دانشگاه ایرانی به مثابه یک توپوسِ تکین؛ روایتی تاریخی- انتقادی از نقش استراتژیک دانشگاه در ایران

دانلود پی‌دی‌اف

آغاز بحث؛ درباره‏‌ی دو مفهوم

برای آغاز بحث ضروری است دو مفهوم را که در این نوشتار به تناوب از آن بهره برده‌‏ام تبیین کنم. این دو مفهوم یکی توپوس (Topos) است که اصلا یونانی است و دیگری تکینگی (Singularity) که ریشه در زبان فنیِ ریاضی و نجوم دارد و برخی اندیشمندان در فلسفه نیز از آن بهره برده‌‏اند.

توپوس جایگاه یا مقامی است که در آن مناسبات دیالکتیکی رخ می‏‌دهد. من این مفهوم را از ارسطو وام گرفته‌‏ام آنجا که در رساله‏‌ی توپیکا از مجموعه‏‌ی ارغنون، توپوس را مقام بحث عنوان کرده بود ولی آن را از مفهومی منطقی به ابزاری تحلیلی برای تعیین حدود و صغور فضایی تبدیل می‌‏کنم که در آن کنش (در شکلی دیالکتیکی) رخ می‌‏دهد. در این معنا جامعه بزرگترین توپوس یا توپوس کلان است یعنی بزرگترین مکانی است که در آن انسان‏ها در مقام، جایگاه یا موقعیت کنش‏‌کردن در برابرِ هم قرار می‌‏گیرند[۱]. در این مقاله برای من، دانشگاه هم یک توپوس است یکی به آن دلیل که مانند جامعه، مکانی است که در آن انسان‏ها به واسطه‏‌ی قوانین، هنجارها و الگوهای مستقر به کنش با یکدیگر می‏‌پردازند و دیگر آنکه خود در موقعیتِ کنش با دیگر عرصه‌‏های مناسبات جمعی قرار می‏‌گیرند. اگر در نسبت با مفهوم توپوس، جامعه‏‌شناسی را دانش مطالعه‏‌ی امکان‏‌های کنش یا همان توپوس‌‏ها بدانیم، در این نوشتار به عنوان یک جامعه‏‌شناس به توپولوژیِ دانشگاه یعنی به مطالعه‏‌ی امکان‏‌های کنش‏گری در دانشگاه در مقایسه با دیگر امکان‏‌های کنش‏گری در جامعه به مثابه یک توپوس کلان پرداخته‌‏ام.[۲] برای من دانشگاه ایرانی مکانی است که امکان‏‌هایی به غایت متفاوت از دیگر عرصه‏‌های مناسبات جمعی برای کنش ایجاد می‏‌کند. به بیان دیگر دانشگاه ایرانی برای من یک توپوس تکین است. تکینگیُ منحصر به فرد بودنی است که انرژی می‏‌آفریند. تکینگی در نجوم در وصف انرژی بسیار سیاه‌‏چاله‏‌ها به کار می‏‌رود. من هم تکینگی را برای توصیف انرژیِ بسیاری به کار برده‌‏ام که دانشگاه ایرانی در دوره‌‏های تاریخی مختلف از خود بروز داده است[۳].

 

آیا دانشگاه مدرن غربی در زمان تاسیس یک توپوس تکین بود؟

دانشگاه ایرانی یعنی همان که در سال ۱۳۱۳، و بر اساس ماده واحده‏ای که مجلس شورای ملی به تصویب رساند تاسیس شد گونه‏‌ای از دانشگاه مدرن غربی است. یعنی مجموعه‌‏ای است از مناسبات بروکراتیک که هدفش تولید دانش است. در غرب دانشگاه‏‌های پیشامدرن بروکراتیک نبودند. دانش در جریان نظامی از مناسباتِ اجتماعی و نه جامعوی و بیشتر در ارتباط با نهادهای مذهبی به وجود می‌‏آمد. دانش تولید نمی‌‏شد خلق می‏‌شد. ولی دانشگاه مدرن از طریق مناسبات بروکراتیکی که بر فرآیندهای خلق دانش چیره ساخت، تولید دانش را به امری مدیریت‏‌شده و تولیدی تبدیل کرد. ولی چه چیز ضرورت تولید دانش به مثابه امری مدیریت‏‌شده و تولیدی را به وجود آورد؟

