زیستن در جهان بی‌­افق (درباره­‌ی فیلم platform)

دانلود پی‌دی‌اف

 

در سال­های گذشته با آثاری در سینما مواجهیم که به نحوی می‌کوشند تاریکی‌های جهان کنونی را بازنمایی کنند. به عنوان نمونه فیلم انگل (parasite) که به مسئله‌­ی شکاف طبقاتی می‌­پردازد و حرف حسابش این است که چگونه اعضای هر طبقه از حیات دیگری تغذیه می­‌کنند یا فیلم جوکر که نمایش­گر سیر تبدیل فردی مطرود و فراموش‌­شده به یک قاتل بزهکار است. تصویری که این فیلم­‌ها ارائه می‌­کنند نمایش بی عدالتی و سلطه­‌ی عمدتاً طبقاتی است که در نهایت منجر به زخم خوردن قربانیان این ستم و در نهایت بروز خشونت و آسیب­‌های روانی و اجتماعی می­‌شود. در حقیقت دوربین کارگردان به نقاط کور و ممنوعه‌­ای سرک می­‌کشد که معمولاً از دیدرس بازنمایی رسمی بیرون می‌­ماند.

اما این نخستین بار نیست که بی‌­عدالتی موضوع اثر سینمایی قرار می­گیرد. از روشنایی‌های شهر چاپلین تا خوشه­‌های خشم تا در بارانداز  و…  سینماگران کوشیده‌­اند بی عدالتی حاکم بر جهان را نمایش دهند اما وجه تمایز تصویر امروز سینما از بی عدالتی و فقر با فیلم‌­های قبلی در این است که در آثار پیشین کسانی که در معرض ظلم و بی عدالتی بودند در نهایت دست به مبارزه‌­ای جهت دگرگونی وضع موجود می زدند (تام جاد در خوشه­‌های خشم یا مارلون براندی در در بارانداز و…) اما در آثار سالهای اخیر ما با نوعی گرایش آسیب­‌شناختی در سینما مواجهیم. قهرمانان سینمای قبلی همواره نقش مبارز را بر عهده داشتند اما شخصیتهای اصلی فیلم­‌های اخیر ضد قهرمان‌­ا‌ند، آرمان سیاسی خاصی ندارند، محرک عملشان دل­‌آزردگی و کین‌­توزی است و کوششان در بهترین حالت یک ویرانی «در لحظه» است. در آثار اخیر افقی پیش پای قهرمانان نیست. جوکر قهرمان این جهان بی­‌افق است که در برابر بی عدالتی، ستم و دیده نشدن به شکلی ویران‌گرانه می­‌کوشد همه چیز را نابود کند اما شورش دلقک­ها در فیلم جوکر فاقد هرگونه پروژ‌ه‌­ی رهایی­‌بخش سیاسی است. در این جهان بی افق، آینده­‌ای در کار نیست و همه چیز در لحظه رخ می­‌دهد.

منطق این جهان بی‌­افق منطق آسیب‌­شناسی است:  فلاکت و سیاهی و عواقب آن نمایش داده می­‌شود اما راهی برای خروج از این وضعیت پیش پای ما دیده نمی‌­شود. حتی در آثار متأخر ایران نیز با همین گرایش روبروییم: فیلم‌­هایی مثل ابد و یک روز، مغزهای کوچک زنگ­‌زده یا متری شش و نیم و… که در آن کارگردان در مقام یک آسیب‌­شناس اجتماعی دوربین به دست می‌­گیرد و به میان طبقات پایین‌­تر اجتماعی می‌­رود و آسیب‌­های موجود در زندگی آنها را به نمایش می‌­گذارد، بی‌­آنکه کوچک­ترین افقی برای خروج از این شرایط متصور شود.

و در نهایت ما در این آثار با نوعی نسبی‌­گرایی اخلاقی مواجه می‌­شویم که در آن مسئولیت رفتار بزهکارانه نه به گردن فرد بلکه به گردن سیستم می­افتد و افراد همواره قربانی وضع موجودند. به عبارت دیگر گرایش آسیب شناسی را می­‌توان نوعی قربانی­‌شناسی تعریف کرد.

فیلم پلت­فرم در نگاه نخست در همین چهارچوب آسیب­‌شناسانه قرار می­‌گیرد. گروهی از افراد در یک ساختمان مخوف گرد هم می­آیند و نبردشان برای بقا در نهایت منجر به قساوت­­‌آمیزترین رفتارهای ممکن می­‌شود. ساختمان هولناکی که تمثیلی از جهان ماست و آنچه رفتار افراد را تعیین می­‌کند جایگاه طبقاتی و امکان سلطه­‌ی آن­ها بر دیگری است.‌

قهرمان فیلم نیز با اینکه از آغاز در فکر تغییر وضعیت است اما در نهایت راهی برای خروج پیدا نمی‌­کند. به نظر می‌­رسد در اینجا نیز با همان داستان قبلی مواجهیم: شخصیت گورنگ قهرمان و تریماگاسی ضدقهرمان که اولی با کتاب می‌­آ‌ید و دومی با چاقوی سامورایی پلاس به یک میزان «قربانی سیستم‌اند».

