عاملیت انسان چیست؟

 

دانلود پی‌دی‌اف

۱

در این نوشتار می­‌خواهم به بررسی این مساله بپردازم که مفهوم خود، یک انسان عامل و مسئول، مستلزم چیست. چه تفاوتی بین انسان و حیوان وجود دارد که ما خودمان را کنش‌گر و عامل می‌­دانیم، اما حیوانات را نه؟

البته این پرسش ما را از مساله اصلی (زبان و عاملیت انسان) بسیار دور می­‌کند و مسائل فلسفی زیادی را مطرح می­‌سازد که حتی نمی­‌خواهم به تمامی آن­ها اشاره کنم. اما تلاش می‌­کنم تا در این زمینه به پژوهشی مقدماتی بپردازم. برای این کار از ایده مهمی که هری فرانکفورت به تازگی مطرح ساخته، استفاده خواهم کرد. امیدوارم بتوانم با کمک این ایده به خوبی حوزه مفهوم “خود” را معین سازم.

ایده اصلی تمایزی است که فرانکفورت در کتابش “آزادی اراده و مفهوم انسان” میان امیال مرتبه اول و مرتبه دوم قائل می­‌شود. زمانی می‌­توان گفت من یک میل مرتبه دوم دارم که موضوع میل من یک میل (مرتبه اول) مشخص باشد. از نظر فرانکفورت طرح چنین تمایزی برای مشخص ساختن ویژگی­‌های عاملیت انسان و هم‌چنین برای تعیین حدود آن با عاملیت سایر موجودات ضروری است. او می­‌نویسد:

“انسان­ها تنها موجوداتی نیستند که میل و انگیزه دارند، یا تنها موجوداتی که از توانایی انتخاب برخوردار هستند. علاوه بر انسان­ها، گونه­‌های مشخصی هستند که از چنین توانایی­‌هایی برخورداراند، حتی برخی از آن­ها قادر به تفکر و تأمل هستند و بر پایه تأملات پیشین­شان به تصمیم­‌گیری می‌­پردازند. اما به نظر می­‌رسد ویژگی مختص انسان­ها این است که آن­ها قادر به پروراندن ……امیال مرتبه دوم…… هستند.”

به عبارت دیگر، ما گمان می‌­کنیم که حیوانات (حداقل حیوانات پیچیده‌­تر) نیز دارای میل هستند و حتی گاهی اوقات مجبور به انتخاب از میان چند میل مختلف هستند و یا اینکه برخی از امیال‌شان را به خاطر برخی دیگر پس می­‌زنند. اما آنچه که مایه تفاوت انسان می­‌شود، قدرت او برای ارزیابی امیال­اش است؛ قدرت او برای مطلوب پنداشتن برخی از آن­ها و نامطلوب پنداشتن برخی دیگر. به همین دلیل است که ” به نظر می­‌رسد هیچ حیوان دیگری به جز انسان ….. از استعداد برای خودارزیابی متأملانه برخوردار نیست. استعدادی که خود را به صورت امیال مرتبه دوم نشان می­‌دهد.”

من با عقیده فرانکفورت مبنی بر همبسته بودن استعداد ما برای ارزیابی امیال با توانایی­‌مان برای خودارزیابی موافق هستم و عقیده دارم این توانایی ویژگی اساسی حالتی است که تحت عنوان کنشگری انسان می‌­شناسیم. اما معتقدم اگر تمایز دیگری میان دو نوع از ارزیابی امیال قائل شویم، می­تواند به مشخص ساختن استلزامات این نوع کنش‌گری کمک کند.

ممکن است فردی میان دو فعالیت مطلوب‌اش به لحاظ راحتی و سهولت هر کدام از آن­ها به ارزیابی بپردازد، یا اینکه چطور امیال متفاوت را با هم سازگار کند (برای مثال فردی را در نظر بگیرید که با وجود گرسنگی غذا نمی­‌خورد، چرا که بعدا می­تواند هم شنا کند و هم غذا بخورد)، و یا اینکه چه‌طور بیشترین رضایت کلی را به دست آورد. همچنین ممکن است به تفکر پیرامون این امر بپردازد که از میان دو هدف مشخص کدام جذابیت بیشتری دارند (فردی که برای انتخاب از میان شیرینی‌­های مختلف تردید دارد).

