مقدمهی پروبلماتیکا: یکی از ویژگیهای دوران کوتاه مشروطه برآمدن نیروهایی بود که خود را بهشکلی متعلق به سنت چپ و سوسیالدموکراسی ـ به معنایی که در آن زمان فهمیده میشد ـ میدانستند و تا آنجا توان و قدرت سیاسیشان را به رخ کشیدند که به فعالان اثرگذار مجلس مشروطه تبدیل شدند. سازمان همت، اجتماعیون عامیون، اجتماعیون اعتدالیون و دیگر گروهها و چهرههایی که اکنون نامشان زیر غبار سالها و سرکوبها مخفی مانده است. در گفتوگو با «محمدحسین خسروپناه» تاریخنگار و نویسندهی کتابهایی مانند «سازمان افسران حزب توده ایران (۱۳۲۳-۱۳۳۳)»، «فرقه عدالت ایران از جنوب قفقاز تا شمال خراسان ۱۹۲۰ – ۱۹۱۷»، «نقش ارامنه در سوسیال دموکراسی ایران (۱۹۰۵-۱۹۱۱)» (با دیگران) و «هدفها و مبارزه زن ایرانی از انقلاب مشروطه تا سلطنت پهلوی» به بررسی آن سازمانها، فرقهها، گروهها و در کل، جریانهای عمدهی چپ در آن دوران پرداختیم. درواقع خواستهایم سالهای آغازین سوسیالدموکراسی ایرانی را ـ به معنایی که در آن زمان فهمیده میشد ـ بازکاوی کنیم.
چه زمینههای باعث شکلگیری حزب اجتماعیون عامیون شد؟ آیا با توجه به زمینههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شکلگیری این حزب میتوان آن را حزبی چپ به معنی امروزی کلمه تلقی کرد؟
تشکیل احزاب سیاسی در ایران اعم از چپ و راست به مقطع انقلاب مشروطه بازمیگردد. برای صحبت درباره اینکه این احزاب چه نسبتی با مواضعی دارند که ما از احزاب چپ و راست انتظار داریم، باید ببینیم وضعیت جامعه و حکومت ایران در مقطع انقلاب مشروطه به چه صورت است.
مناسبات اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران در مقطع انقلاب مشروطه عمدتاً زمینداری (ارباب و رعیتی) بود که همزمان در بخش هایی از کشور مناسبات ایلی و عشیرتی هم وجود داشت. حتی در بخش های جنوب و جنوب شرقی (مانند سیستان و نواحی جنوب وشرق کرمان) هرچند به صورت محدود، اشکالی از بردهداری هم گزارش شده است. صنایع سنتی که عمدتا کارگاههای ریسندگی و بافندگی بودند، از دیربازدر شهرها متمرکز بودند و در بخشی از آنها تقسیم کار هم شکل گرفته بود.نظام زمینداری دیرپا در ایران جدا از مناسبات تولید،از نظر تکنولوژی هم بسیار عقب مانده بوده و به نوشته پژوهشگرانی مانند «لمبتن» ابزار تولید در کشت و زرع ایران مانند هزار سال پیش بوده است.
صنعت ریسندگی و بافندگی ایران از دوران فتحعلیشاه به بعد بهخاطر ورود بیرویه پارچه و منسوجات از خارج و عقبماندگی تکنولوژی صنایع سنتی، بهشدت آسیب میبیند بهطوریکه در قطبهای ریسندگی و بافندگی کشور مثل کاشان، یزد، اصفهان، کرمان و مشهد بسیاری از کارگاههای موجود با سرعت هرچه تمامتر رو به نابودی میروند. به همین دلیل بعد از انقلاب مشروطه یکی از خواستههای اصلی مشروطهطلبان مقابله با استعمار و حمایت از صنایع داخلی است. علاوه براین، با گسترش مناسبات سیاسی با دولتهای اروپایی در دوره قاجار، دولتهایی مانند بریتانیا، فرانسه، روسیه به لحاظ اقتصادی هم به بازار ایران توجه میکنند و بهتدریج اقتصاد ایران با اقتصاد جهانی (در همان ابعاد محدود قرن ۱۹میلادی) تداخل میکند. از یکسو ایران بازار فروش شماری از کالاهای آنها میشود و از سوی دیگر، ایران به تأمینکننده برخی مواد اولیه و بخشی از کالاهای مورد نیاز اقتصاد جهانی بدل میشود. درنتیجه کارگاههایی که این نوع از کالاها مانند قالی، چرم و مانند آن را تولید میکنند، گسترش مییابند و شمار کارگران آنها هم بیشتر میشود.
در کنار اینها برخی صنایع مدرن مثل کبریتسازی و کارخانههای قند و… هم در نیمه شمالی کشور از تهران تا رشت در دوران ناصرالدینشاه ساخته میشود. اما این صنایع نیز چون محصولاتشان توان رقابت با محصولات خارجی را نداشتند، بهتدریج از بین رفتند. همچنین شاید بتوان از کارگرانی مثل حمالها یا دلاکها هم نام برد که در آن دوران در بازارها کار میکردند. بنابراین، در حالی که اکثر قریب به اتفاق جمعیت ایران را دهقانان و دامداران تشکیل میدادند، درصدی اندک از جمعیت ۷ تا ۸ میلیون نفری ایران کارگر بودند. البته بین این کارگران با آن کارگری که در سوسیالدموکراسی بهعنوان پرولتاریا شناخته میشود، تفاوت زیادی وجود دارد. این هم طبیعی است؛ زیرا در دوره قاجار مناسبات حاکم بر جامعهی ایران همانطوری که اشاره کردم، مناسبات زمینداری است و سرمایهداری هنوز در مراحل اولیه تکوین خود در ایران به سر میبرد.
پس میتوان گفت هنوز پیوندهای یک جامعه پیشاسرمایهداری، در ایران آن دوران وجود دارد و به همین دلیل این نیروی کار، نیروی کار سرمایهداری نیست.
