طبقه و بوروکراسی در روژئاوا

دانلود پی‌دی‌اف

این مطلب شامل ترجمه‌ی یک یادداشتِ کوتاه و یک سخن‌رانی از دیوید گریبر درباره‌ی ویژگی‌های انقلاب روژئاوا است.

 

 

۱-چند مثال انضمامی از ضدسرمایه­‌دارانه بودن انقلاب روژئاوا­

مقدمه: چندی پیش پروفسور دیوید گریبر، انسان­‌شناسِ آنارشیست، به همراه هیئت نمایندگیِ آنگلو آمریکن، برای یک مأموریت مشاهداتی به روژئاوا رفته بود. او هنگام بازگشت با شور و شوق فراوانی از انقلاب در روژئاوا سخن گفت و به شدت از چپ­ها و آنارشیست­‌هایی که نمی­‌خواستند نسبت به جنبش آزادی‌بخش کُردها -حداقل در عمل- تعهدی داشته باشند، انتقاد کرد. البته چپ­‌های دوآتشه هم به گریبر به­‌خاطر این دفاع از روژئاوا حمله کردند و از او خواستند شواهد و مدارکی در رابطه با سویگانِ ضدسرمایه­‌داریِ انقلابِ روژئاوا ارائه کند. متن حاضر پاسخ دیوید گریبر به این خواسته است.

★★★

مدرک؟ علت این‌که من این انقلاب را ضدسرمایه‌دارانه خواندم این بود که [در روژئاوا] تک‌تکِ اشخاصی که با آن‌ها صحبت کردم اظهار کرد که ضدسرمایه‌داری است و سرمایه‌داری را دشمن نهایی انقلاب قلمداد می‌کند. بسیاری این صورت­‌بندیِ صریح را بیان می­کردند: «بدون کم کردنِ شرِ دولت، نمی­توان از سرمایه­‌داری خلاص شد، بدون ریشه‌کن کردنِ پدرسالاری نمی‌توان از شر دولت خلاص شد.»

شاید بهتر باشد به‌­جای تمسخر مردمی که واقعاً درگیر مبارزه­‌ی انقلابیِ روزانه هستند، ادبیاتِ گسترده‌ای را از نظر بگذرانید که جنبش کردها درباره‌ی این موضوع تولید کرده است. قرار نبود من در مصاحبه‌ای[۱] که به هر ترتیب فاقد پرسش درباره‌ی این موضوع بود یک تحیل اقتصادی با جزئیات ارائه کنم. اما اگر واقعاً کنجکاو هستید –فرض می‌کنم این احتمال وجود دارد که برخی از شما باشید- می­توانم یک لیست مختصر مقدماتی درست کنم.

I

قبل از انقلاب، اقتصادِ روژئاوا و به­‌خصوص اقتصادِ کانتونِ جِزیره[۲]، یک اقتصاد کشاورزیِ وابسته بود که گندم، کتان، و البته نفت خام برای فراوری در سایر نقاط کشور (در خود جزیره پالایشگاه یا پتروشیمی وجود نداشت) عرضه می‌کرد. تقریباً نیمی از اراضی و سایرِ منابع تحت مالکیت دولت بودند، اما عملاً توسط مقاماتِ حکومتیِ گوناگون به‌صورتِ ملکِ خصوصی اداره می‌شدند. گذشته از این، یک اقتصادِ بازار[۳] برای تأمین نیازهای اساسی وجود داشت که بخشِ عمده‌ی آن را بازار سیاه یا کالاهای قاچاق تشکیل می­داد. پس از انقلابِ روژئاوا، طبقه­‌یِ بورژوا تقریباً به‌کلی گریخت و ساختمان­‌ها و اراضیِ متعلق به بعثی­ها تحت کنترل همگانی قرار گرفتند و بین کمون­های محلی، که در سطح هر محله­ وجود دارند و در راستای خطوطِ دموکراسیِ مستقیم سازمان یافته­‌اند، و شهرداری­‌هایی که توسط نمایندگان منتخب کمون­‌ها ادره می­‌شوند توزیع شدند. این­ [دارایی‌های عمومی] به پروژه­‌های گوناگون، از آکادمی­‌های آموزشِ همگانی گرفته تا تعاونی­‌ها[۴]، تخصیص داده شده‌اند. هم‌چنین تلاش شده تا پتروشیمی‌ها، پالایشگاه­ها، کارخانه­‌های فرآوریِ لبنیاتِ و مانند این‌ها تحت اداره‌ی عمومی ایجاد شوند تا مواد خامی را فرآوری کنند که در گذشته به کارخانه‌های سایرِ بخش‌های سوریه فرستاده می‌شدند.

