مباحثِ مرتبط با «تاریخِ مفهومها» علیرغمِ امکانهایِ انتقادیاش در ایران تا کنون چندان موردِ توجهِ صاحبنظران قرار نگرفته است. ترجمهیِ مقالهیِ پیشِ رو (و چند متنِ دیگر که به مرور منتشر خواهد شد) به قصدِ فتحِ بابی تازه در این حوزهیِ مطالعاتی صورت میگیرد. برملا کردنِ (سوء)بازنماییهایِ سیستماتیک در تاریخِ معاصرِ ایران به شدت نیازمندِ ابزارهایِ نظری و تحلیلیِ روزآمد و متناسب با تحولاتِ سیاسی-اقتصادی در چند دههیِ اخیر است. امید است با ترجمهیِ متونی از این دست و با فراهم آوردنِ مقدماتی نظری، بتوان در آیندهای نزدیک در بازاندیشی و بازخوانیِ تاریخِ ایران (به ویژه تاریخِ معاصر) از امکانهایِ انتقادیِ «تاریخِ مفهومها» و «مطالعاتِ انتقادیِ گفتمان» بهره گرفت.
***
چکیده
این مقاله نشان میدهد که به واسطهیِ تمرکز بر مفهومها، بسیاری از گفتمانهایِ معاصر به شکلی روزافزون به سمتِ (تعریف/بازتعریف)هایی از ایدههایِ انتزاعیِ متفاوت چرخش میکنند همهنگام که تمرکزشان از بازنماییِ عاملان و متأثران از فرآیندهایِ اجتماعی و سیاسی-اقتصادی دور میشود. تمرکز بر فرآیندِ فزایندهیِ این ماهیتِ مفهومیِ گفتمان به عنوانِ یک نکتهیِ کلیدی نشاندهندهیِ منطقِ نئولیبرالیِ معاصر در گفتمانِ عمومی و تنظیمی[۱] است، مقاله استدلال میکند منطقِ مفهوممحور (که در سیاستها و حتی در رسانهها و ژانرهایِ سیاسی مشهود است) نیازمندِ ابزارهایِ جدیدِ نظری و تحلیلی در مطالعاتِ انتقادیِ گفتمان (زین پس: ماگ) است. این مقاله پیشنهاد میکند که از یکسو درهمآمیزیِ ایدهها[۲] از دلِ تاریخِ مفهومها[۳] به درونِ ماگ ضروری است. از سویِ دیگر این هم موردِ بحث قرار میگیرد که یک بازاندیشیِ عمیق بر شیوههایی که در آن ماگ به بافتگردانی[۴] به عنوانِ یک مفهوم نزدیک میشود، نیز به همان میزان اهمیتِ حیاتی دارد. استدلال میشود که هر دو بینش یحتمل به مواجهه با پویاییِ مفهومی (در) گفتمانها کمک خواهند کرد و این امر از طریقِ ردیابیِ منطقِ مفهومیِ گفتمان و شناساییِ هستیشناسیِ ایدئولوژیکِ گفتمانهایِ تنظیمی و عمومیِ معاصر میسر خواهد شد. آنها همچنین کمک خواهند کرد به تدقیقِ گفتمانهایی که در آنها کردارِ اجتماعی اغلب تنظیمشده است و در جایی که ساختنِ تصویرِ «نامرئیِ» غیرِعامل از تغییرِ اجتماعی به مشروعیتیابیِ اغلبمنفیِ پویاییهایِ اجتماعی و سیاسی-اقتصادی مجال میدهد.
مقدمه
یکی از تمایلاتِ اصلیِ ماگ، نظریهپردازی و تحلیل کردنِ گفتمان در ارتباط با جامعه است. درواقع هدفِ اصلیِ ماگ دیدنِ روشهایی است که در آن «گفتمان همهنگام که جامعه و فرهنگ را بازتولید میکند توأمان در حالِ بازتولید شدن توسط آنهاست» (فرکلاف و وداک ۱۹۹۷: ۲۵۸). علاوه بر این برایِ انگارههایِ[۵] نظری و تفسیریِ اصلی در ماگ، مثلِ قدرت (فرکلاف، ۱۹۹۵) یا ایدئولوژی (وندیک، ۱۹۹۸) ابزارها و مفهومهایِ نظریِ کلیدی در ماگ حولِ این میچرخد که جامعه چگونه در گفتمانِ عمومی (سوءِ)بازنمایی میشود. برخی مکاتبِ کلیدی در ماگ مثلِ رویکردِ گفتمانِ تاریخی، رویکردِ اجتماعی-شناختی یا سنتهایِ چندوجهی، بر فرآیندهایِ مرتبط با ساختنِ درونگروهی و برونگروهی (وندیک، ۱۹۸۴)، استراتژیهایِ ارائهیِ خود و دیگری در گفتمان (ریسل و وداک، ۲۰۰۱) یا بر الگوهایِ بازنماییِ بازیگرانِ اجتماعی (ونلوون، ۲۰۰۸) متمرکز شدهاند. هدفِ همهیِ آنها تحلیل کردنِ چگونگیِ ساختهشدنِ گفتمانیِ مرزها میانِ گروههایِ مختلفِ اجتماعی یا تحلیل کردنِ تصویرِ کلیشهای و مخدوشی است که از بُرِشهای گوناگونِ جامعه ارائه میشود.
گرچه بیشک برایِ ماگ تمرکز بر (سوءِ)بازنماییِ جامعه و اعضایش/گروههایش همچنان بسیار مهم (اگر نگوییم محوری) است، باز هم نیازی فزاینده برایِ مواجهه با دیگر گرایشها در گفتمانِ عمومی و بهویژه تنظیمیِ معاصر وجود دارد. یک چنین گرایشی نشان میدهد در اینجا چه چیزی یحتمل به عنوانِ ماهیتِ مفهومیِ روزافزونِ گفتمان ساخته شده است. این امر در این واقعیت دخیل است که به جایِ تمرکز بر تصاویرِ افراد و گروههایِ اجتماعی، گفتمانِ عمومیِ معاصر به نحوی فزاینده حولِ بحث و بازتعریفِ مفهومهایِ اجتماعی و سیاسی و در واقع انتزاعی میچرخد عوضِ اینکه جامعهیِ واقعی یا اعضایِ آن را بازنمایی کند.
گفتمانهایِ عمومی همیشه مملو از عناصرِ گوناگونِ مفهومیاند و همیشه در پیِ این بودهاند که فرآیندهایِ اجتماعی را به عنوانِ «سیاست»، «اقتصاد»، «لیبرالیسم»، «سوسیال دموکراسی» یا مواردی از این دست برچسبگذاری کنند، بنابراین از عبارتهایِ انتزاعی یا حتی «اصطلاحاتِ فنی» بهره میبرند (فرکلاف، ۲۰۰۸: ۸۱۲) تا برایِ واکاویِ «جوامعِ واقعی» زبانِ تحلیلی دست و پا کنند (بیلیگ، ۲۰۰۸). لیکن به نظر میرسد که گرایشِ فوق در بسیاری از موارد به اشتباه و به نحوی گمراهکننده فرآیندهایِ مختلفِ اجتماعی را با ابزارهایِ مفهومی برچسبگذاری میکند، لذا هدفمندانه از بازنماییِ جامعهیِ واقعی و اعضایِ آن طفره میرود.
در گفتمانهایِ معاصر، مفهومها به همین دلیل مانع میشوند تا واقعیتی اجتماعی که در سطحی وسیع درک شده است، تعمیم داده شود و در عوض به مفهومهایِ عملیاتی برایِ عادیسازی و مشروعیتبخشیِ اَشکالِ مختلفِ تنظیمگری تبدیل میشوند. اینها فقط الحاقات یا عناصری از یک اَبَرزبان[۶] نیستند که به بازنمایی و انتزاعِ کنشِ اجتماعی گره خوردهاند، بلکه اغلب آشکارا جایگزینِ ساختهایِ گفتمانیِ (در معنایِ بازنمایی) تغییرِ اجتماعی میشوند یا جایگزینِ آنهایی میشوند که عهدهدار و/یا دستخوشِ برخی فرآیندهایِ اجتماعیِ سریع و اغلب ناگهانیاند.