اما در هیچ کدام از موارد بالا، ارزیابی کیفی از امیال وجود ندارد. اجتناب از عمل به دلیل پست و یا بی­‌ارزش پنداشتن انگیزه­‌های پشت آن ­_ قدرت، کینه و یا حسادت _ نمونه‌­ای از این نوع ارزیابی است. در این نوع ارزیابی، امیال را با صفاتی مانند والاتر و پست­‌تر، پرهیزکارانه و فاسد، ژرف و سطحی، شریف و پست و …. مشخص می­‌سازیم. امیال به نحوی قضاوت می‌­شوند که گویی به لحاظ کیفی به سبک­‌های زندگی متفاوت تعلق دارند: زیست یکپارچه یا فروپاشیده، از خودبیگانه یا آزاد، دلیرانه یا بزدلانه، قدیس‌­مآبانه یا تنها انسان­‌وار و ……

به لحاظ شهودی، تفاوت را می­توان بدین شکل توضیح داد. در ارزیابی نوع اول، که آن را ارزیابی ضعیف می‌­نامم، تنها به نتایج اهمیت می­‌دهیم؛ اما در ارزیابی نوع دوم، ارزیابی قوی، به کیفیت انگیزه‌­های­‌مان. اما این کافی نیست. مهم‌­ترین مساله آن است که ارزیابی قوی به ارزش کیفی امیال متفاوت توجه می­‌کند. در مثال‌­های نمونه‌­ای مانند انتخاب جنوب در برابر شمال برای تعطیلات و یا خوردن ناهار در ساحل در برابر غذا خوردن در هتل، از همین مساله غفلت شده است. در این موارد، بدیل مطلوب بر اساس ارزش انگیزه بنیادین­‌اش انتخاب نشده است. در اینجا ترجیحی میان انگیزه‌­ها وجود ندارد.

اما این بدان معنی نیست که الف) انگیزه­‌ها در ارزیابی ضعیف همگن هستند. در ارزیابی ضعیف لزوما دو غایت یک میل و یا دو پیامد با اوصافی از حیث مطلوبیت یکسان را نمی­‌سنجیم. فردی را در نظر بگیرید که برای مقصد سفر تعطیلات میان شمال و جنوب مردد است. چیزی که سفر به شمال در بر خواهد داشت، زیبایی شگرف طبیعت وحشی، مکان­‌هایی بکر و …. است؛ اما چیزی که جنوب در بر دارد، سرزمین­‌های استوایی شاداب، حس تندرستی، لذت شنا در دریا و … است. می­‌توان چنین گفت که یکی از آن­ها هیجان­‌انگیز است و دیگری آرامش­‌بخش.

دو بدیل اوصافی دارند که به لحاظ مطلوبیت با یکدیگر متفاوت‌­اند؛ از این لحاظ می­‌توان گفت به لحاظ کیفی از یکدیگر متمایز هستند. اما در این مثال به لحاظ ارزشی تمایزی بین امیال وجود ندارد، و به همین دلیل می­‌توان گفت ارزیابی قوی نیست. من نهایتا جنوب را انتخاب خواهم کرد نه به خاطر اینکه آرامش ارزشمندتر از هیجان باشد، بلکه تنها به این دلیل که “این طور دوست دارم”.

از آنچه گفته شد می­‌توان نتیجه گرفت که ب) ارزیابی­‌های ضعیف صرفا کمی نیز نیستند. الزاما نمی‌­توان بدیل­‌ها را به صورت واحد­های محاسباتی مشترک و یا به صورتی قیاس­‌پذیر بیان کرد. این حقیقتی است که تحت­‌الشعاع خواستی تکرارشونده در تمدن خردگرای ما قرار گرفته است، خواستی برای تقلیل تأمل عملی به محاسبات کمی تا بیشترین حد ممکن. مکتب فایده­‌گرایی مهم‌­ترین بیان­گر چنین خواسته‌­ای است.

