفتهاند که شروط نهادیِ اعتبار یک آیین را بپذیرند و بهرسمیت بشناسند. (این نکته گویای آن است که اثرگذاری نمادین امر آیینی–به نحوی همزمان یا درزمان- به تناسب میزان آمادگی یا ترغیبشدگی [مستعدشدگی] افرادی که امر آیینی ویژه آنها اجرا میشود، متغیر است).
اینها نکاتی است که پوشیده میماند از چشم زبانشناسانی که به پیروی از آستین نیروی کنشگفتهایِ[۱۰۰] بعضاً موجود در سخن، یا همان گفتارهای اجرایی، را تنها ناشی از خود کلام میدانند [ و از منشا اجتماعی آن غافل میمانند]. به خلاف جاعلانی که خود را دیگرگونه مینمایانند، یا به دیگر بیان، عنوان، اختیارات و افتخارات دیگری را غصب میکنند، و همینطور در نقطه مقابلِ نیروی صرفا تعویضی – کارآموز یا جانشین موقتی که بدون داشتن گواهینامه عهدهدار وظایف معلمی یا مدیری مدرسه است- ، نماینده مشروع (نظیر سخنگوی موجه و صاحبصلاحیت) قرار دارد که مورد اعتقاد و باوری دربستْپذیرفته و مهرتاییدخورده است. او در واقعیت مطابق ظاهر خود زندگی میکند و واقعا همانی است که دیگران اعتقاد دارند زیرا واقعیت او- خواه کشیش و معلم خواه وزیر مختار- صرفا بر پایهی ادعا یا داعیه شخصی او بنا نشده (که همیشه قابل رد و انکار است: این دیگه چه بازیای یه؟ فکر میکنه کیه؟ و سوالاتی از این قبیل) بلکه بر پایه باور جمعیای است که به یمن امر تاسیسی تضمین شده و در هیات گواهینامهها و نمادهایی از قبیل درجات نظامی، یونیفرمها و دیگر منتسبات [اجتماعی] عینیت یا انضمامیت یافته است. علائم تعظیموتکریم نظیر القابی که در خطاب به افراد به کار میبریم (آقای رئیس جمهور، عالیجناب و الخ) تکرار مکرر عمل تاسیسیِ افتتاحی یا آغازگری است که به دست یک مرجعیت مورد تصدیق همگان انجام شده و ازاینرو مبتنی بر اجماع همگانی[۱۰۱] است. این القاب اعتباری در ردیف سوگند وفاداری[۱۰۲] دارند، و گواهی هستند دال بر بهرسمیتشناسی شخص طرف خطاب، و بالاتر از آن، بهرسمیتشناسی [عملیات] تاسیسیای که او را [بدین گونه] تاسیس میکند (به همین دلیل است که تکریمِ تشریفات و تشریفات تکریم[۱۰۳] که معرف ادب و آدابدانی است از بیخ و بن صبغه سیاسی دارند). باور یا اعتقاد عموم که مقدم بر وجود آیین است شرط کارآمدی آیین به شمار میرود. تنها برای مومنان میتوان موعظه کرد. و به همین منوال معجزهای از امامزاده تاثیر نمادین سر نمیزند اگر همگان دریابند که جادوی کلمات تنها چشمههایی -طبایعی- را از خاک برمیجوشاند که پیشاپیش مستعد و مهیای برجوشیدن شده باشند.
مایلم تا در مقام نتیجهگیری پرسش نهایی را مطرح کنم هرچند میترسم مبادا متافیزیکی به حساب آید. آیا آیینهای تاسیسی، از هر قبیل، میتوانستند منشا اثر باشند (در این مقام به مثالی میاندیشم یعنی آنچه ناپلئون «زلم زیمبو» میخواند و مرادش مدالها و نشانها و دیگر اسباب تشخص بود) اگر قادر نبودند دستکم پوستهای از معنا، یک هدف، به موجودات بی هدف یا همان افراد انسانی ببخشند یا به همین افراد احساسی از نقش داشتن، یا خیلی ساده، مهم بودن ببخشند و آنان را از ورطهی بیمعنایی برهانند؟ معجزه حقیقی کنشهای تاسیسی آن است که کاری کنند تا افراد تبرکیافته [یا نظرکرده] باور کنند که وجودشان توجیهی دارد و در خدمت اهدافی است. با این همه موجودیت طبقه ممتاز و متشخص – به دلیل ماهیت اساساً تفکیکی، تفاوتگذار و تمایزآفرین قدرت نمادین- در گرو قسمی لعن و نفرین است و لذا، در نقطه مقابل، شاهد لغزش محتوم طبقه همتا یا طفیلی آن [طبقه نامتشخص، گروه بیرونمانده] به سراشیب عدم یا پستترین مراتب وجودی هستیم.