شاید بارزترین نمونه برایِ نشان دادنِ مواردِ فوق، بحثِ گفتمانهایِ عمومی و تنظیمیِ معاصر درموردِ مهاجرت است که به جایِ بحث راجعبه شرایطِ مهاجران، علاقهمند است مفهومهایی مانندِ «ادغام»[۷] را در ارتباط با اکثرِ فرآیندهایِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ مربوط به مهاجرت موردِ بحث قرار دهد. متمرکز شدن بر [مفهومِ] ادغام، به سیاستهایی که قبلاً با عنوانِ «همگونسازی»[۸] شناخته میشدند، مشروعیت میدهد و این کار را در واقع از طریقِ اهدا کردنِ یک مفهومِ طنیندارِ اجتماعیِ نو به آنها میسر میسازد (کرژنفسکی و وداک، ۲۰۰۹). اما این امر به بهانهای مرسوم برایِ انتقادِ بیرحمانه از گروههایِ اجتماعی (در اینجا مهاجران) بدل میشود، کسانی که میتوانند به راحتی توسطِ سیاستمداران و روزنامهنگاران موردِ حمله قرار بگیرند و به عنوانِ کسانی انگ بخورند که ادعا میشود «به ادغام تن نمیدهند» و نمیخواهند «ادغام شوند» و از این رو نباید [به آن جامعه] تعلق داشته باشند. (بنت، ۲۰۱۵، کرژنفسکی، ۲۰۱۰). طرد کردن و نیز اجرایِ قهریِ آن در گفتمانهایِ تنظیم (سیاستها) به دلیلِ تمرکزِ مفهومیاش، عمدتاً غیرِعامل و خصوصاً ناتوان از ارجاع به کسانی است که فرآیندهایِ مشخصی را بر عهده دارند.
همانطور که این مقاله استدلال میکند، گرایشِ فوقالذکر بهویژه در ۲۰-۳۰ سالِ گذشته وسیعاً گسترش یافته است که مطابق با اوجِ شکوفاییِ سیاستِ نئولیبرال و اقتصادِ سیاسی در سرتاسرِ جهان است (جلوتر میخوانید). مطابق با مواردِ فوق، ماگ به مجموعهای از ابزارهایِ مفهومی و تحلیلیِ جدید نیاز دارد تا کمکش کنند که با این مفهومپردازیِ روزافزونِ گفتمانِ عمومیِ معاصر دست و پنجه نرم کند. به همین منظور این مقاله پیشنهاد میکند بحثی که قبلاً آغاز شده بود یعنی بحث دربارهیِ امکانِ درهمآمیزیِ دستگاهِ نظری (و نیز تحلیلیِ) ماگ با عرصههایِ مفهوممحور در تاریخِ اجتماعی ادامه پیدا کند (ر.ک. کرژنفسکی، ۲۰۱۳ الف). لذا این مقاله عرصههایِ کلیدیِ مرتبط میانِ ماگ از یکسو و تاریخِ مفهومها[۹] (زین پس ت.م) از سویِ دیگر را مشخص میکند. از این طریق روشن خواهد شد که برخی از انگارههایِ اصلیِ ت.م مانندِ میدانهایِ معنایی، مفهومهایِ همخانواده و مفهومهایِ متضاد (جلوتر میخوانید) به عنوانِ آغازگاههایِ نظریهپردازیِ ماگمحور و تحلیل کردنِ گفتمانهایِ تحتسلطهیِ مفهومها و فرآیندهایِ مفهومپردازی چقدر مهماند.
به دلیلِ اهمیتِ این امر برایِ میانجیِ فوقالذکر و نیز برایِ دست و پا کردنِ یک تحلیلِ انتقادیِ گفتمان که مفهوممحور باشد، مقاله پیشنهاد میکند تا درموردِ انگارهیِ «بافتگردانی» بازاندیشی شود چرا که برایِ چند دهه انگارهای مرکزی برایِ ماگ بوده است. در اینجا استدلال میشود که پویاییِ مفهوممحورِ گفتمان نیاز به فهمی تازه، دقیق و نظاممند از «بافتگردانی» دارد. بنابراین مقاله پیشنهاد میکند که این کار را از طریقِ بازنگریِ دقیق در معنایِ اصلیِ بافتگردانی انجام دهیم آنچنان که توسطِ باسیل برنشتاین (۱۹۹۰) صورت گرفته است. بازخوانیِ هستهیِ اصلیِ پیشنهادِ برنشتاین از این جهت ضروری است که درکِ تغییرِ گفتمانی و در نتیجه تغییرِ مفهومی در گفتمانِ عمومیِ معاصر را میسر میکند و این واقعیت را عیان میکند که این امر اغلب هدفمندانه توسطِ مجموعهای از اقداماتِ استراتژیک و تدریجی ترتیب داده میشود. همانطور که مقاله استدلال میکند، نگاهی دقیقتر به ایدههایِ اصلیِ برنشتاین به ما مجال میدهد تا لحظاتِ تغییرِ/جابجاییِ گفتمانی را تشخیص دهیم و این واقعیت را دریابیم که آنها عمدتاً ماهیتی استراتژیک دارند. همچنین این پیشزمینه را مهیا میکند که بفهمیم چگونه انگارهیِ ایدئولوژی که برایِ ماگ انگارهای محوری است (وندیک، ۱۹۹۸)، هنگامِ بررسیِ نظمِ گفتمانهایِ عمومی و تنظیمی در بافتِ تغییرِ مفهومیِ معاصر بارِ دیگر برجسته میشود.
نئولیبرالیسم: گفتمانها، مفهومها و ایدئولوژیها
یکی از ویژگیهایِ اصلیِ نئولیبرالیسم این واقعیت است که منطقِ اقتصادی و بازارمحور را در ساحتهایِ اجتماعی و خصوصاً عمومی وارد میکند، ساحتهایی که قبلاً با روابطِ اقتصادی مشخص نمیشدند (کراوچ، ۲۰۱۱؛ جسوپ، ۲۰۱۲؛ تورین، ۲۰۰۱). این فرآیند مستلزمِ اَشکالِ مختلفی از تغییر و جابجاییِ گفتمانی است (کرژنفسکی، ۲۰۱۳ ب) که به نحوی موثر، شیوههایی را تغییر میدهد که به واسطهیِ آنها جامعه و کنشِ اجتماعی در قلمرویِ عمومی بازنمایی میشود. از طریقِ آن تغییرات و جابجاییها نئولیبرالیسم «به عنوانِ نوعی گفتمان هژمونیک میشود» (هاروی، ۲۰۰۵: ۳) همهنگام که امکانِ حملهیِ نئولیبرالی به مفهومهایِ «عموم»[۱۰] در گفتمانهایِ مختلف (از جمله گفتمانهایِ تنظیمی) فراهم میآید (کولاس، ۲۰۰۵: ۷۰).
از این رو نئولیبرالیسم منجر به بسیاری از زدوخوردهایِ ایدئولوژیک و مفهومی میشود که در خدمتِ ایجاد و توأمان مشروعیتبخشی به تصویری از تغییرِ اجتماعیِ غیرِ عامل یا شاید حتی نامرئی است. این امر در سیاست و رسانه اتفاق میافتد (فیلان، ۲۰۱۴)، اما بهویژه در ژانرهایِ گوناگونِ تنظیمیِ ترکیبی رخ میدهد (کرژنفسکی، ۲۰۱۳ ب، ۲۰۱۵؛ سم و جزوپ، ۲۰۱۳) که سیاستهایِ نئولیبرال را عملیاتی میکنند. همهنگام که سیاستها و سایرِ گفتمانهایِ تنظیمی و ایدههایِ «محرکِ» آنها (یا مفهومهایِ عملیاتیِ آنها) بیشتر و بیشتر در قلمرویِ عمومی موردِ بحث و بررسی قرار میگیرند (گرچه ماهیتِ بهراستی تأملورزانهیِ این بحث و گفتگوها باید اغلب موردِ تردید قرار گیرد)، تغییرِ اجتماعی در گفتمان در واقع به این ترتیب بازنمایی نمیشود بلکه اغلب به عنوانِ یک گذارِ کاملاً ایدئولوژیک یا مفهومی به تصویر کشیده می شود. با تغییرِ نامِ فرآیندها و سیاستها ذیلِ مفهومهایِ مختلف، این اَشکالِ تغییریافته غالباً بر گفتمانِ عمومی مسلط میشوند حال آنکه بر همین اساس، معانیشان به طورِ فزایندهای نیازمندِ موشکافیِ دقیق و انتقادی است.
