این اولین باری است که معادلهی عرصهی سیاست در ایران اینهمه پیچیده است. همین جمله را هم میخواهم نقض کنم. حقیقت چنان از زبان میگریزد که هر تلاشی برأی تصرفش، میشود وهمی بزرگ. با انتخاباتِ پیش رو چه باید کرد؟ ملاحظات نظری و سیاسی را – اگر به پشیزی بیارزد – گذاشتهام برأی بعد از انتخابات. با این همه اگر ننویسم هم انگار خفه میشوم، بس که کلمه گیر کرده در گلوهایمان.
اول.
رأیدادن یا ندادن مسالهی مهمی نیست. اگر آن را کنشی فردی در نظر بگیریم که معنایش سی دقیقه وقت و دویست سیصد قدم راهرفتن و انداختن کاغذی درون یک صندوق باشد، نه خیانتی در کار است و نه خدمتی. «رأی» وقتی مهم میشود که از طریق یک استراتژی به گفتمان یا منطق سیاسی مشخصی گره بخورد. از این نظر پاسخ خودم را میدانم. این انتخابات یک انتخابات غیرسیاسی است. هیچ مازاد سیاسی ندارد. هیچ گشایش و رهاییبخشی استعلایی یا انضمامی در آن نیست. حساب این «رأی میدهم»ها را بعد از انتخابات حتماً باید رسید. این که دوستان «اعتدال» و دار و دستهی سیاسی «اصلاحطلب» از انسداد سیاسی که خودشان در ایجادکردنش نقشی اساسی و تاریخی و سیاسی داشتهاند سوءاستفاده و بهرهبرداری سیاسی میکنند هم تهوعآور است و هم احمقانه. «رأی میدهم که در مجلس قوانین ضدزن تصویب نشود». «رأی میدهم که غارتگران به مجلس راه نیابند». «رأی میدهم تا راه برأی رفع حصر باز شود». جداً؟ واقعیت این است که هیچ گشایش سیاسی از طریق مجلس دهم امکانپذیر نیست. هیچ مازاد سیاسی از طریق رأیدادن یا شرکت در انتخابات شکل نمیگیرد. نه گفتمانی در فضای سیاسی رسمی ایران وجود دارد که با شرکت در انتخابات متعین شود و نه جنبشی در جریان است که از طریق انتخابات پیش یا پس برود.
وقتی بسیاری از شهروندان جامعه، برأی رهایی از رنج انفعال و بیعملی و بیخاصیتی سیاسی خودشان به انتخابات که میرسند ترمز میبرند و یکمرتبه وظایف شهروندی و «پلتیکالیکارکتنس» و تحلیل اوضاع برأیشان مهم میشود و با توهم کنشگری و تأثیرگذاربودن به صندوقها هجوم میبرند و بعد از رأیدادن اگر درگیر مجیزگویی و تشکر از دولت نشوند، دوباره به زیست روزمره و غیرسیاسی و کاست-بنفیتی خودشان بازمیگردند، خودش به اندازهی «تحریم» و «رأیندادن» زیانبار و آسیبزاست. احتمالاً شهروندانی با وجدانی زخمی، خشمگین و شرمسار از وضعیت که با تیرگی مغاک چشم در چشم شده باشند، بیشتر پتانسیل سیاسی دارند تا هنگامی که توهم کنش و تأثیرگذاری، این زیست نباتیِ سیاسی را تداوم ببخشد. این که عدهای انتخابات به انتخابات فقط با فعل «رأیدادن» و «مخِ مردم را زدن و رأی جمعکردن و تبلیغات» به صحنه بیایند، نتیجهاش چیزی میشود که امروز میبینیم. آنها با همین منطق وارد بازی میشوند که انتها ندارد. آنان چون به هیچ گونهی دیگری از سیاست تمایل ندارند (چرا که مبنای زیست کاست-بنفیتی ما شهروندان طبقهی متوسط مانع از شکلگیری گونههای رادیکالتری از سیاست میشود)، تا ابد میتوانند بین گزینههای موجود یکی را بر دیگری رجحان دهند و حماسهای برأی سرپوشگذاشتن بر زخمهای عفونی بسرأیند و بازی طرف مقابل را بهم بریزند.
دوم.