II

نظام دانشگاهی [در روژئاوا] یکی از بخش‌های کلیدی در استراتژی اقتصادی است. شش هفته دوره­‌یِ آموزشیِ فشرده در اشکال گوناگونِ تخصص ارائه می‌­شود، که در گذشته توسط بعثی­‌ها به انحصار درآمده و تا حد زیادی نوعی از اداره با حاکمیتِ متخصصان بود. به­‌منظور جلوگیری از ظهور طبقاتِ­ تکنوکرات، یک استراتژی آگاهانه با هدف حرفه‌زدایی[۵] از دانش در کار است. آکادمی­‌های اقتصادی نه­‌تنها دانش فنی را تعلیم می­‌دهند، بلکه علاوه بر آن روی مدیریت جمعی[۶] تأکید دارند و می‌کوشند چنین مهارت‌هایی را به کسر هرچه ‌بزرگ‌تری از جمعیت اشاعه دهند.‌

III

هدف این است که تعاونی‌­ها مستقیماً در ارتباط با یکدیگر قرار داده شوند تا در نهایت استفاده از پول در بخش تعاونی از میان برداشته شود.

IV

علاوه بر مجموعه­ه‌ای اشتراکی[۷] و بخشِ تعاونی، یک بخشِ «اقتصاد باز»[۸] در روژئاوا وجود دارد، که شامل اقتصاد بازارِ موجود نیز می­‌شود. با این حال، این بخش اکنون با هدف مداخله برای اجرای سقف قیمت روی هر چیزی که یک کالای ضروری قلمداد می‌شود، تحت نظارت نهاییِ کمون­های محلی قرار گرفته است. از آنجایی که روژئاوا در یک تحریم اقتصادی سخت به­‌سر می­‌برد، در واقع بیش‌تر کالاهای موجود در بازارها از سایرِ نقاط قاچاق می­‌شوند، بنابراین جای تعجب نیست که [این مدیوم] عمدتاً در دست بخش خصوصی باقی مانده است. ضروریات اصلی (عمدتاً گندم و بنزین که در سطح محلی تولید می­‌شوند) توسط یک هیئت مرکزی و به گونه­‌ای رایگان در بین کمون‌های محلی و مجموعه­‌های اشتراکی، توزیع می­‌شوند.

V

در مورد اتحادیه‌­های کارگری سؤال کردیم، اما گفته شد از آنجایی که بخش «اقتصادِ باز»، اساساً تجاری است و متشکل از مغازه‌­های کوچک، یا حتی مردمی که چیزهایی را در مقابل خانه‌­های‌­شان می­فروشند، و تقریباً تمامیِ تولید در اختیارِ مجموعه­‌های اشتراکیِ تحتِ مالکیتِ کارگران قرار دارد؛ این بحث [یعنی بحثِ اتحادیه‌ها] اولویت ندارد. با این حال، یک اتحادیه­‌ی زنان وجود دارد که فعالانه برای حقوق کار مراقبتی[۹]، چه مزدی باشد و چه نباشد، سازمان‌دهی شده است.

VI

البته تعدادی سرمایه‌دارِ بومی وجود دارند که دارایی‌شان مصادره نشده است؛ بعضی از آن‌ها حتی بخشی از «حکومتِ خودگردانِ» رسمی هستند؛ ادبیاتی که برای توجیه وجود آن­ها به­‌کار می‌­رفت این بود که هدف انقلاب «دگرگون‌سازیِ زمینه‌ای که به آن‌ها امکانِ عمل کردن می‌دهد» از طریق متحول ساختنِ شیوه‌ی عملکردِ اقتصاد به‌مثابه یک کل، و تغییر ساختارِ قدرتِ سیاسی با هدفِ ناممکن ساختنِ معاوضه‌ی مزیت اقتصادی با نفوذ سیاسی است، تا نهایتاً در بلندمدت نتوانند به عملِ خود به‌مثابه سرمایه‌دار ادامه دهند.

