چرا توپولوژی در روان‌کاوی اهمیت دارد؟ (بخش اول)

دانلود پی‌دی‌اف

این مقالۀ اول از دو مقاله‌­ای است که به بررسی این ایده لاکان می‌­پردازد: ذهنیت انسان[۲] دارای ساختار یک فضای توپولوژیکی[۳] است.

در اوایل قرن هیجدهم شهر کونیگسبرگ [۴] که اکنون بخشی از روسیه نوین است، دارای هفت پل بود که دو جزیره شهر را به یکدیگر و قطعه اصلی متصل می­‌کردند.

شهروندان کونیگسبرگ مسئله زیر را مقابل خود قرار داده بودند: آیا برای گردش در شهر مسیری وجود دارد که طی آن کلاً از هر پل­، یک‌بار و فقط یک‌بار عبور کنیم.

در سال ۱۷۳۵ یک ریاضیدان جوان سویسی به نام لئونارد اویلر[۵] تصمیم گرفت برای این مسئله پاسخی بیابد.

ایده او این بود که می­‌توان نقشه کونیگسبرگ را از تمام مشخصه­‌های جغرافیایی آن خالی کرد و آن را تنها با چند ویژگی کلیدی مجزا جایگزین کرد: قطعه زمین­‌هایی که شهر را تشکیل می­‌دهند (رأس‌ها یا گره‌ها) و نقاط اتصال بین آن‌ها یعنی خود پل­‌ها (یال‌­ها یا ضلع­‌ها). به‌این‌ترتیب آنچه به دست می‌­آید تقطیر[۶] یک جغرافیا­ به ساختاری ریاضی است بانام گراف[۷]:

 

اگر نکات حائز اهمیت برای شما تنها همین گره‌ها و یال­‌های گراف باشند، در این صورت می­‌توانید شهر را به هراندازه که دوست دارید بپیچانید، خم‌کنید، تغییر شکل دهید و مجدداً پیکربندی کنید، گرافِ هم­‌ارز شهر، همچنان این ویژگی‌­های اساسی را حفظ خواهد کرد. ازنظر اویلر، این موقعیت عناصر موجود در نقشه کونیگسبرگ نبود که اهمیت داشت بلکه تنها تعداد گره‌­ها و یال‌­ها مهم بود.

اویلر به‌واسطه این تقطیر مسئله را حل کرد و نشان داد که نمی­توان چنین گردشی در شهر انجام داد: امکان ندارد با یک‌بار و فقط یک‌بار عبور از هر پل بتوان در کل شهر گردش کرد ۱. روش‌شناسی که اویلر برای اثبات این مسئله از آن استفاده کرد توسعه پیدا کرد و به آن شاخه از ریاضیات تبدیل شد که با نام توپولوژی می‌­شناسیم.

حدود دویست سال که جلوتر برویم، وقتی‌که فروید قصد توصیف کارکرد روان انسان را داشت با مسئله مشابهی مواجه بود. بسیار شبیه نقشه کونیگسبرگ، فروید تلاش می‌­کرد آنچه «موضع روانی[۸]» می­‌نامید را بازنمایی کند۲ .(SE  V, 536) بااین‌حال، فروید بسیار محتاط بود و تأکید داشت که «موضع روانی»، برخلاف نواحی یک شهر، به بخش‌های مغز اشاره ندارد، بلکه مقصود طرحی توپوگرافیک است.

برای نشان دادن این موضوع فروید در طول زندگی خود دو مدل از روان انسان را بسط داد: «توپوگرافی[۹] اول» (خود­آگاه/نیمه خودآگاه/نا‌خودآگاه) و «توپوگرافی دوم» (اید/ایگو/سوپرایگو):

[در متون ترجمه‌شده فارسی شرح­ نسبتاً مبسوطی از توپوگرافی اول فروید را می­‌توان در فصل هفتم کتاب «تفسیر خواب» فروید ترجمه شیوا رویگریان بخش (ب) با عنوان بازگشت[واپس‌روی] (regression) صفحه ۵۶۸ به بعد، دید. برای مطالعه درباره توپوگرافی دوم هم به فصول دوم و سوم کتاب «ایگو و اید» فروید ترجمه امین پاشا صمدیان به ترتیب با عناوین «من و نهاد» و «من و فرامن» مراجعه کنید. برخی تلاش‌­های دیگر فروید به‌منظور ارائه توصیفی توپوگرافیک از دستگاه روانی انسان را در مؤخره پایان مقاله ببینید] (م)

اما فروید هیچ­گاه از این دو مدل راضی نبود و از آن‌ها با عنوان «جادوگر فراروان‌شناسی[۱۰]» خود یاد می­‌کرد (SE XXIII, 225) ۳. برای او این مدل‌­ها همواره بازنمایی ناقصی از واقعیت­‌های حیات روانی بودند که باور داشت با روانکاوی کشف کرده بود.

 

لاکان در سیاره برومئو

به‌هرحال لاکان مواجهه با این چالش را به عهده گرفت. همان‌طور که خواهید دید، او در سرتاسر زندگی خود با فیگور­های­ توپولوژیکی مختلف کارکرد، اما در اواخر عمر علاقه او به توپولوژی بیشتر شد. در طول دهه ۱۹۷۰، لاکان در تلاش بود تا مدل توپولوژیکی بسازد که روح (soul) انسان را بازنمایی کند۴، ازاین‌رو با حلقه­‌های ریسمان و بافتن گره‌­ها و شبکه‌­ها خودش را مشغول می­‌کرد. الیزابت رودینسکو[۱۱]، زندگی­‌نامه نویس او با اشاره به یک فیگور توپولوژیکی که در طول این سال‌ها به‌صورت ویژه او را مسحور کرده بود یعنی گره برومه‌­ای، نوشت: این سال‌هایی بود که لاکان در «سیاره برومئو» زندگی می‌­کرد. (p.377)

لاکان برای هدایت این کار خودش را با گروه کوچکی از ریاضی‌دان­‌های کاملاً جوان و باهوش احاطه کرد. میشل تومه[۱۲] و ژان میشل وپرو[۱۳] هر دو نزدیک به دویست نامه در موضوع توپولوژی با لاکان ردوبدل کردند، وپرو توسط لاکان دعوت شد تا در سمینارش در ۱۹۷۸ درباره گره برومه‌­ای سخنرانی کند.

اما در میان این همکاران، پیر سوری[۱۴] بود که لاکان برای اولین بار در سمینار XXIV، فراهم کردن کمک‌های لازم برای پیگیری ماجراجویی‌‌های توپولوژیکی‌اش را به او نسبت می­‌دهد. همچنین در طول اواسط دهه هفتاد این دو نفر تعداد زیادی نامه به همراه نمودارهایی از مدل‌های توپولوژیکی که تلاش می­‌کردند بسازند، ردوبدل کردند، نمودارهایی مانند یک گره چهار- حلقه‌­ای برومه‌­ای:

 

پیر سوری در جولای ۱۹۸۱ به شکل غم­‌انگیزی خودکشی کرد، درحالی‌که باوجود درخواست‌های مکررش برای روانکاوی شدن توسط لاکان هیچ‌گاه موفق به شروع آن نشده بود. او قبل از سرکشیدن سه بطری ترکیب سیانور یک یاداشت خودکشی به‌جا گذاشت که روی آن نوشته بود «از تنها ماندن خسته شده‌­ام». لاکان خودش چند هفته بعد درگذشت.