درواقع در این دوران اصلا نیروی کار به شکلی که در مناسبات سرمایهداری وجود دارد و کارگر نیروی کارش را میفروشد، وجود ندارد. ببینید کارگر هم در دوران بردهداری و هم در دوران فئودالیسم وجود دارد. برای مثال در کارگاهها یا مانوفاکتورهایی که در دوران فئودالیسم در اروپا وجود دارد، کارگران کار میکنند. اما مسئله این است که مناسبات دوران فئودالیسم با مناسبات سرمایهداری متفاوت است. در دوران مشروطه بهجای برجستهکردن کارگران، باید متوجه وضعیت دهقانان بود که در شرایط بهشدت ناگواری زندگی میکردند. مسئله بنیادین اقتصادی جامعهی ایران درآن مقطع زمانی دو چیز است: اول حق مالکیت و دوم حل مسئلهی ارضی.
بهرغم تمام آموزههای دینی و سنتی، در ایران حق مالکیت تا سال ۱۳۰۵ قمری به رسمیت شناخته نمیشد. در بهار آن سال زیر فشار سفیر انگلیس که از یک سو به دنبال اجرای امتیازها و قراردادهای ایران و انگلیس است و از طرف دیگر بهخاطر جلوگیری از واکنش دولت روسیه، میخواهند این قراردادها را با شریک ایرانی ببندد، نه با دولت ایران. ناصرالدینشاه فرمان بهرسمیتشناختن حق مالکیت، جان، مال و دارایی افراد را صادر میکند.
دومین مسئله، همانطور که گفتم، حل مسئلهی ارضی یعنی اصلاحات ارضی است که بخش عمدهای از جامعهی ایران را درگیر خودش کرده و چون اکثریت جمعیت ۷ تا ۸ میلیونی ایران در روستاها زندگی میکردند، این موضوع بسیار مهم بود. بهطورکلی در این دوران جامعهی ایران نیازمند تحول و اصلاح سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است تا بتواند ناتوانیاش دربرابر غرب را که پس از برخوردش با آن در همه ابعاد آشکار شده بود، برطرف کند. البته متفکران پیش از دوران مشروطه آنچه مدنظر داشتند این بود که این اصلاح میتواند مسالمتآمیز انجام شود. چهره شاخص این گروه میرزا ملکمخان است که با ناصرالدین شاه برای انجام پارهای تغییرات وارد گفتوگو میشود.
با توجه به وضعیت خاص جامعه ایران، نبود چشماندازی برای انقلاب و نیرومندی جریانهای سنتگرا این شیوه تنها راهی بود که در این دوران میتوانست انجام اصلاحات در جامعه را تضمین کند. اما واقعیت این است که به رغم تمام تلاشهایی که در دوران ناصرالدینشاه برای انجام پارهای اصلاحات در ساختار اقتصادی و اجتماعی جامعه انجام میگیرد، اصلاحات به نتیجهی چندانی نمیرسد. تنها نتیجه این تلاشها ایجاد موسسات آموزشی و عمدتاً دبستانهاست. بنابراین ضرورت تغییر در این دوران مخصوصاً تحتتاثیر آموزههای علوم جدید که عمدتاً هم از خارج توسط متفکرین عصر مشروطه در جامعه ایران مطرح میشود، در کشور حس میشود.
همچنین در این دوران روزنامههای داخل و خارج از کشور تلاش میکنند دست به آگاهیبخشی در زمینه ضرورت این تغییر بزنند. البته باید در اینجا حواسمان باشد که درصد افراد باسواد جامعه در این مقطع بسیار کم و محدود است. با وجود این هنوز در جامعهی ایران خبری از اندیشههای سوسیالدموکراسی نیست اما بهتدریج امکان مطرحشدن اندیشه و عمل سوسیالدموکراسی در ایران فراهم میشود. این امکان نه ناشی از تحول اقتصادی، سیاسی یا فرهنگی در داخل کشور بلکه نتیجه تحولاتی است که در خارج از مرزهای ایران روی میدهد. این امکان حاصل مهاجرت پیشهوران و روستایان ورشکسته به قفقاز، آسیای میانه، هندوستان، عتبات و… در جستوجوی کار و زندگی بهتر است.
این اتفاق در چه زمانی رخ میدهد؟
حدوداً از سال ۱۸۷۰ میلادی به بعد مهاجرتهای اقتصادی افزایش مییابد. این مهاجرتها که اصلاً بار سیاسی ندارد، عمدتاً فصلی و در جستوجوی کار و زندگی بهتر است. این مهاجرتها گسترده است و ایرانیان از یک سو به آسیای مرکزی و هند و از سوی دیگر به قفقاز و به نسبت کمتر به استانبول، عتبات و شمال و شرق آفریقا و حتی مناطق شرقی اروپا مانند آلبانی میروند. اما موضوع بحث ما در اینجا آن بخش از ایرانیان مهاجری است که به قفقاز و ماورای قفقاز یعنی به باکو و تفلیس میروند و در شهرها و روستاهای آن شروع به کار میکنند.
این مناطق بخشهایی از ایران بودند که بعد از جدایی از ایران، دولت و سرمایهداران روسی و قفقازی در آن مناطق صنایعی را تاسیس کردند. صنایع نیاز به کارگر داشت اما تداوم نظام زمینداری در آن مناطق موجب شده بود که شمار اندکی از اهالی آنجا بتوانند جذب این صنایع شوند. پس از کشف نفت در باکو نیاز به کارگر به صورت جدی افزایش یافت و بازار کار در باکو نیازمند جذب کارگر از مناطق دیگر شد. این وضعیت موجب مهاجرت روزافزون دهقانان و پیشهوران از روسیه، ایران و مناطق شرقی عثمانی به باکو شد. کارگران ایرانی هم در صنعت و هم در بخشهای کشاورزی مثل کار در باغها، مزارع و هم در خدمات در شغلهایی مثل حمالی و باربری مشغول به کار میشدند و بهتدریج به تعداشان افزوده میشد. از طرف دیگر چون این منطقه در مسیر واردات کالا از اروپا و عثمانی به ایران قرار داشت، بهمرور تجار و کسبهی ایرانی نیز به این منطقه مهاجرت کردند. کارگران ایرانی در قفقاز و بهویژه در صنعت نفت باکو و همچنین در راهسازی، ساختمانسازی و… درتلفیس مانند هر کارگر مهاجر دیگری در این دوران بهشدت استثمار میشوند. اگرچه در شهرهایی مانند تفلیس و باکو و تعدادی دیگر از شهرهای قفقاز و ماورای قفقاز، ایران دارای کنسولگری بود اما کنسولگریهای ایران در آن دوران عموماً نه تنها گرهی از کار فروبستهی ایرانیان مهاجر باز نمیکردند بلکه به کارگران ایرانی به چشم منبع درآمد شخصی نگاه میکردند. کارگران ایرانی چون عموماً روستایی و دهقان بودند، تخصص صنعتی نداشتند و به صورت فصلی برای کار به قفقاز و باکو میرفتند، آن هم برای کار در مشاغلی که نیاز به تخصص نداشت و در عین حال خطرناک هم بودند. از دههی پایانی قرن بیستم تا حدود سال ۱۹۲۰، بسیاری از کارگران ایرانی در صنایع باکو کشته شدند زیرا از نظر ایمنی شرایط بسیار بد بود.