VII

ابعاد نابه­‌هنگامِ گفتمان طبقاتی در روژئاوا، این ایده است که پرولتاریای اصلی را خودِ زنان تشکیل می­‌دهند (در این‌جا مبنای استدلال ایدئولوژی آلمانی و غیره بود) و تفاوت­‌های طبقاتی میان مردان، کم‌تر شامل حال زنان می­‌شود. این استدلال با صورت­‌بندیِ سرمایه­‌داری وابسته به وجود دولت است و دولت هم به وجود پدرسالاری وابسته است قرین است. به‌نظرِ آن‌ها نابودیِ چیزی که «مدرنیته­‌یِ سرمایه­‌داری»[۱۰] خوانده می­‌شود تنها با حمله‌ی هم‌زمان به هر سه‌ی این‌ها امکان­‌پذیر است. برای نمونه، به خانواده به مثابه مکانِ اولیه‌ی تولید نگریسته می­‌شود، چون تولید در درجه‌ی اول تولید انسان‌ها و تنها در درجه‌ی دوم تولید ثروتِ مادی است (وارونه‌سازیِ ایده­‌یِ تولید و بازتولید اجتماعی)، و به زنان به مثابه اصلی‌ترین طبقه‌ی تحتِ استثمار درونِ این سیستم؛ راه­‌حلی که آن­ها می‌کوشند اجرا کنند عبارت است از تضعیف هم‌زمانِ امکانِ بازتحمیلِ اقتدار دولتی و پدرسالاری با استفاده از بازگرداندن ابزارِ قدرت قهری به کمون­‌های محلیِ مستقیماً دموکراتیک (نیروهای امنیتی به گروه‌های کاریِ «وفاقِ عمومی و صلحِ» هر کمون جواب پس می­‌دهند نه به «حکومتِ» رسمی) و کسب اطمینان از این که هم خودِ نیروهای امنیتی و هم کمون‌ها متشکل از زنان باشند. تاکید بر آموزش نظامی و تسلیحاتیِ زنان، صرفاً یک ضرورتِ ناشی از شرایطِ جنگی نیست؛ در واقع مردم اصرار دارند که این بخشی کلیدی از چگونگی درکِ آن­ها از یک پروژه‌ی ضدسرمایه­‌داریِ گسترده­‌تر برای دگرگونیِ تولیدِ اجتماعی است، پروژه­ای که امکان بازسازیِ نظام اقتصادیِ بالابه­پایینِ سرمایه­‌داری را از میان می‌برد.

این فهرست فقط برای شروع مناسب است. موارد بسیار بسیار بیش‌تری وجود دارند.

 

  این یادداشت ترجمـه­‌ای اسـت از:

Graeber, David (2014), “Some concrete examples of how the Rojava revolution is anticapitalist”, Anarchist Writers.

 

 ***

 

۲-بازاندیشیِ مقاومت

درهم‌شکستنِ طبقه و بوروکراسی در انقلاب روژئاوا

 

از من خواسته شده است که درباره بوروکراسی، طبقه و خطرهای تهدیدکننده‌ی انقلاب در روژئاوا صحبت کنم. من فکر می­کنم این [موضوع] بسیار مهم است، زیرا اگر بخواهیم درباره‌ی کورسوهای امید در شرایط تاریخی‌مان صحبت کنیم، احتمالاً [روژئاوا] مهم­ترین موضوع است. احتمالاً انقلاب در روژئاوا مهمترین چیزی است که از زمان حوادث اسپانیا در دهه‌ی ۱۹۳۰ به بعد روی این سیاره اتفاق افتاده. این یک فرصت عالی است. در واقع، اکنون انقلاب در روژئاوا بیش از انقلاب اسپانیا تداوم یافته و توانسته خود را حفظ کند. فکر می­کنم هم‌زمان با برداشته شدنِ تحریم‌ها، سروکله‌ی مشکلات مشخصی پیدا می‌شود که باید با آن­ها مقابله کرد، و من تصور می­کنم که مردم به این مسائل فکر می‌کنند. اما به نظر من شناخت دقیقِ خطری که با آن مواجه هستیم -آن‌هم در نامحسوس‌ترین اشکالِ آن- اهمیت زیادی دارد.

