این مقالۀ اول از دو مقالهای است که به بررسی این ایده لاکان میپردازد: ذهنیت انسان[۲] دارای ساختار یک فضای توپولوژیکی[۳] است.
در اوایل قرن هیجدهم شهر کونیگسبرگ [۴] که اکنون بخشی از روسیه نوین است، دارای هفت پل بود که دو جزیره شهر را به یکدیگر و قطعه اصلی متصل میکردند.
شهروندان کونیگسبرگ مسئله زیر را مقابل خود قرار داده بودند: آیا برای گردش در شهر مسیری وجود دارد که طی آن کلاً از هر پل، یکبار و فقط یکبار عبور کنیم.
در سال ۱۷۳۵ یک ریاضیدان جوان سویسی به نام لئونارد اویلر[۵] تصمیم گرفت برای این مسئله پاسخی بیابد.
ایده او این بود که میتوان نقشه کونیگسبرگ را از تمام مشخصههای جغرافیایی آن خالی کرد و آن را تنها با چند ویژگی کلیدی مجزا جایگزین کرد: قطعه زمینهایی که شهر را تشکیل میدهند (رأسها یا گرهها) و نقاط اتصال بین آنها یعنی خود پلها (یالها یا ضلعها). بهاینترتیب آنچه به دست میآید تقطیر[۶] یک جغرافیا به ساختاری ریاضی است بانام گراف[۷]:
اگر نکات حائز اهمیت برای شما تنها همین گرهها و یالهای گراف باشند، در این صورت میتوانید شهر را به هراندازه که دوست دارید بپیچانید، خمکنید، تغییر شکل دهید و مجدداً پیکربندی کنید، گرافِ همارز شهر، همچنان این ویژگیهای اساسی را حفظ خواهد کرد. ازنظر اویلر، این موقعیت عناصر موجود در نقشه کونیگسبرگ نبود که اهمیت داشت بلکه تنها تعداد گرهها و یالها مهم بود.
اویلر بهواسطه این تقطیر مسئله را حل کرد و نشان داد که نمیتوان چنین گردشی در شهر انجام داد: امکان ندارد با یکبار و فقط یکبار عبور از هر پل بتوان در کل شهر گردش کرد ۱. روششناسی که اویلر برای اثبات این مسئله از آن استفاده کرد توسعه پیدا کرد و به آن شاخه از ریاضیات تبدیل شد که با نام توپولوژی میشناسیم.
حدود دویست سال که جلوتر برویم، وقتیکه فروید قصد توصیف کارکرد روان انسان را داشت با مسئله مشابهی مواجه بود. بسیار شبیه نقشه کونیگسبرگ، فروید تلاش میکرد آنچه «موضع روانی[۸]» مینامید را بازنمایی کند۲ .(SE V, 536) بااینحال، فروید بسیار محتاط بود و تأکید داشت که «موضع روانی»، برخلاف نواحی یک شهر، به بخشهای مغز اشاره ندارد، بلکه مقصود طرحی توپوگرافیک است.
برای نشان دادن این موضوع فروید در طول زندگی خود دو مدل از روان انسان را بسط داد: «توپوگرافی[۹] اول» (خودآگاه/نیمه خودآگاه/ناخودآگاه) و «توپوگرافی دوم» (اید/ایگو/سوپرایگو):
[در متون ترجمهشده فارسی شرح نسبتاً مبسوطی از توپوگرافی اول فروید را میتوان در فصل هفتم کتاب «تفسیر خواب» فروید ترجمه شیوا رویگریان بخش (ب) با عنوان بازگشت[واپسروی] (regression) صفحه ۵۶۸ به بعد، دید. برای مطالعه درباره توپوگرافی دوم هم به فصول دوم و سوم کتاب «ایگو و اید» فروید ترجمه امین پاشا صمدیان به ترتیب با عناوین «من و نهاد» و «من و فرامن» مراجعه کنید. برخی تلاشهای دیگر فروید بهمنظور ارائه توصیفی توپوگرافیک از دستگاه روانی انسان را در مؤخره پایان مقاله ببینید] (م)
اما فروید هیچگاه از این دو مدل راضی نبود و از آنها با عنوان «جادوگر فراروانشناسی[۱۰]» خود یاد میکرد (SE XXIII, 225) ۳. برای او این مدلها همواره بازنمایی ناقصی از واقعیتهای حیات روانی بودند که باور داشت با روانکاوی کشف کرده بود.
لاکان در سیاره برومئو
بههرحال لاکان مواجهه با این چالش را به عهده گرفت. همانطور که خواهید دید، او در سرتاسر زندگی خود با فیگورهای توپولوژیکی مختلف کارکرد، اما در اواخر عمر علاقه او به توپولوژی بیشتر شد. در طول دهه ۱۹۷۰، لاکان در تلاش بود تا مدل توپولوژیکی بسازد که روح (soul) انسان را بازنمایی کند۴، ازاینرو با حلقههای ریسمان و بافتن گرهها و شبکهها خودش را مشغول میکرد. الیزابت رودینسکو[۱۱]، زندگینامه نویس او با اشاره به یک فیگور توپولوژیکی که در طول این سالها بهصورت ویژه او را مسحور کرده بود یعنی گره برومهای، نوشت: این سالهایی بود که لاکان در «سیاره برومئو» زندگی میکرد. (p.377)
لاکان برای هدایت این کار خودش را با گروه کوچکی از ریاضیدانهای کاملاً جوان و باهوش احاطه کرد. میشل تومه[۱۲] و ژان میشل وپرو[۱۳] هر دو نزدیک به دویست نامه در موضوع توپولوژی با لاکان ردوبدل کردند، وپرو توسط لاکان دعوت شد تا در سمینارش در ۱۹۷۸ درباره گره برومهای سخنرانی کند.
اما در میان این همکاران، پیر سوری[۱۴] بود که لاکان برای اولین بار در سمینار XXIV، فراهم کردن کمکهای لازم برای پیگیری ماجراجوییهای توپولوژیکیاش را به او نسبت میدهد. همچنین در طول اواسط دهه هفتاد این دو نفر تعداد زیادی نامه به همراه نمودارهایی از مدلهای توپولوژیکی که تلاش میکردند بسازند، ردوبدل کردند، نمودارهایی مانند یک گره چهار- حلقهای برومهای:
پیر سوری در جولای ۱۹۸۱ به شکل غمانگیزی خودکشی کرد، درحالیکه باوجود درخواستهای مکررش برای روانکاوی شدن توسط لاکان هیچگاه موفق به شروع آن نشده بود. او قبل از سرکشیدن سه بطری ترکیب سیانور یک یاداشت خودکشی بهجا گذاشت که روی آن نوشته بود «از تنها ماندن خسته شدهام». لاکان خودش چند هفته بعد درگذشت.
