هویت‌زدایی از روژئاوا همچون یک استراتژی هیولاوار

دانلود پی‌دی‌اف

مقدمه

    از همان ابتدای تاسیس خودگردانی دموکراتیک در روژئاوا و عملی شدن ایده‌های کنفدرالیسم دموکراتیک عبدالله اوجالان نقدهای بسیاری متوجه آن شد. به همان اندازه، ایده مذکور و پروژه مقاومت‌محور آن، سیل بی‌شماری از اظهارنظرهای طرفدارانه و هواخواهانه را نیز به دنبال داشته است. آنچه ما را به نوشتن این یادداشت واداشت، حساسیت به نسبت برخی از این دیدگاه‌های منتقدانه و طرفدارانه است. پنهان نمی‌کنیم که نسبت به بی‌تفاوتی پژوهشگران، منتقدین و اندیشه‌ورزان در ایران بسیار آزرده‌خاطر بودیم. صد البته بر اساس حافظه‌ای تاریخی انتظار زیادی نیز نداشتیم. اما بلاخره نوشته‌ای از دو اندیشه‌ورز حوزه فلسفه و ادبیات تحت عنوان «مقاومت در میانه‌ هیولا» منتشر گردید. پیش از خواندن متن، تمامی ترجمه‌ها، مقالات و نوشته‌های بویژه نویسنده دوم در رابطه با ادبیات اقلیت، واسازی، ادبیات پسااستعماری، رمان کامل داوود و… را در ذهنمان تداعی می‌کردیم اما خواندن نوشته‌ آن‌ها دوچندان بر ناامیدی ما افزود. اگرچه در این نوشتار قصد نداریم خود را تنها به نقد متن این دو مترجم و پژوهشگر محدود نماییم، اما نقد ادعاهای آن‌ها را دستاویزی برای بحث‌هایمان قرار می‌دهیم.

۱. ایدئولوژی نگاه‌های صرفِ انسانی

     نظاره‌گر بودن رنج دیگران به‌میانجی رسانه‌ها و خلق تصویر مظلوم‌نمایانه از مردم روژئاوا، ابراز نگرانی نسبت به مردم مدنی، زنان و کودکان بی‌پناه و بیان احساسات صرف انسانی علیرغم انفعال و تبدیل‌شدن به تماشاچی ویرانگری‌ها، کارکرد سیاسی دیگری نیز دارد که از نظر نویسندگان متن «مقاومت…» دور مانده است، هرچند می‌توان گفت بر اساس منطق متن آن‌ها، عامدانه از آن چشم‌پوشی کرده‌اند. برخی از روشنفکران، جریان‌ها و جامعه‌ جهانی این تجاوز سیاسی را تنها به دلیل صدمات و آسیب‌های جبران‌ناپذیر انسانی مورد انتقاد قرار می‌دهند. تقلیل تهدید شکست روژئاوا به بارآمدن فجایع انسانی، آوارگی، کشتار غیرنظامیان، کودکان و زنان، به‌رغم یک جهت‌گیری به‌ظاهر زیبای انسانی، عامدانه و غیرعامدانه در راستای نفی این تجربه‌ سیاسی بی‌نظیر جهانی است که در میانه‌ ویرانه‌های جنگ در راستای ایجاد صلح و دموکراسی واقعی می‌کوشد. به‌بیانی سرراست‌تر، برخی افراد و جریان‌های سرشناس تجاوز فاشیسم جهانی و شرکای منطقه‌ای آن به روژئاوا را تنها بدین دلیل مورد انتقاد قرار می‌دهند که مبادا یک فاجعه انسانی دیگر رخ دهد و گاهاً استدلال می‌کنند که چرا عجولی روژئاوا باعث و بانی این فجایع انسانی شده است! غافل از آنکه تداوم این تجربه سیاسی در روژئاوا است که تا به امروز سعی کرده است از شدت و دامنه فجایع انسانی بکاهد و حمایت از محتوای انسانی روژئاوا بدون دفاع از قواره سیاسی‌ متضمن آن تنها به ژستی بزک‌شده می‌ماند. جالب آن است که در بحبوحه رفراندم اقلیم کٌردستان، اینبار رد محتوای به‌زعم آن‌ها غیردموکراتیک آن‌ را دلیلی بر نفی قواره سیاسی آن (دولت-ملت‌گرایی) می‌پنداشتند. این نوع اظهارنظرها درباره روژئاوا یادآور کٌرد-ساید هه‌لبجه است که هیچ‌گاه به عنوان تجاوز به یک ملت شناخته نشد و تنها همچون مسئله‌ای که احساسات انسانی و متمدنانه را می‌خراشد قابل توجه بود. بر این اساس، به نظر می‌رسد جهت‌گیری‌ها و ابرازنگرانی‌های انسانی، گاها دستی در نفی حاکمیت سیاسی روژئاوا دارند.