بعد از سال ۸۸ و آن مازاد بیرونزده از انتخابات که تا هشت ماه بعد از روز رأیگیری در خیابانها جریان داشت و سیاستی ناب، رهاییبخش و رخدادگون را متبلور کرد، طرف مقابل با تمام توان امکان شکلگیری مجدد این مازاد را با اتکا به اصل «پیشگیری بهتر از درمان» و از طریق نظارت آهنین شورأی نگهبان گرفت. در انتخابات سال ۹۲ آنچه حیاتی بود «بقا» بود نه «سیاست». ترسی مشترک حسن روحانی را به کاخ فرستاد. پس از روی کار آمدن روحانی هم مسالهی «تحریم» و «مذاکره» و وضعیت بحرانی زیست مردم، همزمان شد با «سیاستزدایی» گستردهی طبقه متوسط، جایگزینی «جامعه مدنی» با «جامعه دولتیشده» و حذف مطالبات سیاسی از جامعه. نتیجه این که در آستانهی انتخابات مجلس سال ۹۴، جز «حصر باید بشکنه» (که به قول یوسف اباذری تبدیل به مراسمی تشریفاتی و آیینی شده است) که آنهم به خاطر فشار وجدان جمعی معذب است و از اختیار مجلس و دولت هم خارج است، هیچ مطالبهی دیگری از سوی حامیان «اعتدال و امید» مطرح نمیشود. آن چه مطرح میشود شعارهایی گنگ، سلبی و غیرشفاف و مزورانه است که از سوی تئوریسینهای راستگرا و محافظهکار دولت مطرح میشود و از سوی حامیان کورکورانه تکرار میشود. تمام آن چه امروز در میان است فرمیاست بدون محتوا از آن چه قبلا به آن «جنبش اصلاحات» گفته میشد. درواقع تنها چیزی که واقعیت دارد، «جبههی پایداری» است. هویت «جبههی پایداری» به قدری ترمزبریده و معطوف به تباهی است که با سرعتی بیشتر از سرعت طبیعی تاریخ، «دیگری» تولید میکند. هر چند ماه یک بار، عدهای دیگر از اصولگرأیان و فاتحین وضعیت کودتایی در برابر رفتار «پایداری»، به «دیگری» تبدیل میشوند. آن چه ما امروز به عنوان لیست «اعتدال و امید» و «صدای ملت» و … با آن مواجهیم شماری کاندیدا هستند از محافظهکارترین اصلاحطلبان باقیمانده از سالهای اصلاحات تا نیروهای تندروی اصولگرا که با هم در یک چیز مشترک هستند. آنها دیگریِ «پایداری» هستند. تنها مسالهی این انتخابات که اصالت و واقعیت دارد همین است. پایداری با برهمزدن ساختارها، تداخلی در کار سیستم ایجاد میکند که باعث تولید مداوم و همیشگی «مازاد» میشود. این «مازاد» امروز در انتخابات سال ۹۴ در برابر «پایداری» صف خواهد کشید. اگر «پایداری»ها برنده انتخابات شوند، مطمئناً با تداوم همین الگو، تعداد دیگری «دیگری» تولید خواهد شد که در انتخاباتهای بعدی اگر خونسردی خودشان را حفظ کرده باشند از فیلتر شورأی نگهبان عبور خواهند کرد و در منطق «نباتی-سیاسی» طبقهی متوسط میتوانند کاندیداهای ائتلافهای بی سر و ته دیگری مانند «امید»، «پیروزی»، «فتح»، «تدبیر»، «درأیت» و … شوند. درواقع ما بر مبنای الگوی «رأی تحت هر شرأیطی» با نوعی «سیاست شکست» یا «سیاست شرمساری» مواجه هستیم. سیاست به مثابه کنش جمعی معطوف به قدرت، وقتی از پیش شکست خورده باشد درگیر چه تناقض مفهومی فلاکتباری است.
سوم.
«تحریم انتخابات» به این معنا که مردم همه با هم دستهجمعی از شرکت در انتخابات خودداری کنند علاوه بر شکستخوردهبودن، یکی از احمقانهترین و خندهدارترین راهحلهای سیاسی در طول تاریخ بشر است که توسط سلطنتطلبهای مقیم لسآنجلس بر طبل آن کوبیده شد و عمدهی مخاطبینش را از میان لمپنترین و محرومترین اقشار طبقهی متوسط که بضاعت نظری ناچیزی داشتند پیدا کرد. جمعیت دومیلیونی «شناسنامهسفید» که تنها سخنرانیهای «شازده» و «اخبار نوسان نرخ دلار» برأی عقبنماندن از قافلهی غارت را پیگیری میکنند به عنوان «زباله»های سیاسی یکی از آفات توسعه سیاسی در ایران هستند. برأی جلوگیری از بدفهمی مخاطب باید توضیح داد که تحریم انتخابات چیزی متفاوت از استراتژی «عدم شرکت» یا «رأیندادن جمعی» در انتخابات است. «تحریم» کنشی تاکتیکی معطوف به انتخابات دانسته میشود و «عدمشرکت» نوعی موضوعیتزدایی از انتخابات است.
چهارم.