مشخصه‌ی اصلیِ تجربه‌ی­ شخصی من در «جنبش­ عدالت جهانی» و «جنبش اشغال وال استریت» درکِ تدریجیِ این واقعیت بود که هر دوی این جنبش­ها علیه بوروکراسی بودند، و این‌که خود سرمایه­داری به شکلی فزاینده داشت اشکال بروکراتیک‌تری پیدا می‌کرد. من گمان می­کنم نخستین بار هنگام اعتراض به چیزی که در آن زمان «جهانی‌سازی» نامیده می‌شد این واقعیت را دریافتیم. البته حرکت موسوم به «جنبش ضدجهانی‌سازی[۱۱]» در واقع یک جنبشِ ضدِ جهانی‌سازی نبود. ما خود را «جنبشِ جهانی‌سازی» می‌نامیدیم، و این جنبش را تلاشی برای زدودنِ واقعیِ مرزها و همبستگی انسانیِ واقعی علیه سیستمی قلمداد می‌کردیم که خود را پشتِ نقابِ جهانی‌سازی پنهان کرده بود، و در واقعیت در حال ایجاد مرزهای هردم مستحکم‌تری در مقابل حرکت آزادانه‌ی انسان‌ها و ایده‌ها بود تا سرمایه بتواند آزادانه حرکت کند و از آن مرزها بهره‌برداری کند. با گذشت زمان، متوجه شدیم چیزی که واقعاً با آن مواجه بودیم نخستین بوروکراسی اداری جهانی[۱۲] بود، یعنی مجموعه‌ی نهادهایی که بیش‌تر مردمِ آمریکا حتی از وجود آن‌ها نیز بی‌خبر بودند، مانندِ صندوق بین­المللی پول، سازمان تجارت جهانی و بانک جهانی، و تارعنکبوتِ یک‌پارچه‌ای که میانِ این نهادها و شرکت­های فراملیتی، امور مالی بین­المللی، و هم‌چنین NGOها تنیده شده است. اساساً برای نخستین بار در تاریخِ بشر، یک بوروکراسی اداری سیاره­ای[۱۳] شکل گرفته بود که کاملاً فاقد پاسخ‌گوییِ دموکراتیک بود. ما می‌کوشیدیم عملکرد این نظام را برملا کنیم. به همین خاطر، وقتی صندوق بین­المللی پول یا بانک جهانی اجلاس برگزار می‌کردند، جشنواره­های عظیمی علیه سرمایه­داری به‌پا می‌شد، تا حدی فقط برای این‌که به وجود افرادی که واقعاً جهان را اداره می‌کردند اشاره شود. ما می‌کوشیدیم با ایجاد الگوی خاصِ خودمان از شکلی که دموکراسیِ واقعی ازپایین­به­بالا[۱۴] می‌تواند به خود بگیرد، [با این شبکه] مبارزه کنیم. اگر با ۱۰ سال جهش‌به‌جلو به جنبش اشغالِ وال‌استریت نگاه کنیم، درمی‌یابیم که این جنبش نیز به نحوی [با جنبشِ جهانی‌سازی] همانند بود. این‌بار هم هنگام شروع جنبش این‌گونه به مسئله فکر نمی‌کردیم، اما گذشت زمان به شکلی فزاینده آشکار کرد که در حال مبارزه با چیزی بسیار مشابه [یعنی با همان شبکه] هستیم. مثلاً ایده‌ی «یک‌درصد»: یک‌درصد کسانی بودند که تمام مزایای رشد اقتصادی را درو کرده بودند، اما علاوه بر این، تمام مشارکت سیاسی را نیز قبضه کرده بودند: چیزی در حدود ۹۹% مشارکت سیاسی را ۱% از جمعیت انجام می‌داد. این افراد عملاً سیستم سیاسی را خریده بودند. مشخصاً، نظام سیاسی آمریکا چیزی نیست جز یک سیستم رشوه‌خواریِ نهادینه‌شده. این اشخاص موفق شده بودند ثروت خود را به قدرت تبدیل کنند و بار دیگر این قدرت را به ثروت مبدل سازند. آن‌ها به صورت مستمر موقعیت‌هایی خلق می‌کردند تا بتوانند از حکومت به مثابه‌ی آپارتوسی برای استخراج ثروت استفاده کنند. به این‌ ترتیب، خود سرمایه‌داری داشت به گونه‌ای متفاوت عمل می‌کرد. سودِ حاصل از تجارت –چه برسد به تولید- در شرکت‌های بزرگِ وال‌استریت کم‌تر و کم‌تر می‌شد و سود حاصل از بخش مالی هرچه بیش‌تر افزایش می‌یافت، و البته بخش مالی معنایی ندارد جز بدهیِ بقیه‌ی مردم. بدهی‌ها باید از خلال سیاست، یعنی با سیاست‌گذاری‌های هدفمند، خلق می‌شدند. پس اساساً، بوروکراسی داشت به عنوان وسیله‌ی استخراج مازاد سرمایه‌دارانه[۱۵] مورد استفاده قرار می‌گرفت. به این ترتیب ما یک نظام جهانی داریم که بدهی و سایر وسایل استخراجِ منابع را خلق و نگهداری می‌کند، و خارج از قلمروِ هرگونه پاسخ‌گویی دموکراتیک قرار دارد.