اصحاب مکتب فایده­‌گرایی درصدد طرد و حذف تمایزات کیفی ارزش‌­ها هستند. آن­ها بر این باورند که پایه واقعی ترجیحات انسانی کمی است و این تمایزات کیفی تنها تصویر مغشوشی از واقعیت به دست می­‌دهد. آن­ها امیدوارند تا با حذف ارزیابی قوی، قادر به محاسبه کمی شوند. من بر این باورم که فایده­‌گرایی در هر دو مورد (باور و امیدشان) اشتباه می­‌کند. چرا که حتی بدیل­‌هایی هم که بر اساس ارزش قابل تمایزگذاری نباشند، لزوما قابل محاسبه نیستند. در مثال بالا نمی­‌توان با محاسبات کمی بین دو مقصد سفر انتخاب کرد. البته می‌­توان تنها بخشی از ملاحظات من درباره هزینه سفر را قابل محاسبه کمی دانست. و یا در مثال دیگر زمانی­‌که می­‌خواهم از بین شیرینی­‌های مختلف انتخاب کنم، محاسبه نمی‌­کنم.

تمام این ارزیابی­‌های ضعیف تنها بدین معنای حداقلی کمی هستند که آن­ها مستلزم تمایز کیفی ارزشی نیستند. گاهی اوقات انتخاب­‌های این چنینی را با گفتن اینکه فلان گزینه “جالب­تر بود” و یا “ارزش بیشتری داشت” توضیح می­‌دهیم؛ اما بیان این عبارات بدین معنا نیست که حقیقتا چیزی وجود دارد که به لحاظ کمی قیاس‌­پذیر است؛ آن­ها فقط اصطلاحاتی برای بیان ترجیحات­‌اند. فایده‌­گرایان به دنبال تقلیل خرد عملی به محاسبه کمی هستند؛ کنار گذاشتن ارزیابی قوی شرط لازم چنین کاری است، اما مسلما شرط کافی نیست.

هم‌چنین نمی­‌توان گفت که ج) ارزیابی ضعیف تنها با پیامدها سر و کار دارد و مربوط به امیال نیست؛ نمی‌توان گفت که تمامی امیال مرتبه دوم ارزیابی­های قوی هستند. چرا که فرد می­‌تواند بر پایه ارزیابی ضعیف، خواسته­‌ای داشته باشد که فرانکفورت آن را “خواسته مرتبه دوم” می­‌نامد. زمانی­‌که بخواهم تا یک میل مرتبه اول مشخص، محرک من برای کنش باشد، می­توان گفت که “خواسته مرتبه دوم” دارم. {هنگامی که موضوع یک خواست، خواستی دیگر باشد مانند خواست ترک اعتیاد} فرض کنید من هم اکنون گرسنه هستم اما به خاطر اینکه می‌­خواهم به استخر بروم چیزی نمی­‌خورم. خواست من برای کنترل گرسنگی به خاطر لذتی که از شنا می‌­برم نوعی از خواسته مرتبه دوم است. اگر بخواهم تا به منظور کنترل وزن علاقه‌­ام به دسرهای پر کالری را کنترل کنم، این یک خواسته مرتبه دوم است. اما نمی­‌توان گفت که هیچ کدام از این خواسته‌­ها، خواسته‌­ای ارزشمند، شریف یا مهم است. در واقع تمایزی کیفی میان ارزش انگیزه­‌ها وجود ندارد.

و همان­طور که می‌­توانم بر پایه ارزیابی ضعیف خواهان نداشتن فلان خواسته خاص باشم، همچنین می­‌توانم خواهان داشتن خواسته‌­ای باشم که اکنون آن را ندارم. برای مثال، در ضیافت‌­های رومی افراد عادت داشتند به منظور بازیابی اشتهای‌شان و تناول غذای بیشتر به مکان خاصی بروند و هر چه خورده بودند را بالا بیاورند. این موارد مغایر با زمانی است که من بر پایه ارزیابی قوی و به دلیل خوب بودن یک میل، خواهان داشتن آن هستم. برای مثال، زمانی­که خواهان یک عشق و یا وفاداری[۲] شدید هستم.