چرا لاکان به توپولوژی علاقهمند بود؟
بهطور خلاصه میتوانیم سه دلیل ارائه دهیم که چرا در سالهای پایانی توپولوژی اینقدر لاکان را مجذوب کرده بود:
- توپولوژی روشی برای مطالعۀ فضاهاست. واقعیت انسانی زندگی روزمرهمان را میتوان یک توپولوژی در نظر گرفت، یک توپولوژی متشکل از نقاطی که در میان همسایگیها[۱۵] و در درون مجموعههایی[۱۶] مرتب شدهاند. در مقاله دوّم با دقت بیشتری به چگونگی این موضوع خواهیم پرداخت، اما اکنون میتوانیم بهطور ساده بگوییم هر نوع فضای افتراقی [یا دیفرانسیلی] – فضای جغرافیایی، فضای دلالت و هر واقعیتی که با آن روبرو میشوید – را میتوان به این شکل مفهومپردازی کرد. بهعنوان مثال فضای تشکیلشده توسط زنجیره دالها را در نظر بگیرید که اکثر دانشپژوهان لاکان با آن آشنا هستند. همانطور که یکی از همکاران لاکان در توپولوژی، «پیر اسکریابین[۱۷]» اشاره میکند، مسئله کلیدی درباره یک شبکه دلالت، تفاوت است – یک ماتریس دلالت تنها زمانی میتواند ساخته شود که یک دال از دیگر دالها متمایز شود. مهم نیست که دال درواقع چیست (یک کلمه، یک نشان، یک عدد، یا مُهرهای بر صفحه شطرنج) مهم این است که از باقی [دالها] متمایز باشد و میانشان فضایی وجود داشته باشد که برحسب ویژگیهای افتراقی [یا دیفرانسیلی]اش بررسی شود. (p. ۸۱)
- بنابراین همانگونه که فروید دریافته بود، فضای روانی و فضای مادی را نمیتوان از هم جدا کرد. و توپولوژی روشی را به لاکان عرضه کرد که نشان دهد لازم نیست این دو را به شکل دو چیز جدا از هم در نظر بگیریم. مشکل فروید، همانطور که در بالا دیدیم، این بود که سعی داشت ناخودآگاه را – بهصورت توپوگرافیک [۱۸]، ساختاری و دینامیک – و تنها با توسل به مدلهای مبتنی بر فضاهای صرفاً دوبعدی و سهبعدی هندسه اقلیدسی، بازنمایی کند.
- بااینحال، همانطور که در مورد هفت پل کونیگسبرگ دیدیم، مشخصۀ توپولوژی سروکار داشتن با فیگورهایی است که حتی علیرغم تغییرشکل ویژگیهایشان را حفظ میکنند. میتوانید فضای توپولوژیکی را هرچقدر که دوست دارید خم کنید، بکشید و دستکاری کنید اما همچنان ویژگیهای اصلی مهم خود را حفظ کند. بهعنوانمثال یک بطری کلاین مانند یک نوار موبیوس سطحی جهت ناپذیر[۱۹] [یا بدون جهت] است – میتوانید دستتان را داخل آن قرار دهید و آن را پشتورو کنید ۵(بهعنوانمثال برای مشاهده برخی از کارهای فراوانی که میتوان با بطری کلاین انجام داد این ویدیو کوتاه را ببینید). بهعنوان مثالی دیگر، در سمینار XXIV لاکان یک جلسه را با گفتن این سخن به مخاطبانش آغاز میکند که طی ۴۸ ساعت گذشته با رشتههای ریسمان بازی میکرده تا پیکربندیهای متفاوت چهار گره برومهای را بسازد که چگونگی در کنار یکدیگر قرار گرفتن سه گسترهی واقعی[۲۰]، پنداری[۲۱] (خیال) و نمادین[۲۲] او را بازنمایی کند. (Seminar XXIV, 18th January 1977)
در اینجا بعضی از ساختههای او را میبینیم:
اجازه بدهید با استفاده از چند مدل توپولوژیکی که لاکان به آنها علاقه داشت با جزئیات بیشتری این سه نکته را برسی کنیم.
از کونیگسبرگ تا رُم
دو ارجاع به رُم – یکی از طرف فروید دیگری از طرف لاکان
فروید یک دانشپژوه عالی رُم باستان بود و آرزو داشت خودش به آنجا برود (کاری که قهرمانش هانیبال هرگز موفق به انجامش نشد). در زمان نگارش «تمدن و ملالتهای همراه آن[۲۳]»، فروید مقاله هیو لاست[۲۴] محقق اکسفورد با عنوان «تأسیس رُم باستان[۲۵]» را میخواند و در نوشته خود تکرارهای پیدرپی شهر ابدی[۲۶] [منظور همان شهر رُم باستان است] را توصیف میکرد، از یک سکونتگاه حصارکشی شده بر فراز [تپه] پالاتین[۲۷] تا شهری که توسط دیوارهای سرویان[۲۸] [نام امپراتوری که در اوایل قرن چهارم پیش از میلاد دیواری جدید دور رُم کشید] و سپس اورلیان[۲۹] [نام امپراتوری که در اوایل قرن سوم میلاد دیواری جدید و بزرگتری دور رُم کشید] محصورشده بود (SE XXI, ۶۹). در رُم ویرانههایی وجود دارد و ویرانههایی که از ویرانههای مرمت شده به وجود آمدهاند.