وقتی دو سال پیش از روژئاوا بازدید کردم، دریافتم که این بحث بسیار مهم است، زیرا آن‌جا نیز بوروکراسی‌های مشابهی وجود دارد. به سرعت برای من روشن شد که در این منطقه نوعی بازی در کار است. این بازی به میانجیِ بوروکراسیِ شرکت‌ها، بوروکراسیِ نظامی و هم‌چنین بوروکراسی‌های انسان‌دوستانه –که بخشی از همان تارعنکبوت هستند- انجام می‌شود. اساساً این بازی عبارت است از خلق تصاویری از ترور و رنج‌های بشری. پس نوعی بازاریابی برای تصاویر ترسناک یا جریحه‌دارکننده در کار است، که سپس به‌گردش در می‌آیند. نهایتاً از این تصاویر برای دریافت تسلیحات، پشتیبانی، پول و کنترل منابع –از همه مهم‌تر نفت- استفاده می‌شود. پس کل سیستم نوعی سلسله‌مراتب بالابه‌پایین[۱۶] است برای بازتوزیع منابع. [مثلاً] اگر به باشوور در عراق بروید، این واقعیت را با وضوح بسیار مشاهده می‌کنید. این بازی را داعش و حکومت‌های گوناگون به طرق مختلف، و همه از طریق رسانه‌ها، بازی می‌کنند. برای مثال آشکار است که داعشی‌ها فیلم‌های هالیوودی بسیار زیادی دیده بودند. آن‌ها تلاش زیادی می‌کردند تا تصویری را خلق کنند که غربی‌ها از بزرگ‌ترین شرِ ممکن در ذهن دارند. همه‌ی این‌ها بخشی از یک بازیِ دست‌کاریِ تصاویر بود. وقتی با فعالان جنبش آزادی‌بخش کردها صحبت می‌کردم، چیزی که توجهم را جلب کرد این بود که سؤال اساسیِ آن‌ها این است که چگونه می‌توان بازیِ متفاوتی خلق کرد و چگونه می‌توان از این محدوده‌ها فراتر رفت. از صمیم قلب مکالمه‌ای را به یاد می‌آورم که با نیلوفر کوچ[۱۷] درباره‌ی نفت انجام دادم. در روژئاوا مقادیر زیادی نفت وجود دارد. در حال حاضر، آن‌ها نمی‌توانند این نفت را صادر کنند زیرا یک تحریم وجود دارد. نیلوفر گفت ما می‌توانیم نفت را بفروشیم و وارد شبکه‌هایی شویم که بقیه در چارچوب آن‌ها عمل می‌کنند. اما شاید با نفت بتوان کارِ دیگری کرد. شاید بتوان آن را به عنوان یک هدیه بخشید. این نوع خلاقیت تلاش می‌کند خود از شرایط بازی رها سازد. اساساً مضمون این انقلاب همین است. این نوع خلاقیت باعث شد دریابم در روژئاوا چه اتفاقی در حال رخ دادن است. با کمال تعجب، در روژئاوا افرادی را دیدم که معتقداند محاصره، با این‌که به لحاظ اثرات انسانی فاجعه‌بار است، از جهات مشخصی یک مزیت به‌شمار می‌آید. با اندیشیدن به این مسئله، دریافتم که به‌واقع این یکی از بزرگ‌ترین مشکلاتی است که جنبش‌های انقلابی با آن مواجه هستند. به این ترتیب، توانستم تجربیات خودم را از نو در پرتو آن ارزیابی کنم. چگونه باید با انبوهه‌ی نهادهای بوروکراتیک بزرگ‌تر که بر زور قاهر مبتنی‌اند، و در حال حاضر اساساً عصاره‌ی حیات و تاروپودِ سرمایه‌داری هستند ادغام شد؟ برای دریافت منابع باید در آن‌ها ادغام شد، اما در عینِ حال، باید ساختارهایی داشت که تضمین کنند منطق این نهادها بر جنبش چیره نمی‌شوند و کنترل آن را به‌دست نمی‌گیرند. من متوجه شدم که در روژئاوا دقیقاً برای همین هدف تلاش می‌کنند. در آن‌جا اساساً دو ساختار قدرت وجود دارد. اول تشکیلاتِ خودگردان[۱۸] که دقیقاً مثل یک حکومت عمل می‌کند: پارلمان، هیئت وزیران و [به صورت کلی] آپاراتوس رسمی حکومت را دارد. دوم ساختارهای پایین‌به‌بالا، و ساختارهای گوناگون کنفدرالیسمِ دموکراتیک با سه لایه‌ی مختلف نمایندگی از شوراهای سطح پایین به سطوح بالاتر. به این ترتیب، در ابتدا بسیاری از ما، زمانی که به قانون اساسی نگاه می‌کردیم، [به نظرمان می‌رسید که] مشخصاً ضددولت نیست، بلکه دقیقاً شبیه یک دولت است. خیلی‌ها به‌شدت منتقدِ آن بودند. اما بعداً، زمانی که به آن‌جا رسیدیم دریافتیم که اساساً دو ساختار وجود دارد. ساختارِ بالابه‌پایین برای سروکله‌زدن با خارجی‌ها کاملاً ضروری است. در عینِ حال، مردم اصرار داشتند که آن‌چه مشاهده می‌کردیم یک پروژه‌ی دولتی نیست، به این علت که هر کسی که اسلحه در اختیار دارد، یعنی هر کسی که واقعاً دارای قدرت قهری است، به ساختارهای پایین‌به‌بالا پاسخ‌گو است، نه به ساختارهای بالابه‌پایین. نکته‌ی کلیدیِ انقلاب روژئاوا اساساً یک موقعیتِ قدرتِ دوگانه است. ممکن است این موقعیت در تاریخ منحصربه‌فرد باشد، موقعیتِ قدرت دوگانه‌ای که در آن افراد یک‌سانی هر دو بخش را برپا کرده‌اند.