یکی از مغالطههایِ رایج درموردِ نئولیبرالیسم این است که این یک پروژهیِ بینالمللیِ استراتژیک یا هماهنگ نبوده که طیِ چند دهه و توسطِ گروهی خاص از بازیگرانِ سیاسی و اجتماعی انجام شده است (هاروی، ۲۰۰۵، شولز فوربرگ و اولسن، ۲۰۱۴). در عوض اما آنچه رایج است (و معولاً مشروع تلقی میشود) این تصور است که نئولیبرالیسم یک پیشرفتِ «طبیعیِ» خاص مربوط به منطقِ سرمایهداری به ویژه سرمایهداریِ متأخر (به خصوص در کشورهایِ به اصطلاح توسعهیافته) بود که تأثیرِ آن بر الگوهایِ سازمانِ اجتماعی (از جمله دولت و نظامهایِ رفاهی) در سرتاسرِ جهان نیز به معنایی خاص «منطقی» بود. این تصویرِ غیرِ واقعی از نئولیبرالیسم به عنوانِ چیزی که «به هر حال رخ داده»، تصویرِ آن را به عنوانِ یک فرآیندِ خاصِ از پایین به بالا برمیسازد. این تصویر با گفتمانهایِ عمومی تثبیت میشود (به ویژه در امورِ سیاسی، سیاستها و رسانه) که بنا بر میلشان توجه را از نقشِ عاملِ واقعیِ کردارهایِ سیاسی و رسانهای و سازمانها در پیشبرد، تثبیت و همچنین مشروعیتبخشی به نظمِ نئولیبرالی منحرف میکنند.
این مقاله، ترکیبی نظری را پیش مینهد که مجال میدهد تا ساختهایِ گفتمانیِ نئولیبرالیسم را اساساً یک فرآیندِ گفتمانیِ از بالا به پایین ببینیم. این فرآیندِ گفتمانیِ از بالا به پایین ماهیتی فراملی دارد اما نیازمندِ انطباق از طریقِ جابجاییهایِ گفتمانیِ در هر بافتِ خاص است (کرژنفسکی، ۲۰۱۳ ب) که به عملیاتی شدنِ تغییرِ گفتمانیِ فراملی کمک میکند. در این بافت ضروری است بدانیم:
نئولیبرالیسم به عنوانِ یک ایدئولوژی، متشکل از مفهومهایِ خاصی است که معانیشان با گذشتِ زمان تغییر میکنند و تکامل مییابند (…) ولیکن آزادیِ فردی و اقتصادِ بازار بیشک مفهومهایِ مرکزیِ نئولیبرالیسم هستند، آنها به شیوههایِ گوناگون تفسیر و تعریف شدهاند و با مفهومها و ایدههایی ترکیب شدهاند که ریشه در ایدئولوژیهایِ دیگری مانندِ محافظهکاری یا سوسیالدموکراسی دارند، تا برایِ شرایط یا مسائلِ خاصی متناسب باشند. (شولز فوربرگ و اولسن، ۲۰۱۴: ۶)
در واقع ترکیبِ نظری، مفهومی و خصوصاً تحلیلیای که در اینجا ارائه شده ابزارِ بسیار مفیدی است که میتواند به کشفِ این ماهیتِ مفهومیِ نئولیبرالیسم کمک کند، چرا که بر بافتگردانیهایِ هر بافتِ خاص در ایدئولوژیهایِ نئولیبرالِ جهانی تکیه دارد. همانطور که مقاله استدلال میکند، ساختشکنیِ نئولیبرالیسم بهعنوان یک گفتمان لزوماً باید بر یک تحلیلِ مفهوممحور متکی باشد. این امر نه فقط شناساییِ مفهومهایی که حامیِ تسلطِ هژمونیِ گفتمانیِ نئولیبرال هستند را تسهیل میکند، بلکه همچنین نشان میدهد که چگونه منطقِ ساختِ گفتمانی و بافتگردانیِ مفهومها به ایدئولوژیهایِ گستردهتری از نئولیبرالیسم اشاره دارد و نشان میدهد اینها چگونه در اَشکالِ زبانِ عمومی و تنظیمیِ معاصر شیوع مییابد.
زبان، مفهومها و بازسازیِ جامعه: تاریخِ مفهومها
«تاریخِ مفهومها» (ت.م) یا Begriffsgeschichte در دههیِ ۱۹۵۰ توسطِ راینهارت کوزلک، مورخِ فقیدِ آلمانی پا گرفت. از زمانِ تاسیس، ت.م همواره بهعنوانِ یکی از مترقیترین جریانها در تاریخِ اجتماعیِ مدرن در نظر گرفته شده است. از جمله اینکه ت.م بسیاری از نظریهها و روشهایِ کلیدیِ تاریخی را بازتعریف کرد، مثلاً آنهایی که مربوط به تفسیرِ برتریِ منابعِ تاریخی بودند یا آنهایی که به وقایعنگاری در تحقیقاتِ تاریخی مرکزیت میدادند (کوزلک، ۲۰۰۲؛ اولسن، ۲۰۱۲).
لذا ت.م فرض میگیرد که هدفِ اصلیِ تحقیقِ تاریخی نباید رخدادها یا وقایع باشد بلکه مفهومهایِ اجتماعی و سیاسی هستند که برای تعریفِ جوامع و جنبههایِ مختلفِ نظمِ اجتماعی اهمیت دارند. برایِ ت.م این اهمیت دارد که بسیاری از مفهومها را محصولِ بافتهایِ اجتماعیسیاسی و فضاییزمانیِ مشخص و خاص ببیند که اغلب در جریانِ بحرانهایِ مختلفِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ساخته میشوند (کوزلک، ۱۹۸۸) و همچنان پتانسیلِ مشخص و ادعایِ کلیّت[۱۱] دارند. بنابراین بسیاری از مفهومهایِ موردِ مطالعهیِ ت.م (مخصوصاً دموکراسی یا حکومت) به عنوانِ مفهومهایی دیده میشوند که لزوماً فراتر از بافتهایِ اصلیِ ساخت/دریافتِ اجتماعی ادامهیِ حیات دادهاند و قدرتِ جابجایی در بسیاری از بافتها در طولِ زمانِ تاریخی و فضایِ جغرافیایی را کسب کردهاند.
ت.م به ترندِ اصلیِ تاریخِ اجتماعی بدل شده است، که با رصد کردنِ مفهومهایِ اجتماعی و سیاسی توجهش را به شکلی موثر مجدداً به سمتِ زبان به عنوانِ حاملِ اصلیِ پویایی و تغییرِ مفهومی متمرکز میکند (اشتاینمتز، ۲۰۱۱). همانطور که خودِ کوزلک (۲۰۰۴) استدلال کرده، «تمرکزِ ت.م (در وهلهیِ نخست) بر متنها و واژهها است […] نتایج کار را میتوان به طورِ مستمر از طریقِ تفسیر کردنِ متنها ارزیابی کرد» (ص ۷۵). به همین اعتبار کوزلک و ت.م مفهومها را در ارتباطِ بسیار نزدیک با بازنماییِ واژگانیِ (و در نتیجه گفتمانیِ) آنها میبینند. با این حال، آنها استدلال میکنند که اگرچه «هر مفهوم با یک واژه همبسته است […] اما هر واژه یک مفهومِ اجتماعی و سیاسی نیست» (کوزلک، ۱۹۸۲: ۴۱۸).