به پیچیدگی، عبثبودن و غیرسیاسیبودن این انتخابات پرداختیم. بهرغم توصیف وضعیت و غیرسیاسیبودن انتخابات، اگر از پارادایمی دیگر وارد مسالهی انتخابات شویم، سوالات و چالشهایی ایجاد خواهد شد کهبه آسانی نمیتوانیم به آن پاسخ دهیم. ما به عنوان مردمی که در مقطع زمانی خاص، با تمامی این محدودیتها و مختصات، در این سرزمین زندگی میکنیم و زندگی ما مستقیماً تحت تأثیر رفتار سیاسی همین گروهها و جریانات است، باید به همین تحلیل نظری بسنده کنیم و در انتظار روز موعود بشینیم؟ پاسخ تمامی دستهها به این پرسش خیر است. گروهی میزنند به این که ما باید با عبور از این دوگانهها و این وضعیت تراژیک-کمیک خودمان به فکر برساختن سیاست باشیم. درواقع نتیجهی ایجابی پند پاراگراف بالا را به عنوان راهکار عرضه میکنند. در شرأیطی که نه تشکیلاتی و نه جنبشی وجود دارد و نه ساخت سیاسی امکان نرمافزاری و سختافزاری شکلگیری نهاد یا تشکل یا جنبشی را میدهد، این شکل از راهکارها، فرار به جلویی برأی مواجهنشدن با پذیرش بنبست است. درواقع همینجا من اعلام میکنم که من هیچ «راهکار»ی ندارم. هیچ راهحل یا افقی حتا، در کوتاهمدت یا حتا میانمدت به چشم نمیخورد.
پنجم.
اما مسالهی این انتخابات چیست؟ با توجه به این چند بند، منطق «رأیدادن» تحت هیچ شرأیطی با توجه به این ظرفیتها امکان سیاسیشدن ندارد. دربارهی «تحریم» که حرفی نمیماند. میماند بحث موضوعیتزدایی از انتخابات. در عرصهی نظر، گریزی از این موضوعیتزدایی نداریم. باید از مسالهی «انتخابات» عبور کنیم و بپذیریم مسالهی «انتخابات» متعلق به دوران «اصلاحات» بود و پس از حوادث سال ۸۸ و در این شرأیط امنیتی، پروندهاش بسته شده است. اینجا مسالهی حلنشدهای باقی مانده است که قطعهی دیگری از این پازل است. تنها واقعیت و مسالهی این انتخابات، همانطور که گفته شد، پایداریها هستند. هاشمی رفسنجانی به عنوان آخرین مهرهی بازمانده از نیروهای سیاسی عصر انقلاب که هنوز حذف نشده است، در سال ۹۲ موفق شد ضربشستی اساسی به نیروهای پایداری که یک پا در خیمهی نظامیان و یک پا در مکتب «علامه» دارند، بزند. در این بازی بزرگان، پایداریها برأی انتقام آمدهاند. انباشت سرمایه(بخوانید غارت) که در هشت سال دورهی احمدینژاد شده است در دوران «پسابرجام» میتواند به راحتی با سرمایهی جهانی پیوند بخورد و «ادغام» توأم شود با چرخشها و ائتلافهایی در سطح بینالمللی. این وضعیت اگر با حذف نیروهای لیبرالمسلکی مانند روحانی و ظریف توأم شود و حذف رقبای باقیمانده در سطوح بالای قدرت، احتمالاً ما شاهد دوران تازهای از حکومت وحشت و ترور خواهیم بود که این بار با گرفتن تضمین امنیتی، سالها میتواند با تکیه به نفت و اسلحه ترکتازی کند. با توجه به چنین ریسک و تهدید خشنی، آیا میتوان به آسانی مردم را دعوت به شرکتنکردن در انتخابات کرد؟ این سوال تحلیل را از آن چه هست پیچیدهتر خواهد کرد. این میتواند توجیهی باشد برأی کسانی که از رأیدادن در انتخابات برأی دفع خطر و بههمریختن بازی طرف مقابل و نه حمایت از این لیست بیدر و پیکر دفاع میکنند. اما آیا همین دعوت خود به خود تداوم همان زیست «نباتی-انتخاباتی» سیاسی نیست؟
ششم.
بیایید فرض کنیم که با مشارکت حداکثری مردم، مجلسی شکل میگیرد که بیشترین اعضای آن نزدیک به دولت هستند و «پایداری»ها در آن اقلیتی ضعیف هستند. چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ نطقهای پیش از دستوری به تعداد انگشتان دست ایراد خواهد شد و مسایلی که بارها عنوان شده دوباره تکرار خواهد شد. تعداد زیادی طرح و لایحه پشت دیوار بتنی شورأی نگهبان میمانند. بودجه ای که آقای روحانی با مشاورین راستگرأیش به مجلس تقدیم خواهد کرد کما فی السابق با اندکی تغییر تصویب خواهد شد.