در غرب، پیش از تاسیس دانشگاه مدرن، توپوس تکینی به وجود آمده بود که انرژی لازم را برای تحول، توسعه، تغییر و انقلاب فراهم می‏‌کرد: بازار مدرن. دانشگاه مدرن پیامد ایجاد چنین توپوس تکینی بود. مناسبات بازار مدرن، مناسباتی بود که پیش از خودش در هیچ یک از عرصه‏‌های مناسبات جمعی وجود نداشت. بورژوازی پدید آورنده‏‌ی این توپوس تکین بود. مناسباتی که در آن پول به چیزی جز پول، یعنی به سرمایه تبدیل می‏‌شد. سرمایه، پولِ همواره در حال افزایشِ همیشه در گردش است[۴]. مناسبات بازار مدرن، مناسباتی بود که به بورژوا اجازه می‏‌داد پول را در جریان گردشی بی‏‌منتها به سرمایه تبدیل کند. برای بورژوازی، باید تمام مناسبات جمعی در همه‏‌ی عرصه‌‏های اجتماعی به کمک حفظ این جریان گردش می‏‌آمد. حفظ سیالیت پول برای حفظ قابلیت دائمیِ تبدیلش به سرمایه غایت بورژوزای تلقی می‏‌شد. منطقِ مناسبات جمعی در بازار مدرن که غایتش همان سیالیت است با منطق تمام مناسبات جمعی در عرصه‏‌های دیگر تفاوت داشت. مثلا دولت، در عصری که بورژوازی تنها مناسبات بازار را تعیین می‏‌کرد این سیالیت را نمی‏‌پذیرفت. دولت‌‏ها در آن عصر، مجموعه‏‌ای از مناسبات جمعی بودند که منطق‌شان ثبات و استقرار بود. در آن عصر بازار مدرن، تنها توپوسی بود که مناسباتش بر سیالیت و نه ثبات مبتنی بود. بازار مدرن، امکانی برای کنش می‌‏آفرید که با هر چارچوب دیگری برای برقراری تعامل میان انسان‏ها تفاوت داشت. سیالیت ایجاب می‏‌کرد که «همه»، فارغ از رنگ، نژاد، مذهب، پیشینه‌‏ی خانوادگی، قومیت و… با هم در رابطه‏‌ی متقابل قرار گیرند. انرژیِ حاصل از تکینگی این مناسباتِ به غایت متفاوت، بورژوازی یعنی انسانِ کنش‎‏گر درون این مناسبات را به پرانرژی‏‌ترین گونه‏‌ی انسانی برای تاریخ بشر تبدیل کرد[۵]. انرژی حاصل از تکینگیِ توپوس بازار مدرن نهایتا، انقلاب‌‏های بزرگ عصر جدید از انقلاب صنعتی در بریتانیا تا انقلاب کبیر در فرانسه را رقم زد. دانشگاه مدرن غربی دستگاهی بود که به کمک تعمیم منطق مناسباتِ تکینِ بازار مدرن آمد و آن مناسبات را به مناسبات حوزه‏‌ی تولید علم تبدیل کرد. به بیان دیگر دانشگاه مدرن غربی در غرب، توپوس تکین نبود بلکه امتداد مناسبات بازار مدرن بود. دانشگاه ارزش اضافی اقتصادیِ تولید شده در بازار را به ارزش‌‏های اضافی غیر اقتصادی تبدیل می‏‌کرد. دانشگاه مدرن غربی پول به سرمایه تبدیل‏‌شده در بازار را به منزلت برای کسانی تبدیل می‏‌کرد که از منزلت‌‏های سنتی بی‌‏بهره بودند و به منزلت‏‌های جدید در منطق مناسبات جدید نیاز داشتند. دانشگاه در غرب در زمان‌ه‏ای که دیگر مناسبات بازار مدرن، مناسباتی تکین نیست و به منطق مناسبات همه‏‌ی عرصه‏‌های اجتماعی تبدیل شده هنوز هم چنین وظیفه‏‌ای بر دوش دارد. به همین دلیل است که دانشگاه مدرن غربی با بازار و صنعت در ارتباط است و بر اساس نیاز آنها اهداف و عملکردش را تنظیم می‏کند. خلاصه آنکه آن دانشگاهی که الگوی تاسیس دانشگاه ایرانی در میانه‏‌ی حکومت پهلوی اول قرار گرفت، پیامد انرژیِ حاصل از تکینگیِ توپوس بازار مدرن بود و خود پدیده‏‌ی اجتماعیِ منحصر به فردی قلمداد نمی‏‌شد.