فروید که قبلاً این ایده را مطرح کرده بود که ناخودآگاه هیچگونه زمان، مرگ و نفی[۳۰] (نگیشن) ندارد، از خوانندگان میخواهد تصور کنند اگر رُم مانند ناخودآگاه ما بود چه میشد؟ ما همه آنچه در تاریخ شهر اتفاق افتاده است را به طور کامل در یک سطح یکجا مییافتیم، دیگر زمان و فضا مطرح نیست، همه رویدادها و بناها روی هم میافتند و بر هم تنیده میشوند. ولی بعد فروید تصدیق میکند که این حرف چقدر میتواند بیمعنی باشد:
«اگر بخواهیم توالی تاریخی را به شکل فضایی نشان دهیم، فقط میتوانیم با کنار هم قرار دادن آنها در فضا این کار را انجام دهیم: یک فضا نمیتواند دو محتوای متفاوت داشته باشد. به نظر میرسد تلاش ما بازی بیهودهای باشد. این کار فقط یک توجیه دارد. این امر به ما نشان میدهد که چقدر از شناخت خصلتهای حیات روانی و ساختن تصویری از آنها دوریم». (SE XXI, ۷۰-۷۱)
[ترجمه فارسی محمد مبشر صفحات ۲۲ تا ۲۵ را هم ببینید] (م)
میبینیم که چرا فروید بهشدت به یک بازنمایی توپولوژیکی نیاز داشت. در اینجا او صریحاً بر بیفایده بودن برداشتهای زمانی یا فضایی از ناخودآگاه اقرار میکند. بهعنوانمثال به مشکلی که فروید با مفهومی مانند واپس رانی داشت بنگرید. در وهله نخست اصلاً چرا چیزی واپس رانده میشود؟ در سال ۱۹۱۵ پاسخ فروید فرضیه واپسرانی نخستین[۳۱] بود. باید یک واپسرانی نخستین وجود داشته باشد تا یک پادنیروگذاری روانی[۳۲] [یا نیروگذاری روانی وارونه] را اعمال کند تا آنچه واپس راندهشده را واپس رانده نگه دارد و مواد [یعنی محتواهای روانی، ایدهها یا به زبان لاکانی، دالهای] دیگر[۳۳] را به سمت آن بکشد (SE XIV, ۱۸۱). درواقع، تمام بهاصطلاح پدیدههای ابتدایی[۳۴] (واپسرانی نخستین، پدر نخستین، فانتزی نخستین) که فروید برای پشتیبانی از فراروانشناسی خود به آنها متکی بود، برای باز-نمایی این مسئله به کار گرفته میشوند که چرا به نظر میرسد ناخودآگاه قوانین زمان و فضای خطی (قبل/بعد، اینجا/آنجا و غیره) را رعایت نمیکند ۶. از سوی دیگر یک مدل توپولوژیکی فروید را قادر میساخت که از طریق دیگری بازنماییها، ردهای حافظه[۳۵] و تأثرات [یا احساسات] روانی را درک کند.
لاکان در سال ۱۹۵۳ به رُم سفر کرد، برای ایراد مانیفست خودش برای روانکاوی – یعنی گفتمان رُم[۳۶]، سنگ بنای بهاصطلاح «بازگشت به فروید» او. این سخنرانی حاوی اولین اشارات او بود به استفاده از توپولوژی در روانکاوی (Écrits, ۳۲۰-۳۲۱) از طریق به کار بردن یک مدل توپولوژیکی که بارها و بارها به آن بازمیگشت: چنبره یا تورِس[۳۷].
در زمان بازگشتش به رُم در سال ۱۹۷۴ او عمیقاً دلمشغول مدلهای توپولوژیکی بود که تعالیم متأخر او را تعیین میکردند.
اگر اجرایی که لاکان در حدود همین زمان – یعنی در سمینار XXIV در ۱۹۷۶ – درباره چنبره ارائه داد را در نظر بگیریم، میتوانیم ببینیم که چنبره، چگونه برای مشکلات بازنمایی ساختار روانی و ذهنیت انسان – که آنقدر فروید را آزار میداد – یک راهحل جایگزین فراهم میآورد:
لاکان در سمینارش با ترسیم تصویر بالا روی تختهسیاه، به مخاطبانش نشان داد که چگونه چنبره و نوار موبیوس پیوسته[۳۸] هستند و ویژگیهای توپولوژیکی یکسانی دارند.
چنبره را میتوان برش زد، پس از برشْ چنبره را میتوان به یک نوار موبیوس دوگانه[۳۹] تبدیل کرد که یکی در درون دیگری قرار دارد. ۷
این موضوع چگونه به ما کمک میکند تا برخی از مشکلات فروید را حل کنیم؟
«جهان ساختاری مانند چنبره دارد»
بهعنوان مثال، اگر به نوار موبیوس نگاه کنیم، میبینیم که درون و بیرون آن هر دو پیوسته [و در امتداد هم] هستند. اگر انگشتتان [یا خودکار] را در طول سطح نوار موبیوس حرکت دهید، بدون اینکه انگشت خود را بردارید، بهطور یکنواخت [مستقیماً و بدون پرش] از سطح رویی به سطح زیرین آن حرکت خواهید کرد. یا آنطور که جلد سمینار X نشان میدهد، بدون اینکه مورچه را بردارید مستقیماً از رو به زیر نوار حرکت میکند. [اینجا و اینجا را ببینید]
ایده لاکان این است که این همان چیزی است که ناخودآگاه به آن شباهت دارد. ما تمایزی بین یک «بالا» و «پایین» [رو و پشت]، یا بین یک سطح و یک عمق نداریم. ناخودآگاه در یک عمق پنهان نشده است و اینگونه نیست که سطح امری ظاهری[۴۰] و زائد باشد. ناخودآگاه، با استفاده از عبارت زیرکانه لاکان، «بُدرونی[۴۱]» ۸ است، همزمان هم بُرونی[۴۲] و هم درونی[۴۳]. او در سمینار XXIV، در توصیف نوار موبیوس میگوید، «این دقیقاً همان چیزی است که میخواهد تصویری به ما ارائه دهد از آنچه در پیوند بین خودآگاه و ناخودآگاه نقش دارد» (Seminar XXIV, 14th December 1976).
خاصیتی مشابه این را در چنبره هم مییابیم. در گفتمان رُم، لاکان توصیف میکند که چگونه «فضای خارجی پیرامونی[۴۴] و فضای خارجی مرکزی[۴۵] [که توسط سطح چنبره احاطهشده است] تنها یک منطقه واحد را تشکیل میدهند.» (Écrits, ۳۲۱). اگر یک برش در چنبره ایجاد کنیم، میتوانید درون آن را به بیرون بکشید [به عبارتی میتوانید آن را پشتورو کنید، اینجا را ببینید] تا یک چنبره معکوس بسازید، باوجودی که همچنان همان ویژگیهای پیشین را دارد. برای داماد لاکان، ژاک آلن میلر، «چنبره بهعنوان فیگوری معرفی میشود که اجازه میدهد رابطه بنیادی بیرون بودگی درونی[۴۶] ۹ پایدار بماند» (p.31).