۲. نام‌زدایی

      روژئاوا و خودمدیریتی دموکراتیک نامی بود که حزب اتحاد دموکراتیک بر اساس آموزه‌های رهبر معنوی خود، عبدالله اوجالان، بر محدوده ژئوپولتیکی خود نهاد. با این همه، نیروها و جریان‌های سیاسی مختلف بر اساس گفتمان سیاسی خود سعی در نام‌زدایی از این تجربه و نامیدنی دوباره بر اساس ایدئولوژی‌‌هایشان دارند. نامی همچون «تروریسم کٌردی» که دولت ترکیه از آن استفاده می‌کند اظهر من‌ شمس است و نیازی به تبیین ندارد. اما آن‌هایی که نسبت به تلقی این پروژه تحت عنوان «روژئاوا»، «کٌردستان»، «نیروهای کٌرد» و «بخشی از کٌردستان بزرگ» واهمه دارند که مبادا به درون مرزبندی‌های قومی-نژادی-زبانی فروغلتند، بیشتر تمایل به نامیدن آن تحت عنوان «شمال سوریه» دارند. گویی اگر درون چارچوب‌های یک دولت-ملت غیردموکراتیک، روژئاوا را استیضاح نمایند، تن به مرزبندی‌های خون‌آلود نژادی نداده‌اند. همان مرزبندی‌های استعماری‌ای که این بخش از مردم را تحت عنوان شمال سوریه درون یک جمهوری عمدتا عرب تقسیم و استعمار نموده بود. چندین دهه «خشونت بنیانگذار» دولت در قالب خشونت نظامی-سیاسی و اقتدار مشروعیت‌بخش آن در نوع خشونت گفتمانی، کٌردها را به ساحت ماوارای قانونی رانده بود و با ترسیم آن‌ها در قالب بخش‌های شمالی سوریه به «حذف ادغامی» آن‌ها دست‌زده‌بود و به همین دلیل تلقی آن‌ها تحت عنوان شمال سوریه را موجه می‌ساخت. با پایان استعمار فرانسه در سوریه کٌردها که علیه فرانسه برای دستیابی به حقوق ملی‌شان جنگیده بودند، این‌بار با استعماری داخلی از جانب ملی‌گرایان عرب مواجه شدند. برای دهه‌ها دولت عربی سوریه آن‌ها را حتی به عنوان کٌرد سوری به رسمیت نمی‌شناخت و زبان کٌردی را همچون همتایان‌اش به عنوان لهجه‌ای از زبان عربی تعریف می‌نمود. بماند که آن‌ها را با ژینوساید اتنیکی به نفع اعراب در راستای ایجاد کمربند عربی روبرو ساخته بود. اما چند سالی است که بحران حاکمیت، این مرزبندی‌های دروغین را زیر سوال برده است. در این میان شاید دیگر حتی به لحاظ تحلیل علمیِ فارغ از آرمان و اهداف سیاسی، نامیدن آن تحت عنوان شمال سوریه و اکراه از به‌کار بردن «خودگردانی دموکراتیک روژئاوا» و یا «روژئاوای کٌردستان»، به سمت نوعی نام‌زدایی پهلو می‌زند. همان استراتژی‌ای که مترجم رمان «مورسو، یک بررسی مجدد» به خوبی بر کارکرد سیاسی آن واقف است.