تا اینجا داستان پلت فرم شبیه به همان آزمایش معروف در تاریخ روان­‌شناسی اجتماعی است؛ آزمایش زندان استنفورد.  فیلیپ زیمباردو، روان­شناس اجتماعی آمریکایی در دانشگاه استنفورد آزمایشی طراحی کرد که بر اساس آن گروهی از افراد که مطابق  ملاک­‌های رسمی روان­‌شناختی در گروه افراد «سالم»  قرار می­‌گرفتند به طور تصادفی در دو گروه نگهبان و زندانی قرار گرفتند و رفتار متقابل میان آنها و علل احتمالی بروز خشونت و سلطه بر دیگری در این فضای آزمایشی بررسی شد. قرار بود این آزمایش دو هفته طول بکشد اما شدت خشونت اعمال­‌شده از سوی نگهبانان و رفتارهای متقابل برخی زندانیان به حدی بود که امکان ادامه­‌ی آزمایش را نداد. فرضیه­‌ی زیمباردو در این آزمایش این بود که  رفتار افراد تا حد زیادی متأثر از وضعیتی است که در آن قرار می­‌گیرند. مثلاً زندانیان در آزمایش نه به نام بلکه با شماره ای که با آن زندانی شده بودند خطاب می‌­شدند (به یک عدد تقلیل می‌­یافتند)، روپوش­های یکسان می­‌پوشیدند و هر گونه عنصری که رنگ و بویی از فردیت می‌­داد از آن­ها گرفته می‌شد. در مقابل نگهبانان از نشانه‌­های سلطه برخوردار بودند مانند سردوشی، باتوم و عینکی که چشمان سلطه­‌گر از پشت آن دیده نمی­‌شد.

در پلت­فرم نیز به نظر دو گروه افراد وجود دارند. یک گروه به نظر مجرمانی هستند که به جای مجازات به شیوه‌­های رسمی در این ساختمان تحت آزمایش قرار می‌­گیرند (و آیا این فانتزی قدیمی بسیاری از دانشمندان نیست که مجرمان را سوژه‌­ی آزمایش‌­های خود قرار دهند؟) و اندک افرادی که داوطلبانه آمده‌­اند.

همچون آزمایش زندان استنفورد که در آن افراد به شکل تصادفی نگهبان یا زندانی می­‌شدند در پلت­فرم نیز افراد نمی‌­توانند طبقه­ی خود را انتخاب کنند. همچنین رفتار افراد در هر طبقه  متاثر از جایگاهی است که در آن قرار گرفته‌­اند: «در طبقه ۴۸ دوست منی، در طبقه  ۱۷۲ حلزون من». گویی «هستی اجتماعی است که آگاهی را تعیین می­‌کند» و رفتار را. در پشت صحنه نیز آزمایشگری نشسته که به هیچ قیمتی حاضر به توقف آزمایش نیست. (فراموش نکنیم آزمایش زیمباردو نیز در نهایت با مداخله‌­ای بیرونی متوقف شد).

 

اما این آزمایش‌­گر کیست؟

وجود رگه‌های الهیاتی در فیلم می­‌تواند این فرض را به ذهن بیاورد که آزمایشگر تمثیلی از خداست. ورود و خروج افراد به یک طبقه گویی استعاره‌­ای از مرگ و زندگی است که به دست خداست. در قعر این ساختمان جایی شبیه جهنم و در قله‌­ی آن جایی شبیه بهشت قرار گرفته است.

در عین حال در فیلم با عناصری مواجهیم دال بر اینکه «اداره کلی» وجود ندارد که شاید یادآور این قول مشهور است که «خدا مرده است» و گویی در جهانی به سر می­‌بریم که در غیاب خدا (و افق) یگانه اصل حاکم بر رفتار انسان­ها اصل بقاست. جمله­‌ی پیرمرد خردمند را به یاد آورید که گفت «اداره­ی کل وجدانی ندارد» و از این رو تریماگاسی با چاقوی سامرویی‌­پلاسش یادآور جک است در فیلم «خانه‌­ای که جک ساخت» فون­تریر، آنجا که جک خطاب به یکی از قربانیانش می­‌گوید «هیچ کس صدای تو را نمی­‌شوند»  و در نتیجه یادآور این جمله‌­ی مسیح بر صلیب که «پدر چرا مرا رها کرده‌­ای؟»

