هنوز یک ماه نشده، نسخه پیدیافِ بهاصطلاح رایگاناش دستبهدست در شبکههای مجازی و نیمهمجازی میچرخد. بارها دربارهی باید و نباید چنین کاری بحثهایی در گرفته است. آنهایی که میگویند باید چنین کرد یا میگویند راهی جز این نداریم، استدلال میکنند که رسالت ما دردسترسقراردادن این آثار است تا هزینهی این کتابها مانعی بر سر خواندنشان نباشد. آنهایی که میگویند نباید چنین کرد یا به کپیرایت ـ این اسم رمز حق در جهان سرمایهداری ـ توسل میجویند یا از حق تأمین معیشت نویسنده یا مترجم دفاع میکنند و میگویند که این کار دقیقاً جلوی تداوم کار کسانی را میگیرد که در پی بسطِ دانشی آلترناتیو هستند. این استدلالها بهوفور و به شکلهای مختلف بیان شده اند. هر چند عملاً هیچ کاستیای در کار پیدیافسازان پدید نیامده یا مخالفان رأی خود را تغییر نداده اند اما دستِ کم از طریق این بحثها امکانی برای اندیشیدن به «خود موضوع» و از طریقِ آن، رفتن به سوی آلترناتیوهای واقعی و دردنشانهای هراسآور باز شده است.
دوقطبیشدنِ فزایندهی بحثها حولِ «کپیرایت/کپیلفت (آزادی دسترسی)» باعث شده است که جنبهها و سویههای دیگر این موضوع نادیده گرفته شوند و این گمان پا بگیرد که از دوتاییِ واقعیای حرف زده میشود که برگزیدنِ یکی، دورشدن از همهی پیامدهای دیگری است. بسیاری از چپها حولِ « کپیلفت (آزادی دسترسی)» جمع شده اند و بهشکلهای مختلف از آن دفاع میکنند. چنین گردآمدنی بهظاهر موجه است اما با درنظرگرفتنِ پیامدهای واقعیِ آن، خواهیم دید چگونه از هر توجیهی تهی میشود. در این یادداشت کوتاه میخواهم از پیامدهای چنین موضعی حرف بزنم و نشان دهم که چگونه پیدیافسازی با اصولِ اولیهی موضعِ هر نوع چپی ناسازگار است و آلترناتیوهای واقعی و ممکنی را طرح کنم که میتوانند جایگزینی برای فرارفتن از آن دوتایی بیهوده باشند. البته آگاهانه بررسی عواملی مانند منافع شخصی و طبقاتی و کینهتوزیهای شخصیِ پیدیافسازان یا مدافعان سرسختِ کپیرایت را کنار میگذارم.
پیامدها
به همان اندازه که دفاع از کپیرایت ـ به شکلِ یک «حق مکتوب» و حذف پیوندهایش با روابط موجود سرمایهداری ـ در پیوند با موضعی لیبرالی به حیاتِ اجتماعی و سیاسی است، پیدیافسازی، خود، بازتولید یکی از روابطِ بنیادی سرمایهدارانه است: تملک. درست است که بهظاهر پیدیافسازی امکان دسترسی به این یا آن متن را فراهم میکند، اما مستقیماً در بازتولید آنچه «تملکِ فردی»اش میتوان خواند، دست دارد. پیدیافسازان مستقیماً امکانِ شکلگرفتنِ کنشِ جمعی بر گِرد کتاب را سلب میکنند: «نیازی نیست که بروی از این و آن دربارهی اینکه چنین کتابی را دارند یا نه، بپرسی. نیازی نیست بروی کتابخانه. نیازی نیست بروی همراه با دوستی دیگر پول روی هم بگذاری و آن کتاب را تهیه کنی. کافی است در خانه بنشینی، در فیسبوک ما پیام بگذاری و کتابی را بخواهی، تا پیدیافاش را برایت بفرستیم». این چیزی جز پروبالدادن به این فکر نیست که تنها «تملک فردی» است که اصالت دارد و حال که نظامِ تولید و توزیع کتاب اجازه دسترسی به آن را معطوف به پرداخت پول کرده است، ما با پیدیافکردناش نسخهای خاص برای تو ـ ای «فردِ تنهای تنآسا» ـ فراهم میکنیم که از آنِ تو باشد.
این چیزی جز تداومِ سازوکارهای تملک و فردیسازی نیست و آن را میتوان در گزارهی مشخص خلاصه کرد: «تا لحظهای میتوانم کتابی را مطالعه کنم که از آنِ من، در جیب من، در رایانهی من، در کیفِ من باشد». این راهحلِ بهظاهر رادیکال، پوسیدهترین شکلِ ارتباط در سرمایهداری را بازتولید میکند و خود را به عنوان کنشی رهاییبخش جا میزند.