در کتاب فرقه عدالت ایران وضعیت کار و معیشت کارگران ایرانی و معضلاتی را که در سالهای ۱۹۰۰ -۱۹۲۰ با آن مواجه بودند توضیح داده ام که بسیار تکاندهنده است. در اوایل قرن بیستم میلادی باکو محل سکونت انواع ملیتها و اقوام بود که مستقیم یا غیر مستقیم به صنعت نفت مرتبط بودند. در صنایع به طور اعم و در صنعت نفت به طور اخص بالاترین مشاغل مثل متخصصان و تکنیسینها متعلق به روسها بود، پس از آنها ارمنیها و در آخر کارگرانی که اصطلاحاً به آنها کارگران «مسلمان» میگفتند، قرار داشتند که فاقد تخصص بودند و بخش عمدهای از آنها را ایرانیها تشکیل میدادند. بخشی از این ایرانیها البته بهمرور مقیم منطقهی قفقاز شدند و حتی بعضی روستاهای اطراف باکو مانند صابونچی اکثریت ساکنینشان کارگران ایرانی بودند.
افزایش شمار ایرانیان مهاجر موجب شد از اوایل قرن بیستم یعنی از ۱۹۰۰ به بعد مؤسسههای ایرانی مانند مدارس و خیریههای ایرانی در این منطقه تشکیل شود که یکی از مهمترین آنها، مدرسه ایرانیان باکو است که شماری از چهرههای شاخص فرقهی کمونیست ایران مانند جعفر پیشهوری، سلامالله جاوید و دیگران هریک به نوعی با این مدرسه مرتبط بودند. همزمان با این تحولات، سوسیالدموکراسی در قفقاز مطرح و کمیته باکوِ حزب سوسیال دموکرات روسیه تشکیل میشود. همانطور که میدانید هدف سوسیالدموکراتها در این منطقه تبلیغ و ترویج سوسیالدموکراسی، سازماندهی کارگران برای مبارزات کارگری اعم از اعتصاب برای احقاق حقوق کارگران و فعالیتهایی سیاسی و اجتماعی بود. در همان گامهای نخست، سوسیالدموکراتهایی که عموماً روس، ارمنی و گرجی بودند، متوجه میشوند کارگران مسلمان یعنی اهالی منطقه، ایرانیها و عثمانیها، نه تنها حاضر به همکاری با آنها نیستند بلکه مانعی در برابر سازماندهی و فعالیتهای کارگری بهویژه در صنایع اند. حتی در اعتصابهای کارگری، کارگران مسلمان در نقش اعتصابشکن ظاهر میشدند. وقتی این گروه از کارگران استخدام میشدند آنها را به قرآن قسم میدادند که اعتصاب نکنند، با فعالان کارگری همکاری نکنند و آنها هم به قسمشان پایبند میماندند. این وضعیت ادامه داشت تا اواخر سال ۱۹۰۳ که چند نفر از فعالان سوسیالدموکرات باکو مانند موسایُف که از مسلمانان منطقه بودند، بنا به ابتکار فردی شروع به فعالیت بین کارگران مسلمان و بهویژه ایرانیها که هم تعدادشان بیشتر و هم درردههای پایینتری بودند، میکنند و بهمرور میتوانند عدهای را جذب کنند. موفقیت آنها راهگشای ایجاد تشکلی میشود که بعدها بهعنوان «سازمان همت» شناخته میشود. «همت» بهمرور در شهرهای قفقاز بهویژه دو شهر باکو و تفلیس گسترش مییابد که یکی از عاملهای گسترش این سازمان انقلاب ۱۹۰۵ روسیه است. به مرور سازمان همت میتواند تعداد بیشتری از ایرانیان مهاجر را که بهشدت تحت ستم و استثمار بودند، با برخی از حقوقشان و دستاوردهای مدنی و تمدنی آشنا و جذب کند.
این جریان چگونه با انقلاب مشروطه پیوند پیدا میکند؟
انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵/۱۹۰۶روی میدهد. اما قبل از ورود به این بحث باید به این موضوع اشاره کنم که در آن مقطع زمانی، بخشی از اندیشمندان قفقازی به ایران گرایش دارند و معتقدند ایران موتور متحرکه تحول در جهان اسلام و منطقه خاورمیانه است و ما از طریق ایران میتوانیم به پیشرفت و توسعه دست پیدا کنیم. چهره شاخص این افراد «نریمان نریمانف» است که تا آخر عمر هم به ایراندوستی خودش پایبند میماند. از چهرههای دیگر و البته پرنفوذتر میتوان به «محمد امین رسولزاده» اشاره کرد که بعداً پانترکیست میشود یا احمد آقااوغلو که او هم پانترکیست میشود. اما در ابتدا همهی اینها چشم و دلشان به ایران بود. وقتی انقلاب مشروطه رخ میدهد، ایرانیان مهاجر در قفقاز اعم از کارگر، کسبه و تاجر به بهبود زندگی در ایران امیدوار میشوند که این امید را می توان از پیامهای آنها به رهبران مشروطه و دورهی اول مجلس شورای ملی دریافت.
در همین زمان و در اوایل سال ۱۲۸۵ بخشی از اعضای ایرانی «سازمان همت»، تشکلی را ایجاد میکنند به نام «فرقه اجتماعیونعامیون ایران» که ترجمه همان سوسیالدموکراسی است. این فرقه بلافاصله پس از تشکیل، حمایت خودش را از انقلاب مشروطه اعلام میکند و تعدادی اعلامیه و بیانیه هم صادر میکند که از متن آنها مشخص است این فرقه در آن مقطع ارتباط چندانی با داخل کشور ندارد و اخبار را بیشتر از روزنامههایی مثل حبلالمتین کسب کرده است و همانها را دارد بهعنوان امری که در ایران در حال رخدادن است، نقل و انتقاد میکند.