در حقیقت در این جهان بی­‌افق، اداره کل که سرشتی غیرشخصی(impersonal) دارد نماینده­‌ی همان آزمایشگر آسیب­‌شناسی است که برایش دقت آزمایش مهم‌­تر از فجایعی است که در ساختمان رخ می­‌دهد (صحنه­‌ی بازخواست مدیر طبقه­‌ی اول را به خاطر آورید که آشپزها را ردیف می­‌کند تا ببیند موی چه کسی در کیک ریخته است). در وهله­‌ی اول هدف آزمایشگر (اداره‌­ی کل) شناخت رفتار انسان است: «اینجا محلی است برای بررسی امکان هم بستگی خودجوش در انسان­ها) اما این آسیب شناس به تدریج شمایلی مخوف به خود می­‌گیرد و تبدیل به همان جهنمی می شود که در آن هیچ ناظری در کار نیست. حتی ایموگیری (زنی که ۲۵ سال با اداره­‌ی کل همکاری کرده است) نیز زمانی که از سرشت حقیقی این جهنم آگاه می­‌شود دست به خود کشی می‌­زند. اما ایموگیری به چه پی می‌­برد که خودکشی می‌کند؟ به حقیقت این ساز و کار که در آن انسان­ها فاقد هرگونه سوژگی‌­اند و بدل به ابژه­‌ی محضی در دستان آزمایشگر می­‌شوند. امکانی برای کنش ندارند، اگر صحبت کنند انرژی خود را تلف کرده اند و تنها می­‌توانند غذا بخورند یا خودشان را؛ کار دیگری نمی­‌کنند. «بی­چاره‌­اند».

 

 

شاید مقایسه میان تصویر معروف هرم نظام سرمایه­‌داری با پلکان طبقاتی فیلم پلت­فرم در اینجا کمک کنند باشد. در رأس هرم نظام سرمایه‌­داری با یک کیسه پول مواجهیم که نماد این سیستم است و سپس از رأس تا قاعده به تدریج بازیگران این سیستم نشان داده می شود. اما نکته­‌ی مهم این است که در ضلع این هرم کارگرانی قرار گرفته‌­اند که  هرچند قربانی وضعیت موجودند اما با کار خود همچنان امکان سوژگی و کنش خود را حفظ کرده‌­اند. اما در فیلم پلت­فرم قربانیان و آسیب­‌دیدگان کنشی جز خوردن ندارند. افق همواره با امکان آفرینش همراه است و در آفرینش  نیز عصیان علیه وضع موجود و فراروی از لحظه‌­ی اکنون وجود دارد. در حالی که در پلت فرم افراد «در لحظه­‌ی حال» زندگی می­‌کنند و وضعیت خود را می‌­پذیرند و آیا این همان شعاری نیست که امروزه مدام ما را به آن فرا می­‌خوانند؟ «در لحظه زندگی کن و نسبت به شرایط خود پذیرش داشته باش». آیا این شعار وجه وارونه و ویران­گری نیز ندارد که قهرمان آن جوکر است؟ نه گذشته‌­ای و نه آینده‌­ای، همه چیز در لحظه است: پس آن را ویران کن.

 اما پلت­فرم یک گام پیشتر از جوکر، انگل و فیلم‌­هایی از این دست برمی­‌دارد. شخصیت گورنگ همان کسی است که می­‌خواهد در برابر وضع موجود مقاومت کند. با کتاب (آگاهی) می‌­آید اما در نهایت دست به کنش می­‌زند. کنشی که ضرورتاً با خشونت گره خورده است.گویی گورنگ تاریخ فشرده­‌ی کمونیسم است که می­‌کوشد  با آرمانی برابری­‌خواهانه و سطحی از خشونت  راهی به خروج پیدا کند. اما ابعاد فاجعه بسیار وسیع­‌تر از آن است که او نخست تصور می­‌کرده و از این رو در نهایت کنش او و همراهش ناکام می­‌ماند. و آیا این بدان معناست که راهی برای خروج از این وضعیت وجود ندارد؟ آیا پلت­فرم نیز مانند بسیاری فیلم‌­های آسیب‌­شناختی دیگر ضمن نشان دادن سیاهی وضع موجود در نهایت به امتناع تغییر و نوعی نسبی­‌گرایی اخلاقی می­‌رسد؟

به نظر می رسد علت پایان‌­بندی مبهم فیلم  همین است. در صحنه­‌ی پایانی گویی قهرمان مرده است. و آیا دختر تنها خیال پس از مرگ اوست و آرمانش را باید در جهان آخرت بجوید؟ یا پیش از مرگ دختر را می‌­بیند و او پیام زندگی است برای کارکنان طبقه صفر که شاید از طریق اعتصاب و عدم تدارک این سفره رنگارنگ آزمایش را متوقف کنند؟ و شاید این سردرگمی همان وضعیت بغرنجی است که مخاطب نیز با آن دست به گریبان است. شاید فیلم بر ضرورت فراتر رفتن از نگاه آسیب­‌شناختی تأکید می‌­کند و بر ضرورت احیای افق گم­شده و شاید از همین روست که در صحنه‌­ی پایانی گورنگ و دختر از قعر جهنم این عمارت هولناک چشم به سوی افق  می­‌د‌وزند. با وجود این روشن نیست که این افق چیست و این بیش از اینکه ضعفی بر فیلم باشد، بیانگر وضعیت ماست. بن‌­بستی که در آن افقی برای خروج از وضعیت فعلی در کار نیست و تنها می‌­توان به امید نسل تازه‌­ای بود که افق نوینی برای خروج از وضعیت فعلی پیش پای ما بگذارد.