۳. کٌرد-فوبیا

       پروژه خودگردانی دموکراتیک روژئاوا، از اساس ایده‌ای است که موجودیت سیاسیِ مترقی خود را نه در بازتولید تنش‌ها و منازعات موجود بلکه در یک طرح جسورانه فراروی از آن‌ها جسته و پیاده کرده است. البته که تعریف آن‌ها از هویت و ایماژهای آن متفاوت با قرائت نویسندگان متن «مقاومت…» است. به هر حال، سیستم اداری افقی، دموکراسی مستقیم و از پایین، تشکیل کانتون‌های مستقل خودگردان، شوراهای مردمی و کمونال، برابری جنسیتی و اقتصاد تعاونی‌محور با گرایشات زیست‌محیطی تاییدگر فراروی‌های آن‌ها است. کنفدرالیسم دموکراتیک در اندیشه اوجالان نه‌فقط به‌عنوان راه‌حلی غیردولت‌گرا در باب مسئله‌ی ملی کٌردها، بلکه به‌مثابه ساخت بلوک مدرنیته‌ی دموکراتیک و یک نظم اجتماعی مساوات‌‌طلبانه‌ی بدیل برای مدرنیته‌ی سرمایه‌دارانه قلمداد می‌گردد. با این همه، حتی اگر روژئاوا خود را محدود به اجتماعات کٌردی می‌نمود، نمی‌توانست دلیلی بر تصدیق فروغلتیدن آن به درون یک پروژه ارتجاعی باشد. ارتجاعی‌ خواندن هر پروژه‌ سیاسیِ استوار بر تمایزات تاریخیِ فرهنگی-زبانی به معنای خلط تفاوت‌های ماهوی میان ملی‌گرایی فرودست با فرادست و تاریخ‌زدایی از بسترهای تاریخی-اجتماعی آن است. اگر چه گفتمان چپ قایل به حق تعیین سرنوشت ملل است، اما نویسندگان متن «مقاومت…» این ایده را نیز به بهانه فروغلتیدن در مرزبندی‌های مورد اشاره‌شان تخطئه کرده‌اند. البته لازم به ذکر است بنابه دلایل تاریخی، حتی حق تعیین سرنوشت ملل برای کٌردها ناگذیر از خلال استقلال ملی می‌گذرد. این را می‌توان در مبارزات کٌردها پس از جنگ جهانی اول علیه استعمار فرانسه در سوریه، استعمار انگلستان در عراق و مبارزات علیه استعمار داخلی در ترکیه مشاهده کرد. تمامی این مبارزات در جهت دست‌یابی به حقوق ملی‌ و استقلالی بود که پس از جنگ جهانی اول و برخلاف معاهده سور از کٌردها ربوده شده و همچنان نیز به میانجی خشونت عریان این وضعیت به قوت خود باقیست.

       به هرحال، این کٌرد-فوبیا که در میان قریب به اکثریت جریان‌های سیاسی چپ و حتی افراد پژوهشگر مستقل – البته نوشته‌شان استقلا‌ل‌شان را زیر سوال برده است- وجود دارد، ناشی از صورت‌بندی‌هایی تاریخی و هژمونیکِ رسوب‌یافته در کٌنه حیات اجتماعی است. آن‌ها بیشتر به‌جای اینکه ژست نقد سیاست هویت کٌردی را بگیرند، بایستی منطق این کٌرد-فوبیای خود را مورد واسازی قرار دهند. به‌رغم جانکاه بودن این واسازی -که پیش‌شرط آن زیر سوال بردن موقعیت فرادستی‌شان است- برای پژوهشگرانی که سال‌هاست درگیر متون انتقادی واسازی دریدایی هستند، شاید کار آسان‌تری به نظر آید!

