مقالهی کوتاه زیر در تاریخ ۲۱ ژوئن ۱۹۲۷، به مناسبت چهارصدمین سالمرگ ماکیاولی، در روزنامهی Kölnische Volkszeitung منتشر شده بود. این مقاله از کتاب «دولت، فضای بزرگ، نوموس»، ویراستهی گونتر ماشکه، ترجمه شده است؛ کتابی که حاوی نوشتههای کوتاهی است که اشمیت آنها را بین سالهای ۱۹۱۶ تا ۱۹۶۹، به مناسبتهای مختلف و در نشریات مختلف، منتشر کرده بود. پینوشتهای بلند ماشکه حذف شدهاند.
***
شهرت این نام متکی بر چیست؟ زیرا حماقت خواهد بود اگر او را تنها بدنام بخوانیم و منکر شهرت واقعیاش بشویم. چهار قرنِ پس از درگذشت ماکیاولی با بحث و جدلهای تند و همواره تجدیدپذیر دربارهی «ماکیاولیسم» اشباع شده است. وقتی در باب منافع ملی، اخلاق دولتی یا نسبت قانون با قدرت بحث میشود، نام او را میشنویم. ادبیات فراگیری تحت کلیدواژهی «ضدّ-ماکیاولی»، جانوری غیراخلاقی را توصیف میکند؛ ادبیاتی بههماناندازه فراگیر از او حمایت میکند و مفتون اوست. هر زمان که یک ایدهی سیاسی نوین، نیروهای تازهای را به زندگی سیاسی میبخشد و قدرت رسوخناپذیر امر سیاسی خود را ازنو آشکار میکند، تصویر این مرد فلورانسی نیز پدیدار میشود. در طی قرن هفدهم، او پیروزی ]ایدهی [شهریار خودکامه را بدرقه میکند. وقتی در قرن هجدهم، پس از یک روشنگریِ موعظهگرِ اخلاق و فرایگایستگرایی[۱]، که بسیار ضد-ماکیاولیستی عمل میکرد، درک سیاسی و آگاهی ملی برای نخستین بار در آلمان باهم مصادف شدند، ماکیاولی توسط هگل و فیشته ازنو کشف شد. در نسل بعدی، که هدف سیاسیاش اتحاد ملی آلمان و ایتالیا بود، مورخان آلمانی و ایتالیایی از او بهعنوان قهرمان اتحاد ملی و سیاستِ زور[۲] قوی ملی تجلیل بهعمل آوردند. حتی امروز نیز این نام واجد نیروی یک نشانه است. پروپاگاندای جهانی جنگ جهانی، شورشی اخلاقی را علیه «ماکیاولیسمِ» سیاست آلمانی سازماندهی کرد. موسولینی، آگاهترین دشمن یک لیبرالیسمِ الغاگرِ دولت، بهمناسبت دکترایش در بولونیا، با رسالهای از ماکیاولی حمایت کرد. نزد ما در آلمان، اکنون در سال ۱۹۲۷، هرمان هفله[۳] در مقدمهی گزیدهای عالی از آثار ماکیاولی، جنبهی سیاسی قوانین بشری وی را در قبال جنبهی اقتصادی ازنو احیا کرد.
هیچ یک از نویسندگان متعدد سیاسی و نظریهپردازان دولتی، توفیقی نظیر توفیق ماکیاولی کسب نکرده است. ضمن آنکه او نه دولتمردی بزرگ بود و نه نظریهپردازی بزرگ. فعالیت سیاسیاش در خدمتگزاری فلورانسی تأثیر خاصی بهجا نگذاشت. در وظایفی که برای شهر پدریاش در مقام مدیر دبیرخانهی دولت یا عضو چندین سفارتخانه در فرانسه و آلمان بهعمل میآورد، هرگز در جایگاهی تعیینکننده یا صلاحیتدار نبود. گزارشهای جالب و خوب متعددی نگاشت، اما هیچ چیزی نمیتوانست تحولی در این واقعیت ایجاد کند که سیاست خارجی فلورانسی در آن زمان چیزی کاملاً ضعیف و اسفبار بود. در موضعگیریهای خود در مورد سیاست داخلی، تنها بدشانش بود. وقتی دموکراتها، که او یکی از آنها بود، در سال ۱۵۱۳ شکست خوردند، سرنوشت شخصی او نیز رقم خورد. حزب پیروز مدیچی او را زندانی، فرمان شکنجهاش را صادر و سرانجام او را آزاد کرد، احتمالاً بهاین دلیل که از اهمیت سیاسی کافی برخوردار نبود. چهارده سال آخر عمرش را در تبعید و در روستا گذراند، در خانهی محقری در جادهی فلورانس به رم، با مشغلههای بازنشستهای خردهدهقانی و رویهمرفته در مقام ابلیس فقیری که بیهوده میکوشید به زندگی شغلی سیاسی خود بازگردد. این وضعیتی است که در آن، دو نوشتهی سیاسی که او را به شهرت جهانی رساندهاند، شکل گرفتند: گفتارهایی در باب ده دفتر نخست [تاریخ] تیتوس لیویوس[۴]، و کتاب شاهزاده یا شهریار، که هر دو تازه پس از مرگ وی منتشر شدند. هیچ چیزی در این زندگیْ درخشان یا به هر معنای عالیْ قهرمانانه نبود.
