«اسلام ایرانی»: از جست‌وجوی معنا تا سیاست‌زدایی

در اوایل دهۀ ۵۰ خورشیدی، سید حسین نصر که ریاست انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران را بر عهده داشت، آخرین اثر پژوهشی هانری کربن را که کتابی چهارجلدی تحت عنوان «اسلام ایرانی» بود، نزد امیر عباس هویدا می‌برد و ضمن تأکید بر اهمیت وافر کتاب، خواستار اختصاص بودجه­‌ای ملی برای ترجمۀ آن به دو زبان انگلیسی و فارسی می­‌شود. پیشتر، چاپ نخست نسخه‌ی اصلی کتاب – به زبان فرانسه (۱۹۷۱م) – در پاریس و با هزینۀ شرکت ملی نفت ایران و همزمان با جشن­‌های دو هزار و پانصدمین سالروز تأسیس شاهنشاهی ایران انجام گرفته بود. با توافق نخست وزیر وقت ایران و تأمین بودجه، کار ترجمۀ «اسلام ایرانی» به زبان انگلیسی در دانشگاه مک گیل کانادا و ترجمۀ فارسی آن در انجمن شاهنشاهی فلسفۀ ایران کلید می­‌خورد. پروسۀ ترجمۀ کتاب اما به درازا می‌­کشد، به‌نحوی‌که با وزیدن اولین تندبادهای انقلاب ۵۷، متوقف می­‌شود و ترجمه‌­ی آن برای سال­ها به تعویق می‌­افتد[i]. کربن در این چهارجلد به ترتیب به موضوعات «تشیع دوازده امامی»، «سهروردی و افلاطونیان ایران»، «تشیع و تصوف» و «مکتب اصفهان، مکتب شیخیه و امام دوازدهم» پرداخته بود. در این جستار خواهیم کوشید نگاه دقیق‌تری به مختصات «اسلام ایرانیِ» مدنظر کربن بیاندازیم و اهمیت تاریخی و دلالت‌های سیاسی آن را به بحث بگذاریم. این نوشتار می‌­کوشد ضمن مسأله‌سازی (پروبلماتیک‌کردن) پروژۀ اسلام ایرانی، مقدمه­‌ای بر چند جستار آتی باشد که موضعی نقادانه در قبال این پروژه اتخاذ می‌کنند تا نشان دهند علاوه‌بر به‌ دست‌دادن روایتی همگن و یکپارچه از پیوستار غیرتاریخی تفکر در ایران، «اسلام ایرانی» چه شأنی برای سیاست و کنش مدنی قائل است، تاریخ را چگونه می‌فهمد و آیا اساساً امکان شکل‌گیری چیزی چون یک سوبژکتیویته‌ی آزاد را فراهم می‌سازد یا نه. همینجا باید به صراحت تأکید کنیم که اساساً از موضعی مدرن به سراغ منظومه‌ی «اسلام ایرانی» خواهیم رفت.

 

اول. «اسلام ایرانی» چیست و چرا یک مسئله است؟

میراث هانری کربن در سال‌های اخیر، به ویژه از نیمه‌ی ‌دوم دهه‌ی هشتاد به بعد، به واسطه‌ی ترجمه‌ی مهمترین آثارش به زبان فارسی به نوعی احیا شده است. با وجود این، سایه‌ی سنگین تفکر او همواره بر فضای نظری ایران، کمتر و بیشتر، حاکم بوده است و این سطح یا آن سویه از آن در این یا آن جریان فکری به نوعی تداوم یافته است. به نظر می­رسد چه سنت‌گرایان، بدون آنکه به امکان­های تاریخی بیندیشند، چه کسانی که تحول را تنها از دل سنت میسر می‌­دانند، متأثر از وجوه کارکردی مختلف گفتار بوده و هستند. علاوه بر این، چه کسانی که در پی «روزآمدسازی» فلسفه‌ی اسلامی بر محور دوگانۀ تعقل و تأله‌اند، چه کسانی که سودای «اسلامی‌سازی» علوم انسانی یا به معنای دیگر، «علوم انسانی اسلامی» را در سر می‌­پرورانند و چه حاکمیتی که مشروعیت خودش را به «امر قدسی» پیوند می‌­زند و مقبولیت خود را در گرو روی­آوری مردم می­داند، همگی به قسمی از «اسلام‌­پژوهی» کربن در ایران متأثر بوده‌اند.