از مدل چنبره یا نوار موبیوس میتوانیم برای اندیشیدن درباره ایدههای روانکاوانهای غیر از ناخودآگاه هم استفاده کنیم. بهعنوانمثال ایده لاکانی را در نظر بگیرید مبتنی بر اینکه ایگو[۴۷] از طریق یک همانندسازی بیگانه کننده[۴۸] با دیگری، شخصی همانند ما، شکل میگیرد. در اینجا باز میبینیم وقتی مسئله را مانند سطح یک نوار موبیوس در نظر بگیریم تفاوت بین خود[۴۹] و دیگری از بین میرود. پدیدههایی مانند اذیت و آزار پارانویایی و عشق که بهظاهر متفاوت هستند در این کیفیت [خصوصیت] باهم مشترکاند و ازاینرو ازنظر بالینی از آن چیزی که در ابتدا به نظر میرسد به هم نزدیکترند. ۱۰
یا پدیده انتقال بینا- نسلی ناخودآگاه[۵۰] را در نظر بگیرید که لاکان در هسته روانرنجوری موش مرد[۵۱] مشاهده کرد. به نظر میرسد یک ماجرای خانوادگی[۵۲] از نسلی دیگر در میان رنج روانرنجورانه سوژه به رمز درآمده و ازنو-رونویسی میشود. در اوایل دهه ۱۹۵۰ هنگامیکه لاکان به کیس موش مرد پرداخت، مقایسه او به همان روشی انجامشده که لوی-استراوس ساختمان یک اسطوره را توصیف کرد ۱۱؛ اما در اواخر دهه ۱۹۷۰، بهجای توسل به انسانشناسی ساختاری برای تفسیر، لاکان درباره این نمونههای بالینی به شکل توپولوژیکی میاندیشید. او حتی در سمینار XXIV میگوید که تمامی روابطِ هیستریکِ بیمارانِ زنِ فروید با پدرانشان را میتوان به شکل توپولوژیکی بهعنوان – خطی از میان یک چنبره – نشان داد (Seminar XXIV, 14th December 1976).
برای لاکانِ اواخر دهه هفتاد خودِ روانرنجوری[۵۳] دارای ساختار چنبره است. لاکان در متنِ به شکل عجیب مشکل و فشرده خود یعنی L’Étourdit درباره «چنبره روانرنجور» صحبت میکند:
«یک چنبره … ساختار روانرنجوری است تا آنجا که میل[۵۴] میتواند، از چرخه بیپایان تکرارهای درخواست (تقاضا)[۵۵]، به دو صورت بچرخد [حول دو دایره مرکزی و جانبی چنبره]. دستکم در این شرایط است که ممنوعیت سوژه مورد بحث قرار میگیرد – در این گفته که تفسیر نامیده میشود.» ۱۲(L’Étourdit)
رنج انسان خودش ویژگیهای یک حلقه چنبره را نمایش میدهد: لاکان در ۱۹۷۶، پیش از اضافه کردن تعمیم دیگری به گزاره «جهان دارای ساختار چنبره است» (Seminar XXIV, 14th December 1976)، اظهار کرد: «مرد به دور دایرهها میچرخد زیرا ساختار، ساختار مرد، ساختار چنبره است.»
دیگری بزرگ بهعنوان فضای قابلیت چینشپذیریها
با نقلقول کردن از کارهای اوایل دهه ۱۹۵۰ تا اواخر دهه ۱۹۷۰ لاکان، باید آشکار شود که ماجراجوییهای او در توپولوژی به سالهای بعد از ضعف سلامتی او و آنچه برخی باور دارند آغاز بیماری زوال عقل بود، منحصر نبود. در عوض توپولوژی برای لاکان یک رویکرد جایگزین برای همان مسائلی فراهم میکند که همانطور که دیدیم، دارای ریشه و تبار غنی بودند که تا فروید کشیده میشود.
برای میلر علاقه روزافزون لاکان به توپولوژی در کارهای متأخر او را میتوان بهعنوان بخشی از یک زنجیره در کنار رویکردهای دیگر او در نظر گرفت که شامل استفاده از دالها، ریاضیات، طرحها و شیطنت املایی[۵۶] ۱۳بود. همهی رویکردها ازنظر میلر در یک کیفیت سهیم هستند: قابلیت چینشپذیری[۵۷] [یعنی همان قابلیت تغییر و تحریف چینش عناصر و مواد تشکیل دهنده یک مجموعه بدون اینکه روابط اساسی بین آنها تغییر کند]. میلر مینویسد، «توپولوژی شامل زنجیرهای از ماتریسها است، زنجیرهای از قابلیت چینشپذیریهای دلالتگر» (p.35). ۱۴
با بازگشت به موضع اول، میتوانیم همان قابلیت چینشپذیری موردبحث در مسئله پلهای کونیگسبرگ را ببینیم که نقطه عزیمتمان در ابتدای مقاله بود.
به همین ترتیب، شبکه دلالت یک توپولوژی سازمانیافته از قابلیت چینشپذیریها است. بهجای دالها و زبان میتوانیم نقاط و همسایگیهای یک مجموعه توپولوژیکی را جایگزین کنیم و همچنان در مورد همان چیز صحبت کنیم. دیگری بزرگ[۵۸]، فضایی از قابلیت چینشپذیریهایی است که یک توپولوژی را میسازد. همانطور که به گفته میلر در مورد سوژه، این امر سوژۀ فاقد جوهری – بهعنوان – اثر و نتیجهای – از – دال[۵۹] بهجا میگذارد که از طریق کارهای پیشتر لاکان در دهههای پنجاه و شصت با آن آشناییم؛ تنها جوهر موجود در روانکاوی ژویسانس[۶۰] است:
«او [لاکان] در تئوری بازیها، تئوری مجموعهها و در معنای گستردهتر در قابلیت چینشپذیری توپولوژی راهی کشف کرد تا از زیست سوژه بدون هیچگونه جوهری اطمینان حاصل کند، با مطرح کردن … مکان دیگری بزرگ بهعنوان فضایی از قابلیت چینشپذیریها ، شرطی برای مطرح کردن سوژه فاقد جوهر که در آن تمام جوهره تجربه روانکاوی سکونت دارد. لاکان یک جوهر یگانه را بهعنوان جوهر روانکاوی بیرون میکشد: ژویسانس»(p.39).