این همان شکل از کمونیسم است که مارکس در دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ «کمونیسم نارس» میخواند، آنچه کاری جز همگانیکردنِ مالکیتِ خصوصی نمیکند: نه حذف مالکیت خصوصی که بخشیدن مالکیت به همه. راه حل کمونیسم نارس برای مسئلهی مالکیت آن است که همه مالکِ خصوصی شوند: گسترشِ تامِ «منطق» مالکیت به همه جا و همه کس. مارکس مینویسد: «هدف غائیِ آن از زندگی و هستی کاملاً صریح است: تملکِ فیزیکی» و «کلیتبخشی به مالکیت خصوصی»؛ «[کمونیسم نارس] بیان فرمانروایی مالکیت مادی در ابعادی آنچنان وسیع است که میخواهد هرآنچه را که به عنوان مالکیت خصوصی نتواند به تملک همگان در آید، نابود کند».[۱]
اما منفیترین سویهی چنین کاری در «آنچه سلب میکند» پنهان است: همپیوندی و ارتباط. چپ – دستِ کم آن چپی که قرار نیست سادهترین چیزها را برایش توضیح داد و روشنبینانه فکر و عمل میکند – همواره بخشِ مهمی از انرژی و تواناش را برای ایجاد ارتباط و همپیوندی گذاشته است و اگر بر «کنشِ جمعی» تأکید میکند، نه صرفاً به دلیل پیشفرضهای هستیشناختی و معرفتشناختیاش بلکه به دلیلِ اهمیتی است که چنین کنشی برای ایجاد همپیوندیهایی دارد که سرمایهداری در پی ویرانکردنشان است. او در پی همپیوندیهاست که بر کنش جمعی تأکید میکند. حال چگونه میتوان کنشی را با نامِ ایجاد دسترسی به این یا آن کتاب کنشی چپ فرض کرد در حالی که امکان ایجاد همپیوندیهای جمعی را سلب میکند یا دستکم از کنار آن به سادگی میگذرد؟ آخر چگونه میتوان کنشی را که جای ارتباطهای چهرهبهچهره و رودررو (به بهانهی تهیهی کتاب) را گرفته است، کنشی ریشهای انگاشت؟ نه. چنین کنشی، کنشی سرمایهدارانه است؛ کنشی که دقیقاً روابطِ اجتماعی سرمایهداری را بازتولید و تقویت میکند.
داستان هنگامی هراسآورتر میشود که به آلترناتیوها و جایگزینهای چنین کنشِ شبهِرادیکالی فکر کنیم. آن وقت تازه معلوم میشود که چه چیزی را از ما میگیرد و چه چیزی را جایگزین آن میکند.
آلترناتیوها
بسیار پیش آمده است و همواره نیز پیش خواهد آمد که راهحلهای بهظاهر رادیکال و رهاییبخش (آنطور که خودشان میگویند)، سخیف، توجیهگر و تثبیتکنندهی روابطِ ناانسانی از کار در میآیند. این، موضوع تازهای نیست اما موضوعِ دردآور این است که چرا عاملانی که خود را مشتاقانِ «جهانی دیگرگونه و انسانیتر» میپندارند، چنین خوشخیالانه و ناانتقادی به آن راهحلها تن میدهند.
اکنون میخواهم راهحلهایی دیگر را تخیل یا یادآوری کنم، راهحلهایی که درست برخلافِ راهحلِ پیدیافسازان، بیش از آنکه کینهتوزانه با آسیاببادیها (هزینهی بالای کتابها) سرِ جنگ داشته باشد، میکوشند علیهِ «روابط سرمایهدارانه» موضع بگیرند و از جایگزینیِ آنها دفاع کنند؛ راهحلهایی که بخشی از آنها دقیقاً در همین سنتِ این روزها زیرگلولایماندهی کارگری شکل گرفته اند. البته در اینجا قرار نیست چرخ را دوباره اختراع کنم یا خود را مخترع چرخ جا بزنم، بلکه قرار است راهحلهایی دیگر را گوشزد و یادآوری کنم.