هانری کربن فرض­‌های مستشرقانه‌ی پیش از خود را چه در حیطه‌ی شناسایی فلسفۀ اسلامی و چه در فرم ارتباط محقق با ابژه‌ی مورد مطالعه دگرگون کرد. ارتباط کربن چه با جامعۀ ­فکری ایران (در دهه‌­های ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۰ه.ش) و چه با فلسفۀ اسلامی، ارتباطی از جنس «حیرت» و «مکاشفه» بود. وی برخلاف موضعی شرق­شناسانه، نگاهی «فرادستانه» به ابژۀ مورد مطالعۀ خود نداشت و سعی می‌­کرد به قول خودش «مفتونی باشد که زیبایی این بارگاه جلال را نشان می‌­دهد[۱]». پرواضح است که چنین رویکردی تا چه اندازه می­توانست در نگاه ایرانیان در بازتعریف­‌کردن «خود»شان و «دیگری» غربی مؤثر افتد. درست است که  او، در مقام یک محقق غربی، می­خواست موضعی «برابرانه» در رویکردش به «شرق» اتخاذ کند، اما در ایجاد توهم خودبزرگ‌بینی ایرانیان و غلبه‌­یابی روحیه‌ی خودبرتربینی و تفوق بر «دیگری» کارساز شد. نسبتی که او بین «ما» و «آنها» برقرار کرد، نسبتی­‌ست که سالیان بعد از او مورد خوانش‌­های متعددی قرار گرفت و گفتمان‌­های اسلامی و غیراسلامی از آن سود بردند. چیزی که قابل انکار نیست، آن است که رویکرد وی امکان دیالوگ «واقعی» بین «ما» و «آنها» را از بین برد، به این دلیل ساده که به باور کربن غرب از اساس گرفتار انحطاط است و شرق، در مقابل، قلمرو معنویت و معناست و از همین حیث بر غرب برتریِ بی‌چون و چرایی دارد. و در وضعیت نابرابر، اساساً گفتگویی برابرانه که برای هر دو طرف حاوی درس‌ها و آموزه‌های جدید باشد نمی‌تواند وجود داشته باشد. به تعبیر دیگر، دیالوگی که می‌توانست بر مبنای امکان­‌های تاریخی و شرایط «واقعی» و زیست «اکنون» شرق و غرب شکل گیرد، دستخوش آسیب‌­های بازسازی «سنت» از منظر مابعدالطبیعه شد.

 اینکه پروژۀ نقد اسلام ایرانی، چه افق­‌هایی را می­‌گشاید و چه افق­‌هایی را فرومی‌­بندد، موضوع بحث این نوشتار نیست، چرا که تفسیر انتقادی  مختصات «اسلام ایرانی» مجال فراخ‌تری  می­‌طلبد. در اینجا بحث بر سر آن است که در موج جدید روی­‌آوری به کربن که  از خلال ترجمۀ آثار وی برآمده است کدام سویه‌ها و سطوح از پروژه‌ی «اسلام ایرانی» وی اهمیت یافته و در دیگر پروژه‌های سیاسی و فکری ادغام شده است. به عبارت دیگر، در وضعیت حاضر میراث کربن پیرامون کدام  مسائل «اکنونی» مورد مطالعه قرار گرفته است و در نتیجه‌ی این، چرا  نقد پروژۀ فکری او برای ما اهمیت پیدا می‌کند. این نوشتار در پی آن است تا نشان ­دهد تا آنجا که پای بهره‌­برداری گفتار مسلط حکومتی از پروژه‌ی کربن در میان است کل ماجرا حول دو موضوع می‌چرخد: اول. پروژۀ «معناگرایی» در اکنونیت فعلی که بر ایده‌ی حضور دائم «امر قدسی» تأکید دارد و در نهایت، به عنوان مثال از مجرای مسئله‌ی «ولایت»،  به امتناع تکوین سوبژکتیویته‌ی خودآیین راه می‌برد و دوم. پروژۀ مشروعیت‌بخشی به وضعیت «سیاسی». درست است که  مبانی نظری متعددی از دل جریان­‌های گوناگون فقه و عرفان در کار مشروع‌سازی مبانی حکومت فعلی‌اند، اما پروژۀ «اسلام ایرانی» با روی­کردن به نوعی «معنویت­‌گرایی»، یا به عبارت بهتر، «معناخواهی» امکان توجیه و تثبیت وضعیت «سیاسی» به اتکای قسمی «معنا»ی غیرتاریخی و لذا، نقدناپذیر را فراهم می­‌کند.

