عزاداری قانون می‌شود

دانلود پی‌دی‌اف

مقدمه‌ی مترجم: سال ۲۰۰۹ کتابی با عنوان «آیا نقد سکولار است؟ توهین، جراحت و آزادی بیان» منتشر شد که شامل گفتگوهایی بود که میان طلال اسد، صبا محمود و جودیت باتلر درباره‌ی چاپ کاریکاتورهای پیامبر اسلام در روزنامه‌ی دانمارکی و واکنش‌های مسلمانان به آن درگرفت. باتلر در آن گفتگوها موضعی متفاوت از مواضع طلال اسد و صبا محمود اتخاذ کرد. اسد و محمود، هر یک به نوعی، با سخن‌گفتن از توأمانیِ مسیحیت، سکولاریزم و آزادی بیان و بنابراین انگشت‌گذاشتن بر «اروپامداریِ» تحملِ آزادی بیانِ «دیگری»، در پی نقدِ فهم سکولار غربی از آزادی بیان برآمدند، فهمی که به باور آنان مسلمانان را طرد می‌کند. در نگاه او توأمانیِ تاریخ مسیحیت، سکولاریزم و آزادی بیان حتی اگر صرفاً درون چارچوب هنجاریِ غرب ممکن بوده باشد، در زمانه‌ی معاصر اعتباری عام و جهانشمول دارد. بدین معنا که «نقد» تنها درون چنین چارچوبی ممکن است، اینکه بپذیریم هر کس می‌تواند حقیقت را بگوید و بنابراین نقد «ضرورتاً» سکولار است.

باتلر در یادداشت‌اش درباب حوادث اخیر پاریس نیز به همین سیاق می‌اندیشد. درست است که نقد اسلام و جهان خاورمیانه در بیان او غایب است، اما این را تنها به‌سبب موقعیتی که او در آن صحبت می‌کند و مخاطبین صحبت‌اش که جامعه‌ی غربی در کلیت آن است، باید فهمید. «نقد» شرط امکان آزادی برای اوست. باتلر، چنانکه در همین یادداشت به روشنی پیداست، بیش از هر چیز نگران فضای نظامی‌شده‌ی جامعه و گسترش تام‌وتمامِ سازوکارهای دولت/وضعیت پلیسی در شرایط اخیر است که به چیزی کمتر از محدودشدن آزادی‌ها به نام آزادی نمی‌انجامد. به همین دلیل است که باتلر، در مقام متفکری انتقادی، «نقد»ش را عوض آنکه به خشونت‌ورزی نامتمدنانه‌ی «دیگری» معطوف کند و به این اعتبار، «غرب» را تطهیر سازد و در جایگاه قربانیِ بربریت خارجی‌ها بنشاند پیکان آن را رو به خودِ غرب می‌گیرد، آنهم نه از این حیث که خود در ظهور جهادیون نقشی مستقیم یا غیرمستقیم دارد بلکه، بیش از هر چیز، از این وجه که با واکنش مسئله‌دارش به ‌ترورها دارد از میراث دموکراتیک‌اش تهی می‌شود و، بدتر از این، آغوش‌اش را به روی پلیسی‌شدن دولت و امنیتی‌شدن جامعه می‌گشاید.

باتلر در گفتگویش با طلال اسد و صبا محمود، که ذکرش رفت، خودِ امکان «نقد» را دستاوردی می‌داند که از درون تاریخ سکولاریسم غرب حاصل شد. با این وصف، سئوال اساسی این است که آیا نمی‌توان – و نمی‌بایست – موضع نقادانه را – که بیش از هر چیز «نقدِ خود» است – به درون خاورمیانه نیز کشاند؟ و آیا ما اهالی خاورمیانه، خود، نمی‌بایست در نقادی خودمان پیشگام باشیم؟

من در پاریس هستم و جمعه شب از نزدیکیِ صحنه‌ی کشتار خیابان بوماقشه عبور کردم. جایی که آن شب در آن شام خوردم از یکی از محل‌های کشتار ده دقیقه فاصله داشت. هر کسی را که می‌شناسم سالم است، اما کسان بسیاری که نمی‌شناسم یا مرده‌اند، یا آسیب روحی دیده‌اند و یا در حال سوگواری‌‌اند. همه چیز شوک‌آور و وحشتناک است. بعد از ظهرِ امروز خیابان‌ها پر از جمعیت بود، اما حوالی عصر از مردم خالی شد. صبح به تمامی سوت و کور بود.