این واقعیت را بیش از هر زمان، هنگامی که در قامشلی بودم دریافتم. در قامشلی، یک بخش هنوز تحت کنترل حکومت بود: خیابان و اداره‌ی پست (که فکر می‌کنم مرکزِ حکومت بود). اما از همه مهم‌تر، آن‌ها تردد هوایی را کنترل می‌کردند. من مدتی به این موضوع فکر کردم و دریافتم که این کاملاً عاقلانه است، زیرا وقتی فقط یک فرودگاه داشته باشید، چه استفاده‌ای از آن می‌توانید بکنید؟ اگر دو فرودگاه داشته باشید می‌توانید به صورت رفت‌وبرگشت بین آن‌ها پرواز کنید. با یک فرودگاه نمی‌توان به جایی پرواز کرد، برای این‌که اگر بخواهید به جایی پرواز کنید، باید یک‌سری معاهداتِ بین‌المللی را تماماً امضا کنید. باید موافقت‌نامه‌های امنیتی، ایمنی، و انواع گوناگونی از موافقت‌نامه‌های تجاری داشته باشید. در واقع چنین چیزی غیرممکن است، مگر این‌که شما یک دولت باشید. این امر نشان می‌دهد که همه‌ی این سازوکارهای بوروکراتیک به واقع در وهله‌ی نخست خوب و ضروری هستند –کسی نمی‌خواهد هواپیماها سقوط کنند، و همان‌طور که می‌دانید مردم روژئاوا نگرانی‌های امنیتی خاصی دارند، زیرا اگر هواپیماها پرواز کنند بسیاری تلاش خواهند کرد آن‌ها را منفجر کنند. با این حال همه‌ی این معاهدات بین‌المللی شکلِ خاصی را فرض می‌گیرند: آن‌ها فرض می‌کنند شما یک دولت هستید، و اگر مانند یک دولت عمل نکنید با شما معامله نمی‌کنند. پس عملاً لازم است یک غشاء ساخته شود، نوعی ساختار میان همه‌ی اشکال سازمانی که می‌توانند در نهادهای بین‌المللی، که شکل دولتی را تحمیل می‌کنند، ادغام شوند از یک‌سو، و تجربه‌ی مستقیماً دموکراتیک پایین‌‌به‌بالا که مایه‌ی حیاتی است که روژئاوا را تا این حد درخشان و به لحاظ تاریخی امیدوارکننده ساخته است از سوی دیگر. بیش‌تر نزاع‌هایی که من زمانی که به دنبال نقاط تنش‌زا و موضوعاتی که مردم درباره‌ی آن‌ها بحث می‌کردند می‌گشتم شاهد بودم، همیشه به این موضوع ربط داشت. به دو مورد اشاره می‌کنم که در آن زمان توجهم را جلب کردند. یکی زمانی بود که با چیزی شبیه به وزارت اقتصاد (یادم نیست عنوان دقیق آن چه بود، افرادی که مسئول هماهنگیِ امورِ اقتصادی بودند) صحبت کردیم. آن‌ها درباره‌ی تأثیرات مخرب محاصره، ضرورت دسترسی به انرژی، تمایل به ایجاد روابط بین‌المللی گوناگون صحبت کردند. این کاملاً عاقلانه بود، زیرا آن‌ها در شرایط اقتصادیِ وخیمی قرار داشتند. اما بعدها ناظم، که از یک سال قبل به نمایندگی از ما در آن‌جا حضور داشت و با افراد مشابهی صحبت کرده بود، گفت: «عجب! این کاملاً با چیزی که ما دفعه‌ی قبل شنیدیم متفاوت است! دفعه‌ی قبل که ما این‌جا بودیم، گفته شد که محاصره به نوعی یک موهبت با لباس مبدل است، زیرا به ما امکان می‌دهد نهادهای اتونومی خلق کنیم تا خودبسنده شویم». متوجه شدم که این یک نقطه‌ی تنش است. کسانی بودند (انسان‌هایی بسیار تحصیل‌کرده، بالغ و دنیادیده) که روژئاوا را درون شبکه‌ای از انواع متفاوتِ روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی با دنیای بیرون می‌دیدند. آن‌ها استدلال می‌کردند که بعضی چیزها شدیداً مورد نیاز هستند. برای این‌که زیرساخت ویران نشود، جایگزینی قطعات چیزهای خاص ضرورت دارد. در آنِ واحد گروه‌های دیگری