با توجه به تصویری که ترسیم کردید، آیا باید به این نتیجه برسیم که فرقهی اجتماعیونعامیون، پایگاه اقتصادی و اجتماعی در داخل ایران ندارد؟
اگر منظور از پایگاه، طبقهی کارگر است باید بگویم خیر. زیرا فرقهی اجتماعیونعامیون در قفقاز و آن هم نه فقط در میان کارگران بلکه در میان کسبه و تجار شکل میگیرد و درواقع حزب کارگری به آن معنایی که شما به آن اشاره کردید، نیست.
ناگفته نماند، از نقطه نظر تاریخ سوسیالدموکراسی در ایران، همزمان با تحولاتی که در باکو و تفلیس در بین ایرانیان مهاجر در حال رویدادن بود، از ۱۹۰۰ به بعد، محفلهای سوسیالدموکرات ایرانی در داخل کشور شکل میگیرند. البته پیش از آن در سال ۱۸۹۰ اولین محفل سوسیالدموکرات در ایران از سوی حزب «هنچاکیان» در تبریز تشکیل میشود که این حزب، حزبی سوسیالدموکرات بود. ارمنیها در آن دوره دو حزب سوسیالدموکرات داشتند، یکی حزب «هنچاکیان» و دیگری حزب «داشناکتسوتیون». هر دو حزب در ایران فعالیت میکردند اما فعالیتشان معطوف به ارمنستان غربی در عثمانی بود. در واقع ایران برایشان پناهگاه بود. خودشان هم در روزنامه «دوروشاک» به این موضوع اشاره کردهاند و گفتهاند وقتی ما را در روسیه و عثمانی کشتار میکردند و دولتهایی مانند انگلیس و فرانسه توجهی به ما نمیکردند، ایران پناهگاه ما بود.
در ۱۹۰۵ عدهای از سوسیالدموکراتهای حزب هنچاکیان یک محفل تئوریک در تبریز تشکیل میدهند که سمت و سوی فعالیتش معطوف به ایران بود. از چهرههای شاخص آن محفل میتوانیم از «یوسف قرهخانیان» نام ببریم. این محفل کاملاً تئوریک بود و فعالیت عملی نداشت با چهرههایی مثل کائوتسکی و پلخانف مکاتبه داشت و مباحث تئوریک دربارهی تحلیل جامعهی ایران را با آنها در میان میگذاشت. در همان مقطع جز این محفل، در تبریز دو محفل سوسیالدموکرات دیگر هم تشکیل شد؛ یکی محفل «علی موسیو» که از تجار و کسبه تشکیل شده بود و دیگری محفلی است که عمدتا وجه نظری دارد و «سیدحسن تقیزاده» آن را اداره میکرد. همچنین یک محفل سوسیالدموکرات دیگر در رشت بود که «حسین کسمایی» چهرهی شاخص آن است. یک محفل سوسیالدموکرات هم در انزلی بود که چهره شاخص آن «میرزا ابوالقاسمخان تهرانی» است. در تهران نیز یک محفل سوسیالدموکرات تشکیل میشود که «دهخدا»، «میرزا جهانگیرخان شیرازی» که بعدتر روزنامه صوراسرافیل را منتشر میکند و «حیدرخان عمواوغلی» چهرههای اصلی آن هستند. جز محفل تهران، بقیه محفلهای سوسیالدموکرات با سازمان همت و کمیته باکو حزب سوسیال دموکرات روسیه مرتبط بودند. به این ترتیب میبینیم که مدت کوتاهی قبل از انقلاب مشروطه، محفلهای پراکنده سوسیالدموکرات در ایران در حال شکلگیری بود.
این محفلها تا چه اندازه نسبت به سوسیالدموکراسی آگاه بودند و سطح ارتباط درونیشان تا چه اندازه بود؟
برخی از آنها مانند دهخدا در اروپا با سوسیالدموکراسی آشنا شده بودند و بیشترشان در اثر مراوده با باکو و روسیه سوسیالدموکرات شدند. البته این را هم نباید فراموش کنیم که میزان آگاهی افراد این محفلهای پراکنده از سوسیالدموکراسی یکسان نیست؛ بخشی از این افراد تنها جذب شعارهای عدالتطلبانهی این محفلها شدهاند و برخی دیگر نه. برای مثال مقالاتی که دهخدا در صوراسرافیل مینویسد، نشاندهندهی آگاهی او از سوسیالدموکراسی است و مشخص است مبتنی بر یک نظریه آن بحثها را مطرح میکند. اما موضوع مهمتر دربارهی این محفلها این است که عمدتاً با سوسیالدموکراتهای باکو و تفلیس ارتباط دارند و حتی بعضی از آنها مانند علی موسیو قبل از انقلاب مشروطه اعلامیهها و جزوههای سازمان همت را دریافت میکردند و در تبریز بر اساس آنها شبنامههایی مینوشتند و توزیع میکردند. درواقع یکی از اعضای محفل علی موسیو از صاحبمنصبان گمرک بود و خیلی راحت این اعلامیهها و جزوهها را به دست آنها میرساند. بعداً که فرقه اجتماعیونعامیون تشکیل میشود، این محفلها از طریق سازمان همت با این فرقه مرتبط میشوند و شعبههای محلی این فرقه را تشکیل میدهند. البته یکی از شعبههای محلی فرقهی اجتماعیونعامیون را «میرزا جعفر زنجانی» در خوی به شکلی کاملاً متفاوت تشکیل میدهد. ماجرا از این قرار است که بخشی از اهالی شهر که بهخاطر رفتوآمد به باکو و تفلیس با اندیشهی سوسیالدموکراسی آشنا شده بودند، از میرزا جعفر زنجانی(که جزو رهبران فرقه بود) دعوت میکنند تا به خوی برود و از آنها دفاع کند چون به گفته خودشان آنها نمیتوانستند در مقابل مستبدین از مشروطیت دفاع کنند. میرزا جعفر زنجانی به همراه عدهای از اعضای مسلح فرقه اجتماعیون عامیون به خوی میرود، شهر را در اختیار میگیرد و حکومت مشروطه را برپا میکند. میرزا جعفر زنجانی در همان دوره مجلس اول در درگیری با کردها و مخالفین مشروطه که مرتبا به خوی و سلماس حمله میکردند، در یک جنگ اسیر و بعد کشته میشود.