[۱] آدرس ایمیل: sahabdelan@gmail.com
آیدی تلگرام: @armansetiz
*پیدا است که تمامی توضیحات، اعم از توضیحات پانویس و کلمات و عبارات داخل کروشه […] ، از مترجم است و همه- ولو از سر مختصر آشنایی و مصاحبتی دورونزدیکِ چندساله با بوردیو – از جنس تعبیر و تفسیر و برداشت.
[۲] Rites of Institution متن حاضر ترجمه مقالهای از کتابی است شامل مجموعه مقالات بوردیو در باب زبان با عنوان «زبان و قدرت سمبلیک» که به قلم این مترجم ترجمه شده و در دست انتشار است.
[۳] Arnold Van Gennep
[۴] Victor Turner
[۵] lawful
[۶] Consecration یا متبرکسازی. معادل consecration را اکثرا در مواردی که به غیراشخاص راجع است «قداستبخشی» یا ندرتا «تقدیس» آوردهایم اما در مورد اشخاصِ متصف به این صفت [consecrated] از تعبیر « تبرکیافته » یا «نظرکرده» استفاده کردهام.
[۷] rites of institution
[۸] (‘appointing an heir’).
[۹] این معنا ظاهرا از کلمه institution در زبان انگلیسی و «تاسیس» در زبان فارسی و عربی مستفاد نمیشود. در عین حال بوردیو در ادامه مقاله مهمترین معانی و دلالتهای مورد نظر خود از این واژه را توضیح میدهد.
[۱۰] misrecognition
[۱۱] به عبارتی آیینها وجه تصادفی همه حدومرزها یا تفکیکات اجتماعی را از نظر پوشانده و آنها را – با ایجاد نوعی کژفهمی و اجماع همگانی- به هیات نوعی ضرورت بازمینمایانند.
[۱۲] solemn transgression
[۱۳] lawful
[۱۴] در آیین ازدواج، نظیر بسیاری از آیینهای دیگر، نقش، تعریف و تمایز اجتماعی مرد/شوهر/فرادست/سلطهگر در مقابل زن/همسر/ فرودست/ سلطهپذیر، تثبیت و تحکیم میشود و در عین حال همین تمایز اساسی -که مقوم نظم اجتماعی است- به شیوهای تشریفاتی محو میشود و افراد از آن درمیگذرند مثلا مرد/شوهر به شکلی سمبلیک عهدهدار بعضی نقشهای زنانه میشود و مرتبه اجتماعی خود را وامینهد و بالعکس زن نیز… به عبارتی آیین ازدواج هم مرزکشی زن/مرد را شامل میشود و بهرسمیت میشناسد هم تجاوز و تخطی از این مرزکشی را به شیوهای سمبلیک. بوردیو در این مقاله و جاهای دیگر، در کنار اهداف دیگر، به دنبال تبیین این تخطی سمبلیک نیز هست.