اولین جایگزین برای پیدیافسازی همان کاری است که معمولاً کارگرانِ سندیکایی و مبارز انجام داده اند و اصلاً چیز تازهای نیست. آنها به دلیل کمپولی و اجتناب از انگ اخلاقی خوردن (و جلوگیری از حاشیهسازی سرمایهداران)، کتاب مورد نیازشان را به صورت جمعی خریداری میکردند و یا به صورت همخوانی مطالعه میکردند یا اگر بهصورت همزمان نمیتوانستند جمع شوند، کتاب دستبهدست میچرخید تا همه بتوانند از آن استفاده کنند. این نیاز و ضرورت به روابطی جمعی شکل میداد و آنها را مرتبط با هم نگه میداشت. کتابخانههای موجود در خانههایشان بیش از آنکه کتابخانههای «شخصی» باشد، کتابخانههایی جمعی بود که هر کسی میتوانست به آنها دسترسی داشته باشد. با چنین کاری کتابِ ۵۰ هزار تومانیِ سرمایه برای هر یک از اعضای جمعی مثلاً ده نفره، هزینهای بیشتر از ۵ هزار تومان در بر نمیداشت.
کتابخانههای عمومی هم میتوانند جایگزینی مناسب باشند اما باید به برخی موانع مهم بهویژه دربارهی وضع کنونی کتابخانههای محلی اشاره کرد. کتابها، گزینشی وارد این کتابخانهها میشوند. بهسادگی میتوان نشان داد که نمیتوان دستنوشتههای لنین را در کتابخانهی محلیِ انتهای خیابان سخنور در تهران یا کتابخانهی مرکزی امیدیه تهیه کرد. اما میتوان از رفیقانی یا دوستانی خواست آنها را تهیه کنند یا با رفقای دانشجو که به کتابخانههای مجهزتری دسترسی دارند، چنین درخواستی را مطرح کرد.
میتوان شبکهای از کسانی ایجاد کرد که ـ به هر دلیلی ـ دسترسی به این یا آن کتاب دارند یا میتوانند آنها را تهیه کنند تا آنها واسطهای شوند برای فراهمکردنِ کتاب برای کسانی که به آن کتاب نیاز دارند. میتوان گروههای تلگرامی برای دسترسی به کتابخانههای شخصی تشکیل داد تا همهمان بتوانیم از آنچه همگان دارند، بهرهمند شویم. میتوان از «تبادل یا تعویضِ کتاب» حرف زد که همینحالا در گروههای تلگرامی و فیسبوکی انجام میشود و نمونهی حکومتیاش در مکانی نمادین و خاطرهانگیز برپا شده است.
پیامد مهم این شکل از روابط گرهخوردن بخشی کوچک از زندگیهایمان با هم است؛ دوستی، رفاقت، آشنایی. در همین مراودات بینافردی است که تعهد و نظمپذیری افراد محک میخورد. در این شکلهای جمعی مراوده است که میتوان امیدی به ایجاد همپیوندیهای فرامحفلی داشت. در این شکل از مراودات است که میتوان از پوستهی توهمات فراآنارشیستی بیرون آمد و به زندگی کسانی نزدیک شد که با رنج و سختی برای بهدستآوردن کتابی که نیاز دارند، پول پسانداز میکنند. آنچه از رابطهی یکسویهی پیدیافسازی بیرون میآید چیزی جز بیفایدهکردن هر نوع رابطهی میانفردی و جمعی نیست، و چه چیزی بهتر از این، برای خانهنشینی و چشمدوختن تنآسایانه به مانیتور.
بیشک میتوان راهحلهای دیگری را نیز نشان داد که به جای آنکه از روابط فردیسازیشده و اتمیزه بر آمده باشند و آنها را تقویت کنند، بر «ارتباط جمعی» و «همپیوندی» مبتنی باشند. آن وقت پاسخ این سؤال که «از کجا این کتاب را گیر بیاورم؟» این نخواهد بود که «پیدیافاش هست» بلکه این خواهد بود که «بگذار از رفقا بپرسم ببینم کسی آن را دارد یا نه» یا «با دیگر رفقا شریک میشویم و برایت تهیهاش میکنیم».
نتیجه
حالا که زندگی هرروزه در سرمایهداری فلاکتزدهی بومیمان لحظهبهلحظه هر نوع رابطهی سازندهی جمعی، بینافردی و کنشمندی را از هم میپاشد و نابود میکند، فلاکتبارتر همدستیِ سرخوشانه با آن است.
نکته این است که به جای تندادن به دمِ دستیترین راهحلها که بیشتر دلخوشکنک و مُسَکن اند، باید به راهحلهایی فکر کرد که تنها سلاحِ همیشگی ما مزدبگیران علیه سرمایهداری را تیز میکنند و جلا میدهند: «همپیوندی» و «ارتباطِ واقعی» که نه تنها رهایی از زنجیرهای زندگیهای منزویِ فردی را ممکن میکنند بلکه امکانِ ساختنِ جهانی مشترک و زندگیای ناسرمایهدارانه را نیز در خود دارند.
پینوشت:
[۱] ممنون از حسام سلامت عزیز که توجهام را به این بخش از دستنوشتهها جلب کرد.