بنابراین فقط تعدادِ کمی از واژهها تبدیل به مفهوم میشوند و این امر عمدتاً در موردِ واژههایی اتفاق میافتد که گفته میشود پتانسیلِ مشخصی برای به چنگ آوردن یا ذخیرهسازیِ معانیِ اجتماعی دارند و نیز آن واژههایی که قویاً مدعیِ همگانیّت[۱۲] هستند (کوزلک، ۱۹۸۲). مفهومها در فرآیندِ دلالتگری[۱۳] به وجود میآیند که اساساً یک فرآیندِ زدوخوردِ گفتمانی میانِ چند معنا برایِ دلالتگری بر رخدادها و کنشهایِ اجتماعی است. طبقِ نظرِ کوزلک (۲۰۰۴) «مفهومها بر این اساس حولِ معانیِ اساسیِ متعددی متمرکز شدهاند» (ص ۸۵). پس باید حتماً این واقعیت را بهخاطر داشته باشیم که مفهومها در محلِ تلاقیِ جزئیت و همگانیت شکل میگیرند. تعادل باید حتماً همیشه بینِ مفهومها و بازنماییهایِ واژگانیِ آنها حفظ شود زیرا «یک واژه فقط وقتی به یک مفهوم تبدیل میشود که تمامِ معنا و تجربه در یک بافتِ سیاسی اجتماعی که در آن و برایِ آن یک واژه استفاده میشود بتواند درونِ یک واژه متراکم شود» (کوزلک، ۲۰۰۴، ص ۸۵). به زبانِ ماگ، مفهومها همهنگام که مفهومپردازی میشوند باید حتماً بافتپردازی نیز شوند، چرا که با باقی ماندن در مرزِ ارتباطِ بافتاری، آنها پتانسیلِ بافتزداییشان را فعال میکنند (جلوتر میخوانید).
مفهومها گیراییشان را در فرآیندِ ایجادِ روابطِ بافتمحور با مفهومهایِ دیگر به دست میآورند. به همین دلیل، ت.م تمایز قائل میشود بینِ (الف) مفهومهایِ اجتماعی و سیاسیِ به اصطلاح اساسی یا کلیدی (Grundbegriffe)، (ب) مفهومهایِ همسایه یا مفهومهایِ همخانواده (Nebenbegriffe) و (ج) مفهومهایِ رقیب یا مفهومهایِ متضاد (Gegenbegriffe).
(Grundbegriffe) یا مفهومهایِ کلیدی بهعنوانِ مفهومهایی که دارایِ یک نیرویِ جابجاییِ ویژهاند و بهعنوانِ مفهومهایی که متمایلاند در لحظاتِ حساسِ تاریخ ظاهر شوند، در هستهیِ اصلیِ علایقِ ت.م قرار دارند. آنها به مفهومهایی (به قولی عظیم) مانندِ «تمدن» ارجاع میدهند (ایورسن، ۲۰۰۲)، که در طولِ تاریخ، معناهایِ بافتمحورِ مختلفی پیدا کردهاند، اما همچنان هستهیِ کلی[۱۴] خود را حفظ کردهاند. از سویِ دیگر انواعِ دیگرِ مفهومها – یعنی Nebenbegriffe و Gegenbegriffe نیز از نظرِ مفهومیِ بسیار مهماند اما عمدتاً در نقشِ تأکیدگرِ نیرویِ اجتماعی و پتانسیلِ جابجاییای که در Grundbegriffe وجود دارد. مفهومهایِ همخانواده یا Nebenbegriffe، مفهومهایی شبیه به Grundbegriffe هستند و به نشان دادنِ جایگاه آنها در میدانهایِ معناییِ بزرگتر کمک میکنند. همانطور که ایورسن (۲۰۰۳) نشان میدهد، مفهومِ بنیادیِ «حکومت» میتواند با استفاده از این مفهومهایِ همخانواده بیشتر مشخص شود و بر معنایِ آن بیشتر تأکید شود. این مفهومها شاملِ «سرزمین»، «دولت» یا «شهروندی» هستند و یک خصیصهنماییِ چند بُعدی از معنایِ واقعیِ «حکومت» بهعنوانِ Grundbegriffe، درونِ بافتهایِ تاریخی و جغرافیاییِ مشخص را فراهم میآورند. برخلافِ فرآیندِ شکلگیریِ روابطِ مفهومهایِ همخانواده، Gegenbegriffe برایِ ترسیمِ مرزهایِ Grundbegriffe، حیاتی است و این کار را به وسیلهیِ نشان دادنِ مفهومهایی که ذاتاً در تقابل با مفهومهایِ اساسی هستند، انجام میدهد. با استفاده از مثالِ فوق، مفهومِ «تمدن» احتمالاً بهتر درک میشود وقتی از چشماندازِ مفهومهایِ متضادِ آن نظیرِ «بربریت» به آن بنگریم که نه تنها نشان میدهد تمدن چه نیست، بلکه تأکید میکند بر مجموعهای از ایدهها و ارزشهایی که با آنچه در ارتباط با تمدن است، متضاد هستند (ایورسن، ۲۰۰۲).
فرآیندِ ایجاد (و از دیدگاهِ ما تحلیلِ) نحوهیِ قرارگیریِ مفهومهایِ بنیادی در برابرِ مفهومهایِ همخانواده و مفهومهایِ متضادشان، فرآیندِ ایجادِ آنچیزی است که ت.م آن را میدانهایِ معنایی مینامد. این موردِ اخیر به ذخیرهسازیِ تعدادی از روابطی که یک مفهوم به طورِ همزمان دخیل کرده کمک میکند، یعنی در نقطهیِ تحلیلِ خاصِ فضاییزمانی که معنایِ مفهومها (از جمله معناهایِ همخانواده و متضادِ آنها) را نشان میدهد. لذا انگارهیِ میدانِ معنایی در تحلیلهایِ ت.م اساسی است زیرا وظیفهیِ آن اصلاً نشان دادنِ این است که چگونه در لحظاتِ مختلفِ تاریخ، مفهومهایِ متفاوت، نیازمندِ میدانهایِ معناییِ متفاوتاند و اینها چگونه همچون مفهومهایِ اساسیِ موردِ بحث، در طیِ زمان تغییر میکنند (جلوتر میخوانید).
میدانهایِ متعددی وجود دارد که در آنها میتوان اتصالهایِ بالقوه بینِ ماگ و ت.م را ملاحظه کرد. همانطور که قبلاً استدلال کردم -با تکیه بر مثالِ رویکردِ تاریخیگفتمانیِ ماگ (کرژنفسکی، ۲۰۱۳ الف)- این همافزاییها را میتوان به شیوهای دوگانه در نظر گرفت. از یک طرف -علیرغمِ استفاده از اصطلاحاتِ مختلف («گفتمان» عمدتاً به عنوانِ تداومِ معانیِ اجتماعی در مقابلِ «مفهومها» بهعنوانِ انباشتِ تاریخاً تصادفیِ چنین معانی، و غیره درک میشود)- ت.م و ماگ ایدههایِ نظریِ بسیاری درموردِ زبان و نقشِ آن در ساختن به مثابهیِ بازسازیِ جامعه، واقعیتِ اجتماعی و تاریخ به اشتراک میگذارند. در این میان، هر دو رویکرد این عقیده را دارند که اَشکالِ زبان (گفتمانها/مفهومها)، در میدانها، فضاها و ژانرهایِ مختلف، ظاهرگردانی (یا همانطور که ماگ میگوید، «بافتگردانی») میشوند. از طرفِ دیگر، چند همپوشانیِ تحلیلی و تفسیریِ کاملاً مشهود بینِ ت.م و ماگ وجود دارد. در این نقاطِ همپوشانی، انگارههایی مثلِ همین «میدانهایِ معناییِ» فوقالذکر نقطهیِ بسیار مهمی از همگرایی را شکل میدهند، همگراییای بینِ گفتمان و تفکرِ مفهوممحور و بینِ شیوههایِ زبان به مثابهیِ عملیاتی کردنِ فرآیندِ دلالتگری چونان مفصلبندیِ/معنایِ فرآیندهایِ اجتماعیِ تغییر.