۴. کوری نظری-سیاسی

       برخی از جریانات عمدتا چپ پروژه کنفدرالیسم دموکراتیک و تحقق خودمدیریتی دموکراتیک در روژئاوا را صرفا به این دلیل که مبتنی بر فراروی از ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم و پیمان‌های تاکتیکی موقت با آمریکا (بویژه در مقاومت کوبانی) بوده است، در بدبینانه‌ترین حالت بخشی از نظام امپریالیستی جهانی و در خوشبینانه‌ترین حالت پروژه‌ای فریب‌خورده می‌پندارند. آن‌ها در مواجهه با جریان روژئاوا دچار یک رکود و انسداد تاریخی-نظری شده‌اند. حتی برخی از آن‌ها در این کوری نظری-سیاسی گوی سبقت را از همه ربوده و جنگ میان روژئاوا و فاشیسم نوعثمانی را همچون جنگ دو جبهه امپریالیستی قلمداد می‌کنند. آن‌ها تمایل دارند که بهره‌برداری از رقابت‌ها و تضادهای ژئوپولتیک را به فرصت‌طلبی و یا فریب‌خوردگی تقلیل دهند، اما همین مسئله را به نسبت مبارزاتی که با آن همذات‌پنداری می‌کنند نوعی تاتکیک تیزبینانه و خلاقانه سوسیالیستی تلقی نمایند. فراموش نکنیم که این پیمان‌های تاکتیکی موقت درون جنبش‌های ملی‌گرایانه و ضداستعماری جهان سوم سابقه فراوانی داشته است و تنها به مقاومت روژئاوا محدود نمی‌شود. برای مثال جنبش آزادیبخش فلسطین همواره متکی بر دولت‌های غیردموکراتیکی همچون عربستان سعودی بوده‌ است. در نتیجه، کسب امتیازات تاکتیکی و موقت از مناسبات ژئوپولتیکی الزاما به‌معنای افتادن به دامان امپریالیسم جهانی نیست، بلکه حتی موفقیت‌های تاکتیکی می‌تواند در آینده بدل به تقویت استراتژی اصلی آن یعنی مبارزه با مدرنیته سرمایه‌داری گردد. این جریانات چپ‌ کافی است به حمایت‌های آلمان امپریالیست (!) در ایجاد ناآرامی در روسیه تزاری و کمک‌های مستقیم به لنین در بازگشت به مسکو را به‌خاطر آورند، آیا لنین به بخشی از امپریالیسم تبدیل شد یا امتیازات تاکتیکی را در راستای انقلاب هدایت کرد؟

۵. علیه یک تحریف

     به‌رغم تمامی انتقاداتی که ما نسبت به جامعه‌شناسی تاریخی و اندیشه سیاسی اوجالان در صورت‌بندی مسئله کٌرد در خاورمیانه، راه‌حل تحقق آزادی کٌردها و حتی مبانی نظری و تئوریکِ درون‌مدارانه وی در نقد تئوری دولت داریم، در اینجا با دفاع از وی سعی در نشان‌دادن کژفهمی‌های آن دو پژوهشگر حوزه فلسفه و ادبیات را خواهیم داشت.

       عبدالله اوجالان مفهوم کنفدرالیسم دموکراتیک را آنگونه که نویسندگان متن «مقاومت…» می‌گویند نه از دل میراث تمدن دموکراتیک اروپا، بلکه نهادهای بومی بین‌النهرین یا مزوپوتامیا استخراج نموده است. وی بر آن است که تا پیش از پیدایش اولین جوامع دولت‌محور سومری، وضعیت طبیعی جوامع بین‌النهرین مبتنی بر یک دموکراسی افقی بوده است و تشکیل دیگر دولت‌ها از دولت کاهنی سومر گرفته تا ایالات متحده، اشکال ظاهری یک فرم اصلی از دولت سومری هستند. بنابراین، اندیشه‌ سیاسی اوجالان، راه آزادی و دموکراسی را درون نفی این فرم اصلی، یعنی دولت، می‌جوید. وی مدل زیربنا/روبنای مارکسیم کلاسیک و ارتدکس را به نفع یک قرائت دولت‌محور وامی‌نهد و بدین ترتیب، مبارزه با فرم مدرنیته سرمایه‌داری را از خلال نقد دولت به‌مثابه بنیاد استثمار پیش‌ می‌برد. همچنین، اوجالان با جنبش‌های ناسیونالیستی کٌردی بدین دلیل مخالفت می‌کند که راه‌حل دولت-ملت‌گرا برای مسئله‌ی ملی کٌردها را تداوم فرم مدرنیته سرمایه‌داری می‌پندارد چراکه دولت-ملت دارای هر دو خصلت نژادگرا و سرمایه‌داری است. علاوه بر این، به نظر اوجالان کٌردستان به‌لحاظ قومی-فرهنگی از جمعیت متنوعی برخوردار است و به‌ همان سرنوشتی دچار خواهد شد که کٌردها و دیگر جوامع فرودست تحت سیطره‌ دولت-ملت‌های عرب، ترک و ایرانی تجربه‌ کرده‌‌اند. به‌هرحال، تکه‌پارگی جغرافیایی و سیاسی کٌردستان تنوع اجتماعی-سیاسی و فرهنگی‌ای را میان کٌردها ایجاد کرده‌است که نمی‌تواند به‌صورت دموکراتیک و عادلانه تحت دولت-ملتی واحد اداره‌ شوند.