 

چرا لاکان به توپولوژی علاقه‌مند بود؟

به‌طور خلاصه می‌توانیم سه دلیل ارائه دهیم که چرا در سال‌های پایانی توپولوژی این‌قدر لاکان را مجذوب کرده بود:

  • توپولوژی روشی برای مطالعۀ فضاهاست. واقعیت انسانی زندگی روزمره‌­مان را می‌­توان یک توپولوژی در نظر گرفت، یک توپولوژی متشکل از نقاطی که در میان همسایگی­‌ها[۱۵] و در درون مجموعه­‌هایی[۱۶] مرتب‌ شده‌اند. در مقاله دوّم با دقت بیشتری به چگونگی این موضوع خواهیم پرداخت، اما اکنون می‌­توانیم به‌طور ساده­ بگوییم هر نوع فضای افتراقی [یا دیفرانسیلی] – فضای جغرافیایی، فضای دلالت و هر واقعیتی که با آن روبرو می­‌شوید – را می‌­توان به این شکل مفهوم‌­پردازی کرد. به‌عنوان‌ مثال فضای تشکیل‌شده توسط زنجیره دال­‌ها را در نظر بگیرید که اکثر دانش‌­پژوهان لاکان با آن آشنا هستند. همان‌طور که یکی از همکاران لاکان در توپولوژی، «پیر اسکریابین[۱۷]» اشاره می­‌کند، مسئله کلیدی درباره یک شبکه دلالت، تفاوت است – یک ماتریس دلالت تنها زمانی می­‌تواند ساخته شود که یک دال از دیگر دال‌ها متمایز شود. مهم نیست که دال درواقع چیست (یک کلمه، یک نشان، یک عدد، یا مُهره‌­ای بر صفحه شطرنج) مهم این است که از باقی [دال‌ها] متمایز باشد و میان‌شان فضایی وجود داشته باشد که برحسب ویژگی‌های افتراقی [یا دیفرانسیلی]اش بررسی شود. (p. ۸۱)
  • بنابراین همان‌گونه که فروید دریافته بود، فضای روانی و فضای مادی را نمی­‌توان از هم جدا کرد. و توپولوژی روشی را به لاکان عرضه کرد که نشان دهد لازم نیست این دو را به شکل دو چیز جدا از هم در نظر بگیریم. مشکل فروید، همان‌طور که در بالا دیدیم، این بود که سعی داشت ناخودآگاه را – به‌صورت توپوگرافیک [۱۸]، ساختاری و دینامیک – و تنها با توسل به مدل‌های مبتنی بر فضا­های صرفاً دوبعدی و سه‌بعدی هندسه اقلیدسی، بازنمایی کند.
  • بااین‌حال، همان‌طور که در مورد هفت پل کونیگسبرگ دیدیم، مشخصۀ توپولوژی سروکار داشتن با فیگورهایی است که حتی علی­‌رغم تغییرشکل ویژگی‌هایشان را حفظ می‌کنند. می‌­توانید فضای توپولوژیکی را هرچقدر که دوست دارید خم ­کنید، بکشید و دست‌کاری کنید اما همچنان ویژگی‌های اصلی مهم خود را حفظ کند. به‌عنوان‌مثال یک بطری کلاین مانند یک نوار موبیوس سطحی جهت ناپذیر[۱۹] [یا بدون جهت] است – می­‌توانید دست‌تان را داخل آن قرار دهید و آن را پشت‌ورو کنید ۵(به‌عنوان‌مثال برای مشاهده برخی از کارهای فراوانی که می‌­توان با بطری کلاین انجام داد این ویدیو کوتاه را ببینید). به‌عنوان مثالی دیگر، در سمینار XXIV لاکان یک جلسه را با گفتن این سخن به مخاطبانش آغاز می­‌کند که طی ۴۸ ساعت گذشته با رشته‌­های ریسمان بازی می­‌کرده تا پیکربندی‌های متفاوت چهار گره برومه‌­ای را بسازد که چگونگی در کنار یکدیگر قرار گرفتن سه گستره‌ی واقعی[۲۰]، پنداری[۲۱] (خیال) و نمادین[۲۲] او را بازنمایی کند. (Seminar XXIV, 18th January 1977)

در اینجا بعضی از ساخته‌­های او را می­‌بینیم:

اجازه بدهید با استفاده از چند مدل توپولوژیکی که لاکان به آن­ها علاقه داشت با جزئیات بیشتری این سه نکته را برسی کنیم.

 

از کونیگسبرگ تا رُم

دو ارجاع به رُم – یکی از طرف فروید دیگری از طرف لاکان

فروید یک دانش‌­پژوه عالی رُم باستان بود و آرزو داشت خودش به آنجا برود (کاری که قهرمانش هانیبال هرگز موفق به انجامش نشد). در زمان نگارش «تمدن و ملالت­های همراه آن[۲۳]»، فروید مقاله هیو لاست[۲۴] محقق اکسفورد با عنوان «تأسیس رُم باستان[۲۵]» را می­‌خواند و در نوشته خود تکرارهای پی‌­در­پی شهر ابدی[۲۶] [منظور همان شهر رُم باستان است] را توصیف می­‌کرد، از یک سکونت­گاه حصار­کشی شده بر فراز [تپه] پالاتین[۲۷] تا شهری که توسط دیوارهای سرویان[۲۸] [نام امپراتوری که در اوایل قرن چهارم پیش از میلاد دیواری جدید دور رُم کشید] و سپس اورلیان[۲۹] [نام امپراتوری که در اوایل قرن سوم میلاد دیواری جدید و بزرگ­تری دور رُم کشید] محصورشده بود (SE XXI, ۶۹). در رُم ویرانه‌هایی وجود دارد و ویرانه‌هایی که از ویرانه‌های مرمت شده به وجود آمده‌اند.