[۱۵] Institute
[۱۶] institute
[۱۷] humidity
[۱۸] greenness
[۱۹] rawness
[۲۰] spring
[۲۱] blandness
[۲۲] process of institution
[۲۳] assigning
[۲۴] Pierre Centilivres
[۲۵] Luc de Heusch
[۲۶] Sexually differentiated rites
[۲۷] Distinction نوعی امتیاز یا برتری
[۲۸] an institution
[۲۹] consecrate
[۳۰] constitution
[۳۱] effeminate man
[۳۲] masculine woman
[۳۳] sanction and sanctify
[۳۴] هم به معنای تاسیس، پیریزی و بنیانگذاری است و هم به معنای قانون اساسی. یک تعبیر این سخن آن است که بسیاری از اصول، حقوق، امتیازات مصرح در قانون اساسی، نظیر برابری یا مساوات، آزادی، انواع حقوق افراد از قبیل حق برخورداری از آموزش و بویژه دسترسی یکسان به امکانات آموزشی، کار و.. در بسیاری از موارد اموری است که صرفا در متن قانون اساسی به صورتی مفروض به افراد (یا گروهها) تخصیص یافته و مورد تصدیق همگانی است و به دنبال آن یک نظم سیاسی و حقوقی و حتی اجتماعی حقانیت و مشروعیت یافته است. (بوردیو در آثار پژوهشی خود در مورد آموزش در مدارس و دانشگاهها نابرابریها را در عالم واقع و در حوزه آموزش به خوبی نشان داده است). به عبارت دیگر constitution (در معنای قانون اساسی) افراد یا گروههایی فرضاً برخوردار از برابری(و بسیاری دیگر از حقوق انسانی و اجتماعی) را بنیان مینهد [یا جعل و ابداع میکند] ( constitution در معنای دوم کلمه) و به این ترتیب یک رژیم سیاسی و حقوقی تصدیق و تقدیس شده و مشروعیت مییابد. و باز به زبانی دیگر اصول و مفاهیمی چون برابری و آزادی و نیز حقوق و امتیازاتی چون حق دسترسی یکسان به آموزش، حقوق بشر و … اموری هستند که تا حدودی برساخته قانون اساسی هستند یعنی قانون اساسی آنها را بنیان نهاده و اساسا موجودیت بخشیده است؛ اینها به عنوان اصل یا حقی مصرح در قانون اساسی مورد تصدیق همگان قرار میگیرند و نظمهای سیاسی و حقوقی خاصی را حقانیت و مشروعیت میبخشند – و چه بسا در عالم واقع – دستکم به شکل مذکور در قانون- وجود خارجی نداشته باشند. این معنا در ادامه مقاله به صورت مبسوط مطرح میشود.
[۳۶] making it known and recognized
[۳۷] representation
[۳۸] Consecrated
[۳۹] titles of respect
[۴۰] titles of credit and credence
[۴۲] ex nihilo
[۴۳] well-founded delusion
[۴۴] cum fundamento in re
[۴۵] هر معیار تفکیک یا تقسیمبندی موجد نوعی خاص از توزیع افراد در فضای اجتماعی است که با معیار تقسیمبندی دیگر و نوع توزیع مقتضی آن متفاوت است. معیار جنسیت موجد تفکیک زن-مرد شده و افراد را بر این مبنا در فضای اجتماعی توزیع میکند و حال آنکه معیار نجابت یا شریفزدگی موجد تفکیک شریف-وضیع شده و توزیع دیگری را موجب میشود.
[۴۶] nobility
[۴۷] nobleman-fencer
[۴۸] commoner-fencer
[۴۹] bearing
[۵۰] elegance
[۵۱] social essence
[۵۲] to assign an essence
[۵۳] competence
[۵۴] Signify در اصل به معنای دلالت و رساندن معنا است. دلالت در زبان فارسی و عربی هم به معنای معنا و معنادهی است و هم به معنای هدایت و راهنمایی. ترکیب «دلیل راه» که در ادبیات عرفانی و دیوان خواجه مکرر به کار رفته به معنای راهنما و بلد است. اینجا هر دو معنای این واژه مصداق دارد. به این معنا که با آیین یا عملیات تاسیسی هم معنا و ماهیت فرد به او اعلام و رسانده میشود (معنای اول دلالت) و هم با این اعلام او به سوی این ماهیت تخصیص یافته دلالت یا هدایت میشود.