از بحث‌هایی که بلافاصله پس از حادثه در تلویزیون ملی درگرفت برمی‌آید که «وضعیت اضطراری»، هرچند موقت، فضا را برای تشدید دولت/وضعیت امنیتی (security state) فراهم ساخته است. مسائلی که در تلویزیون بر سر آنها بحث می‌شود موضوعاتی چون نظامی‌سازیِ پلیس (چگونگی «تکمیل» این فرایند)، فضای آزادی و چگونگی مبارزه با «اسلام» – این موجودیت بی‌شکل- را شامل می‌شود. اولاند تلاش کرد هنگامِ اعلام اینکه «این یک جنگ است»، مردانه به نظر آید، اما اگر کسی به وجه مصنوعیِ اجرای‌اش دقت کند، دیگر نمی‌تواند گفتارش را جدی بگیرد.

و با اینهمه وی، که دلقکی بیش نیست، اکنون در رأس ارتش قرار دارد. تمایز دولت/ارتش در سایه‌ی دولت/وضعیت اضطراری محو شده است. مردم می‌خواهند پلیس را ببینند، و پلیس نظامی‌شده‌ای را می‌خواهند که از آنها محافظت کند. خواسته‌ای خطرناک، اگرچه فهم‌پذیر. وجوه نیکوکارانه‌ی قدرت‌های خاص‌ که با حاکمیت در وضعیت اضطراری هماهنگ شده است مواردی چون فراهم‌کردن تاکسی رایگان برای رساندن افراد به خانه در شب گذشته و گشودن بیمارستان‌ها به روی افراد آسیب‌دیده و نیز رسیدگی به آنها را دربرمی‌گیرد. [با اینکه] حکومت نظامی‌ای در کار نیست، اما خدمات عمومی محدود شده است و هیچ تظاهراتی مجاز نیست. حتی «گردهم‌آیی‌ها» برای عزاداری برای مردگان نیز غیرقانونی است. من به یکی از این مراسم‌ها در میدان جمهوری رفتم. پلیس آنجا اعلام کرد که جمع باید متفرق شود ولی تعداد کمی از مردم به این خواسته تن دادند. و این لحظه برای من لحظه‌ی کوتاه امیدواری بود.

کسانی که سعی می‌کنند میان انواع اجتماعات مسلمانان و دیدگاه‌های سیاسی آنان تمایز قائل شوند، از این حیث که در پی «تفاوت‌های ظریف»اند، گناهکار تلقی می‌شوند. ظاهراً دشمن می‌بایست همه‌جاحاضر و تکین باشد تا بتوان مغلوبش کرد. [از این حیث] تشخیص تفاوت میان مسلمانان و جهادگرایان و ISIL [دولت اسلامی عراق و شام] در گفتار عمومی هر روز دشوارتر می‌شود. کارشناسان پیش از آنکه ISIL مسئولیت حملات را بپذیرد از کیستی دشمن مطمئن بودند.

برای من جالب است که اولاند همزمانِ اینکه سه روز عزای عمومی اعلام کر، کنترل‌های امنیتی را افزایش داد – و این راه دیگری است برای فهم عنوان کتاب گیلیان رُز به نام «عزاداری قانون می‌شود». آیا مشغول سوگواری هستیم یا درحال تسلیم‌شدن به قدرت دولتیِ هر دم نظامی‌شونده‌ و دموکراسی به تعلیق در آمده؟ چطور ممکن است دموکراسی تعلیق‌یافته‌ای که به شکل قدرت دولتیِ نظامی‌شده به خورد ما داده می‌شود می‌تواند به این راحتی عمل کند؟ عزای عمومی قرار است ۳ روز باشد، اما وضعیت اضطراری می‌تواند پیش از آنکه مجلس ملی آن را تأیید کند، ۱۲ روز ادامه یابد.

اما علاوه بر این، دولت مدعی است آزادی‌ها می‌بایست برای دفاع از آزادی  محدود شوند – پارادوکسی که به نظر می‌رسد خاطر کارشناسان تلویزیونی را مکدر نمی‌کند. بله، حمله‌ها به‌روشنی نمادهای آزادی روزمره در فرانسه را هدف گرفته‌اند: کافه، کنسرت راک، استادیوم فوتبال. ظاهراً در سالن کنسرت راک، یکی از مهاجمانی که در کشتار وحشیانه‌ی ۸۹ نفر شرکت داشت، حین سرزنش فرانسه به‌ خاطر ناکامی‌اش‌‌ در مداخله‌ در سوریه (علیه رژیم اسد)، و سرزنش غرب به‌واسطه‌ی مداخله‌اش در عراق (علیه رژیم بعثی) سخنان تندی گفته بود. بنابراین با موضع‌گیری‌ای، اگر بتوان آن را چنین نامید، علیه «نفس» مداخله‌ی غرب طرف نیستیم.