 

سودای افسون­گری مجدد جهان

                                                                                                                  «ایرانیان می توانند پیام رستگاری داشته باشند»[۲]

   «چندان مایۀ تأسف است که فلسفۀ ایرانی، فلسفۀ ایرانی-اسلامی، تا به حال از صحنۀ تاریخ فلسفه‌های ما (غربیان) غایب مانده است… در اثر این غیبت، شناخت ما (غربیان) از انسان، بی‌پایه و مُثله‌شده است… ندای ایران در خارج از مرزهای ایران زمین، چندان گوش شنوایی نیافته است و بنابراین امروزه ایرانیان کماکان غافلند از اینکه فرهنگ سنتی­‌شان می‌تواند حامل پیامی برای بشر این روزگار باشد و هنوز نمی‌دانند چگونه این پیام را روزآمد کنند»[۳]. (کربن، ۱۳۹۱:۳۸)

 

هانری کربن از منادیان مخالفت با عقل روشنگری و به تبع آن پروژۀ مدرنیته بود. تقابل با وجوه افسون‌زدایی‌­شدۀ دنیای مدرن، وی را به سوی ایران کشاند. او در ایران در پی پاسخ به پرسش  از «امکان حصول معنا» برای بشر امروز می­گشت. بشری که در وضعیت گسست از جهان به سر می‌­برد؛ در وضعیتی که امکان معنابخشی به جهان بیش­ از پیش دشوار شده و انسان مسئولیت زیست خود را می‌بایست به تنهایی بر دوش بکشد، بیش از هر چیز با جهانی خالی از راز و افسون روبه‌روست. فرایند عقلانیت و افسون­‌زدایی  به تدریج روابط میان جهان مادی و ماورا را دگرگون کرد. آنگونه که وبر بیان می­‌کرده است «از آنجا که اصالت درک ذهنی و منطقی، اعتقاد به جادو را از بین می‌برد، جهان خالی از افسون می­‌شود و معنای جادویی خود را از دست ­می­دهد، چیزها «هستند» و «می­‌گذرند» اما دیگر معنایی ندارند». (وبر،۱۳۸۴:۵۲۴)  علم، در مقام هژمونیک جهان مدرن، برخلاف دین، در مقام گفتار اعظم جهان سنت، نمی­‌تواند از پس معنابخشی به جهان برآید. وبر در عصری که چیزها دیگر «معنایی» ندارند، می­‌کوشد تا وضعیت انسان مدرن را در پذیرش مسئولیت اکنون خود ترسیم کند. او هیچ سودای بازگشتی را در سر نمی­‌پروراند. وضعیت پیشامدرن دیگر ممکن نیست و گسست از جهان سنت رخ داده است. از دید وبر «سرنوشت انسان امروز این­ است که در عصری زندگی می‌­کند که به خدا و پیامبران بی­توجه است. انسان مدرن محکوم است بدون خدا و در جهانی خالی از راز و رمز و افسون زندگی کند»[۴]. چنین وضعیتی بیانگر آن است که واقعیت در مقام یک کلیت معنادار از دست رفته است، کلیتی که سابقاً همگن بود و هیچ ابهامی در آن راه نداشت. وبر، در مقام یک مدرنیست، مدرن‌بودن را معادل شجاعت سرکردن با همین جهانِ معنازدوده می‌داند. به باور او، جهان در مقام یک کل فاقد معنایی عام و جهانشمول است ولی معنابخشی‌های شخصی و جزئی بی‌تردید وجود دارند. وبر مدعی بود که از علم نمی‌توان توقع معناآفرینی داشت. کار علم در جهان مدرن، به زعم او، به عرضه‌ی ابزارها و وسایل بهینه برای تحقق اهداف ازپیش‌معین محدود می‌شد. اگر کسی دغدغه‌ی چیزی چون معنا و معنویت را دارد در جهان افسون‌زدوده‌ی مدرن ردپایی از آن نخواهد یافت. چنین کسی، به ادعای وبر، باید به جهان دیر و صومعه و کلیسا بازگردد.