[۵۵] عبارت یا گفتهای در توصیف یک فرد، گروه، طبقه که قرار است وجه وصفی یا اطلاعرسان داشته باشد در حکم نوعی جمله امری یا اظهار تجویزی عمل میکند و فرد یا گروه توصیفی را مجبور به تبعیت از آن وصف خاص میکند. وقتی در قالب جملهای اِخباری یا توصیفی میگوییم: یک شریفزاده چنین میکند. عملا فرد مورد نظر را مجبور به پیروی از رفتار و رویهای خاص میکنیم.
[۵۶] code of honour مجموعه نصایح، پندها، دستورالعملها و سیر و سلوک و هر آنچه از مقوله «چنین کنند بزرگان…» است. در ادب و فرهنگ فارسی رسائلی مشتمل بر این مضامین بسیار است از جمله رسالات طی طریق و سیر وسلوک عارفانه (نمونه…..)؛ فتوتنامهها یا آیین جوانمردی که غالبا جنبه صنفی داشته و اصناف گوناگون هر کدام رساله مختصری در وصف رفتار شرافتمندانه در صنف خود تحریر کردهاند؛ پندنامهها؛ کتبی در تربیت شاگرد، رهرو یا حتی فرزند نظیر قابوسنامه و …. مراد بوردیو بیشتر وضع آداب و اصول رفتار شرافتمندانه به دست گروهها یا طبقات اجتماعی مختلف جهت تبعیت و پیروی اعضای خود و مهمتر از آن مکانیسم عمل این آداب و آیینها در هیات آیینهای تاسیسی است.
[۵۷] Federal Council
[۵۸] attributes and attributions
[۵۹] signifies
[۶۰] authoritative
[۶۱] judgement of attribution
[۶۲] statutory assignation
[۶۳] incessant calls to order
[۶۴] Officialization توضیح بوردیو در ص۴۰ کتاب «رئوس یک نظریه کنش» گویا است: ….استراتژیهای که به دنبال تولید رفتارهای بقاعده regular)) هستند خود یک رده از استراتژیهای رسمیتبخشی محسوباند که هدفشان استحاله منافع «خودخواهانه» ، شخصی، خاص (این تعابیر تنها در روابط و مناسبات میان یک واحد اجتماعی و واحد اجتماعی فراگیر دیگر در سطحی بالاتر تعریف میشوند) در قالب منافعی بیطرفانه، جمعی، همهپذیر و مشروع است. ….در اختیار داشتن سرمایه مرجعیت یا اقتداری که لازمه تحمیل تعریفی [خاص] از موقعیت است- بویژه در در لحظات بحرانی که قطعیت و قاطعیت داوری جمعی رو به افول نهاده- به معنای داشتن توانایی بسیج گروه از راه رسمیسازی (solemnizing) ، رسمیتبخشی و لذا عمومیتبخشی به یک حادثه خصوصی ( مثلا توهین به یک زن بخصوص را توهین به حرمت hurma کل گروه وانمودن) است.
[۶۵] اشرف یا برترین، از زمره اشراف یا شریفزادگان
[۶۶] به معنای مشیت، تقدیر و حتی کلمهالله است. کلمه fate به معنای تقدیر و سرنوشت در انگلیسی امروزه از همین ریشه است.
[۶۷] social destinies
[۶۸] Fatal از همان ریشه fate به معنای سرنوشت میآید اما در زیان رایج، به معنای مصیبتبار و مرگبار است.
[۶۹] Owen Lattimore
[۷۰] Pareto
[۷۱] Disposition سلیقه، ذائقه، گرایش، کشش و حتی نگرش پایدار – ولو نه لزوما لایتغیر- افراد در ردهها، طبقات و گروههای مختلف با سرمایههای متفاوت مادی، فرهنگی، اجتماعی و حتی سمبلیک.
[۷۲] inculcation
[۷۳] ساختن، سرشتن، تربیت، آموزش، نهاد، موسسه، عرف، سنت، نظم و ترتیب،…
[۷۴] invention
[۷۵] habits and usages
[۷۶] Incorporation ذوق، سلیقه، نگرشها و گرایشهای افراد در کلیه رفتارها، حرکات و سکنات و اعمال جسمانی آنها به گونهای عینی و انضمامی نقش بسته و در یک کلام با بدن یا جسم آنها عجین شده است. به عبارت دیگر سلایق، گرایشها و نگرشهای افراد – در هیات عادات دیرپا- بر بدن آنها حک شده یا در قالب بدنی آنها متجسم شده یا تنیافته است.