فروید که قبلاً این ایده را مطرح کرده بود که ناخودآگاه هیچ‌گونه زمان، مرگ و نفی[۳۰] (نگیشن) ندارد، از خوانندگان می­‌خواهد تصور کنند اگر رُم مانند ناخودآگاه ما بود چه می­‌شد؟ ما همه آنچه در تاریخ شهر اتفاق افتاده است را به طور کامل در یک سطح یکجا می­‌یافتیم، دیگر زمان و فضا مطرح نیست، همه رویدادها و بناها روی هم می­‌افتند و بر هم تنیده می­‌شوند.  ولی بعد فروید تصدیق می­‌کند که این حرف چقدر می­‌تواند بی‌معنی باشد:

«اگر بخواهیم توالی تاریخی را به شکل فضایی نشان دهیم، فقط می­‌توانیم با کنار هم قرار دادن آن‌ها در فضا این کار را انجام دهیم: یک فضا نمی‌­تواند دو محتوای متفاوت داشته باشد. به نظر می­‌رسد تلاش ما بازی بیهوده‌­ای باشد. این کار فقط یک توجیه دارد. این امر به ما نشان می‌دهد که چقدر از شناخت خصلت‌های حیات روانی و ساختن تصویری از آن‌ها دوریم». (SE XXI, ۷۰-۷۱)

 [ترجمه فارسی محمد مبشر صفحات ۲۲ تا ۲۵ را هم ببینید] (م)

می­‌بینیم که چرا فروید به‌شدت به یک بازنمایی توپولوژیکی نیاز داشت. در اینجا او صریحاً بر بی‌فایده بودن برداشت‌های زمانی یا فضایی از ناخودآگاه اقرار می‌کند. به‌عنوان‌مثال به مشکلی که فروید با مفهومی مانند واپس رانی داشت بنگرید. در وهله نخست اصلاً چرا چیزی واپس رانده می‌­شود؟ در سال ۱۹۱۵ پاسخ فروید فرضیه واپس‌رانی نخستین[۳۱] بود. باید یک واپس‌رانی نخستین وجود داشته باشد تا یک پادنیرو‌گذاری روانی[۳۲] [یا نیروگذاری روانی وارونه] را اعمال کند تا آنچه واپس رانده‌شده را واپس رانده نگه دارد و مواد [یعنی محتواهای روانی، ایده­‌ها یا به زبان لاکانی، دال‌های] دیگر[۳۳] را به سمت آن بکشد (SE XIV, ۱۸۱). درواقع، تمام به‌اصطلاح پدیده‌های ابتدایی[۳۴] (واپس‌رانی نخستین، پدر نخستین، فانتزی نخستین) که فروید برای پشتیبانی از فراروان‌شناسی خود به آن‌ها متکی بود، برای باز-نمایی این مسئله به کار گرفته می­‌شوند که چرا به نظر می‌­رسد ناخودآگاه قوانین زمان و فضای خطی (قبل/بعد، اینجا/آنجا و غیره) را رعایت نمی‌­کند ۶. از سوی دیگر یک مدل توپولوژیکی فروید را قادر می­‌ساخت که از طریق دیگری بازنمایی­‌ها، رد­های حافظه[۳۵] و تأثرات [یا احساسات] روانی را درک کند.

لاکان در سال ۱۹۵۳ به رُم سفر کرد، برای ایراد مانیفست خودش برای روانکاوی – یعنی گفتمان رُم[۳۶]، سنگ بنای به‌اصطلاح «بازگشت به فروید» او. این سخنرانی حاوی اولین اشارات او بود به استفاده از توپولوژی در روانکاوی (Écrits, ۳۲۰-۳۲۱) از طریق به کار بردن یک مدل توپولوژیکی که بارها و بارها به آن بازمی­‌گشت: چنبره یا تورِس[۳۷].

در زمان بازگشتش به رُم در سال ۱۹۷۴ او عمیقاً دل‌­مشغول مدل‌های توپولوژیکی بود که تعالیم متأخر او را تعیین می­‌کردند.

اگر اجرایی که لاکان در حدود همین زمان – یعنی در سمینار XXIV در ۱۹۷۶ – درباره چنبره ارائه داد را در نظر بگیریم، می‌­توانیم ببینیم که چنبره، چگونه برای مشکلات بازنمایی ساختار روانی و ذهنیت انسان – که آن‌قدر فروید را آزار می‌­داد – یک راه‌­حل جایگزین فراهم می‌­آورد:

 لاکان در سمینارش با ترسیم تصویر بالا روی تخته­‌سیاه، به مخاطبانش نشان داد که چگونه چنبره و نوار موبیوس پیوسته[۳۸] هستند و ویژگی‌های توپولوژیکی یکسانی دارند.

چنبره را می‌­توان برش زد، پس از برشْ چنبره را می­توان به یک نوار موبیوس دوگانه[۳۹] تبدیل کرد که یکی در درون دیگری قرار دارد. ۷

این موضوع چگونه به ما کمک می­‌کند تا برخی از مشکلات فروید را حل کنیم؟

 

«جهان ساختاری مانند چنبره دارد»

به‌عنوان‌ مثال، اگر به نوار موبیوس نگاه کنیم، می­‌بینیم که درون و بیرون آن هر دو پیوسته [و در امتداد هم] هستند. اگر انگشتتان [یا خودکار] را در طول سطح نوار موبیوس حرکت دهید، بدون اینکه انگشت خود را بردارید، به‌طور یکنواخت [مستقیماً و بدون پرش] از سطح ‌رویی به سطح زیرین آن حرکت خواهید کرد. یا آن‌طور که جلد سمینار X نشان می­‌دهد، بدون اینکه مورچه­ را بردارید مستقیماً از رو به زیر نوار حرکت می‌­کند. [اینجا و اینجا را ببینید]

ایده لاکان این است که این همان چیزی است که ناخودآگاه به آن شباهت دارد. ما تمایزی بین یک «بالا» و «پایین» [رو و پشت]، یا بین یک سطح و یک عمق نداریم. ناخودآگاه در یک عمق پنهان نشده است و این‌گونه نیست که سطح امری ظاهری[۴۰] و زائد باشد. ناخودآگاه، با استفاده از عبارت زیرکانه لاکان، «بُدرونی[۴۱]» ۸ است، هم‌زمان هم بُرونی[۴۲] و هم درونی[۴۳]. او در سمینار XXIV، در توصیف نوار موبیوس می‌­گوید، «این دقیقاً همان چیزی است که می‌­خواهد تصویری به ما ارائه دهد از آنچه در پیوند بین خودآگاه و ناخودآگاه نقش دارد» (Seminar XXIV, 14th December 1976).

خاصیتی مشابه این را در چنبره هم می‌­یابیم. در گفتمان رُم، لاکان توصیف می­‌کند که چگونه «فضای خارجی پیرامونی[۴۴] و فضای خارجی مرکزی[۴۵] [که توسط سطح چنبره احاطه‌شده است] تنها یک منطقه واحد را تشکیل می­‌دهند.» (Écrits, ۳۲۱). اگر یک برش در چنبره ایجاد کنیم، می­‌توانید درون آن را به بیرون بکشید [به عبارتی می­‌توانید آن را پشت‌ورو کنید، اینجا را ببینید] تا یک چنبره معکوس بسازید، باوجودی که همچنان همان ویژگی­‌های پیشین را دارد. برای داماد لاکان، ژاک آلن میلر، «چنبره به‌عنوان فیگوری معرفی می­‌شود که اجازه می­‌دهد رابطه بنیادی بیرون بودگی درونی[۴۶] ۹ پایدار بماند» (p.31).