اشاره کردید که مسئله فرقهی اجتماعیونعامیون مساله کارگری نیست. پس مطالبات آنها چه بود که به مشروطه پیوستند؟
برنامهی فرقهی اجتماعیونعامیون گویای مطالبات آنها است. در دو برنامه باکو و مشهد موضوع اصلی اصلاحات ارضی و حقوق اجتماعی افراد و علاوه بر آن، در برنامه مشهد حفاظت و تداوم انقلاب مشروطه است. اگر بخواهیم با ترمینولوژی مارکسیستی صحبت کنیم، این فرقه در این زمان مطالبات و حقوق بورژوایی را مطرح میکند مثل اصلاحات ارضی، آزادی بیان و اجتماعات، آزادی سکونت، آزادی مسافرت، آزادی دین و چیزهایی از این دست که البته همه مشروطهخواهان غیر از جناحهای محافظهکار آنها نیز همین مطالبات را دارند. بنابراین همانطور که اشاره شد، پایگاه فرقهی اجتماعیونعامیون یک پایگاه کارگری نیست و برنامهی کارگری هم ندارد زیرا جامعهی ایران در آن زمان چنین نیازی ندارد که حزب کارگری در آن تشکیل شود.
به همین دلیل است که در این مقطع فعالان سوسیالدموکرات شروع به فعالیت بین اصناف و طبقات مختلف میکنند که در انجمنها متشکل شده بودند و در شماری از انجمنها اعضای فرقه دست بالا را پیدا میکنند. در دورهی اول مجلس شورای ملی، تشکلهای خودجوش مردمی به نام انجمن در تبریز و تهران و به پیروی از آنها در دیگر شهرها تشکیل میشود که تعداد زیادی از آن انجمنها تشکل های صنفی بودند، مانند انجمن مطابع، انجمن درشکهچیها، انجمن کارگران حمام و مانند آن. انجمنها، تشکل اقشار و طبقات مختلف و مستقل از حکومت بودند و براساس صنف، گروه، قشر، طبقه و محله تشکیل میشدند که البته گاهی کارهای حیرتآوری هم انجام میدادند و در بعضی امور که اصلا مربوط به آنها نبود، مداخله هم میکردند! این را هم بگوییم که فقط این مشروطهخواهان نبودند که انجمنهای مختلف تشکیل میدادند بلکه مستبدین هم انجمنهای خودشان را داشتند.
علاوه بر فعالیت در انجمنها، فرقه اجتماعیونعامیون تشکلهای خودش را در شهرها به وجود آورد که بیشتر اعضای آن از تجار، کسبه و شمار کمی هم کارگر بودند. فرقه اجتماعیونعامیون در بخشهایی از آذربایجان و گیلان تلاش کرد تشکلهای دهقانی به وجود بیاورد. بزرگترین تشکل دهقانی که به وجود آورد در منطقه گیلان است، به اسم انجمن «ابوالفضل». شعبه رشت فرقه اجتماعیونعامیون از طریق این انجمن موفق شد ۱۴ شعبه در مناطق مختلف گیلان ایجاد کند. شروع جنبش دهقانی منطقهی گیلان که یک دههی بعد به نهضت جنگل منجر شد یکی از نتایج فعالیت این انجمن است. انجمن ابوالفضل مطالبات دهقانی را در گیلان نمایندگی میکرد. یکی از مشکلات حکام و زمینداران گیلان در دورهی اول مجلس شورای ملی مقابله با انجمن ابوالفضل بود. دهقانان تحتتاثیر این انجمن ماموران حکومتی را که برای وصول مالیات به روستاها میرفتند، کتک میزدند و از ده بیرون میکردند، مالکان را به ده راه نمیدادند و مانند آن. البته در آذربایجان هم فرقه بین دهقانان فعالیتهای گستردهای کرد اما نتوانست مانند گیلان دهقانان را متشکل کند.
درواقع جنبش دهقانی خود مناسبات اقتصادی اجتماعی را زیر سؤال میبرد؟
دهقانان مناسبات اقتصادی آن زمان را زیر سؤال میبردند و نظام زمینداری (ارباب رعیتی) را نفی میکردند. مطالباتی از این دست از سوی بسیاری از مشروطهخواهان میانهرو و گاه رادیکال پذیرفتنی نبود و بهشدت با آن مخالفت میکردند. شدت مخالفت به حدی بود که آیتالله طباطبایی و آیتالله بهبهانی به رشت تلگراف کردند که دست از این کارها بردارید وگرنه بهشدت با شما برخورد میشود و ما و مجلس شورا هم از شما حمایت نمیکنیم. درواقع بخش عمدهای از مشروطهخواهان مخالف اصلاحات ارضی بودند. تقیزاده وقتی در یکی از جلسههای مجلس شورای ملی از خواستهای دهقانان دفاع میکند با چنان واکنشی مواجه میشود که دیگر در مجلس سخنی دراینباره نمیگوید. پس از نفی استبداد سیاسی و تشکیل مجلس شورای ملی، اصلاحات ارضی مطالبه کلیدی انقلاب مشروطه و دقیقا نقطهی افتراق بین فرقه و دیگر مشروطه خواهان همین مطالبهی کلیدی بود. وگرنه شما اگر متمم قانون اساسی مشروطه را با برنامه ۱۳۲۵ قمری فرقه اجتماعیونعامیون تطابق دهید، میبینید اکثر مواد مربوط به حقوق فردی و اجتماعی، غیر از بخشهای اقتصادی یکسان است زیرا برای مثال یکی از مشروطهخواهانی که در کمیسیون تدوین متمم قانون اساسی حضور دارد، سیدحسن تقیزاده است که از رهبران اصلی تشکیلات داخل کشور فرقه اجتماعیونعامیون و نماینده مجلس بود. در زمینه حقوق فردی و اجتماعی تفاوت چندانی بین مشروطهخواهان و فرقه اجتماعیونعامیون نبود. مخالفت بر سر آن بخش از فعالیتها و مطالباتی بود که میخواست مناسبات اقتصادی و اجتماعی موجود را دگرگون کند که هم مستبدین و هم بیشتر مشروطهخواهان با آن مخالف بودند. در مذاکرات مجلس اول هم شما نمونههای متعددی از بحثهایی را میبینید که در آن گفته میشود این فرقه و تشکیلات دهقانیاش پایشان را از گلیمشان بیرون گذاشته اند و باید حسابشان را رسید.