بودند که می‌گفتند این بهایی معقول است که برای داشتنِ آزادیِ خلقِ تجربه‌ی اتونوم باید پرداخته شود. یکی از گردهم‌آیی‌هایی که در آن مشارکت کردیم، دومین نقطه‌ای بود که در آن دیدم مردم بر سر چیز مهمی بحث می‌کنند. مشخص بود که این گردهم‌آیی‌ها تعیین‌کننده هستند، زیرا اغلب پیش می‌آمد که مردم بسیار عصبانی شوند و بر سر یک‌دیگر فریاد بزنند. بنابراین، واضح بود که این مجمع [صرفاً] دموکراسیِ نمایشی نیست. چیزی که برای مردم بیش‌ترین برانگیزانندگی را داشت به آسایش مربوط بود. آسایش تقریباً معادل پلیس است، یعنی [متولی] امنیت داخلی. موردی وجود داشت که باعث شده بود یکی از افراد را احضار کنند. به خاطر ندارم دقیقاً مشکل چه بود. فکر کنم کسی بود که مظنون به احتکار شکر بود. می‌خواستند افرادی را برای تفتیش یک خانه مأمور کنند. عضوی از آسایش که به این کمیته‌ی محلیِ امنیتِ مجمع دموکراتیکِ محلی احضار شده بود گفت که نمی‌تواند بدون هماهنگی با افسر فرمانده‌اش و کسب اجازه این کار را انجام دهد. حضار بسیار ناراحت شدند و به او گفتند که این یک ساختار بالابه‌پایین نیست، آن‌ها کمیته‌ی محلی هستند و عضو آسایش در واقع به آن‌ها پاسخ‌گوست. سپس درباره‌ی این صحبت کردند که شاید لازم باشد یک نشان یا نوعی کلاه طراحی کنند تا به این افراد یادآوری شود که در حقیقت باید به اعضای کمیته پاسخ‌گو باشند [نه به افسران فرمانده]. بنابراین از قبل نوعی آگاهی عمیق نسبت به خطرات منطقِ بالابه‌پایین و تبدیل شدن به چیزی شبیه به یک دولت، و این‌که باید مدام گوش‌به‌زنگ بود تا چنین اتفاقی نیفتد، وجود دارد. من فکر کردم که این مسئله بی‌نهایت مهم است زیرا نشان می‌دهد که چه چیزی واقعاً در خطر است. فشار شدیدی از بالا برای ادغام در نظام بزرگ‌تر وارد می‌شود. شما مجبورید روابط بین‌المللی داشته باشید. اما در همین حین، [نهادهای بین‌المللی] بدونِ وقفه خواهند کوشید منطق خاصی را اشاعه دهند که فرض می‌کند امور از بالا اداره می‌شوند نه از پایین. نکته‌ی دیگر این‌که پس از بازگشت، به گزارش‌های حقوق بشر در روژئاوا نگاه کردم. دیدبان حقوق بشر گزارش نسبتاً منتقدانه‌ای نوشته است. یکی از انتقادات گزارش این بود که [در روژئاوا] استانداردهای جهانیِ محاکم قضایی برآورده نمی‌شوند. فکر کردم این بسیار گویاست، زیرا در واقع آن‌ها در تلاش‌اند نوعی سیستم عدالت اساساً متفاوت و پایین‌به‌بالا خلق کنند که بر اصول عدالت ترمیمی بر اساسِ اتفاق آرا مبتنی است و انگاره‌های انتقام و کیفر را از میان برمی‌دارد. همه‌ی این‌ها بسیار زیباست و تجربه‌ی تاریخیِ مهمی به شمار می‌رود، ولی باز هم بنا به استانداردهای جهانی، نقض حقوق بشر به‌حساب می‌آید. چیزی که فعالان حقوق بشر در تلاش‌اند تا به انجام برسانند ایجاد حفاظ‌های امن در مقابل قدرت دولتی است، اما این حفاظ‌ها وجود قدرت دولتی را فرض می‌گیرند. بنابراین از نقطه‌نظرِ آن‌ها، حذف کامل قدرت دولتی به همان اندازه نقض حقوقِ بشر است که وجود قدرت دولتی نامحدود و مستقیم. فکر می‌کنم این مورد هم مانند مورد وزیران اقتصاد نشان می‌دهد که افراد بی‌نهایت خوش‌نیت می‌توانند در ورود مجدد منطق دولت نقش هم‌دست ایفا کنند و کل پروژه را به‌خطر بیندازند.