از مدل چنبره یا نوار موبیوس می­‌توانیم برای اندیشیدن درباره ایده‌های روانکاوانه‌­ای غیر از ناخودآگاه هم استفاده کنیم. به‌عنوان‌مثال ایده لاکانی را در نظر بگیرید مبتنی بر اینکه ایگو[۴۷] از طریق یک همانندسازی بیگانه کننده[۴۸] با دیگری، شخصی همانند ما، شکل می‌­گیرد. در اینجا باز می‌بینیم وقتی مسئله را مانند سطح یک نوار موبیوس در نظر بگیریم تفاوت بین خود[۴۹] و دیگری از بین می‌­رود. پدیده‌­هایی مانند اذیت و آزار پارانویایی و عشق که به‌ظاهر متفاوت هستند در این کیفیت [خصوصیت] باهم مشترک‌اند و ازاین‌رو ازنظر بالینی از آن چیزی که در ابتدا به نظر می‌­رسد به هم نزدیک‌ترند. ۱۰

یا پدیده انتقال بینا- نسلی ناخودآگاه[۵۰] را در نظر بگیرید که لاکان در هسته روان­‌رنجوری م­وش مرد[۵۱] مشاهده کرد. به نظر می­‌رسد یک ماجرای خانوادگی[۵۲] از نسلی دیگر در میان رنج روان­­‌رنجورانه سوژه به رمز درآمده و ازنو-رونویسی می­‌شود. در اوایل دهه ۱۹۵۰ هنگامی‌که لاکان به کیس موش مرد پرداخت، مقایسه او به همان روشی انجام‌شده که لوی-استراوس ساختمان یک اسطوره­ را توصیف کرد ۱۱؛ اما در اواخر دهه ۱۹۷۰، به‌جای توسل به انسان­‌شناسی ساختاری برای تفسیر، لاکان درباره این نمونه‌­های بالینی به شکل توپولوژیکی می­‌اندیشید. او حتی در سمینار XXIV می­‌گوید که تمامی روابطِ هیستریکِ بیمارانِ زنِ فروید با پدران‌شان را می­توان به شکل توپولوژیکی به‌عنوان – خطی از میان یک چنبره – نشان داد (Seminar XXIV, 14th December 1976).

 برای لاکانِ اواخر دهه هفتاد خودِ روان‌­رنجوری[۵۳] دارای ساختار چنبره است. لاکان در متنِ به شکل عجیب مشکل و فشرده خود یعنی L’Étourdit درباره «چنبره روان‌­رنجور» صحبت می‌­کند:

«یک چنبره … ساختار روان­‌رنجوری است تا آنجا که میل[۵۴] می‌­تواند، از چرخه بی‌­پایان تکرارهای درخواست (تقاضا)[۵۵]، به دو صورت بچرخد [حول دو دایره مرکزی و جانبی چنبره]. دست‌کم در این شرایط است که ممنوعیت سوژه مورد بحث قرار می­‌گیرد – در این گفته که تفسیر نامیده می‌­شود۱۲(L’Étourdit)

رنج انسان خودش ویژگی‌­های یک حلقه چنبره را نمایش می­‌دهد: لاکان در ۱۹۷۶، پیش از اضافه کردن تعمیم دیگری به گزاره «جهان دارای ساختار چنبره است» (Seminar XXIV, 14th December 1976)، اظهار کرد: «مرد به دور دایره‌­ها می‌­چرخد زیرا ساختار، ساختار مرد، ساختار چنبره است.»

 

دیگری بزرگ به‌عنوان فضای قابلیت­ چینش‌­پذیری­­‌ها

با نقل‌قول کردن از کارهای اوایل دهه ۱۹۵۰ تا اواخر دهه ۱۹۷۰ لاکان، باید آشکار شود که ماجراجویی­‌های او در توپولوژی به سال­های بعد از ضعف سلامتی او و آنچه برخی باور دارند آغاز بیماری زوال عقل بود، منحصر نبود. در عوض توپولوژی برای لاکان یک رویکرد جایگزین برای همان مسائلی فراهم می­‌کند که همان‌طور که دیدیم، دارای ریشه و تبار غنی بودند که تا فروید کشیده ­می‌­شود.

برای میلر علاقه روزافزون لاکان به توپولوژی در کارهای متأخر او را می­‌توان به‌عنوان بخشی از یک زنجیره در کنار رویکردهای دیگر او در نظر گرفت که شامل استفاده از دال‌ها، ریاضیات، طرح­‌ها و شیطنت­ املایی[۵۶] ۱۳بود. همه‌ی رویکردها ازنظر میلر در یک کیفیت سهیم هستند: قابلیت چینش‌­پذیری[۵۷] [یعنی همان قابلیت تغییر و تحریف چینش عناصر و مواد تشکیل دهنده یک مجموعه بدون اینکه روابط اساسی بین آنها تغییر کند]. میلر می‌­نویسد، «توپولوژی شامل زنجیره‌­ای از ماتریس‌­ها است، زنجیره­ای از قابلیت چینش‌پذیری­‌های دلالتگر» (p.35). ۱۴ 

با بازگشت به موضع اول، می‌­توانیم همان قابلیت چینش‌پذیری موردبحث در مسئله پل­‌های کونیگسبرگ را ببینیم که نقطه عزیمت‌مان در ابتدای مقاله بود.

به همین ترتیب، شبکه دلالت یک توپولوژی سازمان­‌یافته از قابلیت­ چینش‌پذیری­‌ها­ است. به‌جای دال­‌ها و زبان می‌­توانیم نقاط و همسایگی­‌ها‌ی یک مجموعه توپولوژیکی را جایگزین کنیم و همچنان در مورد همان چیز صحبت کنیم. دیگری بزرگ[۵۸]، فضایی از قابلیت­ چینش‌پذیری‌ها‌یی است که یک توپولوژی را می­‌سازد. همان‌طور که به گفته میلر در مورد سوژه، این امر سوژۀ فاقد جوهری – به‌عنوان – اثر و نتیجه­‌ای – از – دال[۵۹] به‌جا می­‌گذارد که از طریق کارهای پیش­تر لاکان در دهه‌های پنجاه و شصت با آن آشناییم؛ تنها جوهر موجود در روانکاوی ژویسانس[۶۰] است:

«او [لاکان] در تئوری بازی­‌ها، تئوری مجموعه‌­ها و در معنای گسترده‌­تر در قابلیت چینش­‌پذیری توپولوژی راهی کشف کرد تا از زیست سوژه بدون هیچ‌گونه جوهری اطمینان حاصل کند، با مطرح کردن … مکان دیگری بزرگ به‌عنوان فضایی از قابلیت­ چینش‌­پذیری­‌ها­ ، شرطی برای مطرح کردن سوژه فاقد جوهر که در آن تمام جوهره تجربه روانکاوی سکونت دارد. لاکان یک جوهر یگانه را به‌عنوان جوهر روانکاوی بیرون می‌کشد: ژویسانس»(p.39).