شاید با درنظرگیری اندیشۀ وبر مبنی بر پذیرش عقلانیت جدید با همۀ سویه‌­های تاریک‌اش، پروژۀ هانری کربن در مخالفت با مدرنیته وضوح بیشتری بیابد. برای کربن هر آنچه که از غرب ریشه گرفته باشد، درون ظرفی قرار می‌گیرد که بنا بر انگارۀ او مبتنی بر «فرض گسستگی از جهان» است. (بالانفا، ۱۳۸۵: ۱۷۵) کربن، در برابر، به حضور مستدام «امر قدسی» در عالم تشیع و در واقع در کلیت «اسلام ایرانی» امید بسته است. این «قدسیت همیشه حاضر» انگارۀ پیوستگی با جهان و نیز برساخت کلیتی به نام «سنت» را ممکن می‌کند. به طور مشخص‌تر، پروژۀ کربن حول ایده‌ی «افسون­گری مجدد جهان» رقم می‌­خورد.[۵] برای کربن که در جستجوی امر قدسی است، «اسلام ایرانی» به مفری برای نجات از بحران «معنا» در غرب بدل می‌­شود، به پروژه‌ی رستگاری و پیام‌آور امر قدسیِ همواره حاضری که در ساحت آن سوژه و ابژه از هم جدا نیستند و انسان با جهان پیرامونش در پیوستگی تام قرار دارد[۶]. کربن در پی «بازسازی گذشته» در زمان حال، یا به عبارتی پرسش از گذشته  از افقِ حال، نیست. او به نوعی از مواجهه با «اکنون» سر باز می­‌زند. با فرافکنی مسئولیت حال به «گذشته» در پی اثبات آن است که اساساً چیزی جز «گذشته» وجود ندارد. در واقع گذشته همان «سنت» ازلی و ابدی است که گرچه در غرب دستخوش زوال شده است، اما در شرق و بالاخص در ایران و در «اسلام ایرانی» هرگز روبه افول نرفته است. چنین «سنتی» در واقع نوعی مونولوگ امر قدسی با خودش در طول «تاریخ قدسی» است. کل تاریخ، با حضور امر قدسی، بدل به «تاریخ این­‌همان» می‌شود. فروکاست تاریخ به «تاریخ قدسی» در اندیشۀ کربن، نمی­تواند چیزی به جز حضور قدسیتی بی‌­نیاز از غیر باشد. آن­قدر که تاریخ دیگر عرصۀ تحقق امکان‌‌های درون وضعیت نیست. تاریخ به رونوشتی از خواست «امر قدسی» بدل می‌شود که پراکسیس انسان در آن فاقد هر نوع شأنیت است.

به زعم کربن در برابر جهان افسون­‌زدودۀ غرب که معنا از آن رخت بر بسته است، اکنون «ما ایرانیان» امدادگران آنهاییم. نه تنها برخلاف باور رایج نیازی به «آنها» نداریم، بلکه می‌بایست دست «آنها» را هم بگیریم. اما این رسالت را تنها در صورتی می‌توانیم عملی سازیم که «کلیت» یکپارچه‌مان  حفظ شود و «معنویت» خود را تام و تمام دریابیم: «در درون سنت اسلامی، جهان ایرانی در بدو امر، مجموعه ‌را پدید آورده است که ویژگی­های خاص و رسالت آن فقط و فقط در صورتی به وضوح می‌پیوندد که جهان معنوی ایرانی به منزلۀ یک کل واحد (یا هویت یگانه)، پیش و پس از اسلام، در مد نظر قرار قرار بگیرد. ایران اسلامی به تمام معنا، دیار بزرگترین فیلسوفان و عارفان جهان اسلام بوده است». (کربن، ۱۳۹۱: ۶۱) از نگاه او «خانوادۀ معنوی ایران» که تداوم خود را در طول تاریخ همواره حفظ کرده است، امروز نیز باید به طرق مختلف حضور خود را تداوم ببخشد.