پس تمایز میان دو نوع ارزیابی قوی و ضعیف تنها تمایزی میان ارزیابی کیفی و کمی و یا حضور و غیاب امیال مرتبه دوم نیست، بلکه بر مبنای تمایز میان ارزش امیال قرار دارد. برای تشخیص این مساله می‌­توانیم دو معیار به هم پیوسته مشخص کنیم.

نخست، در ارزیابی ضعیف برای اینکه چیزی خوب حساب شود، کافی است که خواهان آن باشیم. اما در ارزیابی قوی مفهوم “خوب” [اخلاقی] و یا سایر اصطلاحات ارزشی نیز وجود دارد و کافی نیست که آن چیز مورد علاقه ما باشد؛ در واقع امیالی وجود دارند که بد، پست، بی­ارزش، فرومایه، سطحی، مبتذل و … به حساب می­‌آیند.

دوم، در ارزبابی ضعیف نمی‌­توانیم همه بدیل­‌های ممکن را انجام دهیم. دست کشیدن از یک بدیل تنها به خاطر ناسازگاری ممکن‌­اش با بدیلی است که بیشتر از همه بدان میل داریم. اکنون گرسنه هستم، اما اگر چیزی بخورم نمی‌­توانم بعدن شنا کنم. پس صبر می­‌کنم تا بتوانم هم شنا کنم و هم غذا بخورم. ولی اگر می­‌توانستم بهترین­‌های هر دو جهان را با هم داشته باشم، بسیار خوشحا‌‌ل‌­تر بودم: اگر همین اکنون استخر باز باشد، من هم گرسنگی‌ام را تسکین می­‌دهم و هم از شنا کردن لذت می‌­برم.

اما در ارزیابی قوی ضرورتن چنین نیست. فرض کنید من تمایل بسیاری به انجام عملی بزدلانه دارم اما از انجام آن خودداری می­کنم. چیزی که مانع من می­‌شود بی­‌ارزش بودن خود عمل است، نه اینکه مانند مثال بالا عمل به یکی از بدیل‌­ها، مانع بدیل‌­های دیگر شود. پس در ارزیابی قوی [برخلاف ارزیابی ضعیف] بدیل­‌ها می‌­توانند به لحاظ زمانی و مکانی با یکدیگر سازگار باشند و حتی اگر ناسازگار باشند، ناسازگاری­‌شان ممکن خاص نیست.

البته در ارزیابی قوی هم می‌­توانیم بدیل‌­ها را به نحوی توصیف کنیم که به لحاظ امکانی ناسازگار به نظر برسند. اگر دقیق‌­تر مثال بالا را بررسی کنیم در می‌­یابیم که من عمل دلیرانه را بخشی از یک شیوه زندگی می­‌دانم؛ من خواهان آن هستم که فردی با ویژگی­‌هایی مشخص باشم. با تسلیم در برابر هوس­‌های پست و آنی از ارزش­‌هایی که خودم برای خودم مشخص ساختم، عدول کرده‌­ام. در اینجا ناسازگاری وجود دارد. اما این ناسازگاری ممکن خاص نیست. اگر به خاطر یک شیوه زندگی شرافت‌­مندانه و دلیرانه در برابر هوس‌­های آنی مقاومت می­‌کنم، تنها مسئله‌­ای مربوط به شرایط و اوضاع و احوال نیست. مقاومت در برابر انگیزه‌­های پست خود بخشی از این شیوه زندگی است.

وجود چنین ناسازگاری مطلقی در ارزیابی قوی اتفاقی نیست، چرا که در ارزیابی قوی از زبان به منظور تمایزگذاری ارزشی استفاده می­‌کنیم، به نحوی که امیال متفاوت به شکل دوگانه­‌هایی مانند شریف و پست، دلیرانه یا بزدلانه، آگاهانه یا جاهلانه و ….. بازنمایی می­شوند. اما این بدان معنی است که امیال در تضاد و تقابل با یکدیگر مشخص می­‌شوند. هر کدام از مفاهیم بالا تنها در ارتباط با مفهوم مقابلش فهمیده می­‌شود. تا زمانی­‌که ندانیم بزدلی چیست، نمی­‌توانیم شجاعت را درک کنیم. همچنان­که نمی‌­توانیم درکی از رنگ قرمز داشته باشیم بدون آن­که سایر رنگ­‌های متضاد با آن را بشناسیم. برای درک مفاهیم قرمز و شجاعت ضروری است بدانیم آن­ها با چه چیزی در تقابل هستند. و البته این تضاد و تقابل می­‌تواند نه لزومن با یک مفهوم که با چندین مفهوم دیگر باشد. و البته، با اضافه کردن عبارات ارزشی جدید و تصحیح دایره واژگان ارزشی‌­مان، تمام درک ما از مفاهیم موجود دگرگون می­‌شود.