[۷۷] Habitus بوردیو در بسیاری مواقع از استعاره بازی (به گمانم بیش از همه به تاسی از ویتگنشتاین و گافمن) در توضیح برخی مفاهیم مورد نظر خود استفاده میکند، امری که گاه راهگشا است. به این ترتیب عادتواره عبارت است از سلایق، قابلیتها، مهارتها و طبایع آمیخته با تن که ما در هیات نوعی «شمّ بازی کردن» در اختیار داریم. مثلا بازیکن بیسبال «صرفا بلد است» که چه زمانی توپ را با سرعت ۹۵ مایل در ساعت پرتاب کند بدون آنکه به آن فکر کند. همه ما صاحب نوعی شمّ تنیافته در موقعیتها یا «بازی»های اجتماعی معمولا پیش آمده، هستیم. عادتواره باعث میشود تا ما در «موقعیت مناسب» رفتار یا انتخاب «درست» را انجام دهیم. عادتواره ذائقه ما در انتخاب ابژههای فرهنگی در حوزه هنرها، غذا و پوشش را هم شامل میشود و به این سبب قرابت بسیاری با طبع یا مذاق [disposition] دارد.
[۷۸] Negative rites
[۷۹] rites of initiation
[۸۰] sense of limits
[۸۱] این جمله میتواند معنایی دیگر- ولو بعید، اما همخوان با سخن بوردیو- داشته باشد: … آنان را از قوهی تمییزِ یا تشخیص محرومیتی sense of deprivation که گرفتار آنند محروم کند. [به عبارتی آنان حتی از لوازم تشخیص محرومیت خود نیز بیبهره میشوند و لذا حتی قدرت درک محرومیت خویش را هم ندارند]
[۸۲] bodily hexis
[۸۳] incorporated
[۸۴] gait
[۸۵] posture
[۸۶] bearing
[۸۷] judgement of attribution
[۸۸] invested king
[۸۹] Ascription (امر اعطایی) خصوصیاتی که از محیط، وراثت، طبقه اجتماعی، خانواده و …. به فرد میرسد (معادل پارسونزی امر انتسابی بوردیو) در مقابل achievement (امر اکتسابی) که حاصل عملکرد خود فرد است.
[۹۰] Strategies of condescension
[۹۱] به عبارتی درست است که اشرافزاده از سر شکستهنفسی از موقعیت اشرافزادگی خود فاصله میگیرد ( یا از مرزبندی تمایز اشرافزاده-عامی تخطی میکند) و به شوخی دستی به کپل مرد درشکهران میکشد (کاری که در شان اشراف نیست) و حتی از او تعریف میکند، در عین حال با این کار به درشکهران و مابقی حضار میرساند که این تعریف و تمجید ( و استفاده از عبارت «صافوساده» که نوعا در خطاب فرادستان به فرودستان استفاده میشود) و آن دست به کپل کشیدن، همه از سر تفقد و بندهنوازی بوده، والا چنین شوخیهای سخیفی در ذات و مقتضی شان او نیست. به عبارت دیگر اشرافزاده با اظهار فروتنی و تواضع «به وجهی سمبلیک» از مرتبه اشرافزادگی خود فرود میآید و همنشین و همسخن و حتی همشوخی درشکهران میشود و به این ترتیب – به دلیل همین شکستهنفسی و بندهنوازی- از مزایای تحسین و تمجید درشکهران (و علیالقاعده همه فرودستان و حتی فرادستان) برخوردار میشود، درعینحال به همه حضار میرساند که همچنان او اشرافزاده و فرادست است و دیگری درشکهران و فرودست. دست آخر اشرافزاده با یک تیر دو نشان زده است، هم از منافع و مزایای «طبیعی» اشرافزادگی خود برخوردار شده و هم از مزایای «تخطی سمبلیک» از آن با اظهار شکستهنفسی و خاکساری. به تعبیر بوردیو تواضع یا شکستهنفسی نوعی استراتژی است برای برخورداری از هر دو این امتیازها.