قسمی سیاست نام‌ها نیز در کار است: ISIS [دولت اسلامی عراق و سوریه]، ISIL [دولت اسلامی عراق و شام]، داعش. فرانسه از ترکیب «دولت اسلامی» استفاده نخواهد کرد، چراکه این امر در حُکم به‌رسمیت‌شناختن آن دولت است. فرانسه همچنان می‌خواهد از اصطلاح «داعش» استفاده کند، چون کلمه‌ای عربی است که وارد زبان فرانسوی نشده است. در این میان، آن سازمان مسئولیت کشتارها را برعهده گرفت و مدعی شد که حملات کیفرخواستی برای بمباران‌های هوایی بوده که مسلمانان را در سرزمین خلافت به خاک و خون کشیده است. انتخاب کنسرت راک به‌مثابه‌ی هدف حمله – در واقع صحنه‌‌ای برای قتل عام – [توسط خودِ داعش] توضیح داده شد: کنسرت میزبانِ «بت‌پرستی» و «فستیوالِ انحراف» بود. من نمی‌دانم آن‌ها چگونه به انتخاب واژه‌ی «انحراف » رسیدند. به نظر می‌رسد آنها بیرون از قلمرو کاری خودشان نیز مطالعه دارند.

نامزدهای ریاست‌جهوری هم‌صدا شده‌اند: سارکوزی پیشنهاد می‌کند کمپ‌های بازداشت برقرار شود، با این توضیح که لازم است کسانی که مظنون به ارتباط با جهادیون هستند، دستگیر شوند. و لوپن که اخیراً مهاجران تازه‌وارد را «باکتری» نامید از «اخراج» سخن می‌گوید. اینکه یکی از قاتلانِ سوری‌تبار آشکارا از راه یونان وارد فرانسه شده است، می‌تواند برای فرانسه دلیل خوبی باشد تا جنگ ناسیونالیستی‌اش علیه مهاجران را تشدید کند.

شک ندارم پیگیری گفتار درباره‌ی آزادی در روزها و هفته‌های آینده مهم خواهد بود، و اینکه این گفتار برای دولت/وضعیت امنیتی و نیز برای صورت‌های نحیف‌شده‌ی دموکراسیِ پیشِ روی ما عواقبی خواهد داشت. یک صورت از آزادی مورد حمله‌ی دشمن واقع شده و صورت دیگری از آن به دست دولت محدود شده است. دولت از صورتِ آزادیِ مورد حمله به‌مثابه‌ی قلب فرانسه دفاع می‌کند، ولی آزادی تجمع («حق برگزاری تظاهرات‌») را حینِ عزاداری برای آن به حال تعلیق در می‌آورد و حتی برای نظامی‌سازی گسترده‌تر پلیس تدارک می‌بیند. ‌به نظر می‌رسد پرسش سیاسی این است که کدام نسخه از جناح راست در انتخابات آتی حاکم خواهد شد؟ و زمانی که لوپن به «میانه» بدل شود چه چیزی به جناح راست مجاز تبدیل می‌شود؟ زمانه‌ی وحشتناک، غمبار و شومی است، اما خوشبختانه هنوز می‌توان اندیشید و سخن گفت و در قلب آن عمل کرد.

به نظر می‌رسد سوگواری تماماً درون چارچوب‌های ملی محصور شده است. به نزدیک به ۵۰ نفر کشته در بیروت، درست یک روز پیش از حادثه‌ی فرانسه، به ندرت اشاره می‌شود، و به همین ترتیب از ۱۱۱ نفری که در فلسطین، تنها چند هفته قبل، به قتل رسیدند یا از آمار کشته‌شدگانِ آنکارا خبر چندانی نمی‌شنویم. اکثر مردمی که می‌شناسم خود را «در بن‌بست» توصیف می‌کنند، ناتوان از اندیشیدن به موقعیت در کلیت آن. یک راه اندیشیدن به موقعیت شاید مطرح‌شدن مفهوم سوگواری سراسری باشد، توجه به اینکه معیارهای ناظرِ بر تواناییِ سوگواری‌کردن چگونه عمل می‌کنند، و اینکه چرا حمله به یک کافه به گونه‌ای‌ قلب مرا متأثر می‌کند که دیگر موارد نمی‌توانند چنان تأثیری بر من بگذارند. به نظر می‌رسد ترس و خشم به‌ سهولت به پذیرش بی‌امان یک دولت پلیسی بدل می‌شوند. به گمانم به همین خاطر است که آنهایی را که خود را در بن‌بست می‌یابند ترجیح می‌دهم. این یعنی زمان می‌برد تا به وجوه موقعیت بیاندیشند. برای فرد وحشت‌زده اندیشیدن دشوار است. به زمان نیاز است، و به کسانی که بخواهند با تو همراه شوند – چیزی که در یک «گردهم‌آیی» بدون مجوز بخت تحقق دارد.

 

این متن ترجمه‌ای است از:

http://www.versobooks.com/blogs/2337-mourning-becomes-the-law-judith-butler-from-paris