اکنون به دوران استبداد صغیر نزدیک میشویم…
در دوره استبداد صغیر، سازمان متشکل فرقه اجتماعیونعامیون که میتوانست مطالبات اجتماعی رادیکال را بهشکلی مدنی پیگیری کند، تبدیل به یک سازمان نظامی شد تا بتواند به همراه دیگر مشروطه خواهان باکودتای محمدعلی شاه و متحدان داخلی و خارجیش مقابله کند. مبارزات نظامی دوره استبداد صغیر فرقه اجتماعیون عامیون را از یک تشکل سیاسی تبدیل به تشکل نظامی کرد و آن را تحلیل برد. بعد از سرنگونی محمدعلی شاه و احیای نظام پارلمانی در ایران، فرقه اجتماعیونعامیون منحل شد و رهبران و باقیمانده اعضای سیاسی اجتماعیون عامیون، فرقه دموکراتعامیون را تشکیل دادند که شعبههایی در شهرهای شمالی ایران ایجاد کرد.
در این مرحله هم اگرچه فرقه دموکرات عامیون تشکلهای کارگری ایجاد کرد اما حزب کارگری نبود و اکثر قریب به اتفاق اعضای آن کارگر نبودند و مطالبات کلان این حزب هم کارگری نبود زیرا جامعهی ایران در آن دوران یک جامعه پیشاسرمایهداری بود و کارگر به معنای پرولتر در آن زمان هنوز در مراحل اولیه تکوین بود. درواقع میتوان گفت با ورود صنعت نفت به ایران، پرولتر به مفهوم دقیق آن، در ایران شکل میگیرد.
با شکلگیری اجتماعیونعامیون، حزب دیگری به نام اعتدالیونعامیون شکل میگیرد. شکلگیری این حزب، تا چه اندازه واکنشی به تشکیل اجتماعیونعامیون و برای تعدیل فعالیتهای آنها است؟
فرقه اجتماعیونعامیون که تحتتاثیر سوسیالدموکراسی قفقاز است، در دوره مجلس اول دست به کارهایی از قبیل ترور و تهدید میزند که نمیتوان آنها را در چارچوب سوسیالدموکراسی ارزیابی کرد. پس از استبداد صغیر و فتح تهران هم فرقه عملاً منحل میشود و خودش هم رسما توقف فعالیتش را در ایران اعلام میکند. عدهای از اعضا و کادرهای اصلی این فرقه مانند علیاکبر دهخدا و معاضدالسلطنه با نقد عملکرد فرقه در دوره اول مجلس شورای ملی از آن جدا میشوند. عدهی دیگری هم از مشروطه خواهان که خواهان مقابله با جریان رادیکالی مانند فرقه دموکراتعامیون بودند، متشکل میشوند و با گروه اول یعنی جداشدگان منتقد فرقه همکاری میکنند و اعتدالیونعامیون را تشکیل میدهند. یک نکته را نباید فراموش کنیم: در بین اسناد و مدارک برجامانده از فرقه اعتدالیونعامیون، به سندی برخوردم که این فرقه ضمن توضیح ماهیت خودش، میگوید ما بر اصول و عقاید برنشتاین متکی هستیم و آن نوع سوسیالدموکراسی را قبول داریم.
پس درواقع از یکی از رویکردهای سوسیالدموکراسی آلمان متأثر بوده اند؟
بله و من معتقدم تحتتاثیر دهخدا از برنشتاین حرف میزنند. اما بهطور کلی این فرقه جریانی است که نسبت به فرقه دموکراتعامیون محافظهکار است و مطالباتی را هم که مطرح میکند،در مجموع مطالبات محافظهکارانه است.
مخصوصا نسبت به فرقه دموکراتعامیون که تداومدهندهی فرقهی اجتماعیونعامیون است. دربارهی فرقه دموکراتعامیون یک نکتهی دیگر هم وجود دارد؛ فرقهی سوسیالدموکرات ارمنی که سال ۱۹۰۵ تشکیل شده بود، دو جناح داشت که جناح اقلیت آن بهعنوان تئوریسینهای اصلی دموکراتعامیون به آن پیوستند. افرادی مثل «تیگران ترهاکوپیان» که عضو کمیتهی ایالتی تبریز فرقهی دموکرات عامیون بود و بعد در دوره استبداد صغیر در نقش تئوریسین، بهصورت پنهانی با کسانی که دستاندرکار تشکیل فرقه دموکراتعامیون بودند، نامهنگاری میکرد و رهنمودهایی به آنها میداد. این فرقه بعداً روزنامه ایراننو را منتشر کرد که رسولزاده از کادرهای سازمان همت سردبیر آن بود. فرقهی دموکرات عامیون حزب کارگری نیست و اگرچه میگفت و مینوشت ما مدافع حقوق رنجبران هستیم اما رنجبر در معنای عامش را مدنظر داشت.
پس از استبداد صغیر بهجز این دو فرقه، محفل سوسیالدموکرات دیگری وجود دارد؟
پس از استبداد صغیر بهتدریج محفلهای سوسیالدموکرات متعددی در ایران شکل میگیرد، مثلاً فرقه سوسیالدموکرات ایران که در پیوند با حزب هنچاکیان در انزلی و رشت تشکیل میشود. اینها درابتدا خود را تشکل ایرانی حزب هنچاکیان اعلام کردند اما پس از اعتراض سنتگرایان به آنها که مسلمان نباید تابع غیر مسلمان باشد، بهعنوان یک تاکتیک خودشان را یک تشکل مستقل اعلام کردند. این فرقه نظریات «گریگوری یقیکیان» را دنبال میکرد که البته راه به جایی نبردند و پیش از آن که گسترش یابند با ورود قشون روس به ایران از هم پاشیدند.