در قسمت دوم این مجموعه سعی خواهیم کرد تا بر شکاف بین همه این تئوری­‌ها و آزمون سرشت‌­نمای آن‌ها در کاربردهای عملی پل بزنیم.

با استفاده از مثال­‌های بالینی از روانکاوانی که به این روش‌­ها در مورد کیس‌­های خود می‌­اندیشند، بررسی خواهیم کرد که چگونه می­‌توان این تئوری­‌های توپولوژیکی را در دنیای واقعی به کار برد.

همان‌طور که میلر در بالا اشاره کرد، از پیشرفتی از یک توپولوژی به توپولوژی دیگر می­‌توان برای کران‌بندی [مرز­بندی یا تعیین حدود] فضا[۶۱] استفاده کرد و این در گرو بازشناسی و اعمال این واقعیت است که بعضی درمان‌گران با گرایش لاکانی برای مداخله درمانی، جهت مقابله با دشمن واقعی در یک روانکاوی یعنی ژویسانس، راهی پیداکرده‌اند.

 

 

این متن ترجمه‌ای است از:

https://www.lacanonline.com/2015/01/from-the-bridges-of-konigsberg-why-topology-matters-in-psychoanalysis/

***

 

یادداشت­‌های مترجم:

(۱)– مسئله البته به دو صورت مطرح می­‌شد. حالت اول: آیا می‌­توان با شروع از یک نقطه از شهر و تنها با یک‌بار عبور از همه پل‌­ها به نقطه اول بازگشت. حالت دوم (که در مقاله حاضر مطرح‌شده): آیا می­‌توان با شروع از یک نقطه از شهر و تنها با یک‌بار عبور از همه پل‌­ها به نقطه دیگری از شهر رسید؛ که البته پاسخ اویلر در هر دو حالت منفی بود. در حالت اول باید تعداد یال­‌های متصل به هر رأس (به عبارتی تعداد پل‌هایی که به هر قسمت شهر­ وارد می­‌شود) زوج باشد تا بعد از هر بار ورود از طریق یک یال به یک رأس، بتوان از طریق یال دیگری از آن خارج شد. در حالت دوم باید تعداد یال­‌های متصل به دو رأس ابتدایی و انتهایی فرد و تعداد بقیه یال‌­ها زوج باشد. می­‌بینیم که در مسئله پل­‌های کونیگسبرگ چهار رأس داریم که سه تا از آنها دارای سه یال و دیگری دارای پنج یال هستند، پس پاسخ سؤال در هر دو حالت منفی است.

(۲)صفحه ۵۶۸ کتاب «تفسیر خواب» فروید ترجمه شیوا رویگریان. البته خانم رویگریان معادل «جغرافیای روانی» را برای عبارت “psychical locality” به‌کاربرده‌اند.

(۳)– فروید در بحث با همکارانش این عبارت را مطرح کرد. در بحث از اینکه آیا در زمان روان‌کاوی باید به مشاهدات بسنده کرد یا نیاز است که به تئوری‌ای کلی رجوع شود، فروید به فراروان‌شناسی متوسل می‌شود. ادعای او این بود که مشاهدات صرف نمی‌توانند آنچه را در روان رخ می‌دهد نشان دهند و برای فهم این مشاهدات باید از فراروان‌شناسی استفاده کرد؛ اما بعد در پاسخ به اینکه فراروان‌شناسی چطور می‌تواند این مشاهدات را سروسامان بدهد، او از گوته استفاده کرد. به‌طور خلاصه گوته در صحنۀ ششم بخش اول فاست، داستان را به‌جایی می‌رساند که فاست و شیطان نزد جادوگر می‌روند تا معجون جوانی را به دست بیاورند. در حین مکالمات فاست از شیطان می‌خواهد معجون را فراهم کند اما او پاسخ می‌دهد که این کار جادوگر است (یعنی هرچند من می‌دانم این معجون تو را جوان می‌کند ولی جادوگر می‌تواند آن را درست کند). فروید هم به این منظور از این عبارت استفاده کرد که بگوید هرچند می‌داند کار با فراروان‌شناسی راه می‌افتد اما نمی‌تواند چندوچونش را توضیح بدهد.

در کتاب «فروید در مقام فیلسوف» نوشته ریچارد بوتبی به نارضایتی فروید از فراروان‌شناسی این‌گونه اشاره‌ شده است:

«نارضایتی بی­‌تابانۀ فروید از فراروان‌شناسی خویش در متونی که سرانجام به چاپ رسیدند نیز مشهود است. فروید دریکی از آخرین مقالاتش تحت عنوان “تحلیل پایان‌­پذیر و پایان­‌ناپذیر ” یک‌بار دیگر سعی می­‌کند جهت عقربۀ قطب­‌نمای خود را به‌سوی چشم‌­اندازی فراروان‌شناسی تنظیم کند. فروید با توسل به فراروان‌شناسی “جادوگر ” خویش تأکید می‌کند که ” بدون گمانه­‌زنی و نظریه‌پردازی – نزدیک بود بگویم “خیال‌پردازیِ” – فراروان‌شناسی نباید حتی یک گام دیگر به‌پیش برویم …” اما در ادامه می­‌گوید “متأسفانه اینجا هم چون دیگر جاها، آنچه جادوگر برملا می‌­کند نه خیلی روشن است نه خیلی دقیق». ترجمه سهیل سُمی، صفحه ۲۱ و ۲۲”

این ارجاع مقاله (SE XXIII, 225) هم به نظر نمی‌­رسد درست باشد. در کل نسخه‌ی استاندارد مجموعه آثار فروید فقط یکجا از عبارت «جادوگر فراروان‌شناسی (witch metapsychology)» استفاده‌شده است آن‌هم نه در کتاب «ایگو و اید» آن‌طور که نویسنده مقاله حاضر ارجاع می­‌دهد، بلکه در مقاله «تحلیل پایان­‌پذیر و پایان‌ناپذیر (Analysis Terminable and Interminable)».

(۴) – در متون روانکاوانه کلمه soul را به روان هم ترجمه کرده‌اند، اما نویسنده در مقاله دوم چند بار به کتابی از برنارد بورگواین با عنوان «ترسیم روح» (drawing the soul) اشاره می‌کند، با توجه به اینکه تمام مقالات آن کتاب درباره طرح‌ها و شِماهایی است که روانکاوهای مختلف برای بازنمایی چگونگی کارکرد روانی انسان ترسیم کرده‌اند، به نظرم رسید این عنوان به نحوی حاوی نوعی شیطنت و دوپهلویی است. اینکه لاکان با توپولوژی مدرن قصد دارد همان «روح» سنتی را ترسیم کند هم به نظرم همان شیطنت و دوپهلویی را در خود دارد.