بازبینیِ بافتگردانی
با استفاده از ارتباطهایِ فوقالذکر، ت.م میتواند به نحوی موثر تقویتگرِ شیوهای باشد که ماگ را به یکی از انگارههایِ اصلیاش یعنی بافتگردانی نزدیک میکند. یک نگاهِ مفهوممحورِ بازتابشی و عمیق بر بافتگردانیِ گفتمانها ضرورت مییابد بهویژه در هنگام بررسیِ انتقادیتحلیلی و ساختارشکنی از اینکه چگونه ایدئولوژیها -من در اینجا بر نئولیبرالیسم تمرکز میکنم (جلوتر میخوانید)- در هر دو سطحِ حاکمیتِ فراملی و ملی، درونِ و درمیانِ میدانهایِ اجتماعیِ گوناگون گسترش مییابند و تقویت میشوند.
بافتگردانی بهعنوانِ یک مفهوم در شکلی بسیار گسترده در ماگ استفاده شده است. بسیاری از محققان درموردِ منطقِ آن درونِ کردارهایِ خاصِ زبانی (وداک، ۲۰۰۰) یا در رابطه با نظریههایِ گستردهترِ ماگ درموردِ بافت توضیحاتی ارائه دادهاند (وندیک، ۲۰۰۸). علاوه بر ماگ، عرصههایِ مرتبط با مطالعهیِ انتقادیِ زبان (مانندِ انسانشناسیِ زبانشناختی) انگارههایِ جایگزین یا نسبتاً مشابهی را ارائه میدهند (مثلاً مفهومِ بافتچرخانی[۱۵]؛ بلومارت، ۲۰۰۵؛ هاجز، ۲۰۰۸). به طورِ کلی، همهیِ این ایدهها استدلال میکنند که بافتگردانی، توصیفِ حرکتِ خاصی از عناصرِ مختلفِ زبان و گفتمان در جایگاههایِ مختلفِ اجتماعی است. شاخصترین مورد، حرکتی میانِ بهاصطلاح «محلهایِ ساخت و پذیرشِ گفتمان» است (وندیک، ۱۹۹۱). این یک اصطلاحِ چتری است و این واقعیت را در بر دارد که به ویژه در ماگ، کارکردِ اجتماعی و همچنین گسترش و انتشارِ گفتمان متکی بر ارتباطِ بینامتنی بینِ مفصلبندیهایِ مختلفِ نظمِ اجتماعی در بافتهاِی گوناگون و در لحظاتِ گوناگونِ تاریخ است.
گرچه ایدههایِ فوق مطمئناً منطقِ کلیِ بافتگردانی را منعکس میکنند، اما پیشنهاد میشود بازخوانیِ دقیقتری از مفهوم (و منطقِ آن) بر اساسِ کتابی که این بحث در آن معرفی شده، صورت بگیرد. یعنی کتابِ برنشتاین (۱۹۹۰) با عنوانِ: «طبقه، کدها و کنترل: ساختنِ گفتمانِ آموزشی». برنشتاین با تحلیلِ قدرت و منطقِ سیاستِ آموزش و پرورشِ انگلیس (نئولیبرالِ اولیه) در دورهیِ تاچر، بافتگردانی را بهعنوانِ فرآیندی مستدل کرد که نه فقط مستلزمِ حرکتِ برخی از بخشها/لایههایِ گفتمان (استدلالها، ایدهها، مفهومها) است، بلکه در درجهیِ نخست یک فرآیندِ استراتژیک برایِ پایهگذاریِ سلسله مراتبِ خاصِ گفتمانها است. همانطور که برنشتاین (۱۹۹۰) ادعا کرد، «گفتمانِ آموزشی […] یک گفتمانِ شایستگی (انواعِ گوناگونِ مهارتها) را در یک گفتمانِ نظمِ اجتماعی جاسازی میکند به نحوی که دومی همیشه بر اولی غلبه مییابد» (ص ۱۸۳).
لذا بافتگردانی نه فقط فرآیندِ انتشارِ فضاییزمانی گفتمانهاست، بلکه اساساً فرآیندی برایِ ایجادِ نظمهایِ گفتمانیِ همسطح نیز است. در آن، برخی از گفتمانها نه تنها بخشهایِ دیگر را بافتگردانی میکنند، بلکه به ابزاری در فرآیندِ تشکیل و تثبیتِ هژمونیِ برخی از چارچوبهایِ گفتمانی نیز تبدیل میشوند. از این رو منطقِ بافتگردانی همواره به «تسلطِ گفتمانِ تنظیمی» ختم میشود (برنشتاین، ۱۹۹۰: ۱۸۴). در این فرآیند گفتمانهایِ خاص کارکردِ اولیهیِ خود را از دست میدهند و به ابزارهایِ ثانویه یا غصبیِ دیگر گفتمانها تبدیل میشوند. یا به قولِ برنشتاین در این فرآیند، «هر گفتمانِ بافتگردانیشده به دلالتگرِ چیزی غیر از خود بدل میشود» (برنشتاین، ۱۹۹۰).
ثانیاً، برخلافِ فهمِ رایجی که از بافتگردانی وجود دارد، برنشتاین درموردِ منطق پیچیدهیِ آن دقیق بود و از این رو با جزئیاتِ زیاد از جنبههایِ گوناگونِ بافتگردانی به عنوانِ یک فرآیندِ گفتمانی و اجتماعی سخن گفت. او میانِ سه مرتبهیِ بافتگردانی یعنی تولید، بافتگردانی و بازتولید، تمایز قائل شد (برنشتاین، ۱۹۹۰) و همچنین میانِ سه نوع بافتِ مرتبط با بافتگردانی فرق گذاشت، یعنی نخست (بافتِ «منبعِ» تولیدِ گفتمان)، دوم (بافتِ «هدفِ» بازتولیدِ گفتمان) و بافتِ بافتگردانی (بافت شاملِ فرآیندی میانِ تولیدِ «منبع» و بازتولیدِ «هدف» میشود که از طریقِ آن جابجایی و بازنظمدهیِ گفتمان صورت میگیرد) (ص. ۱۹۳).
بافتگردانی از دقیقهیِ «بافتیابیِ[۱۶]» اولیه از عناصرِ متنی آغاز میشود (در بافتِ اولیه؛ برنشتاین ، ۱۹۹۰: ۱۹۱). این نشانگرِ «فرآیندی است که متن در آن گسترش یافته و موقعیتیابی میشود […] فرآیندی که به موجبِ آن ایدههایِ «جدید» به طورِ گزینشی ساخته میشوند، اصلاح میشوند و تغییر مییابند و جایی که گفتمانهایِ تخصصی توسعه مییابند» (برنشتاین، ۱۹۹۰). ما فقط در مرتبهیِ دوم با آنچه سنتاً بافتگردانیِ درست در نظر گرفته شده یعنی «بازتولیدِ گزینشیِ» گفتمان سر و کار داریم (برنشتاین، ۱۹۹۰). با این حال در طرحِ پیشنهادیِ برنشتاین، همانطور که معمولاً تصور میشود بافتگردانی فرایندی نیست که در پایانِ کار صورت بگیرد، بلکه در واقع فرآیندی میانِ تولید و بازتولید است. این امر همچنین بهعنوانِ دلیلی بر قدرتِ واقعیِ فرآیندهایِ بافتگردانی در نظر گرفته میشود، به این معنی که آنها در جایی در بافتهایِ میانجی واقع شدهاند، یعنی در جابهجا شدن از (و ناپدید شدن در) بافتهایِ «منبع» و بافتهایِ «هدف». بر این اساس، عملِ بافتگردانی
یک میدان یا زیرمجموعهای از میدانها را میسازد، که موقعیتها، عاملها و کردارهایِ آنها مربوط به حرکتهایِ متنها/کردارها است […] کارکردِ موقعیتها، عاملها و کردارهایِ موجود در این میدان و زیرمجموعههایِ آن تنظیم کردنِ گردشِ متنها است (برنشتاین، ۱۹۹۰: ۱۹۲).