در قسمت دوم این مجموعه سعی خواهیم کرد تا بر شکاف بین همه این تئوریها و آزمون سرشتنمای آنها در کاربردهای عملی پل بزنیم.
با استفاده از مثالهای بالینی از روانکاوانی که به این روشها در مورد کیسهای خود میاندیشند، بررسی خواهیم کرد که چگونه میتوان این تئوریهای توپولوژیکی را در دنیای واقعی به کار برد.
همانطور که میلر در بالا اشاره کرد، از پیشرفتی از یک توپولوژی به توپولوژی دیگر میتوان برای کرانبندی [مرزبندی یا تعیین حدود] فضا[۶۱] استفاده کرد و این در گرو بازشناسی و اعمال این واقعیت است که بعضی درمانگران با گرایش لاکانی برای مداخله درمانی، جهت مقابله با دشمن واقعی در یک روانکاوی یعنی ژویسانس، راهی پیداکردهاند.
این متن ترجمهای است از:
***
یادداشتهای مترجم:
(۱)– مسئله البته به دو صورت مطرح میشد. حالت اول: آیا میتوان با شروع از یک نقطه از شهر و تنها با یکبار عبور از همه پلها به نقطه اول بازگشت. حالت دوم (که در مقاله حاضر مطرحشده): آیا میتوان با شروع از یک نقطه از شهر و تنها با یکبار عبور از همه پلها به نقطه دیگری از شهر رسید؛ که البته پاسخ اویلر در هر دو حالت منفی بود. در حالت اول باید تعداد یالهای متصل به هر رأس (به عبارتی تعداد پلهایی که به هر قسمت شهر وارد میشود) زوج باشد تا بعد از هر بار ورود از طریق یک یال به یک رأس، بتوان از طریق یال دیگری از آن خارج شد. در حالت دوم باید تعداد یالهای متصل به دو رأس ابتدایی و انتهایی فرد و تعداد بقیه یالها زوج باشد. میبینیم که در مسئله پلهای کونیگسبرگ چهار رأس داریم که سه تا از آنها دارای سه یال و دیگری دارای پنج یال هستند، پس پاسخ سؤال در هر دو حالت منفی است.
(۲)– صفحه ۵۶۸ کتاب «تفسیر خواب» فروید ترجمه شیوا رویگریان. البته خانم رویگریان معادل «جغرافیای روانی» را برای عبارت “psychical locality” بهکاربردهاند.
(۳)– فروید در بحث با همکارانش این عبارت را مطرح کرد. در بحث از اینکه آیا در زمان روانکاوی باید به مشاهدات بسنده کرد یا نیاز است که به تئوریای کلی رجوع شود، فروید به فراروانشناسی متوسل میشود. ادعای او این بود که مشاهدات صرف نمیتوانند آنچه را در روان رخ میدهد نشان دهند و برای فهم این مشاهدات باید از فراروانشناسی استفاده کرد؛ اما بعد در پاسخ به اینکه فراروانشناسی چطور میتواند این مشاهدات را سروسامان بدهد، او از گوته استفاده کرد. بهطور خلاصه گوته در صحنۀ ششم بخش اول فاست، داستان را بهجایی میرساند که فاست و شیطان نزد جادوگر میروند تا معجون جوانی را به دست بیاورند. در حین مکالمات فاست از شیطان میخواهد معجون را فراهم کند اما او پاسخ میدهد که این کار جادوگر است (یعنی هرچند من میدانم این معجون تو را جوان میکند ولی جادوگر میتواند آن را درست کند). فروید هم به این منظور از این عبارت استفاده کرد که بگوید هرچند میداند کار با فراروانشناسی راه میافتد اما نمیتواند چندوچونش را توضیح بدهد.
در کتاب «فروید در مقام فیلسوف» نوشته ریچارد بوتبی به نارضایتی فروید از فراروانشناسی اینگونه اشاره شده است:
«نارضایتی بیتابانۀ فروید از فراروانشناسی خویش در متونی که سرانجام به چاپ رسیدند نیز مشهود است. فروید دریکی از آخرین مقالاتش تحت عنوان “تحلیل پایانپذیر و پایانناپذیر ” یکبار دیگر سعی میکند جهت عقربۀ قطبنمای خود را بهسوی چشماندازی فراروانشناسی تنظیم کند. فروید با توسل به فراروانشناسی “جادوگر ” خویش تأکید میکند که ” بدون گمانهزنی و نظریهپردازی – نزدیک بود بگویم “خیالپردازیِ” – فراروانشناسی نباید حتی یک گام دیگر بهپیش برویم …” اما در ادامه میگوید “متأسفانه اینجا هم چون دیگر جاها، آنچه جادوگر برملا میکند نه خیلی روشن است نه خیلی دقیق». ترجمه سهیل سُمی، صفحه ۲۱ و ۲۲”
این ارجاع مقاله (SE XXIII, 225) هم به نظر نمیرسد درست باشد. در کل نسخهی استاندارد مجموعه آثار فروید فقط یکجا از عبارت «جادوگر فراروانشناسی (witch metapsychology)» استفادهشده است آنهم نه در کتاب «ایگو و اید» آنطور که نویسنده مقاله حاضر ارجاع میدهد، بلکه در مقاله «تحلیل پایانپذیر و پایانناپذیر (Analysis Terminable and Interminable)».
(۴) – در متون روانکاوانه کلمه soul را به روان هم ترجمه کردهاند، اما نویسنده در مقاله دوم چند بار به کتابی از برنارد بورگواین با عنوان «ترسیم روح» (drawing the soul) اشاره میکند، با توجه به اینکه تمام مقالات آن کتاب درباره طرحها و شِماهایی است که روانکاوهای مختلف برای بازنمایی چگونگی کارکرد روانی انسان ترسیم کردهاند، به نظرم رسید این عنوان به نحوی حاوی نوعی شیطنت و دوپهلویی است. اینکه لاکان با توپولوژی مدرن قصد دارد همان «روح» سنتی را ترسیم کند هم به نظرم همان شیطنت و دوپهلویی را در خود دارد.