در تهران هم تشکلهای متعدد سوسیالدموکرات پدید آمد که عموماً محفلهای کوچکی بودند، از حزب سوسیالیست اونیفیه بگیرید تا حزب رادیکال. اما اینها هیچ نقش اجتماعی نداشتند. درحالیکه فرقه دموکراتعامیون یک حزب اجتماعی بود، با جامعه پیوند داشت و اتحادیههای مختلف کارگران و اصناف را تشکیل داد که این اتحادیهها زمینهساز شکلگیری اتحادیههای کارگری بهمعنای امروزی هستند که در سالهای پایانی سلطنت قاجاریه تشکیل شدند، تحت تاثیر حزب کمونیست ایران بودند و روزنامه «حقیقت» ارگان آنها بود. در آن دوران ما از یک نظام صنفی استاد ـ شاگردی خارج و به یک سازمان اجتماعی در حوزه اقتصاد با مناسبات متفاوت وارد میشویم. البته در این اتحادیهها صرفاً کارگران عضو نیستند و مثلاً دستفروشان نیز اتحادیههای خودشان را داشتند و آنها نیز جزو کارگران جمعبندی میشدند. در کنار اینها باید به موضوع دیگری هم اشاره کرد: بعد از استبداد صغیر بهتدریج جزوهها و مقالاتی از زبانهای فرانسوی و روسی دربارهی مباحث سوسیالدموکراسی به زبان فارسی ترجمه و منتشر شد. عمدهی این جزوهها آموزشی بودند، درباره اینکه جامعه، فرد و کارگر چیست و مباحثی از این قبیل. مترجمان هم عمدتاً اسامی مستعار داشتند مثل «فقیر پرورده» و مانند آن. این گامهای اولیهای است که در زمینهی تشکیل احزاب سوسیال دموکرات برداشته شد. در عین حال پرولتاریای ایران هم همزمان با این گامها عمدتاً در خوزستان شکل میگیرد.
در قفقاز سوسیالدموکراتهایی مثل غفارزاده، برادران آقایف و آقازاده پس از انقلاب فوریه ۱۹۱۷ «فرقه عدالت ایران» را در باکو تشکیل دادند و از اینجاست که دفاع از حقوق کارگر به معنایی که شما مدنظر دارید، آغاز میشود. پس از مدتی کوتاه فرقه عدالت تشکیلاتش را در داخل کشور مثل ، تبریز و ارومیه، انزلی، تهران و شهرهای دیگر ایجاد میکند.
در تیر ۱۲۹۹ و در کنگرهی اول فرقه عدالت، این فرقه اعلام میکند نام خود را به فرقهی کمونیست ایران تغییر میدهد. در همین کنگره سیدجعفر پیشهوری مأمور میشود برای اداره تشکیلات تهران به این شهر برود. او هم به تهران میآید و با کمک محمد دهگان و دیگران اتحادیههای کارگری را تشکیل میدهند و روزنامه حقیقت را منتشر میکنند.
بهطور خلاصه با منحلشدن فرقه اجتماعیونعامیون بخشی از آن پراکنده میشود، بخشی دیگر دنبال احزاب و عقاید دیگر میرود اما بخشی باقی میماند که فرقه دموکراتعامیون را تشکیل میدهد، بعد از دموکراتعامیون عدهای جذب فرقه عدالت و بعد، فرقه کمونیست میشوند. پس از شهریور ۱۳۲۰ عدهای از این افراد که همواره در جریان چپ حضور داشتند، به حزب توده میپیوندند. درواقع برخلاف آنچه گفته میشود جریان چپ دچار گسست است، ما تداوم را در فعالیت چپ میبینیم. گسست عمدتاً ناشی از سرکوب و خفقانی است که پس از برقراری دیکتاتوری اجازهی فعالیت علنی و بلندمدت را نمیدهد و هرگاه فضای سیاسی کشور باز شد، باقیمانده اعضا و فعالان چپ سابق دوباره گردهم جمع میشوند و حزب یا احزاب جدیدی را تشکیل میدهند.
از نظر جغرافیایی، در تصویر بالا تماماً در شمال کشور هستیم. آیا این احزاب توانسته بودند در مرکز ایران یا بخشهای جنوبی و جنوبشرقی ایران نفوذی داشته باشند؟
فرقه اجتماعیونعامیون در نیمهی شمالی کشور تاثیر و نفوذ دارد و در دورهی مجلس اول تنها تا قزوین و نهایتاً اصفهان گسترش مییابد. در دورهی مجلس دوم به بعد که فرقهی دموکراتعامیون تشکیل میشود، با اینکه این فرقه در شیراز هم شعبه دارد، اما باز هم فعالیت اصلی این فرقه در آذربایجان، تهران و اصفهان و نهایتا مناطقی مثل مشهد است. عملکرد فرقه در بخشهای دیگر ایران خیلی ضعیف است.
فرقه عدالت هم به همین صورت است و تا زمان حزب توده وضع به همین شکل میماند. حتی خود حزب توده نیز غیر از خوزستان که بحث آن کاملا جدا است، همین وضع را دارد و تشکیلاتش در کرمان تازه در سال ۱۳۲۵ شکل میگیرد یا در زابل، زاهدان و بندرعباس و این مناطق جنوبی بهجز خوزستان فعالیت و نفوذی ندارد. البته نباید مسائلی ازجمله نفوذ انگلیسیها در این مناطق را هم نادیده گرفت. یا مثلا در شهری مثل یزد تازه بعد از شهریور ۱۳۲۰ ما میبینیم که چپها میتوانند فعالیت کنند و روزنامهی «رهبر یزد» را در آنجا منتشر کنند. در دورهی مجلس اول در شهرهای جنوبی ایران مشروطهخواهی بُرد ندارد و در دورههای بعد هم وضعیت همین است که بیشتر بهخاطر نفوذ انگلیس و عقبماندگی این مناطق نسبت به نیمهی شمالی کشور است.
در این دوران دو جریان وجود دارد که در دو چهره نمود پیدا میکنند؛ یکی سلطانزاده و دیگری حیدرخان عمواوغلی. این دو چهره بعدها اهمیت زیادی پیدا میکنند. آیا میتوان از چنین تفکیک نظری و عملی دفاع کرد.
حیدرخان عمواغلی در سال ۱۹۱۷، در اروپا به سر میبرد. اما بعد از انقلاب در روسیه، با شتاب خودش را به روسیه میرساند و در روسیه فرقه سوسیالدموکرات ایران را تشکیل میدهد. همزمان در باکو همانطور که اشاره کردم، فرقه عدالت ایران تشکیل می شود. سلطانزاده در حدود سال ۱۹۰۸-۱۹۱۰ به حزب سوسیالدموکرات روسیه میپیوندد. بعد از انقلاب اکتبر، سلطانزاده به منطقهی آسیای میانه فرستاده میشود و در آنجا به فرقهی عدالت میپیوندند. داستان شرکتنکردن حیدرخان عمواغلی در کنگرهی اول فرقه عدالت این است که اولاً حیدرخان عضو فرقه عدالت نبوده است و ثانیا دولت بلشویکی در آن مقطع زمانی درصدد بود از حیدرخان عمواغلی در رابطه با جنبش خدوخان در شمال خراسان استفاده کند.