علاوه بر نگریستن به «خانوادۀ معنوی ایران» به مثابه  نقطه‌ی اتکای «حضور معنا» در جهان، کربن در پی آن است تا بین این خانوادۀ معنویِ برخاسته از عرفان شیعی و اسلام ایرانی، پیوندی با کل خانواده­‌های معنوی در کل جهان که بر مبنای آثار ماندگار دین گنوستیک جهان­شمولِ متکی بر کتب قدسی استوارند، برقرار سازد. از این حیث، با وجودی که  برای ایرانیان رسالتی «معنوی»  قائل است اما خطاب پیام او متوجه هر «انسان معنوی» در جهان است. در انتهای مجلد چهارم «اسلام ایرانی»، او در پی وجود «شهسواران معنوی» است تا راه را برای  سرهم‌کردن دوباره‌ی این جهان تکه‌پاره هموار کنند. ژان برن می‌گوید که پیام شه‌سوار معنوی در این عالم فعلیت دارد؛ عالمی متلاشی‌شده، درهم‌شکسته، ذره‌ذره‌شده که در آن همه چیز  به صورت خرده‌ریز و تکه‌پاره در آمده است: دل­ها، روح­ها، اعمال و کلمات. این جهان پاره‌پاره‌شده و پاره‌شدنی را باید بازدوخت. دوباره به هم دوختن این عالم تجزیه‌شده، این همان مأموریت است که فرارویِ شه‌سواری معنوی قرار دارد. ( ژان برن، ۱۳۸۲: ۸۲)

 کربن رسالت ما را به عنوان انسان‌­هایی که «معنا» در زندگی‌­مان حضور دائم دارد، بازگرداندن «معنا» به جهان «انفسی» می­‌داند. زمانی که از تقریب ادیان، به جهت بازسازی کلیت از دست رفته‌ و ارزش­‌های ازهم‌­گسیخته سخن می‌گوید، تأکید فراوان دارد که این تقریب در «باطن» انسان­ها رخ می­‌دهد، در غیر این­صورت منجر به «قداست‌­زدایی» می‌­گردد که محملی برای عرفی­‌شدن است و مطلوب نیست.[۷] به عبارت بهتر، باید در نظر داشت که پروژه‌ی کربن، به معنای «قدسی­‌گردانی» جهان «انفسی» است و نه «آفاقی». او از قدسی‌سازی وضعیت تاریخ بیرونی سخن نمی­‌گوید. اصرار کربن مبنی بر اینکه قدسی‌سازی نمی‌تواند معطوف به «امر بیرونی» باشد، موضوع تعیین‌کننده‌ای است. ترس کربن از قدسی­‌سازی بر محوریت «امر بیرونی»، هراس او از واقعیت بیرونی است. گویا او پیشاپیش می‌­داند ایده‌­هایش دربرابر واقعیت تاب نمی‌­آورند و پذیرش واقعیت‌یابی و عینی‌شدگی‌شان همان و تن‌دادنِ ناگزیرشان به الزامات و اقتضائاتِ جهان عینی و واقعی، همان. به عبارت بهتر، تلاش کربن برای گره‌نزدن «امر قدسی» با «امر بیرونی»ای که مشخصاً همان امر اجتماعی و سیاسی است، نشان از تلاش شکست‌خوردۀ تعریف «واقعیت» بر مبنای «نفس» و «درون» دارد. او پیشاپیش می‌داند با استحاله‌ی «واقعیت ابژکتیو» به «واقعیت درون» نمی‌­تواند اتفاق مهمی صورت دهد. با این‌همه، همه‌ی همّ او صرف آن شده است که از «امر قدسی» در ساحت حیات درونی محافظت کند. درنهایت اما «امر قدسی» به نظام سیاسی­‌ای پیوند خورد که او از تحقق‌اش نمی‌توانست خرسند باشد.