 

دانشگاه ایرانی از ابتدای تاسیس یک توپوس تکین بود

دانشگاه ایرانی در زمان‌ه‏ای تاسیس شد که ایده‌‏ی دولتِ مستقر تضادی انقلابی با ایده‌‏ی دولت‌‏های پیش از خودش داشت. دولت جدید، دولت خاندان‏‌های سنتی با منزلت‏‌های از پیش موجود نبود. دولتی بود که می‏خواست اقتدارش نه مبتنی بر وابستگی به ریشه‏های عمیق تاریخی بلکه مبتنی بر عملکردی بروکراتیک حاصل شود. ۹ سال پپیش از تاسیس دانشگاه ایرانی در سال ۱۳۰۴، مجلس شورای ملی تمامی القاب و عناوین لشگری و کشوری را ملغی اعلام کرده بود. نظام سنتیِ تولید و توزیع منزلت به کلی فروپاشیده بود و دولت جدید جایگزینی برای آن نظامی که از میان برده بود نداشت. دانشگاه به مثابه ناجی عمل کرد. مناسبات بروکراتیک دانشگاه بهترین موقعیت را برای تولید و توزیعِ منزلت‏‌هایی که ساختنی است و نه از پیش‏ داشتنی فراهم می‏‌کرد. نظام بروکراتیک تولید مدرک می‏‌توانست جایِ نظام سنتی- سلطنتیِ تولید القاب را بگیرد و منزلت برای کسانی که از آن بی‌‏بهره‌‏اند ایجاد کند. منزلتی که می‏‌توانست سوژه‏‌هایی جدید برای آپاراتوسِ[۶] بروکراتیک دولت پهلوی برسازد. دولت جدید مجموعه‌‏ای را وارد کرد، که شکلی منحصر به فرد از مناسبات درون اجتماع ایرانی به وجود آورد. مناسبات دانشگاه به مثابهِ دستگاهی بروکراتیک، همان مناسبات بازار مدرنِ بورژوا بود. بروکراسی دانشگاه، برای تولید ارزش‌‏های اضافی غیر اقتصادی به وجود آمده بود. در ایران آن زمان که بازار مدرنی وجود نداشت تا ارزش‏‌های اضافی اقتصادی‏‌اش را درون بروکراسی دانشگاه به ارزش‌‏های اضافی غیر اقتصادی تبدیل کند، مناسبات بروکراتیک دانشگاه کاملا منحصر به فرد می‌‏نمود. و به همین خاطر دولت، منبع تغذیه‏‌ی دانشگاه شد. دولت جدید از آنجا که آرمانی سکولار و مدرن داشت قرابت بیشتری با این دستگاه جدید برقرار می‌‏ساخت. در دوره‏‌ی نخست تاسیس دانشگاه یعنی از ۱۳۱۳ تا ۱۳۲۰ شمسی، دانشگاه مهمترین مکانِ برساخت سوژه برای دولت جدید محسوب می‏‌شد. بخش عمده‌‏ای از برنامه‌‏ها و سیاست‏‌های هویتی این دولت که مهمترین آن تولید و تقویت ایدئولوژی ملی‏‌گرایی بود درون دانشگاه پیگیری شد. بخش‌‏هایی چون گروه تاریخ، ادبیات فارسی و باستان‏‌شناسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران مهمترین و استراتژیک‌‏ترین مکان‏‌ها برای تولید این ایدئولوژی بودند. کنشِ این بخش‌‏ها در دوره‏‌ی ابتدایی تاسیس بسیار استراتژیک‏‌تر از کنشِ بخش‏‌هایی چون دانشکده فنی و طب بود. شاهد این مدعا آن است که روسای دانشگاه تهران در تمام سال‏‌های دوره‌‏ی نخست همه کسانی‏ بودند که به حوزه‏‌های علوم انسانی تعلق داشتند. باید اعتراف کرد که یکی از موفق‌‏ترین دوره‌‏های حیات دانشگاه تهران نه در وجهی ارزش‌‏گذارانه بلکه در خوانشی کارکردگرایانه، دوره‌‏ی نخست است چرا که به نظر می‏‌رسد دولت جدید بهترین بهره‏ را از تکینگی مناسبات این پدیده‏‌ی اجتماعی ‏برد و از این راه به تولید دو چیز که در ایران فقط به مدد دانشگاه ممکن بود پرداخت یکی منزلت‏‌های جدید و دیگری ایدئولوژیِ ناسیونالیستی‏‌ای که برای بقا و اقتدار به آن نیازمند بود. نه آن منزلت را می‏‌شد بیرون از دانشگاه مثلا در حوزه‏‌های دینی یا مدارس وابسته به بازار تولید کرد و نه آن ایدئولوژی را می‏‌شد به نحوی کارآ در جایی بیرون از دانشگاه به وجود آورد. خوانش‏‌هایی که دانشگاه در این عصر را دستگاهی برای تولید متخصص جهت گردانیدن چرخ توسعه می‏‌دانند از نقش‌‏آفرینی منحصر به فرد دانشگاه در این دو عرصه غافل‌اند و تصور می‏‌کنند دانشگاه نقش استراتژیکش را در اجتماع ایرانی به این سبب بدست آورد که متخصص از جنس دکتر و مهندس به وجود آورد. شواهد بسیاری اعتبار چنین خوانشی را مخدوش می‏‌کنند. می‌‏توان تکینگی دانشگاه در این دوره را تکینگیِ کارکردی نامید. به بیان دیگر تنها در این دوره است که انرژیِ حاصل از منحصر به فرد بودگی دانشگاه در ایران در خدمت تغییر ساختار کنش در عرصه‌های دیگر اجتماعی قرار گیرد.