      اوجالان متاخر، کٌردها را به‌ عنوان ملت برگزیده انتخاب نکرده است، بلکه در سودای آزادی تمامی خلق‌های خاورمیانه به‌واسطه خلق یک اتحادیه و بلوک کنفدرالیست بوده است. اتحادیه‌ای که بتواند همچون یک تاکتیکِ دوره‌ی گذار راه گسترش دموکراتیک و ضدسرمایه‌داری آن را فراهم نماید. میدان آزمون این تئوری‌ها در پروژه روژئاوا به خوبی تاییدگر این ادعاها بوده است، چرا که کانتون‌ها، شوراهای مردمی و به‌طور کلی ساختار سیاسی قدرت در روژئاوا، سکولار، برابری‌طلب و فراقومی بوده است. بنابراین، اوجالان نه یک ملت، بلکه خلق‌های ستم‌دیده در خاورمیانه را برگزید. اتفاقا همین نکته و پروژه نادولت-ملت است که وی را در برابر نقد‌های جدی جریان‌های ناسیونالیست کٌردی قرار داده است. همچنین اتخاذ سیاست کٌردستانی در اوان پیدایش حزب کارگران کردستان توسط اوجالان و کٌرد کردن چپ را بایستی درون زمینه‌های تاریخی و امر هژمونیک درون اندیشه چپ وطنی ترکیه و درهم تنیدگی آن با کمالیسم جست. با این همه، اوجلان متاخر هم چپ بودن را به دلیل تقلیل‌گرایی اقتصادی به‌واسطه واژگونی علیت مضمر در مدل زیربنا/روبنای مارکسیم روسی و روی‌آوردن به تئوری‌ای دولت‌محور وانهاد و هم بر اساس نفی مدل دولت‌محور، سیاست هویت را. اوجلان متاثر از آرای مایکل هارت،آنتونیو نگری و مورای بوکچین یک سیاست آنارشیستی را اتخاذ نمود تا هم‌ بتواند مرزهای سیاست هویتی را درنوردد و هم‌ اینکه سیاست طبقاتی مارکسیم-لنینیسم را پس زده باشد.

       لازم به ذکر است که تاریخ اندیشه سیاسی و حزبی در کٌردستان گواهی است بر مشاجرات نفس‌گیر و خسته‌کننده تقدم‌های «کٌرد بر چپ» یا «چپ بر کٌرد». این تقدم‌‌ها و دوگانه‌های کاذب را بایستی واسازی نمود نه اینکه در دور باطل تقدم یکی بر دیگری گرفتار ماند و در مقام پژوهشگرانی مستقل افسوس خورد که چرا چپ بر کٌرد تقدم نیافته است! صد البته از فحوای کلام این دو پژوهشگر می‌توان دریافت که تعریف آن‌ها از چپ بیشتر نوعی کمالیسم، بعثیسم و پان اپرانیسم است. به هرحال، اگر چه می‌توان انتقادات بسیاری بر آن دسته از جریاناتی که به کٌردبودن تقدمی سیاسی می‌دهند وارد ساخت، اما واژگون‌ نمودن این دوگانه و تبدیل‌کردن آن به معیار مترقی‌ یا مرتجع‌بودن بیش‌ از آنکه به نگاهی انتقادی شبیه باشد، حاکی از نوعی ساده‌انگاری یا شاید غرض‌ورزی سیاسی است، چرا که هر دوی این ادعاها چه از نظر تئوریک و چه از منظر تجربه تاریخی، فاقد مبنایی سیاسی و واقعی هستند. بنابراین، نگاهی انتقادی با توجه به ریشه‌های تاریخی و سیاسی بایستی به دنبال ایده‌ و عملی باشد که ضمن برجسته‌سازی مسئله ملی بتواند سیاست‌اش را با امر کلی فراملی پیوند دهد نه با سنگِ امر کلی بر سینه‌زدن، امر جزئی را از معنا تهی سازد.