این واقعیت که آثار تاریخی، نظامی-علمی و ادبی او امروز هنوز شناخته شده است عمدتاً مدیون شناخت شخص نویسندهی کتاب شهریار است. بااینحال، این نوشتهی کوچک، علت واقعی شهرت وی، چیز چندان دندانگیری درخود ندارد. این کتاب چندان چیزی از آنچه که سایر اندیشمندان سیاسی را مشهور ساخته درخود ندارد: نه ژرفا و اصالت مکالمات افلاطونی و نه فضل و دانشوری نظاممند کتابهای ارسطو. هیچ سند بزرگ تغییرِشکلِ دینیِ روحِ سیاسی، چونان که شهر خدای سنت آگوستین، نیست. همچنین هیچ چیز برجسته، هیچ چیز عظیم یا خلاقانه درخود ندارد؛ همینطور هیچ چیز فاضلانه-موشکافانه، هیچ آموزهی جدیدی از دولت و هیچ فلسفهی جدیدی از تاریخ. این کتاب، بهدلیل برخی پارهها در باب ضرورت سیاسیِ شکستنِ معاهدات و تظاهرکردن به باورهای دینی، بهعنوان چیزی بهویژه غیراخلاقی مذموم شمرده شده است. بااینحال، حتی این «بیاخلاقی» خودنمایی نمیکند و از نظر اخلاقی خود را مهم نمیشمارد، متواضع و واقعنگر باقی میماند و مانند اخلاقستیزی نیچه، هیچ چیز آزمندانه یا نبوی در خود ندارد. محتوای هر دو نوشتهی سیاسی گفتارها و شهریار شامل توصیهها و دستورالعملهای سیاسی است که با استفاده از مثالهای تاریخی احراز و روشن میشوند. مطابق با اسلوب انسانگرایانه، این عمدتاً دوران باستان و در اینجا باز بالاترازهمه تاریخ روم است که این مثالها را ارائه میدهد، اما تاریخ ایتالیای قرنهای پانزده و شانزده نیز مورد استفاده قرار میگیرد. علاقهمندی، کاملاً سیاسی-عملی و تماماً معطوف به زمانِحال است. این شیوهی پرداخت تاریخی، امروزه برای ما بیگانه شده است، اگرچه شاید تجدیدنظر کامل در چند مثال و مورد از تمام جوانب، آموزندهتر از انباشت مقادیر بیشمار مطالب تاریخی باشد که بر فرازشان کلیگوییهای جامعهشناختی بهسان ابرها درگذرند. برای ماکیاولی، تاریخ گنجینهای برای مصارف سیاسی است. او تنها از وضعیت سیاسی انضمامی و پرداختِ بهلحاظ سیاسی صحیح آن پرسش بهعمل میآورد. این امر «بیاخلاقیها» را، که بسیار تشریح شدهاند، بهویژه در نوشتهی مربوط به شهریار توضیح میدهد. زیرا در اینجا، ماکیاولی بالاترازهمه در مورد شهریار مدرن بحث میکند، یعنی در مورد حاکمی که قدرتاش را از طریق جانشینیِ صلحآمیزِ قانونی بهدست نیاورده است، بلکه با قدرت شخصی خود آن را فتح نموده است و بنابراین تنها با وسایل دیگر و دشوارتر میتواند خود را حفظ نماید تا با در اختیار داشتن یک دودمان کهن و آبرومند. ناگفته نماند که، همانطور که ناگفته نماند، دودمانی که از راه یک رستوراسیون به تاج و تخت پادشاهی بازگشته است، نمیتوانست با وسایلی که قبلاً با آنها قادر به حکومت بود، کنار بیاید؛ برای دفاع از موقعیت جدید، مهارت بیشتر، سازگاری بیشتر، احتیاط بیشتر و نیز احتمالاً سختگیری بیشتری نیاز بود. هیچ کس را نمیتوان به این دلیل سرزنش کرد که ثابت نموده که ناپلئون ناگزیر شد با شیوههای متفاوتی نسبت به شیوههای شاهزادگان مشروع زمانهاش حکمرانی کند و اینکه از موسولینی انتظار داشته باشیم که لوئیتپولت[۵]، نایبالسلطنهی شهریار را الگو قرار دهد، چندان معنا و فایده ندارد.