(۵)– نوار موبیوس را میتوان با استفاده از یک نوار مستطیل شکل کاغذی ساخت بهاینترتیب که ابتدا یکی از لبههای نوار را بهاندازه ۱۸۰ درجه میچرخانیم و سپس این دو انتها را به هم متصل میکنیم. اینکه در متن در توضیح جهتناپذیر بودن نوار موبیوس گفتهشده که «میتوان آن را پشتورو کرد» معادل این است که بگوییم هنگام ساختن آن مهم نیست چرخش ۱۸۰ درجهای در جهت ساعتگرد باشد یا در جهت پادساعتگرد. همچنین میدانیم که ازنظر تعریف ریاضی حتی مکان این چرخش بر روی نوار موبیوس اهمیتی ندارد، همچنان که بزرگ و کوچک بودن یا پهن و باریک بودن نوار اهمیتی ندارد. ازنظر تعریف ریاضی فقط یک نوار موبیوس داریم و همه انواع متفاوت واقعی آن باهم معادل هستند، این همان عیار اصلی توپولوژیکی نوار است.
(۶)– این نقاط بهاصطلاح نخستین ِواپسرانی در درون دستگاه روانی اعمال یک پادنیروگذاری روانی (anticathexis) را طلب میکنند و بهاینترتیب خطوط نیرو و نیروگذاری روانی حول این نقاطِ تکین دچار پیچوتاب و آشفتگی میشود. درواقع با انتخاب این نقاط، فروید ساختار فضا- زمان خطی، مسطح و اقلیدسی روان را به یک ساختار فضا-زمان خمیده و تاخورده حول این نقاطِ نخستین تبدیل میکند، هرچند ابزارکافی برای صورتبندی نظری مناسب را در اختیار ندارد. به بیان بسیار ساده، این تغییر ساختار از خطی به خمیده و تاخورده به ناخودآگاه اجازه میدهد که بهعنوانمثال مانند یک حافظه دوربین فیلمبرداری که وقایع را بهصورت خطی و بی کموکاست ضبط میکند عمل نکند و در عوض در ناخودآگاه به نظر امکان برش (جابجایی)، رویهم افتادن (تراکم) و بهطورکلی ویرایش تصاویر ضبطشده وجود دارد.
(۷)– درواقع بُرش مورد نظر لاکان چنبره را به شکل یک «هشت درونی» انگلیسی میبرد. در شکل زیر که برگرفته از همان سمینار XXIV است، منحنی هشت درونی که مسیر برش قیچی است (منحنی که با خط سبزرنگ نشان دادهشده) به همراه مقطع برش و نوار موبیوس دوگانه حاصل، نشان دادهشده.
بحثهای لاکان در صفحات ۲۵ تا ۲۸ سمینار XXIV بسیار پیچیده و گنگ است ولی به نظر میرسد اینگونه استدلال میکند: ابتدا با برشی مشابه منحنی هشت درونی انگلیسی چنبره را میبرد، حاصل برش فیگوری است مشابه همان فیگوری که از برش طولی نوار موبیوس حاصل میشود، سپس با به هم چسباندن لبههای این فیگور، یک نوار موبیوس میسازد. اینطور بین چنبره و نوار موبیوس از جهاتی همارزی ایجاد میکند. فیگور حاصل از برش چنبره، دقیقاً مشابه فیگوری است که از برش طولی نوار موبیوس ایجاد میشود، هرچند این فیگور برعکس نوار موبیوس اولیه دارای دو طرف کاملاً مجزاست، یعنی بهاصطلاح درون و بیرونش از هم جداست ولی لاکان از آن با نام «نوار موبیوس دوگانه» یاد میکند و تأکید میکند منظورش دو نوار موبیوس جدا از هم نیست، بلکه یک نوار موبیوس است که در طول برش خورده است.
از طرفی مفهوم «برش» در سطوح توپولوژیک به معنی کرانبندی یا مرزبندی فضا، بیرون کشیدن ابژه a و تخلیه ژویسانس چسپیده به آن است. انجام عملی «برش» در روانکاوی بواسطه مداخله مناسب روانکاو و ارائه «تفسیر» انجام میشود. در مقاله دوم به این موضوع خواهیم پرداخت.
(۸)– «بُدرونی» که از ادغام دو کلمه بُرونی و درونی ساختهشده، معادلی است که صالح نجفی برای کلمه extimate استفاده کرده، این کلمه معادل انگلیسی است برای نو واژه لاکانی extimité که لاکان از ادغام دو کلمه extérieur (بیرون، بیرونی) و کلمه intimité(درونی یا صمیمی) ساخته.
(۹)– عبارت (internal exclusion) یا بیرون بودگیِ درونی به نحوی به همان عبارت “بُدرونی”( extimate) لاکان ارجاع میدهد (یاداشت پیشین را ببینید). کلمه (exclusion) را هم با توجه به زمینه و متون مختلف میتوان به محرومیت (در موضوع جدایی کودک از مادر و اختگی نمادین)، استثنا (در ارتباط با دال S1) و بیرون بودگی (در متون مربوط به توپولوژی) ترجمه کرد.
(۱۰)– فروید انواع توهمات بیماران پارانویایی مرد – ازجمله اذیت و آزار پارانویایی از سوی مردی دیگر – را مکانیسمهایی جهت انکار نوعی عشق همجنسخواهانه نسبت به آن شخص میدانست. طبق استدلال فروید گزاره «من او را دوست دارم» ابتدا به گزاره «من او را دوست ندارم – از او متنفرم» و سپس به گزاره «من او را دوست ندارم – از او متنفرم زیرا من را اذیت میکند» تغییر شکل پیدا میکند. فروید در مقاله معروفش درباره “دانیل شربر” بهتفصیل درباره روانپریشی پارانویا و این نوع تغییرشکلهای گرامری زبان در سطح نظام نیمه خودآگاه بحث میکند. این تغییرات گرامری در زبان که مکانیسمی را نشان میدهد که در آن عشق همجنسخواهانه به نفرت و توهم اذیت و آزار پارانویایی تبدیل میشود، در حقیقت معادل همان حرکت پیوسته و بدون پرش از سطح رویی یک نوار موبیوس (نفرت و توهم آزار) به سطح زیرین آن (عشق) است.