 

تکینگی دانشگاه بحران‏‌آفرین می‏‌شود

از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۳ علی اکبر سیاسی رییس دانشگاه تهران بود. او از اعضایِ کمیته‏ای بود که کار خطیر راه‏‌اندازی و تاسیس دانشگاه زیر نظر وزارت معارف وقت را بر عهده داشت. تفاوت کلیدی علی اکبر سیاسی با دیگر موسسین و ر‌ؤسای دانشگاه در آن عصر آن بود که او از رجال و نخبگان محسوب نمی‏‌شد. سیاسی فردی عادی بود که مبتنی بر شایستگی‏‌های فردی و نه پیشینه‏‌ی خانوادگی به منزلت دست‏‌یافته بود. عملا دانشگاه تهران در دوره‏‌ی نخست توسط کسانی اداره می‏‌شد که از نخبگان و رجل قجری به حساب می‌‏آمدند و علی‏رغم شایستگی‌‏های فردی پشتوانه‏‌ی فرهنگیِ خانوادگی نیز داشتند. تا آن زمان هنوز برخی دیدگاه‌‏های سنتی در برنامه‏‌های تنظیم مناسبات دانشگاه به خصوص آنجا که صحبت از استخدام اساتید بود نفوذ داشت. در عصر علی اکبر سیاسی این بخش از دیدگاه‌‏های سنتی اعتبارش را از دست داد و دانشگاه در معنای کامل به دستگاهی بروکراتیک تبدیل شد که در آن «همه» این امکان را داشتند که اگر به شایستگی‌‏های اکتسابیِ لازم دست‏ می‌‏یافتند به آن وارد شوند. دوره‏‌ی علی‏‌اکبر سیاسی دوره‏‌ی آغازینِ توده‌‏ای شدن آموزش عالی در ایران بود. توده‏‌ای و همگانی شدن آموزش عالی (یعنی بوجود آمدن «امکان» دسترسی به آموزش عالی برای همه) دانشگاه ایرانی را به توپوس تکینه‏‌تری بدل کرد. هیچ یک از عرصه‏‌های اجتماعی در آن عصر، امکان دسترسی را برای همه برقرار نمی‏‌کرد. دانشگاه ایرانی در این عصر عرصه‏‌ی کنش کنش‏گرانی شد که شاید بیرون از دانشگاه هیچگاه بختِ رابطه‏‌ی متقابل با یکدیگر را نمی‌‏یافتند. دانشگاه به «اجتماع غریبه‌‏ها» تبدیل شد و این ویژگیِ اصلی مناسبات جامعوی (گزل‌شافتی) در عصر جدید است. مهمترین ارزش‌‏های مناسبات جامعوی مانند بازاندیشی، تغییر مدام و آرمان‏‌سازیِ انقلابی به ارزش‌‏های کسانی تبدیل شد که در مناسبات جامعویِ دانشگاه ایرانی مشارکت می‏‌یافتند. بیشترین مداخلات سیاسیِ دانشگاه از زمان تاسیس که در نتیجه‏‌ی تعارض ارزش‌‏های جامعوی دانشگاه با دیگر عرصه‌‏های اجتماعی بود در همین دوران ریاست علی اکبر سیاسی به وجود آمد. پایان دوران ریاست سیاسی همزمان بود با فعالیت‌‏ها و مداخلات سیاسیِ بی‏‌مانندی که دانشگاه پس از کودتای ۲۸ مرداد از خود بروز داد. سیاسی در جریان اعتراض به مداخلات حکومت در مناسبات دانشگاه از سمت‌اش برکنار شد. انرژیِ حاصل از تکینگی دانشگاه پس از علی اکبر سیاسی این نهاد را به یکی از بازیگران اصلیِ مناسبات سیاسی در اجتماع ایرانی تبدیل کرد. دوره‏‌ی سوم حیات دانشگاه در ایران نیز دوره‏‌ی تکینه‌‏تر شدن دانشگاه است. ۱۳۳۳ تا ۱۳۴۳، دوره‌‏ای است که در آن دانشگاه‏‌های دیگری غیر از دانشگاه تهران تاسیس شدند. تکثر دانشگاه‏ها می‏‌توانست انرژی حاصل از تکینگی دانشگاه تهران را تحت‏‌الشعاع قرار دهد ولی پیامد ناخواسته‌‏اش تعمیم منطق مناسباتِ تکینه‏‌ی دانشگاه در تهران به دیگر شهرهای ایران بود. در سال‏‌های دوره‏‌ی سوم حیات دانشگاه در ایران، شاهد نوعی انتقالِ نقش استراتژیک از گروه‏‌های تاریخ، باستان‏شناسی و ادبیات به دانشکده‏‌های فنی و طب هستیم. در این سال‏ها وظیفه کنش‏گری سیاسی که در نتیجه‏‌ی انباشت انرژیِ حاصل از تکینگی دانشگاه رخ می‏‌داد از دانشجویان علوم انسانی به دانشجویان فنی منتقل شد. در این دوران دانشگاه به خصوص در بخش فنی و اقتصادی به مرکزی برای مبارزه با مناسباتی تبدیل شد که با مناسبات دانشگاه در تعارض بود. نتیجه‏‌ی منطقیِ این مبارزه، طرح انقلابی موسوم به انقلاب سفید بود که گروهی از متخصصان دانش‌‏آموخته‌‏ی دانشگاه آن را تنظیم کرده بودند. انقلاب سفید هدفش از میان بردن آن ساختارهای سنتیِ اقتصادی بود که از پیدایش بازار مدرن در ایران جلوگیری می‌‏کرد. پیدایش بازار مدرن می‏‌توانست دانشگاه را از موقعیت تکینه‌‏اش بدر آورد. پس بیراه نیست اگر بخشی از دانشگاه را همراه با ایده‏‌ی انقلاب سفید تصور کنیم چرا که احتمالا دانشگاه به این واقعیت پی برده بود که موانع اصلی بر سر راه استقرار مناسبات بازار مدرن، دانشگاه را تکینه‌تر می‏‌کند و وجود یک بازار مدرن، از تزلزل دائم دانشگاه می‌‏کاهد.