[۹۲] Unrat
[۹۳] رمانی از هاینریش مان
[۹۴] Sense of ridiculous
[۹۵] Sense of dignity
[۹۶] hypo-correction [ ترکیبی که به سیاق «تیکهپرانی» جعل شده] به معنای پراندن یا استفاده گاه و بیگاه از عبارات و تعبیرات عامیانه در خلال کلام
[۹۷] hyper-correction یا متکلفگویی. بویژه اگر «متکلف» را هم صفت به حساب آوریم (یادآور نثر متکلف یا مصنوع در ادب گذشته ما، نثری پر از تقیید و پیچیدگی و عبارات مطنطن) و هم قید (ناظر به حال و روز گوینده و به تکلف افتادن او به هنگام بکارگیری، بیان و اداء کلمات دهنپرکن)
[۹۸] فرد بورژوا یا روشنفکر با داشتن سرمایه بالا –اعم از سرمایه مادی، فرهنگی و سمبلیک- صاحب جایگاهی رفیع و مستحکم در میدان است و در عین حال مهارت و قابلیت سخن گفتن «سلیس و روان» به زبان رسمی و لهجه معتبر را دارد. بنابراین میتواند با فراغ بال و اطمینان خاطر در خلال سخنان خود از عبارات و تعبیرات عامیانه و غیررسمی نیز استفاده کند و با اقبال مخاطبان مواجه شود. و به این ترتیب هم از منافع حاصل از سخن گفتن سلیس و استادانه به زبان رسمی بهره ببرد و هم از منافع سخن گفتن به زبان و لهجه عامیانه ( و در عین حال معتبر). از طرفی زبان یا لهجه مادری فرد با سرمایه پایین، نظیر خرده بورژوا، مقبولیت ندارد و سرمایه محسوب نمیشود [ به این دلیل که عادتواره او- که حاصل میزان دسترسی به آموزش و دیگر انواع سرمایه فرهنگی و حتی مادی است- امکان فراگیری و کاربرد «سلیس و روان» زبان رسمی و لهجه معتبر را فراهم نیاورده است] و با این حال او مجبور است تا به همین زبان رسمی یا لهجه معتبر- بخوانید زبان فرادستان- سخن بگوید. از این رو به تکلف میافتد، مشوش میشود، به تته پته میافتد و به دو اعتبار «قلمبهگویی» یا «متکلفگویی» میکند: یکی به این اعتبار که کُمیتش در بیان، اداء حروف [articulation] و تلفظ «درست» یا «بیلهجه» (یا همان تلفظ مطابق زبان رسمی یا لهجه معتبر) میلنگد و بالاجبار از کلمات و عباراتی استفاده میکند که درست بر زبانش نمینشیند و دوم به این اعتبار که کاربرد «درست و معتبر» بسیاری از کلمات و عبارات – اعم از اصطلاحات عامیانه یا رسمی- را نمیداند یا به خوبی نمیداند و گاه از کلمات و عبارات و اصطلاحاتی استفاده میکند که در غیر موضع خود به کار رفتهاند، «توی ذوق میزنند». دست آخر آنکه چنین فردی هنگام سخن گفتن در میان جمع همیشه در تکلف است و متکلفگو و نیز در معرض اشتباه و تشویش مدام.
[۹۹] recognized
[۱۰۰] illocutionary force به گفته آستین کنشگفته سخنی است که تنها حاوی اطلاعات نبوده بلکه صرف گفتن آن موجب انجام کاری در همان لحظه (پایان جلسه را اعلام میکنم) یا در آینده ( قول میدهم که… یا قسم میخورم که…) شود.
[۱۰۱] consensus omnium
[۱۰۲] allegiance oaths of
[۱۰۳] respect for forms and the forms of respect
[a] بنگرید به:
- Bourdieu, ·:Epreuve scolaire et consecration sociale’, Acres de la recherche en sciences sociales, ۳۹ (September 1981), pp. 3-70.