در پایان، پس از این‌که ده روز آن‌جا بودیم (که مدت زیادی نیست)، از ما خواسته شد تا انتقادات خود را بیان کنیم، یعنی بگوییم چه کارهایی را می‌توان بهتر انجام داد و مراقب چه چیزهایی باید بود. ما رایزنی کردیم و به یک لیست رسیدیم. یک مسئله خطر ظهور سیاستمداران بود: وقتی یک سیستم متشکل از نمایندگان دارید، [کارِ آن‌ها] بسیار زمان‌بر است. هر کسی نمی‌تواند این کار را انجام دهد. پس چطور می‌توان تضمین کرد که افراد خاصی به متخصصان سیاسی بدل نشوند و طبقه‌ی سیاسی ظهور نکند؟ مسئله‌ی دیگر این بود که چگونه می‌توان میان ساختارهای پایین‌به‌بالا و ساختارهای بالابه‌پایین یک غشاء ایجاد کرد، تا تضمین شود که این نوع بسیار خیرخواهانه ولی در عینِ حال خطرناک و خزنده‌ی بوروکراتیزاسیون [در کل ساختار] رسوخ نمی‌کند. نهایتاً، مسئله‌ی طبقه‌ی اجتماعی: وقتی هنگام صحبت با مردم در روژئاوا به طبقه اشاره می‌کردیم، بخش بزرگی از واکنش چیزی شبیه به کلافگی بود. «دوباره نه! واقعاً نمی‌خواهم بار دیگر درباره‌ی این‌که آیا دهقان‌ها واقعاً پرولتاریا هستند یا نه بحث کنم». [به نظر خیلی‌ها] این مباحثات مارکسیستیِ قدیمی بسیار نخ‌نما و نامربوط هستند. من با این نظر موافقم. اما فکر می‌کنم اگر مسئله‌ی طبقه‌ی اجتماعی کلاً کنار گذاشته شود، به همان اندازه خطرناک خواهد بود. اگر رهیافت کسی مانند پیر بوردیو را اتخاذ کنیم، خواهیم دید که انواع متفاوتی از سرمایه وجود دارد: سرمایه‌ی اقتصادی (که تا حد زیادی می‌توان بر آن نظارت کرد)، و علاوه بر آن سرمایه‌ی اجتماعی و فرهنگی. افراد خاصی وجود دارند که از ارتباطات بین‌المللی برخوردارند و هم‌چنین (تقریباً به شکلی طبیعی) می‌دانند با موقعیت‌هایی مشخص چگونه باید برخورد کنند، در نهایت، این افراد از خلال روابط‌شان با دنیای بیرونی، سلسله‌مراتب‌ها را از نو ایجاد می‌کنند. به نظر من یکی از مهم‌‌ترین مسائل این است که دقیقاً چگونه باید از این اتفاق جلوگیری کنیم. ما دقیقاً مشابهِ این مشکل را در هر دو جنبشی که درباره‌ی آن‌ها صحبت کردم داشتیم، هم در جنبش عدالت جهانی و هم در جنبش اشغالِ وال‌استریت. گرایشی در کار بود برای بوروکراتیزاسیونِ داخلی. افراد با فرآیندها و اصول به گونه‌ای برخورد می‌کردند که گویی قاعده هستند، و در مواجهه با آن‌ها باید از مجموعه‌ی قواعدِ مدونی پیروی کرد. هرچه بیش‌تر این اتفاق می‌افتاد، احساس می‌کردیم کسانی که دارای زمینه‌ی طبقاتِ متوسط یا بالا هستند احساس راحتیِ بسیار بیش‌تری می‌کنند، و کسانی که زمینه‌ی معمولی‌تری دارند معذب می‌شوند و میتینگ‌ها را ترک می‌کنند. این برای هر جنبشِ اجتماعی یک خطر دائمی است، مگر این‌که عمیقاً درباره‌ی آن خودآگاه باشیم. بنابراین گمان می‌کنم که در روژئاوا، به شکلی تناقض‌آمیز، محاصره اجازه داده است نوع جدیدی از جامعه ظاهر شود. اما چالش‌های واقعی وقتی آشکار می‌شوند که امور به‌پیش روند. باید راه‌هایی پیدا کنند تا این انرژی زیبای پایین‌به‌بالا حفظ شود، بدون این‌که بوروکراسیِ خزنده کنترل امور را به‌دست گیرد. می‌خواستم این را به عنوان یک مسئله مطرح کنم. گمان می‌کنم مهم است که به آن فکر کنیم.

ویراست سخنرانی دیوید گریبر در کنفرانس:

Challenging Capitalist Modernity III:

Uncovering Democratic Modernity ― Resistance, Rebellion and Building the New.

DAY II: David Graeber – Re-Thinking Resistance: Smashing Bureaucracies and Classes (2017) KONTEXT-TV

[۱] مصاحبه‌ی «نه، این یک انقلاب واقعی است!».

[۲]. Cizire

[۳] bazaar

[۴] cooperatives

[۵] deprofessionalization

[۶] cooperative management

[۷] collectives

[۸]. open economy

[۹] caring labor

[۱۰]. capitalist modernity

[۱۱] Anti-Globalization Movement

[۱۲] global administrative bureaucracy

[۱۳] planetary administrative bureaucracy

[۱۴] bottom-up

[۱۵] capitalist surplus

[۱۶] top-down

[۱۷] ریاست مشترک «کنگره‌ی ملیِ کردستان».

[۱۸] Self-administration