انقلاب سفید و اصلاحات ارضی نقطه‌‏ی شروعی شد برای مرحله‏‌ی جدیدی از حیات تکینه‏‌ی دانشگاه ایرانی. پس از این رخداد، شرایط برای ایجاد مناسبات جامعوی در عرصه‏‌های دیگر فراهم شد ولی دانشگاه باز هم نقشی محوری در هدایت آرمان‏‌های کنش‏گران جامعوی‏‌ای که در دیگر عرصه‏‌ها بروز می‌‏کردند یافت. این نقش محوری، دولت را نسبت به دانشگاه بی‏‌اعتماد کرد. دیگر دولت از مناسبات تکینه‌‏ی دانشگاه حمایت نمی‏‌کرد و می‏‌خواست از طریق مداخله، کنترل مناسبات در دانشگاه را بدست گیرد. تلاش‏‌های دولت برای کنترل مناسبات دانشگاه، دانشگاه را در توپوس مبارزه‏‌ی سیاسی قرار داد. از ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۷، انرژیِ حاصل از تکینگیِ دانشگاه، انرژی‏‌ای بود که تماما صرف مبارزه‏‌ی سیاسی شد. البته طرف مبارزه‌‏ی سیاسیِ دانشگاه فقط دولت که در این دوران دیگر نمی‌‏توانست نماینده‏‌ی مناسبات جامعوی باشد نیست. تمام عرصه‏‌های اجتماعیِ بیرون از دانشگاه که منطقِ تکینه و منحصر به فرد دانشگاه را نمی‏‌پذیرفتند، طرف مبارزه‏‌ی سیاسی دانشگاه به حساب می‌‏آمدند. در این دوران همه‏‌ی گروه‏‌هایی که هدفشان مبارزه با دولت بود به نحوی با فضای تکینه‏‌ی دانشگاه ارتباط برقرار کردند. گویی نمی‏‌شد بیرون از این عرصه‏‌ی پرانرژی به مبارزه‌‏ی سیاسی دست زد. دانشگاه اداره‏‌ی همه‏‌ی گرایش‌‏ها در مبارزه با دولت را از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۷ بر عهده گرفت. بحران تکینگی دانشگاه و جذب تمام نیروهای سیاسی درون آن در نهایت به وقوع انقلاب در سال ۱۳۵۷ انجامید.

 

توپوس تکین دانشگاه ایرانی پس از انقلاب اسلامی؛ انتقال نقش استراتژیک به دانشجویان هنر

انقلاب قطعا نتیجه‌‏ی تکینگی بحرانی دانشگاه در ایران بود ولی از آنجا که بدنه‌‏ی مذهبیِ غیر بورژوا، منطق مناسبات در دوره‏‌ی پس از انقلاب در ایران را شکل دادند، تکینگی دانشگاه پس از انقلاب از میان نرفت. انقلاب اسلامی بر ایدئولوژیِ احیای مناسبات غیربروکراتیک مبتنی بود و از این جهت منطقش با منطقی که دانشگاه ایرانی را سامان می‌‏داد به غایت تفاوت داشت. این تفاوت در بحرانی‌ترین مواجهه، به تعطیلیِ دانشگاه پس از انقلاب اسلامی انجامید. تعطیلیِ دانشگاه به قصد رهایی از منطق متفاوت مناسبات دانشگاه رخ داد. ایده‏‌ی دانشگاه اسلامی نیز بیشتر به این جهت طرح شد تا دانشگاه دیگر آن توپوس جداافتاده و متفاوت نباشد. با بازگشایی دوباره دانشگاه‏‌ها که برحسب ضرورتِ استقرار دولتی بروکراتیک برای حل مشکلات به وجود آمده پس از انقلاب به وقوع پیوست داستان از سر گرفته شد.