من اطلاع ندارم که شهریار چگونه بر ژاپنی یا چینی تحصیلکرده تأثیر میگذارد. صاحبنظران ادبیات هندی این اطمینان را میدهند که کتابهای هندی در زمینهی سیاست فنّ کشورداری از لحاظ بیاخلاقی بسیار فراتر از ماکیاولی میروند، و این بههیچرو کماهمیت نیست. یک بلشویست روس میتواند پارههایی را که از لحاظ اخلاقی مذموم شمرده شدهاند، پیشپاافتادگیهای بیخطر تلقی کرده و شورش اخلاقی را سرگیجهی بورژوایی توصیف کند. اما بر یک ساکن اروپای غربی، این نوشته بهشیوهای خاص تأثیر خطاناپذیری دارد، و آنهم بهدلیل طبیعیبودگی انسانیاش. نه صرفاً بهدلیل زبان، که از وضوح و تواضع کلاسیک برخوردار است و ویژگیهای بیلدونگ انساندوستانه را دارد – اگرچه در اینجا نیز سبک زبانی یکی از رموز موفقیت است. طبیعیبودگی زبانی صرفاً ابراز علاقهی بیوقفه به موضوعی است که این مرد با آن مسائل سیاسی را از لحاظ سیاسی، بدون پاتوس اخلاقی اما همچنین غیراخلاقی، در میهنپرستی صادقانه، با خرسندی آشکار از ویرتو، یعنی از قدرت مدنی و نیروی سیاسی، و در سایر موارد بدون هیچگونه احساسی جز احساس تحقیر نسبت به جنجالها و کمبودهای سیاسی، مشاهده میکند. نزد وی، انسانیت هنوز به سانتیمانتالیسم بدل نشده است. برای او بدیهی است که کسی که وارد ساحت امر سیاسی میشود، باید بداند که چه میکند و خصوصیات ستودنی زندگی خصوصی، نظیر خوشاخلاقی و وفاداری، نزد یک سیاستمدار نه تنها میتوانند به مضحکه بدل شوند، بلکه همچنین به جنایاتِ درخورِ نفرین علیه دولتی که باید عواقب چنین وفاداریای را متحمل شود. بنابراین، وقتی ماکیاولی میافزاید که بههرحال ازنظر سیاسی مفید است که خوب و وارسته بنماییم، بدیهی است که هیچ سخن گزاف نمیگوید. تنها عاقلانهتر و «ماکیاولیستیتر» میبود اگر در این مورد سکوت میکردیم یا حتی بهتر، به ستایش عمومی محافظهکاری ملحق میشدیم. اما چیز بهطور انسانی صادقانهی ماکیاولی در این واقعیت نهفته است که او در این اندیشه نیست که بحثهای سیاسی را با مطالبات ایدهآل اشتباه بگیرد تا از این سردرگمی سودی سیاسی فراچنگ آورد. امروزه همه آگاهاند که یک سازوبرگ عظیم «روانی-فنی» با چه روال و قطعیتی واقف به دستکاری تبلیغاتی تودههاست، و چه سهل است پاتوسی اخلاقی را تابع مقاصد سیاسی خود قرار دهد. همهی ما پروپاگاندای جهانی علیه ماکیاولیسم آلمانیها را به یاد داریم. هر کسی که امروز، پس از چنین تجربیاتی، شهریار را میخواند، تصور میکند که صدای فردی آرام و فهیم را میشنود، و حس میکند که امر سیاسی، که جزئی ریشهکنناپذیر از سرشت بشری است، نزد ماکیاولی پیداست و هنوز به خادم قدرتهای ناشناس و نامرئی بدل نشده است. و برای کسی که دقیقاً علاقهمندی تبلیغاتی نداشته نباشد، مانند هر چیز انسانی اصیل، تأثیری فوری و حتی تکاندهنده نخواهد داشت وقتی این لولوی بیاخلاقی، این از قرارِ معلوم شرور، پس از چندین جمله در وصف ضرورتهای ظالمانهی صیانتِنفس سیاسی بهسادگی اعلام میکند: اگر مردم نیک میبودند، بینشهای من بد میبود؛ اما مردم نیک نیستند.
این متن ترجمهای است از:
CARL SCHMITT, “Machiavelli. Zum 22. Juni 1927“, in: Staat, Großraum, Nomos. Arbeiten aus den Jahren 1916-1969; Herausgegeben, mit einem Vorwort und mit Anmerkungen versehen von Günter Maschke, Duncker & Humblot, 1995, S. 102-105
پانوشتها:
[۱] Freigeisterei؛ اصطلاحی که در قرن هجدهم، خاصه در ادبیات و روزنامهنگاری آلمانی، به نگرشی اطلاق میشد که مطابق با آن تفکر نباید بر اساس آداب و رسوم سنتی یا توسط هنجارهای اخلاقی و ممنوعیتهای فکری دین رسمی محدود شود.
[۲] Machtpolitik
[۳] Herman Hefele؛ (۱۸۸۵-۱۹۳۶)، مورخ آلمانی
[۴] Die Diskurse über die erste Dekade des Titus Liviu؛ نیکولو ماکیاولی، گفتارها، ترجمهی محمدحسن لطفی، انتشارات خوارزمی، ۱۳۷۷.
[۵] Luitpold ؛(۱۸۲۱-۱۹۱۲)، نایبالسلطنهی پادشاهی بایرن از سال ۱۸۸۶ تا زمان مرگاش.