بنابراین کلیدِ فهمِ بافتگردانی فقط در پیگیری یا ردیابیِ منطقِ کلیِ آن (یعنی بازظهورِ بعضی از لایهها/ساختارهایِ یک گفتمانِ مشخص) نیست، بلکه در متمرکز شدن، از یکسو بر هستیشناسیِ تولید و بافتگردانیِ متنها و از سویِ دیگر بر اصول و الگوهایِ بازتولید (یا انتشارِ) آن است. از این رو هنگامِ تحلیلِ بافتگردانی باید ردپاهایِ گفتمانیِ بافتزدایی را دنبال کرد (برنشتاین، ۱۹۹۰) یعنی دقیقه یا دقیقههایی که گفتمانها بازتنظیم و بازصورتبندی میشوند و همچنین در سلسله مراتبِ استراتژیکِ جدید قرار میگیرند (از جمله با استفاده از مفهومهایِ مختلف و سایرِ عناصرِ گفتمانی). بافتزدایی مهم است زیرا بیانگرِ دقیقهایست که گفتمان از نظرِ ایدئولوژیک بازموقعیتیابی میشود. یا «موقعیتیابیِ ایدئولوژیکیِ جدیدِ متن را در فرآیندِ جابجاییِ خود تنظیم میکند» (برنشتاین، ۱۹۹۰: ۱۹۳) که هدفِ کلیِ فرآیندِ بافتگردانی است.
تغییرِ مفهومی و گفتمانی در گفتمانِ تنظیمی
به عنوان نمونهای از ادغامِ نظری و مفهومیِ ارائه شده در این مطالعه، من مختصراً به تحلیلِ گفتمانهایِ سیاستِ اتحادیهیِ اروپا اشاره میکنم که در آن تمرکزِ بلندمدتِ من (بنگرید به کرژنفسکی، ۲۰۱۲، ۲۰۱۳ ب، ۲۰۱۵) بر این بوده که چگونه گفتمانِ تنظیمیِ فراملی به مرور توسعه مییابد و به سطوحِ ملی و دیگر سطوحِ حکمرانیِ اروپا گسترش مییابد. من این پژوهش را به کار میگیرم تا نشان دهم که بررسیِ پویاییِ قلمروِ گفتمانی و مفهومیِ سیاستها، از جمله فرآیندهایِ بافتگردانی، چگونه میتواند به ما کمک کند تا به زیربناهایِ ایدئولوژیک و سیاسی-استراتژیکِ آنها پی ببریم.
در اینجا من میخواهم به سیاستِ زبانی و چندزبانیِ اتحادیهیِ اروپا[۱۷] (زینپس EULMP) و توسعهیِ آن در طیِ تقریباً دو دهه بین ۱۹۹۷ و ۲۰۱۵ بپردازم. من مثالهایِ مختصرم را در ادامه ترسیم میکنم که شاملِ تحلیلِ بیش از ۳۵ سندِ اصلیِ اتحادیهیِ اروپاست که سیاست و ژانرهایِ سیاستِ ارتباطات را در بر میگیرد (کرژنفسکی، ۲۰۱۳ ب) و چندین دوره را در طیِ توسعهیِ سیاست و تغییراتِ نهادیِ مرتبط در اتحادیهیِ اروپا پوشش میدهد. دورهیِ اول مشتمل بر زمانی بینِ ۱۹۹۷ و حدودِ ۲۰۰۷-۲۰۰۸ است که توسعه و مفصلبندیِ سیاستِ مذکور را در بر میگیرد (برایِ بحثِ مفصل و نتایجِ دقیق بنگرید به کرزیانوفکسی و وداک، ۲۰۱۱) در حالی که دورهیِ دوم (۲۰۰۸ تاکنون) دورهیِ زوالِ تدریجی یا شاید حتی نابود شدنِ سیاستِ مذکور است.
نمونهیِ EULMP نشان میدهد که عاملِ اصلیِ تعیینکنندهیِ گسترش یافتن و وجود داشتنِ آن، خارج از میدانِ سیاستِ موردِ نظر قرار دارد. به طورِ مشخصتر EULMP بهعنوانِ ابزاری کلیدی در خدمتِ استراتژیِ اصلیِ نئولیبرالیِ اتحادیهیِ اروپا (مشهور به استراتژیِ لیسبونِ سالِ ۲۰۰۰ اتحادیهیِ اروپا) شناخته شده است که استدلال میکند اتحادیهیِ اروپا «به رقابتیترین و پویاترین اقتصادِ دانشبنیان در جهان تبدیل خواهد شد که قادر به رشدِ اقتصادیِ پایدار با مشاغلِ بیشتر و بهتر و انسجامِ اجتماعیِ بیشتر است» (شورایِ اروپا، ۲۰۰۰: ۵). استراتژیِ لیسبون همچنین بر برخی از شعارهایِ رایج در اقتصادِ بازار تأکید داشت. در این بین موضوعِ «مهارتها» به وضوح در مرکزِ توجه بود، از جمله در بافتِ «یادگیریِ مادامالعمر» که بهعنوانِ ضرورتی برایِ ساختنِ خویشتنِ جدیدِ نئولیبرالِ اروپا در نظر گرفته میشد. همزمان، حوزههایِ گوناگونِ زندگی که قبلاً به نحوی اجتماعی یا سیاسی نشانگذاری میشدند، اکنون از نظرِ جنبههایِ گوناگونِ «رقابت» یا در «صنایعِ» مختلف، چارچوبهایِ جدیدی پیدا کردهاند. در سالهایِ پس از تصویب، استراتژیِ لیسبون و دنبالهیِ بعدیاش، یعنی استراتژیِ اروپا ۲۰۲۰ (کمیسیونِ اروپا، ۲۰۱۰) با وجودِ EULMP، در بیشترِ حوزههایِ سیاستِ اتحادیهیِ اروپا تسلط یافت.
استراتژیِ لیسبون شاید همان چیزی باشد که ما در اینجا میتوانیم -به زبانِ برنشتاین- بافتِ تولیدِ گفتمانِ سیاستِ نئولیبرالِ اتحادیهیِ اروپا در نظر بگیریم. همچنین باید گفت که این گفتمانِ تنظیمیِ اولیه یا فرامرحلهای است که به نحوی ناسازنمایانه[۱۸] گفتمانهایِ تنظیمیِ بیشتری را ایجاد میکند و در رأسِ سلسلهمراتبِ گفتمانهایِ ایجاد شده توسطِ فرآیندهایِ بافتگردانی قرار میگیرد. همانطور که تحلیلِ درزمانیِ[۱۹] گفتمانِ EULMP نشان میدهد، موردِ اخیر با گذشتِ سالها، تحتِ سلطهیِ استدلالهایِ گوناگونِ «نئولیبرالی» قرار میگیرد که زبانها و چندزبانیِ اروپا را بیان میکند و از استراتژیِ لیسبون ناشی میشود.