پس در ارزیابی قوی می‌­توان سرشت متمایز بدیل‌­ها را تضاد مفهومی دانست. در واقع بر پایه همین تضاد مفهومی است که می­‌توانیم نشان دهیم چه چیز مطلوبی در بدیل مورد توجه وجود دارد. اما چنین تضادی در ارزیابی ضعیف وجود ندارد.[۳] البته در هر نمونه­‌ای [از ارزیابی ضعیف] می­‌توان تمایز میان بدیل­‌ها را به شیوه‌­های مختلف نشان داد که در برخی از آن­ها تضاد هست و در برخی نیست. من می­‌توانم مثال بالا [خوردن و شنا] را به شیوه‌­ای بازنمایی کنم که گویی مساله بر سر زمان غذا خوردن است. الان غذا بخورم یا بعدن. این شکل بازنمایی مساله تضادی را میان “الان” و “بعدا” مطرح می­‌سازد. واژه “الان” تنها در تضادش با واژه‌­های “بعدن”، “پیش­تر”، “فردا” و …… معنا دارد. در این مثال با توجه به بافت متن (کسی نمی‌­تواند انتخاب کند تا در گذشته غذا بخورد) و با توجه به تضادی که ملازم مفهوم “اکنون” است، می­‌توانم مساله را بدین شکل مطرح کنم: “الان غذا بخورم؟” (یا “بهتر نیست بعدا غذا بخورم؟”)

اما اگر بدیل­‌ها را بر مبنای مطلوبیت­‌شان تعیین کنیم، دیگر تضادی بین آن­ها نخواهد بود. اگر انتخاب کنم که الان غذا بخورم، به دلیل گرسنگی­‌ام است. به هنگام گرسنگی، صبر کردن بسیار ناخوش­آیند است و خوردن بسیار دلپذیر. اگر انتخاب کنم تا بعدن غذا بخورم، می­‌توانم شنا کنم. اما کیفیت لذت غذا خوردن را می‌­توانیم مستقل از کیفیت لذت شنا کردن تعیین کنیم؛ در حقیقت، ممکن است فردی بسیار پیش از آن­که شنا را تجربه کرده باشد، از تجربه خوردن لذت برده باشد. میان این دو غایت مطلوب تضادی نیست و تنها با هم ناسازگاری دارند. و این ناسازگاری ممکن و وابسته به شرایط زمانی و مکانی است.

متقابلا در ارزیابی قوی می‌­توانم مساله را به شکلی توصیف کنم که تضادی وجود نداشته باشد. می­‌توان گفت اینجا انتخاب میان نجات جانم، یا اجتناب از درد و شرم، و در طرف دیگر حفظ شرافت­‌ام است. می‌­توان مفهوم حفظ حیات و هر آنچه که در زندگی مطلوب است را بدون آشنایی با مفهوم شرافت درک کرد. همین امر درباره رابطه مفهوم اجتناب از درد و شرم و مفهوم شرافت وجود دارد. البته عکس این رابطه کاملا صحیح نیست و کسی نمی‌­تواند “شرافت” را بدون ارجاع به میل­‌مان برای اجتناب از مرگ، درد و شرم درک کند. اما حفظ شرافت فقط بر مبنای تضادش با حفظ حیات و اجتناب از درد تعریف نمی­‌شود؛ مواقع بسیاری هست که فرد می­‌تواند از جانش محافظت کند بدون آن­که شرافت‌اش لکه­‌دار شود و یا حتی بدون آن­که مساله شرافت برای‌اش مطرح شود.