(۱۱)– در منابع فارسی، مطالعه موردی فروید درباره کیس موش مرد را میتوان در فصلی با عنوان «یادداشتهایی درباره یک بیمار مبتلا به روانرنجوری وسواس» در کتاب «کاربرد تداعی آزاد در روانکاوی کلاسیک» ترجمه سید شجاع شفتی بیابید. برای مطالعه شرح نسبتاً مناسبی از تفسیرهای اولیه لاکان در اوایل دهه ۱۹۵۰ درباره کیس موش مرد به این مقاله مراجعه کنید.
(۱۲)– به نظر میرسد لاکان اینجا به این نکته اشاره دارد که تنها در صورت رهایی از تکرارهای دایرهوار بیپایان درخواست (تقاضا) (demand) و ورود به عرصه میل (desire) – یعنی چرخش دوگانه درخواست و میل درون ساختار چنبره – است که تشکیل سوژه روانرنجور ممکن میشود و به تبَع آن سخن گفتن از فرایند تفسیر و مقوله ممنوعیت سوژه معنی پیدا میکند، وگرنه در مورد سوژه روانپریش نه از تفسیر میتوان سخن گفت نه از ممنوعیت سوژه، چون سوژه روانپریش از امر واقع (the Real) جدا نشده است.
برای تجسم این چرخش دوگانه درخواست و میل در ساختار چنبره که از تکرار بیحدوحصر درخواست به نحوی خارج میشود به این کارتون جالب نگاه کنید. بهعنوانمثال در حملات شدید روانپریشی تمایزههای دوگانهای مانند من، دیگری و … از بین میرود، در این کارتون این امر به شکل فقدان تمایز بین دوگانههای بالا و پایین، جلو و عقب و … به تصویر کشیده شده است.
(۱۳)– منظور از شیطنت املایی مواردی است که لاکان با بازیهای ظریفی که بین عناصر صوتی، نوشتاری و معنایی کلمات و عبارتها در زبان فرانسه انجام میدهد، تقاطع معانی مختلفی ایجاد میکند که ویژگی بنیادی کارکرد ناخودآگاه است. بهعنوانمثال ضرب نو واژهای مانند extimité (بُدرونی) که در یادداشت شماره ۶ نحوه ساخته شدن آن توسط لاکان را دیدید. یا اصطلاح مَتِم (mathème) نو واژهای است که لاکان از کلمه «ریاضیات»(mathematics) مشتق گرفته است، احتمالاً در قیاس با اصطلاح میتِم (mytheme) (اصطلاحی که بهوسیله لوی- استراوس برای مشخص کردن اجزاء سازنده سیستمهای اسطورهای و با مشتق گرفتن از کلمه «اسطوره»(Mythe) ضرب شد) (منبع: https://nosubject.com/Matheme). [مَتِمها بخشی از جبر لاکانی هستند، فرمولهای سادهای شبیه فرمولهای ریاضی که لاکان برای بیان گزارههای کلی و مهم خود از آنها استفاده میکرد؛ مانند نمودار معروف به نمودار L و یا فرمولهایی مثل S(Ⱥ) و…]. این نوع بازیگوشی در املا و نگارش را برای نمونه میتوان در عناوین سمینارهای لاکان در دهه هفتاد یافت. برای بررسی بعضی از این عناوین به یادداشتهای شماره (۶)، (۷)، (۸) و (۹) این مقاله مراجعه کنید.
(۱۴)– یا به بیان سادهتر قابلیت چینشپذیریهای مجدد قطعات صوتی و معنایی زبان بهعنوان ماده اصلی سازنده شبکه دلالت، چیزی که لاکان بهعنوان جنبه مادی زبان و بهوسیله نو واژهی “للانک”(lalangue) [یا تن-زبان] تعریف میکند. بهعنوانمثال در کار بالینی روانکاو در ابتدا سخن آنالیزان را به قطعات صوتی و معنایی آن جدا میکند و در ادامه تلاش میکند چینش تازهای از آنها ارائه دهد تا این بار زنجیره مواد صوتی را نه در عملکرد دلالتگرشان در سخن – برای انتقال معنای موردنظر آنالیزان – بلکه در عملکرد سوژه بهعنوان میل ناخودآگاه او، تفسیر کند. این کار به زبان جبر مجموعهها در ریاضیات معادل تشکیل یک توپولوژی با زیر مجموعههای [یا همسایگیهای] جدید از همان اشیا [یا نقاط] قبلی است. در مقاله دوم بیشتر در این مورد بحث خواهد شد.
***
مؤخره:
فروید علاوه بر این دو مدل عمده توپوگرافیک که برای بازنمایی دستگاه روانی انسان بهصورت کلی بسط داد، در نوشتههای خود برای توصیف پدیدههای مختلف روانی، شِماها و طرحهای متنوعی را ارائه داد. بهعنوانمثال در اواخر کتاب «مطالعاتی در باب هیستری» وقتی قصد دارد درباره ساختار چندبُعدی اطلاعات روانی در هیستریهای نسبتاً حاد طرح توپوگرافیک ترسیم کند، شرح بدیع و درعینحال عجیبی عرضه میکند:
«اطلاعات روانی در اینگونه هیستریها بهمثابه یک ساختار با چند بعد، که دستکم به سه شکل متفاوت لایهبندی میشوند ارائه میگردد. برای شروع هستهای وجود دارد که دربرگیرندهی خاطرهی حوادث یا رشتههایی از افکار است که در آنها عناصر آسیبزا به اوج رسیده یا ایده بیماریزا به نابترین نمود یا تجلیاش دستیافته است. بر گرد این هسته مقدار فوقالعاده انبوهی از مطالب یادیار دیگر را مییابیم که در روند تحلیل باید بر رویشان کار شود که در نظمی سه لایه ترتیب یافته است.
در بادی امر، نظم زمانی خطی وجود دارد که در هر مضمون جداگانهای میتوان به آن رسید. … تحلیل بیمار من امی فون آر.، فایلهای مشابهی از خاطرات بود، … این فایلها ویژگی کاملاً عمومی از هر تحلیل پدید میآورند و محتواهایشان همیشه بانظمی زمانی … نمود مییابند. آنها بهواسطه اینکه بانظمی عکس ترتیب زمانی شکلگیری خاطرات را به یاد میآورند، کار تحلیل را دشوارتر میکنند. تازهترین و جدیدترین تجربه در فایل ابتدا ظاهر میشود، بهعنوان جلد بیرونی، و آخر از همه نوبت به تجربههای واپسین می-رسد.