دانشگاه ایرانی علی‏‌رغم تحولات رخ‌داده در تمام این سال‏ها هنوز هم توپوسی تکینه است. البته به نظر من شکل بروز این تکینگی با گذشته تفاوت دارد. مبارزه‏‌ی دانشگاه در سال‏های بیشتر از راه تولید کردارهای فرهنگی‏‌ای صورت می‏‌گیرد که با کردارهای فرهنگی مورد پذیرش در متن اجتماع ایرانی متفاوت است. از همین مجرا شاید بتوان کنشگران استراتژیکِ توپوس تکینِ دانشگاه ایرانیِ امروز را آن دسته دانست که به تولید الگوهای سبک زندگی مدرن دست می‏‌زنند. قطعا دانشجویان هنر، پیشاهنگان این دسته‏‌اند. اگر در دوره‏‌ی نخست دانشجویان ادبیات و علوم انسانی بودند با تولید ایدئولوژی ناسیونالیستی و در دوره‏‌های بعد دانشجویان فنی با تولید یک ایدئولوژی تلفیقی، تکینگی دانشگاه را بروز می‏‌دادند در عصر حاضر این دانشجویان هنرند که با تولید الگوهای متمایز سبک زندگی، تکینگی دانشگاه را به رخ می‌‏کشند. رخدادهای سیاسیِ بسیاری در این سال‏ها به وقوع پیوسته‏اند که از نظر برخی نمونه‏‌های کنش‏گری دانشگاه در عرصه‏‌ی سیاسیِ پس از انقلاب اسلامی‌‏اند ولی در کمتر رخداد سیاسی‏‌ای در این سال‏ها دانشجویان هنر نقش‌‏آفرینی مستقیم داشته‌‏اند. قطعا آنها کنش‏گران فعال عرصه‏‌ی سیاسی نیستند ولی به نظر من امروز نمایندگان اصلیِ تکینگی دانشگاه در ایران‌‏اند. مبارزه‏‌ی آنها مبارزه بر سر کردارهای به ظاهر غیر سیاسی است. کردارهای به ظاهر غیر سیاسی‏‌ای که واجد معنایی کاملا سیاسی است. آنها از طریق انقلاب در سبک زندگی، یعنی در پوشش، در سلیقه، در گفتار و… زمینه را برای یک تحول عمیق آماده می‏‌کنند. دانشگاه ایرانی امروز در آرمان‏های سیاسی‌‏اش که همان دموکراسی و برابری‌‏خواهی است تکینه نیست بلکه در کردارهای فرهنگی‏‌ای که تولید می‏‌کند تکینه است. مبارزه‌‏ی اصلی دانشگاه، مبارزه بر سر تغییر ذائقه‏‌ی فرهنگی است. هیچ دانشگاه‏‌رفته‌‏ای را نمی‌‏توان یافت که‏ به انقلاب در ذائقه ‏ی فرهنگی‌‏اش پس از ورود به دانشگاه اعتراف نکند. دانشگاه ایرانی، ما را در کردارهای فرهنگی به چیزی تبدیل می‌‏کند که می‌‏خواهد و از این جهت ما را به مبارزه با خودمان وادار می‏‌کند. مبارزه‏‌ای که پیش از هر چیز هر کدام از ما را به توپوسی تکین بدل می‌‏سازد. توپوسی تکین که سرشار از انرژی تغییر است.