قدسی‌سازی امور واقع[۸] می‌توانست برای یک جستجو­گر «معنا» در سنت فرانسوی، تعریف‌شده باشد، اما در واقع، قدسی‌سازی «امر واقعی» به گونه‌­ای که ناتوانی مفرطی از فهم آن به مثابۀ «واقعیت ابژکتیو» پدید آید، برای ما بسیار مخاطره‌آمیز است. نخست بدین علت که «قدسیت همیشه حاضر» جا را برای امکان «سوژۀ» خودبنیاد تنگ می­‌کند، چرا که انسان را به «عالم صغیر» تقلیل می‌دهد. عالم صغیر «تجلی» ذات انور ازلی و ابدی است و این تجلی، هر دم نشانی از «امر قدسی» دارد. دوم به این علت که تمامی عرصه‌های کنش انسانی، پا در مشروعیت «آن­‌جهانی» دارند. و پیامد چنین امری روشن است: مشروعیت نقد و امکان نقادی پیشاپیش سلب می‌گردد و موکول می‌شود به فهم تجلیات ­«امر قدسی». پاگرفتن گفتمان مسلطی پیرامون «معنویت» و «امر قدسی»، سبب شد عرصه­‌هایی که به ظاهر، ارتباطی با «امر قدسی» ندارند، در هاله­‌های پیرامون «امر قدسی» ریشه بداونند. در این میان برای زیست­‌جهان ما، گره خوردن «امر سیاسی» و «امر قدسی» محل مناقشه است. همسویی خطرناکی که سکوتی تسلیم­‌وارانه را به همراه دارد. نقادی این همسویی نامیمون، از اولین گام‌­های نقد پروژۀ «اسلام ایرانی»، به مثابۀ پروژه­ای در راستای افسون­گری مجدد جهان است.

 

 نقادی فقه سیاسی و جذابیت اسلام ایرانی برای نظام فقاهتی

کربن از تحقق اندیشه‌های خود می‌هراسید. «معنا» در اندیشه‌های کربن باید تا همواره معلق باقی بماند. برای او هر صورتی از  عینیت‌یابی و واقعیت‌یافتن ایده‌ها، همسو با فلسفۀ مادی است، بنابراین اگر اندیشه بدل به واقعیت تاریخی و اجتماعی شود دیگر وجه رستگاری‌بخش خود را از دست می‌دهد. ستیز کربن با این واقعیت­‌گرایی در یک موضوع مشخص بسیار مناقشه‌برانگیز می‌شود: بر سر وضعیت فقها و نقش­‌شان در پیشبرد «­امر معنوی». به عبارت بهتر، کربن در هراس از عینیت‌یافتن معنا، فقها را حاملین این عینیت‌یافتگی می‌داند. اما موضوع جالب در این میان آن است که ستیز او با فقها، مانع از عدم پذیرش و رواج گفتار «اسلام ایرانی» (متکی بر عرفان شیعی) و هژمونیک‌شدن آن در میان جریان­‌های مختلف دینی ایران نشد. نقدهایی هم که به کربن شده است در نهایت نمایانگر خروج از گفتار او نیست.

به نظر می‌رسد کربن بیش از تدقیق در وجوه نظری فقه و علت اهمیت‌یابی و نیاز به آن در متن سنت اسلامی، مخالفتش با فقه را تنها به تعارض آن با عرفان و معنا محدود می‌کند. وی در ستیز اهل معنا و فقها در دورۀ نوزایی صفویه (به اصطلاح خودش) زمانی که از دردهای ملاصدرا از ظاهراندیشی‌های فقها سخن می‌گوید، ادعای قابل‌توجهی مطرح می‌کند: «تداوم و تبلیغ پیام روحانی ائمه(ع)، مستقل از این است که بدانیم آیا فلان یا بهمان جامعه‌ی اسلامی برای “هم‌رنگ و هماهنگ‌شدن با جهان مدرن” تن به رواج قانون مدنی خواهد داد یا نه. بدین ترتیب، در اثر محدود‌داشتن علم اسلامی به علم فقه، محکوم و محدود به موقعیت‌­هایی خواهیم شد که حکم بن‌بست دارند». (کربن، ۱۳۹۱: ۱۸۱) کربن فقها را لاادری‌­گرایان متدین می‌خواند. اخلاق­‌شان را دارای صبغۀ اجتماعی و آنها را همسو با پوزیتویست­‌های تکنوکرات می‌داند: «گروه اول شناخت امور روحانی را به سطح شناخت امور طبیعی یا اجتماعی تنزل می­‌دهند و گروه دوم از هرگونه علم روحانی بی‌خبرند. هماهنگی و همنوایی میان این دو گروه، کار ساده‌­ای است». (همان: ۲۰۷) از دید کربن عرفی­‌شدن و اجتماعی­‌شدن امر روحانی با اراده‌ی معطوف به قدرتِ یک علم فایده­‌مدار و لاادری همراه است. خلاصه آنکه، هراس کربن از فقها، هراس او از امر اجتماعی، از تجسدیابی معنا، از قانون و یا به عبارت بهتر از عرفی­‌شدن است.