آغازِ EULMP به ویژه از حدودِ سالِ ۲۰۰۰ به بعد (یعنی از زمانِ تصویبِ اولیهیِ استراتژیِ لیسبون) به طور فزایندهای تحتِتأثیر چارچوبهایِ بازارمحور و اقتصادیِ زبانها و چندزبانی بود همراه با ارجاعاتِ آشکار به استراتژیِ لیسبون بهعنوانِ چارچوبِ اصلیِ هستیشناسانه و ایدئولوژیک (به مثالِ ۱ مراجعه کنید). گرچه از ابتدایِ گسترشِ این سیاست (حدودِ سالِ ۱۹۹۷) تأکیدِ زیادی بر «مهارتهایِ» فوقالذکر میشد (که نهایتاً بهعنوانِ «مهارتهایِ زبانی» شناخته میشود) بعد از سالِ ۲۰۰۰ و مخصوصاً بعد از سالِ ۲۰۰۵ (احیایِ استراتژیِ لیسبون علیرغمِ شکستهایِ کلیاش)، EULMP بهطورِ فزایندهای به نفعِ این واقعیت استدلال میکند که چندزبانی با رقابتِ اقتصادی عمیقاً گره خورده است و همزمان استدلالهایی ارائه میدهد راجع به فایدهمندیِ زبانها و چندزبانی برایِ موفقیتِ اقتصادیِ اروپا (یعنی اتحادیهیِ اروپا) و رقابتِ جهانی:
مثال ۱
چندزبانی، سهمی واقعی در رقابتپذیریِ اقتصادِ اروپا برایِ رسیدنِ به اهدافِ استراتژیِ لیسبون دارد […] ارتقاءِ مهارتهایِ زبانی در اروپا نیز مقصودِ مهمیست که برایِ ارتقاءِ مهارتها و شایستگیهایِ مردم بهعنوانِ بخشی از استراتژیِ رشد و اشتغالِ لیسبون صورت میگیرد. (کمیسیونِ اروپا، ۲۰۰۷: ۱)
از این رو استراتژیِ لیسبون اگرچه بافتِ اصلیِ تولیدِ گفتمانِ نئولیبرالِ اتحادیهیِ اروپا را تشکیل میدهد توأمان منبعِ اصلیِ بافتگردانیِ گفتمانِ تنظیمگرِ نئولیبرالیِ اتحادیهیِ اروپا نیز هست (عمدتاً در اغلبِ چارچوبهایِ سیاستهایِ اخیر اتحادیهیِ اروپا قابل مشاهده است؛ ر.ک. کرژنفسکی، ۲۰۱۳ ب، ۲۰۱۵) که از سیاستهایِ متعاقب خبر میدهد و درواقع آنها را تعریف میکند، از جمله سیاستهایِ مقابله با ایدهها و بازنماییهایِ جامعهگرا و همچنین ترجیح دادنِ چیزهایی که به منطقِ و پیادهسازیِ این سیاستها مرتبط است.
همهنگام که نگاهی دقیق به مراحلِ نخستِ بافتگردانی و بافتِ تولید و همچنین بافتزدایی، برایِ کشفِ هستیشناسیِ استراتژیک و ایدئولوژیکِ چارچوبِ نئولیبرالیِ EULMP امری اساسی است، ترکیبِ پیشنهادیِ ماگ و ت.م به ما این امکان را میدهد تا منطقِ بعدیِ گفتمانِ سیاستی که پسِ پشتِ تولیدِ اولیهاش قرار دارد را ردگیری کنیم. در آنجا منطقِ مفهومیِ فوقالذکر موردِ توجه قرار میگیرد زیرا عمدتاً از طریقِ استفاده از مفهومهایِ مختلف است که سیاست تعریف و بازتعریف میشود. این مفهومهایِ مختلف شاملِ نقاطِ ورودِ مشخص به بحثها و مضامینِ گستردهتر میشوند که سنتاً در کانونِ توجهِ تعریفی وسیعتر از ماگ، و به طورِ خاص سنتهایِ اجتماعیشناختی و گفتمانیتاریخیِ آن قرار دارند (فورتنر و تامینک، ۲۰۱۲؛ کرژنفسکی، ۲۰۱۰؛ وندیک، ۱۹۹۱)
«چندزبانی» بیشک مفهومِ اصلیِ EULMP است. از حدودِ سالِ ۲۰۰۳ به بعد، این مفهوم بدل شد به کلیدِ سیاستِ کانونیای که ساختِ گفتمانیِ آن عمدتاً حولِ تلاشهایِ مختلف برایِ (باز)مفهومپردازیِ مداومِ برایِ چندزبانی (و اینکه چرا و در خدمتِ چهکسانی باید باشد) میگردد در حالی که توضیحاتِ اقتصادی و نئولیبرالیِ پیچیدهتری از آن ارائه میکند. به شکلِ جالبی، ایدهای بهظاهر «معصوم» -در اینجا چندزبانی (همچنین بنگرید به نمونههایی از ادغامِ مجدد و غیره، در بالا)- تبدیل به چیزی میشود که باید بهعنوانِ مفهومی عملیاتی تعریفش کرد. یعنی این مفهوم در خدمتِ گفتمانِ سیاست است تا چارچوبهایِ ایدئولوژیکِ گستردهتری را عملیاتی کند، لذا در واقع به زیربنایِ ایدئولوژیکِ فرآیندهایِ بافتگردانی اشاره دارد. یا به تبعیت از برنشتاین، این مفهوم است که به EULMP کمک میکند تا به «دالّی برایِ چیزی غیر از خودش» بدل شود (برنشتاین، ۱۹۹۰: ۱۸۴).
تحلیلِ درزمانی از میدانِ معناییِ چندزبانی، مطابق با ت.م (یعنی از طریقِ ردیابیِ گفتمانیِ فرآیندهایی که میانِ مفهوم با مفهومهایِ همخانواده و مفهومهایِ متضادش رابطه برقرار میکند) روشن میکند که کارکردِ عملیاتیِ آن نهفقط در بافتِ تولیدِ اولیه و بافتزدایی حیاتی است، بلکه همچنین برایِ حفظِ چارچوبِ ایدئولوژیکِ اولیه در تحولاتِ بعدی نیز ضرورت دارد. بنابراین در دورهیِ ۲۰۰۰-۲۰۰۸، یعنی روزهایِ اوجِ EULMP، به نظر میرسد میدانِ معناییِ آن تحتِ سلطهیِ چارچوبِ اقتصادی بود (شکلِ ۱ را ببینید). با این حال، این چارچوب نه تنها در تمرکزِ بسیارِ زیاد بر مفهومِ همخانوادهیِ آشکارِ چندزبانی از «اقتصادِ چندزبانی» قابل مشاهده است، بلکه همچنین در این واقعیت نمایان است که مفهومهایِ همخانوادهیِ ظاهراً غیرِ اقتصادی مانندِ «جامعهیِ چندزبانی» که به واسطهیِ انگارههایِ سنتاً نئولیبرال از مهارتها یا از طریقِ بحث درموردِ «تحقیق و توسعه» تعریف میشوند، نیز در واقع باید اهدافِ اقتصادی را تأمین کنند. همزمان، مفهومِ همخانوادهیِ جامعه (چندزبانی) نه تنها بازمفهومپردازی شده (بدونِ تمرکزِ ایدئولوژیک بر جامعه) بلکه بافتگردانی نیز شده است (موهبتی از اقتصادیسازیِ لیسبونی و فهمِ نئولیبرال) از این رو تابعِ گفتمانِ هژمونیکِ تنظیمیِ نئولیبرالی است.
مجال دادن به اصطلاحاتِ ت.م و تمامِ فرآیندِ تعریفکردن (همزمانی[۲۰]) و بازتعریفکردنِ (درزمانی) متعاقبش از چندزبانی، ضرورتاً از طریقِ پویاییِ منحصربهفردِ میدانِ معناییِ مفهوماش صورت میگیرد. موردِ دوم عمدتاً ساختهیِ فرآیندِ پیدا کردنِ «جزءشماریِ»[۲۱] مفهوم از طریقِ ایدههایِ همخانودهیِ (Nebenbegriffe) مختلف است بدونِ اینکه هیچ مفهومِ متضادی (Gegenbegriffe) موردِ استفاده قرار گرفته باشد. این ماهیتاً استراتژیک به نظر میرسد زیرا تصویری میسازد که به موجبِ آن عناصرِ مختلف در تطابقی آشکارا طبیعی با یکدیگر ارائه میشوند. بدین ترتیب موقعیتیابیِ مفهومها که متقابلاً وابستهاند نیز بر این تأکید دارد که آنها در چارچوبِ اقتصادیسازیِ شدید و نئولیبرالِ پیشنهادی (و همانطور که در بالا نشان داده شد، بافتگردانی شده) به راحتی در کنارِ یکدیگر قرار میگیرند. این امر همچنین به این واقعیت اشاره دارد که بافتگردانیِ مفهومها از نظرِ استراتژیک کنترل میشود، چنان که در نظرِ برنشتاین راجعبه بافتگردانی به مثابهیِ منبعی برایِ گفتمانِ تنظیمی نیز چنین فرض میشود. در بحثِ ما، این امر کمک میکند به جلوگیری از این سوءفهم که مثلاً هرگونه مفهومی که موجبِ نفیِ (یا ضدیت به معنایِ Gegenbegriffe) معنایِ نئولیبرالیِ پیشنهادیِ چندزبانی باشد، بافتگردانی میشود و/یا در گفتمانِ EULMP حل میشود.