 

پانوشت‌ها:

[۱] . من در فهمم از معنای توپوس و امکان به کارگیری آن برای تحلیل‏‌های جامعه‏‌شناختی مدیون محمدرضا نیکفر هستم. او یکی در درسگفتارهای اندیشه‏‌ی انتقادی‏‌اش و دیگری در مقاله‏‌ی مارکس و آزادی درباره‌‏ی این مفهوم و استفاده‌‏ی جامعه‏‌شناختی از آن برای تحلیل مناسبات عینی بحث‏‌های ارزشمندی کرده است.

[۲] . به نظر من اصولا جامعه‏‌شناسی آغاز خود را مدیون کسی چون مارکس است که توانست موضوع مطالعه‌‏اش را به مثابه توپوس در نظر گیرد. برای مارکس (که بی‏‌تردید هم به لحاظ مفهومی و هم به لحاظ روش‏‌شناختی موسس جامعه‏‌شناسی است) کارخانه یک توپوس است. یعنی موقعیتی است که در آن مناسباتی خاص، امکان منحصر به فردی از کنش پدید می‌‏آورند. پس از او ماکس وبر هم آنجا که از پروتستانتسیم یاد می‏‌کرد نه ایده‌‏های یک مذهب خاص بلکه امکان منحصر به فردی از کنش یا توپوسی را مطالعه می‌‏نمود که پروتستانتیسم ممکن کرده بود.

[۳] . من در کتابی که اخیرا با عنوان «تولید و مصرف فرهنگی در دانشگاه ایرانی؛ درآمدی تاریخی- انتقادی» به نگارش درآورده‏‌ام و پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی آن را به چاپ رسانده است، به تفصیل درباره‏‌ی مصادیق این انرژی بسیار که دانشگاه ایرانی در طول تاریخ تکاملش از خود بروز داده است سخن گفته‏‌ام.

[۴] . توضیح بی‏‌نظیری از چگونگی این تبدیل (تبدیل پول به سرمایه) در فصل چهارم از جلد نخست کتاب سرمایه نوشته‏‌ی کارل مارکس آمده است.

[۵] . وصف این انرژی – انرژی تغییر- به نحو گویایی در مانیفست حزب کمونیست مارکس آمده است. آنجا که او ایجاد انقلاب مستمر در تولید و درانداختن آشوب بلاوقفه در تمامی رابطه‏‌های اجتماعی و عدم یقین و تلاطم پایان‌‏ناپذیر را ویژگی عصر بورژوایی بر شمرده است.

[۶] . از نظر لویی آلتوسر نهادهای آموزشی آپاراتوس‏‌هایی برای برساخت سوژه در نظام مناسبات بورژوایی هستند. آپاراتوس را به دستگاه هم ترجمه کرده‌‏اند.