(۵)– نوار موبیوس را می­‌توان با استفاده از یک نوار مستطیل شکل کاغذی ساخت به‌این‌ترتیب که ابتدا یکی از لبه‌های نوار را به‌اندازه ۱۸۰ درجه می­چرخانیم و سپس این دو انتها را به هم متصل می­‌کنیم. اینکه در متن در توضیح جهت‌­ناپذیر بودن نوار موبیوس گفته‌شده که «می‌­توان آن را پشت‌ورو کرد» معادل این است که بگوییم هنگام ساختن آن مهم نیست چرخش ۱۸۰ درجه‌­ای در جهت ساعت‌­گرد باشد یا در جهت پادساعت‌گرد. همچنین می­‌دانیم که ازنظر تعریف ریاضی حتی مکان این چرخش بر روی نوار موبیوس اهمیتی ندارد، همچنان که بزرگ و کوچک بودن یا پهن و باریک بودن نوار اهمیتی ندارد. ازنظر تعریف ریاضی فقط یک نوار موبیوس داریم و همه انواع متفاوت واقعی آن باهم معادل هستند، این همان عیار اصلی توپولوژیکی نوار است.

(۶)– این نقاط به‌اصطلاح نخستین ِواپس‌­رانی در درون دستگاه روانی اعمال یک پادنیروگذاری روانی (anticathexis) را طلب می­‌کنند و به‌این‌ترتیب خطوط نیرو و نیروگذاری روانی حول این نقاطِ تکین دچار پیچ‌وتاب و آشفتگی می‌­شود. درواقع با انتخاب این نقاط، فروید ساختار فضا- زمان خطی، مسطح و اقلیدسی روان را به یک ساختار فضا-زمان خمیده و تاخورده حول این نقاطِ نخستین تبدیل می­‌کند، هرچند ابزارکافی برای صورت­‌بندی نظری مناسب را در اختیار ندارد. به بیان بسیار ساده، این تغییر ساختار از خطی به خمیده و تاخورده به ناخودآگاه اجازه می­‌دهد که به‌عنوان‌مثال مانند یک حافظه دوربین فیلم‌برداری که وقایع را به‌صورت خطی و بی کم‌وکاست ضبط می­کند عمل نکند و در عوض در ناخودآگاه به نظر امکان برش (جابجایی)، روی‌هم افتادن (تراکم) و به‌طورکلی ویرایش تصاویر ضبط‌شده وجود دارد.

(۷)– درواقع بُرش مورد نظر لاکان چنبره را به شکل یک «هشت درونی» انگلیسی می­‌برد. در شکل زیر که برگرفته از همان سمینار XXIV است، منحنی هشت درونی که مسیر برش قیچی است (منحنی که با خط سبزرنگ نشان داده‌شده) به همراه مقطع برش و نوار موبیوس دوگانه حاصل، نشان داده‌شده.

 

بحث‌های لاکان در صفحات ۲۵ تا ۲۸ سمینار XXIV بسیار پیچیده و گنگ است ولی به نظر می­‌رسد این‌گونه استدلال می­‌کند: ابتدا با برشی مشابه منحنی هشت درونی انگلیسی چنبره را می­‌برد، حاصل برش فیگوری است مشابه همان فیگوری که از برش طولی نوار موبیوس حاصل می‌­شود، سپس با به هم چسباندن لبه‌های این فیگور، یک نوار موبیوس می­‌سازد. این‌طور بین چنبره و نوار موبیوس از جهاتی هم‌­ارزی ایجاد می­‌کند. فیگور حاصل از برش چنبره، دقیقاً مشابه فیگوری است که از برش طولی نوار موبیوس ایجاد می­‌شود، هرچند این فیگور برعکس نوار موبیوس اولیه دارای دو طرف کاملاً مجزاست، یعنی به‌اصطلاح درون و بیرونش از هم جداست ولی لاکان از آن با نام «نوار موبیوس دوگانه» یاد می­کند و تأکید می­کند منظورش دو نوار موبیوس جدا از هم نیست، بلکه یک نوار موبیوس است که در طول برش خورده است.

از طرفی مفهوم «برش» در سطوح توپولوژیک به معنی کران­بندی یا مرز­بندی فضا، بیرون کشیدن ابژه a و تخلیه ژویسانس چسپیده به آن است. انجام عملی «برش» در روانکاوی بواسطه مداخله مناسب روانکاو و ارائه «تفسیر» انجام می‌­شود. در مقاله دوم به این موضوع خواهیم پرداخت.

(۸)– «بُدرونی» که از ادغام دو کلمه بُرونی و درونی ساخته‌شده، معادلی است که صالح نجفی برای کلمه extimate استفاده کرده، این کلمه معادل انگلیسی است برای نو واژه لاکانی extimité که لاکان از ادغام دو کلمه extérieur (بیرون، بیرونی) و کلمه intimité(درونی یا صمیمی) ساخته.

(۹)–  عبارت (internal exclusion) یا بیرون بودگیِ درونی  به نحوی به همان عبارت “بُدرونی”( extimate) لاکان ارجاع می‌­دهد (یاداشت پیشین را ببینید). کلمه (exclusion) را هم با توجه به زمینه و متون مختلف می­توان به محرومیت (در موضوع جدایی کودک از مادر و اختگی نمادین)، استثنا (در ارتباط با دال S1) و بیرون بودگی (در متون مربوط به توپولوژی) ترجمه کرد.

(۱۰)– فروید انواع توهمات بیماران پارانویایی مرد – ازجمله اذیت و آزار پارانویایی از سوی مردی دیگر – را مکانیسم‌­هایی جهت انکار نوعی عشق هم‌جنس‌خواهانه نسبت به آن شخص می­‌دانست. طبق استدلال فروید گزاره «من او را دوست دارم» ابتدا به گزاره «من او را دوست ندارم – از او متنفرم» و سپس به گزاره «من او را دوست ندارم – از او متنفرم زیرا من را اذیت می­‌کند» تغییر شکل پیدا می­‌کند. فروید در مقاله معروفش درباره “دانیل شربر” به‌تفصیل درباره روان‌پریشی پارانویا و این نوع تغییرشکل‌­های گرامری زبان در سطح نظام نیمه خودآگاه بحث می‌کند. این تغییرات گرامری در زبان که مکانیسمی را نشان می­‌دهد که در آن عشق هم‌جنس‌خواهانه به نفرت و توهم اذیت و آزار پارانویایی تبدیل می­‌شود، در حقیقت معادل همان حرکت پیوسته و بدون پرش از سطح رویی یک نوار موبیوس (نفرت و توهم آزار)  به سطح زیرین آن (عشق) است.