این مضامین ترتیبی ثانی را [هم] نشان میدهند. هر یک از آنها – نمیتوانم به شکل دیگری بیانشان کنم – به شکل دایرههای متحدالمرکز برگرد هسته بیماریزا لایهبندی شده-اند. … محتواهای هر لایه مشخص بر مبنای میزان برابری از مقاومت تعریف میشود، و این میزان بهحسب نزدیکی آن لایه به آن مرکز افزایش مییابد.
… نظم و ترتیب ثالثی هم وجود دارد – مهمترین مورد …، ترتیبی بر اساس تفکر- محتوا، پیوندی که بهوسیله ریسمانی منطقی پدید میآید که تا دل آن هسته پیش می رود و مسیری بینظم و پیچ در پیچ در پیش می گیرد، مسیری که در هر مورد متفاوت است. این ترتیب ماهیتی دینامیک دارد، در تضاد با ترتیب ریختشناسی دو لایهبندی فوقالذکر. درحالیکه این دو ترتیب در نموداری فضایی با خطی پیوسته ارائه میشوند، چه منحنی شکل و چه مستقیم، خط سیر زنجیرهی منطقی باید با خط شکسته نشان داده شود … خطی مشابه خط زیگزاگ. … این زنجیره منطقی نهتنها با حرکت زیگزاگی متناظر است، با سیستم پر انشعاب خطوط، و به مفهوم اخص، با سیستمی همگرا تطابق دارد. این زنجیره دارای نقاط گره مانندی است در آن دو یا چند ریسمان به هم میرسند و بعد به شکل یکرشته ادامه پیدا میکنند؛ و همواره چند ریسمان به شکل مستقل ادامه مییابند، و یا در نقاط مختلف به دلیل مسیرهای جنبی به هم مرتبط میشوند، همگی به یک هسته میرسند. بهبیاندیگر اینکه چگونه یک نشانه به چند شکل مختلف ایجاد میشود، یا «تعین چندعاملی» پیدا میکند، بسیار قابلتوجه است.» (از صفحات ۳۷۳ تا ۳۷۶ کتاب “مطالعاتی در باب هیستری” ترجمه سهیل سُمی، با تلخیص)
همانطور که میبینید لایهبندی سهگانه اطلاعات روانی حول هر هسته بیماریزای متفاوت، بهصورت ۱- زمانی-خطی، ۲- دوایر متحدالمرکز و ۳- مسیر زیگزاگی محدود به یک دایره، را نمیتوان بهطور همزمان روی صفحه کاغذ ترسیم کرد. اینجا هم فروید با همان مشکلی مواجه میشود که در مورد توصیف مکانی – زمانی تاریخچه رُم باستان با آن برخورد. توصیف تاریخی، مکانی و دینامیک رویدادها و اطلاعات روانی بهطور همزمان امکانپذیر نیست. اینجا هم لزوم نیاز به یک توصیف توپولوژیکی احساس میشود.
اما نکته جالب این صفحات، توصیف سومین نوع لایهبندی اطلاعات روانی است. فروید طوری از تعین چندعاملی، سیستم پر انشعاب خطوط، سیستمی همگرا، نقاط گره مانند که در آن دو یا چند ریسمان به هم میرسند و … سخن میگوید گویی – مشابه مسئله پلهای کونیگسبرگ – قصد دارد درباره گرافی متشکل از رأسها [گرهها] و یالها حرف بزند.
فروید در کتاب «آسیبشناسی روانی زندگی روزمره» در تلاش برای توصیفی توپوگرافیک از فرآیندهای روانی که منجر به فراموشی نام نقاشی ایتالیایی با نام «سینیورلی» شد طرح زیر را ترسیم میکند. طرحی که در حقیقت نوعی گراف است. شرح فروید دراینباره را میتوان در صفحات ۸ تا ۱۴ کتاب، ترجمه محمدحسین وقار بیابید.
یا مورد دیگر نموداری شبیه یک گراف است که فروید در کتاب «پروژۀ یک روانشناسی علمی» (the Project for a Scientific Psychology of 1895) ترسیم کرده است. این گراف مکانیسمهای درگیر در تشکیل فوبیای یک دختر نوجوان را به تصویر میکشد. اِما (Emma) دختر نوجوان، از اینکه بهتنهایی وارد فروشگاه شود وحشت دارد. شرح مناسب این مورد را هم میتوان در کتاب «فروید در مقام فیلسوف» ریچارد بوتبی ترجمه سهیل سّمی صفحات ۳۰۱ تا ۳۱۷ یافت.
[۲]– human subjectivity
[۳]– topological space
[۴]– Königsberg
[۵]– Leonhard Euler
[۶]– distillation
[۷]– graph
[۸]– psychical locality
[۹]– topography
[۱۰]– witch metapsychology
[۱۱]– Elisabeth Roudinesco
[۱۲]– Michel Thomé
[۱۳]– Jean-Michel Vappereau
[۱۴]– Pierre Soury
[۱۵]– neighbourhoods
[۱۶]– setes
[۱۷]– Pierre Skriabine
[۱۸]– topographically
[۱۹]– non-orientable
[۲۰]– Real
[۲۱]– Imaginary
[۲۲]– Symbolic
[۲۳]– Civilisation and its Discontents
[۲۴]– Hugh Last
[۲۵]– The Founding of Ancient Rome
[۲۶]– Eternal City
[۲۷]– Palatine
[۲۸]– Servian
[۲۹]– Aurelian
[۳۰]– negation
[۳۱]– primary repression
[۳۲]– anticathexis
[۳۳]– other material
[۳۴]– Ur- phenomena
[۳۵]– memory traces
[۳۶]– the Rome Discourse
[۳۷]– torus
[۳۸]– continuous
[۳۹]– a double Mobius strip
[۴۰]– superficial
[۴۱]– extimate
[۴۲]– external
[۴۳]– intimate
[۴۴]– peripheral exteriority
[۴۵]– central exteriority
[۴۶]– internal exclusion
[۴۷]– ego
[۴۸]– lienating identification
[۴۹]– self
[۵۰]– unconscious inter-generational transmission
[۵۱]– Rat Man
[۵۲]– A family drama
[۵۳]– Neurosis
[۵۴]– desire
[۵۵]– demand
[۵۶]– playfulness of orthograph
[۵۷]– combinative
[۵۸]– The Other
[۵۹]– the insubstantial subject-as-effect-of-the-signifier
[۶۰]– jouissance
[۶۱]– delimit space