آن چه مسلم است این است که نهادهایی که در آنها انباشت قدرت صورت گرفته است و با تصرف فضاهای سیاسی، امتیازات اقتصادی انحصاری زیادی را نیز در اختیار دارند همچنان صحنه گردان اقتصاد و تالی آن، سیاست خواهند بود. سر سهمهای تازه با دولت درگیر خواهند شد و سهمی را نیز برأی تکنوکراتها و مدیران دوران کارگزاران کنار خواهند گذاشت. آیا قدرت سیاسی و توان تاثیرگذاری خود را از دست خواهند داد؟ خیر. آیا سیاست های اصلی و کلان هسته سخت قدرت در ایران با جابجایی نیروها در مجلس تغییر خواهد کرد؟ خیر. «پایداری» چیزی بیش از «رسایی» و «کوچکزاده» و چند نماینده مجلس است. جایی که «پایداری» در آن رشد و نمو دارد عرصه زیربنایی قدرت است. «پایداری» که اسم رمز یک نهاد مهم غیرپاسخگو و نظامی است به تمام منابع سختافزاری قدرت دسترسی دارد و با در اختیار گرفتن انحصارات بسیار در عرصه اقتصاد، قدرت اجتماعی بیشتری نیز از تمامی نیروهای رقیب خود داراست. با انتخابات مجلس هیچ تغییری در این آرأیش به وجود نخواهد آمد.
هفتم.
مجلس خبرگان و لیست هاشمی، به مراتب از مجلس شورأی اسلامی و لیست «اعتدال و امید» بیمبناتر و غیرسیاسیتر است. شرکت در انتخابات و رأیدادن به لیست مجلس خبرگان، تنها و تنها به جابجایی قدرت میانجامد و کارکردی سایکولوژیک و فردی برأی هاشمی و رقبای تازهاش در سطح بالای قدرت یعنی یزدی و مصباح و … دارد. نوعی لجبازی سیاسی که هیچ شکاف و مازادی در آن وجود نخواهد داشت. جالب اینجاست که مجلس خبرگان فعلی اگر تمام کاندیداهای لیست هاشمی، در آن رأی بیاورند حتی از مجلس خبرگان قبلی هم کمتر نیروهای نزدیک به جریان «خط امام» و «اصلاحات» دارد. شرکت در بازی هاشمی و رأیدادن به «دری نجف آبادی» و «ریشهری» خطری بزرگتر دارد و آن از بین رفتن تمامی خطوط قرمز و پرنسیپهای اخلاقی در الگوی «رئالپلتیک» و سیاست متکی به رئالیسم است. بله! در صورتی که رأیدادن به «دری نجف آبادی» میتوانست شکافی سیاسی ایجاد کند که در آن امکان احیای سیاست وجود داشته باشد، این عبور از پرنسیپهای ابتدایی سیاست توجیه داشت. اما در شرأیط فعلی تنها و تنها خطر و ضرر و پشت کردن به اصول ابتدایی است که در گفتمان لیبرالیستی هم ذرهای غیر قابل اغماض به نظر میآیند.
هشتم.
در نهایت، من چیزی جز این تردیدها و ملاحظات جدی ندارم. هیچ راهکاری در چنته ندارم که آن را در مقابل منطق انتخابات به کسی ارائه کنم. برأی این که بدانم شخص خودم رأی میدهم یا نه، کار سختی ندارم. من احتمالاً میدانم که در نهایت و بهرغم تمامی این ملاحظات چه تصمیمی خواهم گرفت. این کار سختی نیست. رأیدادن فردی هر کدام از ما در نهایت کمتر از یک میلیونم در سرنوشت انتخابات تأثیر خواهد داشت. آن چه در آن مردد و گیج هستم، یک موضعگیری سیاسی است. کدام موضع سیاسی درست خواهد بود؟ «ما» چه کار باید بکنیم. باید کجا بایستیم؟ این «ما» چقدر متکثر و چقدر محدود خواهد ماند؟
تنها یک چیز را میدانم. گاهی باید «انسداد» سیاسی را پذیرفت. باید چشم در چشم تیرگی دوخت و از آن وحشت نکرد. بعد از پذیرش «انسداد» و بنبست سیاسی است که میتوان آن سوال اساسی و نهایی را مطرح کرد و به امکانات احیای سیاست اندیشید. سوال «چه باید کرد» با نسخهها و مواضع از پیش تعیینشده و قطعی به هیچ پاسخی نخواهد رسید. این پیچیدگی وضعیت ماست.