(۱۱)– در منابع فارسی، مطالعه موردی فروید درباره کیس موش مرد را می­توان در فصلی با عنوان «یادداشت­‌هایی درباره یک بیمار مبتلا به روان‌رنجوری وسواس» در کتاب «کاربرد تداعی آزاد در روانکاوی کلاسیک» ترجمه سید شجاع شفتی بیابید. برای مطالعه شرح نسبتاً مناسبی از تفسیرهای اولیه لاکان در اوایل دهه ۱۹۵۰ درباره کیس موش ­مرد به این مقاله مراجعه کنید.

(۱۲) به نظر می‌رسد لاکان اینجا به این نکته اشاره دارد که تنها در صورت رهایی از تکرارهای دایره‌­وار بی­‌پایان درخواست (تقاضا) (demand) و ورود به عرصه میل (desire) – یعنی چرخش دوگانه درخواست و میل درون ساختار چنبره – است که تشکیل سوژه روان‌­رنجور ممکن می­‌شود و به تبَع آن سخن گفتن از فرایند تفسیر و مقوله ممنوعیت سوژه معنی پیدا می­کند، وگرنه در مورد سوژه روان­‌پریش نه از تفسیر می­توان سخن گفت نه از ممنوعیت سوژه، چون سوژه روان­‌پریش از امر واقع (the Real) جدا نشده است.

برای تجسم این چرخش دوگانه درخواست و میل در ساختار چنبره که از تکرار بی‌حدوحصر درخواست به نحوی خارج می­‌شود به این کارتون جالب نگاه کنید. به‌عنوان‌مثال در حملات شدید روان‌پریشی تمایزه­های دوگانه­ای مانند من، دیگری و … از بین می­‌رود، در این کارتون این امر به شکل فقدان تمایز بین دوگانه­‌های بالا و پایین، جلو و عقب و … به تصویر کشیده شده است.

(۱۳)– منظور از شیطنت­ املایی مواردی است که لاکان با بازی‌های ظریفی که بین عناصر صوتی، نوشتاری و معنایی کلمات و عبارت‌ها در زبان فرانسه انجام می­دهد، تقاطع معانی مختلفی ایجاد می­کند که ویژگی بنیادی کارکرد ناخودآگاه است. به‌عنوان‌مثال ضرب نو واژه‌ای مانند extimité  (بُدرونی) که در یادداشت شماره ۶ نحوه ساخته شدن آن توسط لاکان را دیدید. یا اصطلاح مَتِم (mathème) نو واژه‌ای است که لاکان از کلمه «ریاضیات»(mathematics) مشتق گرفته است، احتمالاً در قیاس با اصطلاح میتِم (mytheme) (اصطلاحی که به‌وسیله لوی- استراوس برای مشخص کردن اجزاء سازنده سیستم‌های اسطوره‌­ای و با مشتق گرفتن از کلمه «اسطوره»(Mythe) ضرب شد) (منبع: https://nosubject.com/Matheme). [مَتِم‌­ها بخشی از جبر لاکانی هستند، فرمول‌های ساده­‌ای شبیه فرمول‌های ریاضی که لاکان برای بیان گزاره‌های کلی و مهم خود از آنها استفاده می‌­کرد؛ مانند نمودار معروف به نمودار L و یا فرمول‌هایی مثل S(Ⱥ) و…]. این نوع بازیگوشی در املا و نگارش را برای نمونه می­‌توان در عناوین سمینارهای لاکان در دهه هفتاد یافت. برای بررسی بعضی از این عناوین به یادداشت‌های شماره (۶)، (۷)، (۸) و (۹) این مقاله مراجعه کنید.

(۱۴) یا به بیان ساده‌­تر قابلیت چینش‌­پذیری­‌های مجدد قطعات صوتی و معنایی زبان به‌عنوان ماده اصلی سازنده شبکه دلالت، چیزی که لاکان به‌عنوان جنبه مادی زبان و به‌وسیله نو واژه‌ی “للانک”(lalangue) [یا تن-زبان] تعریف می­‌کند. به‌عنوان‌مثال در کار بالینی روانکاو در ابتدا سخن آنالیزان را به قطعات صوتی و معنایی آن جدا می‌­کند و در ادامه تلاش می‌­کند چینش­ تازه‌ای از آن‌ها ارائه دهد تا این بار زنجیره مواد صوتی را نه در عملکرد دلالتگرشان در سخن – برای انتقال معنای موردنظر آنالیزان – بلکه در عملکرد سوژه به‌عنوان میل ناخودآگاه او، تفسیر کند. این کار به زبان جبر مجموعه‌ها در ریاضیات معادل تشکیل یک توپولوژی با زیر مجموعه­‌های [یا هم­سایگی­‌های] جدید از همان اشیا [یا نقاط] قبلی است. در مقاله دوم بیشتر در این مورد بحث خواهد شد.

***

 

مؤخره:

فروید علاوه بر این دو مدل عمده توپوگرافیک که برای بازنمایی دستگاه روانی انسان به‌صورت کلی بسط داد، در نوشته‌های خود برای توصیف پدیده‌­های مختلف روانی، شِماها و طرح‌­های متنوعی را ارائه داد. به‌عنوان‌مثال در اواخر کتاب «مطالعاتی در باب هیستری» وقتی قصد دارد درباره ساختار چندبُعدی اطلاعات روانی در هیستری­‌های نسبتاً حاد طرح توپوگرافیک ترسیم کند، شرح بدیع و درعین‌حال عجیبی عرضه می‌‌کند:

«اطلاعات روانی در این‌گونه هیستری‌‌ها به‌مثابه یک ساختار با چند بعد، که دست‌کم به سه شکل متفاوت لایه‌‌بندی می‌‌شوند ارائه می‌‌گردد. برای شروع هسته‌‌ای وجود دارد که دربرگیرنده‌ی خاطره‌‌ی حوادث یا رشته‌هایی از افکار است که در آن‌ها عناصر آسیب‌زا به اوج رسیده یا ایده بیماری‌‌زا به ناب‌‌ترین نمود یا تجلی‌اش دست‌یافته است. بر گرد این هسته مقدار فوق‌‌العاده انبوهی از مطالب یادیار دیگر را می‌‌یابیم که در روند تحلیل باید بر رویشان کار شود که در نظمی سه لایه ترتیب یافته است.

در بادی امر، نظم زمانی خطی وجود دارد که در هر مضمون جداگانه‌‌ای می‌‌توان به آن رسید. … تحلیل بیمار من امی فون آر.، فایل‌های مشابهی از خاطرات بود، … این فایل‌ها ویژگی کاملاً عمومی از هر تحلیل پدید می‌‌آورند و محتواهایشان همیشه بانظمی زمانی … نمود می‌‌یابند. آن‌ها به‌واسطه این‌که بانظمی عکس ترتیب زمانی شکل‌‌گیری خاطرات را به یاد می‌‌آورند، کار تحلیل را دشوارتر می‌‌کنند. تازه‌‌ترین و جدیدترین تجربه در فایل ابتدا ظاهر می‌‌شود، به‌عنوان جلد بیرونی، و آخر از همه نوبت به تجربه‌های واپسین می-رسد.