نزاع کربن و فقه تا امروز نزاع خاموشی بوده است. گویا اراده‌ای وجود دارد که این نزاع را طرح نکند، نشان ندهد و بر آن دست نگذارد. اراده‌ای که حتی می‌کوشد در یک بازصورت­‌بندی مفهومی درون گفتار مسلط، پدیدارشناسی تشیع کربنی را با فقه سیاسی همسو کند. و این در صورتی است که کربن به جهت دفاع از «امر معنوی»، از فقها به مثابۀ کسانی که منادی شیعۀ سیاسی‌­اند[۹] و با چیزی چون حوزۀ «قانون» مدنی در پیوند هستند، روی برمی­‌گرداند. می‌بایست نشان داد پروژه‌ی به ظاهر «غیرسیاسی» کربن تا چه اندازه می‌تواند در حوزۀ سیاسی کارکرد داشته باشد و درون گفتار سیاسیِ حاکم جذب و ادغام شود و ایفاگر نقشی گردد که خود از اجرای آن گویی استعفا داده است. به عبارتی «سیاست‌­زدایی» مفرط کربن و پرهیز از «امر اجتماعی»، روی دیگر روی‌­آوری به سیاست است، اما روی‌­آوری‌ای به غایت محافظه‌کارانه و در خدمت وضعیت موجود. کاربست این پرهیز از امر سیاسی و اجتماعی، گویای آن است که فلسفۀ متکی بر اسلام ­ایرانی ابزارهای لازم جهت نقد وضعیت اکنون سیاسی و اجتماعی را در اختیار ندارد و با عزیمت به سوی تاریخ درونی و تقویت مفهوم «نفس» که در پیوند با جهان است، در برابر مفهوم «فرد» که در گسست از جهان است، به‌سهولت می‌تواند با هر نابه‌­سامانی و هر اختلالی کنار بیابد و عملاً در خدمت «طبیعی‌سازیِ» هر امر تاریخی عمل کند و به صلح و صفای کاذب «نفس» با جهان عینی فرابخواند.

روشن است که پیوند «معنا» و «سیاست» می‌تواند نتایج مخاطره‌­آمیزی را به بار آورد. اگر «هرمنوتیک هستی‌­شناختی هایدگر جایی برای کنش اجتماعی باقی نمی­‌گذارد و به بهانۀ انسان­‌مداری، دخالت عامل انسانی را حذف می‌­کند و با تبدیل کنش یا به تصمیم­‌های آنی و یا به تفکر معنوی میدان را به دست همان علم و تکنولوژی­‌ای باز می‌­گذارد که این­‌همه سعی در روشن­‌کردن سویه‌­های تاریک آن دارد»[۱۰]، هرمنوتیک باطن کربن نیز با تکیه بر «تاریخ قدسی» و حذف امکان سوبژکتیویته، هر چقدر هم که بکوشد «معنا» را به پیوند «درونی» فرد با جهان منحصر گرداند، عملاً راه را برای پیوندخوردن «امر قدسی» با «امر سیاسی» می‌­گشاید.

آنچه که ذیل دو محور گفته‌شده بیان گردید، درواقع تلاشی برای پروبلماتیک‌­سازی اسلام ایرانی به مثابۀ یک پروژۀ فکری تأثیرگذار در لایه‌­های مختلف گفتمان فکری مسلط است که ابزارهای لازم برای مشروعیت‌بخشی به وضعیت فعلی را نیز فراهم می­‌کند. ضرورت نقد رابطۀ «معنا» و «سیاست» بیش از پیش ما را متوجه سنن فکری­‌ای می کند که به پیوند این دو می‌­انجامند. در این پیوند تفاوت آشکاری میان قرائت‌­های عرفان شیعی و فقه شیعی به چشم نمی­‌خورد. یا به عبارت بهتر، فقه شیعی دست­‌کم در لایه‌­هایی با عرفان شیعی بر سر «معنا»ی استعلایی سیاست هم‌­جهت است. نقادی وهله‌ای که معنا در ساحت «امر قدسی» با «امر سیاسی» گره می خورد، به غایت ضروری است. نقد این وضعیت، نقد شرایطی­ است که امکان نقد وضعیت را در ساحت مفهومی خود پیشاپیش حذف­ کرده‌اند.