همزمان با برگزاری کنگرهی اول فرقهی عدالت در انزلی، حیدرخان عمواوغلی در منطقهی آسیای میانه سرگرم آموزش ایرانیهای مهاجر در آن منطقه بود. علاوه بر این، سلطانزاده تئوریسین بود و کسی است که از نظر تئوریک از همه رهبران حزب کمونیست ایران یک سروگردن بالاتر است. آثاری که از او بر جای مانده این را نشان میدهد. اوست که در کنگرهی اول فرقه حضور دارد و عملاً رهبر حزب کمونیست ایران است. اسناد و مدارکی که در چند سال اخیر از پروندهی سلطانزاده به دست آمده، نشان میدهد که پس از سال ۱۳۰۹ و فروپاشی حزب کمونیست ایران، باقیمانده اعضای حزب که عدهای از آنها منتقد سلطانزاده هم هستند، از سلطانزاده انتظار دارند برای تشکیل مجدد حزب کمونیست اقدام کند زیرا او را تنها کسی میدانند که چنین تواناییای دارد.
در سال ۱۳۰۰ بهخاطر اقداماتی که حزب کمونیست ایران به رهبری سلطان زاده در رابطه با نهضت جنگل انجام میدهد ـ که یک بحث کاملا جداست و فرصت دیگری را میخواهد ـ از طرف دفتر سیاسی قفقازِ حزب کمونیست شوروی، کودتای درونی علیه سلطانزاده و کمیتهی مرکزی حزب کمونیست ایران که منتخب کنگرهی اول حزب بود، ترتیب داده میشود و حیدرخان عمواوغلی را به عنوان رهبر حزب به گیلان و رشت میفرستند. در جریان این کودتا رهبری منتخب کنگرهی اول حزب کمونیست ایران کنار گذاشته میشود و حیدرخان و دیگرانی ازجمله «حسینخان سرخوش» به رهبری میرسند تا با میرزا کوچکخان دولت ائتلافی تشکیل بدهند.
سرخوش عضو فرقه اجتماعیونعامیون رشت بود که بعد از فتح تهران از سوی مشروطه خواهان همراه با میرزاحسینخان کسمایی از فرقه اجتماعیونعامیون رشت جدا میشوند. آنها منتقد و مخالف فرقه دموکراتعامیون بودند و علیه آن حزب در روزنامه وقت مقاله مینوشتند. سرخوش با آنکه به گواهی مقالههای منتشرشدهاش توانایی نظری چندانی ندارد، تئوریسین کمیتهی مرکزی جدید میشود. حیدرخان مردی اهل عمل و آدمی جسور، توانا، ازخودگذشته و فداکار بود که برای بهروزی جامعهی ایران تلاش میکرد ولی تئوریسین و نظریهپرداز و متخصص مارکسیسم نبود. این نوع دوگانهسازیهایی که ایجاد شده و یکی زیر بیرق سلطانزاده سینه میزند و دیگری زیر بیرق حیدرخان، همان دعوای حیدری و نعمتی است. غیر از انشعاب و درواقع تحمیلی که دفتر سیاسی قفقاز به حزب کمونیست ایران میکند، یک انشعاب دیگر هم در حزب کمونیست ایران شکل میگیرد و حزب کمونیست ایران سه رهبری پیدا میکند که بعداً در سال ۱۳۰۰ با کشتهشدن حیدرخان و عقبنشینی دفتر سیاسی قفقاز، زیر فشار کمینترن، عملاً این جریان حذف میشود و باقیماندهشان تشکیل کنگره مرکزی میدهند و به وحدت میرسند.
درواقع شما میگویید این تقسیمبندیها بعداً شکل گرفته و امروزیان با نوعی پسنگری به آن شکل داده اند.
بله چون حیدرخان عمواوغلی اصلاً عضو فرقهی عدالت نبود و حزب سوسیالدموکرات ایران را در روسیه تشکیل داده بود. چرا باید او را که عضو نبوده، به کنگره اول دعوت کنند؟ بخشی از تقسیمبندیای که وجود دارد، به این ماجرا برمیگردد که سلطانزاده و اکثر قریب به اتفاق کمیتهی مرکزی منتخب کنگره اول حزب کمونیست کسانی هستند که در تصفیههای دوره استالین کشته شدند. تصفیهی استالینی از سال ۱۹۳۴ به بعد طی چند مرحله که شدیدترین آن سال ۱۹۳۷ است، گریبانگیر کمونیستهای ایرانی میشود. در دورهی استالین بیشترین آسیب را دو حزب کمونیست دیدند؛ یکی حزب کمونیست لهستان بود که کاملاً نابود شد و یکی هم حزب کمونیست ایران بود که رهبران و اعضای آن در این تصفیهها بهعنوان دشمن خلق نابود شدند. پس از مرگ استالین و آزادی زندانیان از زندانها و اردوگاهها از اعضای حزب کمونیست ایران که به شوروی پناه برده بودند، دو یا سه نفر بیشتر باقی نمانده بود. بخشی از این ذهنیت، ناشی از سرنوشت سلطانزاده و یارانش در دوره استالین است و این ذهنیت غلط تداوم پیدا کرده است وگرنه اساساً جایگاه حیدرخان و سلطانزاده دو جایگاه متفاوت است و نمیشود آنها را با هم مقایسه کرد.
سلطانزاده در کنار افرادی مثل ابوالقاسم ذره، احمد داراب و دیگران چهرههای تئوریک حزب کمونیست ایران بودند. سلطانزاده مسئول تشکیلات خارج حزب کمونیست ایران بود، در تمام زمینههای فعالیت حزب کمونیست ایران نقش داشت و آن همه اثر از او منتشر شده است. درنهایت من معتقدم که این دو را اصلا نمیتوان به دو جریان سیاسی و نظری تبدیل کرد و به مقایسهشان پرداخت.