۶. قیاس مع‌الفارق

      کٌردستان پس از جنگ جهانی اول و به میانجی تقسیمات استعماری بدون توجه به حقوق ملی ساکنان‌اش میان سه کشور جدیدالتأسیس ترکیه، عراق و سوریه و در قالب مرزهای این دولت- ملت‌های استعماری مورد استعمار داخلی قرار گرفت، اما ایجاد هیولایی به نام اسرائیل پس از جنگ جهانی دوم و در جهت ادامه سیاست اشغال دول استعمارگر قرار داشت. این‌همان‌سازی مسئله کٌردها که خود قربانیان اصلی سیاست‌ها و تقسیمات استعماری در خاورمیانه هستند با مسئله اسرائیل که برآمده از همان سیاست‌ها و تقسیمات است یا امپریالیستی و انحرافی نامیدن همکاری کٌردها با آمریکا در سوریه -که تاکتیکی در جهت استفاده از شکاف‌ها و رقابت‌های‌های ژئوپلتیک جهانی و منطقه‌ای در چارچوب دفاع از موجودیت روژئاوا و مردمانش است- ناآگاهی تاریخی یا رفتاری عامدانه را به ذهن متبادر می‌سازد که هدفش چیزی جز ارائه تصویری وارونه از ستم‌گر و ستم‌دیده نیست. نتیجه‌ این قیاس‌های مع‌الفارق جز توهم هیولاسازی از کٌردها و مطالبات ملی‌شان را در پی نخواهد داشت. بجاست که یادآوری شود آن‌هایی که اقلیم کٌردستان را فروغلتیدن در مناسبات قومی-نژادی-زبانی می‌پندارند نگاهی به قانون اساسی آن و رسمیت زبان‌های ترکمنی و آشوری -با وجود جمعیت اندک و چند هزار نفریشان- بیندازند تا به تحریف‌های «زایدالوصف‌شان»! کمی بیشتر بیندیشند.

۷. از چه چیزی واهمه دارید؟

      بسیاری بر این باورند که به محض آوردن نام کٌرد و کٌردستان، به دامان اندیشه‌ای واپس‌گرایانه خواهیم افتاد. آن‌ها عمدتا کسانی هستند که هیچ‌گاه نتوانسته‌اند فراتر از مرزهای جغرافیایی و ملی خود به چیز دیگری بیندیشند. در واقع، ملی‌گرایی در اذهان آن‌ها بدل به یکی از «مقولات پیشینی» کانتی شده است که معیار و محک تجربه‌هایشان است. اما به محض به‌ زبان آوردن مفهوم «ملت کٌرد»، آن را سیاست امپریالیستی، دست‌نشاندگی، فریب‌خوردگی و تجزیه‌طلبی تلقی می‌کنند. اگرچه رسانه‌های غربی و دونالد ترامپ تمایل دارند آن را به سطح منازعات قومی/قبیله‌ای بکاهند، اما نقد از آن‌ها الزاما از درون هویت‌زدایی از پروژه روژئاوا و هراس از کٌرد تلقی کردن آن‌ها نمی‌گذرد. خودمان را گول نزنیم! واهمه اردوغان بیشتر از هویت کٌردی این تجربه و ترس از تسری آن به درون مرزهای دولت ترکیه است نه از پروژه نادولت-ملت آن. همانگونه که به‌رغم تفاوت‌های روژئاوا با تجربه رفراندوم اقلیم کٌردستان، آن را نیز یک تهدید بالقوه برای تمامیت ارضی-سیاسی خود تلقی می‌کرد. نویسندگان متن «مقاومت….» چه هراس مشترکی با اردوغان دارند که حتی متن دفاعی آن‌ها نیز از روژئاوا بهانه‌ای برای تاختن به هویت کٌردی می‌شود؟ اینجاست که دعوت آن‌ها به چپ بودن و ساخت دوگانه کاذب «چپ‌بودن/کٌردبودن» شبیه همان کارت دعوت شهروندی پان ترکیسم در ترکیه است که حتی چپ‌های آن نیز فراموشی هویت کٌردی و بدل شدن به یک ترک را سعادت و مترقی‌بودن می‌پنداشتند.