نتیجهگیری
در اینجا بحث شده است که ماهیتِ فزایندهیِ مفهومیِ گفتمان یکی از ابزارهایِ اصلیِ حمایت از گسترش و تحکیمِ گرایشهایِ نئولیبرالی در جوامعِ معاصر است. این امر در انواعِ گفتمانهایِ عمومی رخ میدهد (از جمله در سیاست یا رسانه) اما بیشترین پتانسیلاش در گفتمانهایی است مانندِ گفتمانِ سیاستهایی که قدرتِ تنظیم و تجویزِ الگوهایِ حاکمیت و نظمِ اجتماعی را دارند. این مقاله ادعا کرده است که جهتگیریِ مفهوممحورِ گفتمانهایِ تنظیمی که بهعنوانِ گرایشی گسترده به راحتی قابلِ مشاهده است اصلاً دلبخواهی نیست، بلکه در اصل ماهیتاً استراتژیک است. پس این نیازمندِ ساختارشکنی و تحلیلی مبتنی بر ماگ است که میتواند به نقادیِ این امر کمک کند که چه زمانی/چگونه مفهومها در گفتمانها بافتگردانی میشوند و (سوءِ)برداشتهایِ ایدئولوژیکِ جدیدیِ از جامعه شکل میگیرند.
این مقاله استدلال میکند که منطقِ مفهوممحورِ گفتمانهایِ تنظیمی و عمومیِ نئولیبرالِ معاصر، بهرهگیری از ابزارهایِ جدیدِ نظری (و تحلیلی) در ماگ را ضروری میسازد. پیشنهاد شده که از یکسو، ترکیبی از دیدگاههایِ مفهومیتاریخی و انتقادیتحلیلی ضروری است و از طرفِ دیگر، ضرورت دارد در شیوههایی که با آنها انگارهیِ رایج از بافتگردانی را مفهومپردازی میکنیم، بازنگری و بازاندیشی کنیم. مطالبهیِ چنین ترکیبی از آنجا نشئت میگیرد که از یک سو، ماگ به ابزارهایِ بهتری برایِ سر و کله زدن با هستیشناسیِ عمومی و تنظیمیِ گفتمانها (بهعنوانِ مثال سیاستها) نیاز دارد تا بنیانهایِ ایدئولوژیکشان را دریابی کند. از طرفِ دیگر، ماگ باید بتواند از عهدهیِ توضیحِ چگونگیِ توسعه و بافتگردانیِ قلمروِ مفهومیِ گفتمان بربیاید، بنابراین فضایی میسازد برایِ تبعیتِ ایدئولوژیکیِ گفتمانها تحتِتاثیرِ استراتژیها و پروژههایِ گستردهترِ سیاسی-اقتصادی. از این رو، ماگ به طور فزایندهای نیازمندِ ابزارهایِ نظری و مفهومی (و نیز تحلیلی) است تا بتواند توضیح دهد که اولاً تنظیمگریِ ایدئولوژیک فقط با استفاده از مفهومها و معناهایِ مختلف و گفتمانِ قلمروهایِ معناییشان، مفصلبندی (تولید) نمیشود، و ثانیاً اینکه اینها برای حفظِ قدرتِ گفتمانی و تنظیمی مجدداً بافتگردانی میشوند.
همانطور که در مثالهایِ مختصر با تمرکز بر سیاستگذاریِ فراملی در اروپا نشان داده شده است، ترکیبِ ماگ و ت.م در فرآیندِ ردیابیِ نحوهیِ تبدیل شدنِ مفهومها به محورِ اصلیِ گفتمانهایِ تنظیمیِ معاصر و شکلدهی و مشروعیتبخشیِ آنها به دیدگاهها و ایدههایِ مرتبط با واقعیتِ اجتماعی و کنشِ اجتماعی بسیار حیاتی است. همانطور که در تحلیلی مختصر نیز نشان داده شده است، ترکیب پیشنهادیِ ماگ-ت.م، پشتیبان و تسهیلگرِ نگاهی عمیقتر به این سوال است که چگونه بافتگردانی و تبدیلِ معانی در گفتمانها، قلمروِ عمومیِ معاصر را تعریف و تنظیم میکند. در حقیقت، مثالها نشان دادهاند که فرآیندِ ایجادِ سلسلهمراتب در گفتمانِ تنظیمی (همانطور که توسطِ برنشتاین (۱۹۹۰) تصریح شده است) در کنترلِ نئولیبرالی بر اذهانِ عمومی نقشِ اساسی دارد، این کنترلِ نئولیبرالی با استفاده از مفهومهایِ گوناگونی که در حالِ حاضر، اغلب بر مباحثِ عمومی سیطره داشته و بهعنوانِ مبانیِ گفتمانِ تنظیمی عمل میکنند، مشروعیت یافته و فهمیده میشود.
متن فوق ترجمهای است از:
www.journals.sagepub.com/doi/10.1177/0957926516630901
شکل شماره ۱
***
معرفیِ نویسنده
مایکل کرژنفسکی استاد تمام و مدیرِ بخشِ مطالعاتِ رسانه و ارتباطات در دانشگاهِ اوربرو سوئد است. وی سردبیرِ مجلهیِ «Language and Politics» و سردبیرِ مشترکِ مجموعه کتابهایِ « Bloomsbury Advances » دربارهیِ مطالعاتِ انتقادیِ گفتمان است. وی آثاری درموردِ مطالعاتِ انتقادیِ گفتمان دربارهیِ تغییراتِ اجتماعی و سیاسی در اروپایِ معاصر با تمرکز بر رسانهها و ارتباطاتِ سیاسی و سازمانی منتشر کرده است. برای اطلاعات بیشتر به این آدرس مراجعه کنید:
www.oru.se/english/employee/michal_krzyzanowski
اکانت توئیتر نویسنده: MichalTweets@
پانوشتها:
[۱] Regulatory
[۲] Ideas
[۳] تاریخ مفهومها را در مقابلِ Conceptual History به کار بردهام که یکی از ترجمههایِ رایج از واژهیِ آلمانیِ Begriffsgeschichte است. در انگلیسی به صورتهایِ دیگری نیز به کار رفته است مثلاً : History of Concept یا History of Concepts. نیکفر پیشنهاد داده در فارسی به جایِ «تاریخِ مفهوم» از «تاریخِ مفهومها» استفاده کنیم، چرا که ممکن است در حالتِ اول «مفهوم» به عنوانِ صفت درک شود.
[۴] بافت را به پیشنهاد آشوری در مقابل Context استفاده کردهام و به همین اعتبار معادلِ بافتگردانی را برایِ Recontextualisation مناسب دیدم. به طورِ خلاصه منظور این است که در فرآیندِ بافتگردانی، یک عنصرِ زبانی از بافتِ اولیهاش کنده میشود و در بافتی دیگر قرار داده میشود. اما به واسطهیِ این جابهجایی و قرار گرفتن در بافتی جدید معنیِ دیگری بر واژه سوار میشود.
[۵] Notions
[۶] نیکفر در توضیحِ اَبَرزبان مینویسد: منظور از اَبَرزبان زبانی است که دربارهیِ دیگر زبانها گزارش میدهد… [مثلاً] زبانِ امروز نسبت به زبانِ دیروز در مقامِ اَبَرزبان عمل میکند، پنداری که ما در جایی بالاتر ایستادهایم و از فرازِ یک قله به گذشتهای مینگریم که پستتر است. برایِ کسبِ اطلاعِ بیشتر به جستارِ محمدرضا نیکفر با عنوانِ «تاریخِ مفهومها» مراجعه کنید.
[۷] Integration
[۸] Assimilation
[۹] Begriffsgeschichte
[۱۰] The Public
[۱۱] Universality
[۱۲] Generality
[۱۳] Signification
[۱۴] Universal
[۱۵] Entextualisation
[۱۶] Contextualization [در متن نشاندن]
[۱۷] EU Language and Multilingualism Policy
[۱۸] Paradoxically
[۱۹] Diachronic
[۲۰] Synchronically
[۲۱] Particularisation