 این مضامین ترتیبی ثانی را [هم] نشان می‌‌دهند. هر یک از آن‌ها – نمی‌‌توانم به شکل دیگری بیان‌شان کنم – به شکل دایره‌های متحد‌‌المرکز برگرد هسته بیماری‌‌زا لایه‌بندی شده-اند. … محتواهای هر لایه مشخص بر مبنای میزان برابری از مقاومت تعریف می‌‌شود، و این میزان به‌حسب نزدیکی آن لایه به آن مرکز افزایش می‌یابد.

نظم و ترتیب ثالثی هم وجود دارد – مهم‌ترین مورد …، ترتیبی بر اساس تفکر- محتوا، پیوندی که به‌وسیله ریسمانی منطقی پدید می‌‌آید که تا دل آن هسته پیش می ‌رود و مسیری بی‌نظم و پیچ ‌در ‌پیچ در پیش می ‌گیرد، مسیری که در هر مورد متفاوت است. این ترتیب ماهیتی دینامیک دارد، در تضاد با ترتیب ریخت‌شناسی دو لایه‌‌بندی فوق‌الذکر. درحالی‌که این دو ترتیب در نموداری فضایی با خطی پیوسته ارائه می‌‌شوند، چه منحنی شکل و چه مستقیم، خط سیر زنجیره‌‌ی منطقی باید با خط شکسته نشان داده شود … خطی مشابه خط زیگزاگ. … این زنجیره منطقی نه‌تنها با حرکت زیگزاگی متناظر است، با سیستم پر انشعاب خطوط، و به مفهوم اخص، با سیستمی همگرا تطابق دارد. این زنجیره دارای نقاط گره مانندی است در آن دو یا چند ریسمان به هم می‌رسند و بعد به شکل یک‌رشته ادامه پیدا می‌‌کنند؛ و همواره چند ریسمان به شکل مستقل ادامه می‌‌یابند، و یا در نقاط مختلف به دلیل مسیرهای جنبی به هم مرتبط می‌‌شوند، همگی به یک هسته می‌‌رسند. به‌بیان‌دیگر اینکه چگونه یک نشانه به چند شکل مختلف ایجاد می‌‌شود، یا «تعین چند‌‌عاملی» پیدا می‌‌کند، بسیار قابل‌توجه است.» (از صفحات ۳۷۳ تا ۳۷۶ کتاب “مطالعاتی در باب هیستری” ترجمه سهیل سُمی، با تلخیص)

همان‌طور که می­‌بینید لایه‌بندی سه‌گانه اطلاعات روانی حول هر هسته بیماری‌­زای متفاوت، به‌صورت ۱- زمانی-خطی، ۲- دوایر متحد­المرکز و ۳- مسیر زیگزاگی محدود به یک دایره، را نمی‌توان به‌طور هم‌زمان روی صفحه کاغذ ترسیم کرد. اینجا هم فروید با همان مشکلی مواجه می‌شود که در مورد توصیف مکانی – زمانی تاریخچه رُم باستان با آن برخورد. توصیف تاریخی، مکانی و دینامیک رویدادها و اطلاعات روانی به‌طور هم‌زمان امکان‌پذیر نیست. اینجا هم لزوم نیاز به یک توصیف توپولوژیکی احساس می­‌شود.

اما نکته جالب این صفحات، توصیف سومین نوع لایه‌­بندی اطلاعات روانی است. فروید طوری از تعین چندعاملی، سیستم پر انشعاب خطوط، سیستمی همگرا، نقاط گره مانند که در آن دو یا چند ریسمان به هم می­‌رسند و … سخن می­‌گوید گویی – مشابه مسئله پل­‌های کونیگسبرگ – قصد دارد درباره گرافی متشکل از رأس‌­ها [گره‌ها] و یال­‌ها حرف بزند.

فروید در کتاب «آسیب‌­شناسی روانی زندگی روزمره» در تلاش برای توصیفی توپوگرافیک از فرآیند­های روانی که منجر به فراموشی نام نقاشی ایتالیایی با نام «سینیورلی» شد طرح زیر را ترسیم می‌­کند. طرحی که در حقیقت نوعی گراف است. شرح فروید دراین‌باره را می­توان در صفحات ۸ تا ۱۴ کتاب، ترجمه محمدحسین وقار بیابید.

یا مورد دیگر نموداری شبیه یک گراف است که فروید در کتاب «پروژۀ یک روانشناسی علمی» (the Project for a Scientific Psychology of 1895) ترسیم کرده است. این گراف مکانیسم‌های درگیر در تشکیل فوبیای یک دختر نوجوان را به تصویر می­‌کشد. اِما (Emma) دختر نوجوان، از اینکه به‌تنهایی وارد فروشگاه شود وحشت دارد. شرح مناسب این مورد را هم می­‌توان در کتاب «فروید در مقام فیلسوف» ریچارد بوتبی ترجمه سهیل سّمی صفحات ۳۰۱ تا ۳۱۷ یافت.

 

[۲]– human subjectivity

[۳]– topological space

[۴]– Königsberg

[۵]– Leonhard Euler

[۶]– distillation

[۷]– graph

[۸]– psychical locality

[۹]– topography

[۱۰]– witch metapsychology

[۱۱]– Elisabeth Roudinesco

[۱۲]– Michel Thomé

[۱۳]– Jean-Michel Vappereau

[۱۴]– Pierre Soury

[۱۵]– neighbourhoods

[۱۶]– setes

[۱۷]– Pierre Skriabine

[۱۸]– topographically

[۱۹]– non-orientable

[۲۰]– Real

[۲۱]– Imaginary

[۲۲]– Symbolic

[۲۳]– Civilisation and its Discontents

[۲۴]– Hugh Last

[۲۵]– The Founding of Ancient Rome

[۲۶]– Eternal City

[۲۷]– Palatine

[۲۸]– Servian

[۲۹]– Aurelian

[۳۰]– negation

[۳۱]– primary repression

[۳۲]– anticathexis

[۳۳]– other material

[۳۴]– Ur- phenomena

[۳۵]– memory traces

[۳۶]– the Rome Discourse

[۳۷]– torus

[۳۸]– continuous

[۳۹]– a double Mobius strip

[۴۰]– superficial

[۴۱]– extimate

[۴۲]– external

[۴۳]– intimate

[۴۴]– peripheral exteriority

[۴۵]– central exteriority

[۴۶]– internal exclusion

[۴۷]– ego

[۴۸]– lienating identification

[۴۹]– self

[۵۰]– unconscious inter-generational transmission

[۵۱]– Rat Man

[۵۲]– A family drama

[۵۳]– Neurosis

[۵۴]– desire

[۵۵]– demand

[۵۶]– playfulness of orthograph

[۵۷]– combinative

[۵۸]– The Other

[۵۹]– the insubstantial subject-as-effect-of-the-signifier

[۶۰]– jouissance

[۶۱]– delimit space