 

 

منابع:

– هانری کربن (۱۳۹۱) اسلام ایرانی/تشیع دوازده امامی/ترجمۀ انشاالله رحمتی/ تهران: نشر سوفیا

– ماکس وبر (۱۳۹۰) دانشمند و سیاستمدار/ترجمۀ احمد نقیب­‌زاده/ تهران: نشر علم

– یوسف اباذری (۱۳۸۹) خرد جامعه­‌شناسی/ تهران:نشر طرح نو(چاپ سوم)

– حسین نصر (۱۳۸۸) معرفت و معنویت/ترجمۀ انشاالله رحمتی/ تهران: نشر سهروردی

– ماکس وبر (۱۳۸۴) اقتصاد و جامعه/ترجمۀ عباس منوچهری، مهرداد ترابی­نژاد، مصطفی عمادزاده/تهران: نشر سمت

– شهرام پازوکی (۱۳۸۵)زائر شرق: مجموعه مقالات همایش بزرگداشت یکصدمین سال تولد هانری کربن/ تهران: مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران

-شهرام پازوکی (۱۳۸۲) یادی از هانری کربن: مجموعه‌ای از مقالات دربارۀ هانری کربن به انضمام دو گفتگو با وی، تهران: مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران

 

 

پانوشت‌ها:

[۱] به نقل از کتاب یادی از هانری کربن، ص۱۴۸

[۲] عنوان مقدمۀ جلد اول اسلام ایرانی

[۴] ر.ک به فصل «حرفه و شوق دانشمند» در کتاب دانشمند و سیاستمدار

[۵]  میشل مافزولی که از جامعه شناسان تخیل و متأثر از پروژۀ هانری کربن در غرب است، در مصاحبه‌ای (۱۹۹۹) به نام «تخیل در فضا» بیان می­‌دارد:«بعد از دو قرن راسیونالیزاسیون، بریده‌ایم. افسون­گری مجدد جهان ممکن است».

[۶]  اینجا دغدغۀ کربن، عمیقاً هایدگری­‌ست. «دازاین» هایدگر سوژه‌ای نیست که در تقابل با ابژه قرار بگیرد. دازاین و جهان جدایی‌­ناپذیرند. هایدگر می‌­کوشد چنان از مفهوم «سوژه » بگسلد که دیگر لزومی برای تقسیم‌­بندی سوژه و ابژه وجود نداشته باشد. «دازاین» بودن-در-جهان است.

[۷] نقل به مضمون از کتاب معرفت و معنویت، ص ۵۴۲

[۸] Sacralisation des objects

[۹] هانری کربن در مجلد نخست اسلام ایرانی می­گوید:«مقصود همه‌ی تعالیم ائمه‌ی شیعه به شاگردان بلافصل­شان، تعلیم دینی و معنوی رفیع است که هیچ نسبتی با مطالبات سیاسی ندارد». (هانری کربن، ۱۳۹۱: ۸۳)

[۱۰] نقل از کتاب خرد جامعه شناسی، ص۲۷۶-۲۷۷

[i]  «اسلام ایرانی» را انشاالله رحمتی به فارسی برگردانده است. وی پیش­تر کتاب‌­های «تخیل خلاق در عرفان ابن عربی»، «ابن سینا و تمثیل عرفانی»، «واقع‌­نگاری رنگ­ها و علم میزان» و «معبد و مکاشفه»ی هانری کربن را به فارسی ترجمه کرده بود. رحمتی جلد نخست «اسلام ایرانی» را که به «تشیع دوازده امامی» می‌­پردازد در سال ۱۳۹۱ به فارسی برگرداند. جلد دوم نیز در سال ۱۳۹۲ انتشار یافت. وی اکنون علاوه بر کار روی جلد سوم و چهارم «اسلام ایرانی»، «فیلسوف و سالک» و «زمان ادواری در عرفان اسماعیلیه» را نیز آمادۀ انتشار دارد.