       با این همه، اگر با درکی همدلانه نسبت به حساسیت کٌردها در رابطه با روژئاوا و کٌرد تعریف کردن این تجربه از سوی آن‌ها به مسئله بنگرید، شاید بیشتر از آنکه هیولایی بالقوه از آن بسازید، همچون نگاهتان به جنبش‌های آمریکای لاتین، فرانتس فانون و آموزه‌های اخلاقی دریدا و لویناس در رابطه با دیگری، آن را بخشی از پروژه رهایی‌بخشی تلقی می‌کردید. می‌توان به آسانی دریافت که این اصرار بر هویت در روژئاوا، ناشی از هراسی تاریخی و صد البته موجه نسبت به وجود هیولاهایی است که بیش از یک قرن بر آن‌ها سایه انداخته‌ است: هیولای دولت-ملت‌های فرادست خاورمیانه‌ای که تتریک، تفریس و تعریب تنها بخشی از سیاست‌های شوونیستی‌شان بوده است. همان هیولایی که نویسندگان متن «مقاومت ….» درون آن موقعیت بیان یافته‌اند و بالقوه با نفی هیولاوار هویت در مسئله روژئاوا و پس‌راندن آن به بهانه‌ امر کلی و انتزاعی به دستِ راست آن تبدیل شده‌اند. همین همدستی آن‌ها است که به بهانه امرکلی، فرونرفتن در امر جزئی، چپ مترقی و حتی مفهوم عدالت و دموکراسی، همپای سوسیالیسم عربی، فاشیسم ترکی و ناسیونالیسم نارسیستی ایرانی از بکار بردن واژه کٌرد و یا ملت می‌هراسند. قدری جای تعجب است پژوهشگرانی که به‌دلیل دسته‌وپنجه نرم کردن با مباحث دریدا بیش‌ از هر کس دیگری سویه‌های خشونت‌‌بار این مفاهیم را مستحضر هستند، زمانی که پای بحث از یک دیگری در این نزدیکی آن‌ها به میان آورده می‌شود -که امکان دارد مقولات ذهنی آن‌ها دچار تشویش نماید- با ساخت یک دوگانه کاذب به حذف و به‌حاشیه‌رانی آن گرایش می‌یابند. آیا وقت آن نرسیده است که قدری بنیان‌های هیولاوار اندیشه خود را مورد پرسش و واسازی قرار دهید و به جای تقسیم‌بندی هیولاهای موجود و بالقوه، به نقد جایگاه و موقعیت خود بپردازید که اتفاقا نقد راستین از این نقطه شروع می‌شود. یا شاید در ادامه قصد دارید همچنان از فرانتس فانون و بازنویسی آلبرکامو و اهمیت زبان اقلیت بنویسید و همزمان به بهانه امر کلی به سیاق بنیان‌گذاران موقعیت گفتمانی‌تان هویت کٌردی را نفی نمایید. بر این اساس، شما نه تنها جزو قربانیان و «ما»یی که در ابتدای نوشته‌تان به‌کار برده‌اید نیستید، بلکه دستی در ستم دارید! راستی نویسنده اول نیز اثبات نمود که در این میان پروژه بازخوانی هگل چگونه به یاری‌اش می‌شتابد. سرآخر اینکه، به تعبیری یکی از روشنفکرانی که نویسنده دوم متن «مقاومت…» آن را به خوبی می‌شناسد: «روشنفکر واقعی حقیقت را علیه سلطه می‌گوید» اما به نظر می‌رسد روشنفکرنماها قدرت را علیه حقیقت به‌کار انداخته‌اند.