این شکل از توصیف مساله که بر پایه تضاد قرار ندارد، می­‌تواند مناسب برخی مقاصد مشخص باشد. حتی در مثال انتخاب مرگ یا از دست رفتن شرافت هم شرایط زمانی و مکانی ممکن وجود دارند _ اگر سرهنگ درست در زمان حمله دشمن من را به خط مقدم جبهه نفرستاده بود _  در این مثال، مجموعه‌­ای از شرایط زمانی و مکانی ممکنی دخیل هستند که فرد به خاطر اجتناب از شرمندگی مجبور به خطر انداختن حیات‌­اش است. اما اگر دقیق­‌تر نگاه کنیم، فرار از ماموریت با شرافت به نحو مطلق ناسازگار است و همین مساله است که گزینه فرار را نامطلوب می­‌سازد: کسی را شریف می­‌دانیم که در زمانی­‌که شرافت‌اش در خطر است، در برابر خطراتی که جانش را تهدید می­‌کنند بایستد. یا به عبارت دیگر، پرهیز از فرار کردن بدین خاطر است که رفتاری “بزدلانه” است. و بزدلانه واژه­‌ای است که تضادی مطلق با رفتار شرافت­‌مندانه دارد.

بنابراین در ارزیابی قوی هم می­‌توانیم بدیل­‌ها را به شکلی متضاد یا نامتضاد مشخص سازیم. اما زمانی­‌که بخواهیم بدیل­‌ها را بر اساس مطلوبیت (یا نامطلوبیت‌­شان) توصیف کنیم، دلیلی که یکی از گزینه­‌ها به خاطر آن رد می­‌شود، می­‌بایست آن­ها را در تضاد با هم توصیف کنیم. چرا که در ارزیابی قوی، بدیل‌­ها را بر مبنای تمایزهای ارزشی می‌­سنجیم و میلی که کنار گذاشته می­‌شود تنها بدین دلیل نیست که با آرمانی دیگر به لحاظ امکانی و یا زمانی و مکانی ناسازگاری دارد. تضاد رفتار بزدلانه با سایر خوبی­ها در این نیست که زمان و انرژی­‌ام را می­‌توانم فقط صرف یکی از آن­ها بکنم. همچنین رفتار بزدلانه نمی‌­تواند شرایط محیطی من را به نحوی تغییر دهد که دیگر نتوانم به دنبال شرافت و افتخار بروم. تضاد بین آن­ها عمیق­‌تر است؛ ممکن خاص نیست.

۲

مکتب فایده­‌گرایی که یکی از اجزای اصلی و سازنده تمدن کنونی است، ما را اغوا می­‌کند تا تضادهای کیفی را از زبان روزمره کنار بگذاریم. و این البته به معنای کنار گذاشتن ارزیابی قوی است، چرا که در ارزیابی قوی مساله را تنها بر پایه تضاد می­توان مشخص کرد. این امر ما را وسوسه می­‌کند تا مسائلی را که بر آن­ها تأمل می‌­کنیم، به طریقی غیر کیفی از نو تعریف کنیم.

برای مثال، فرض بگیریم من عادت به پرخوری دارم و نمی‌­توانم در برابر دسر­های پرکالری مقاومت کنم. می­‌توانیم این مساله و گزینه­‌های بدیل­‌اش را بر اساس یک تضاد کیفی مشخص سازیم و با توجه به فضیلت میانه­‌روی به آن نگاه کنیم. قبول داریم فردی که نمی‌­تواند میل شدیدش به خوردن را مهار کند و سلامتی­‌اش را به خاطر کیک خام‌ه­ای در معرض خطر قرار می­‌دهد، فردی ستودنی نیست. من از صمیم دل آرزو دارم تا فردی فارغ از چنین اعتیادی باشم، فردی که امیال جسمانی‌­اش نسبت به آرمان­‌های والاتر برانگیخته می­‌شوند و با رفتار غیرمسئولانه خود را به عجز و تباهی نمی­‌کشاند.

اما می‌­توان مساله را به شکلی کاملا متفاوت دید و بر اساس میزان رضایت شخص به آن نگاه کرد. مصرف زیاد کیک میزان کلسترول خون و وزن را بالا می‌­برد، سلامتی را به خطر می‌­اندازد و من را از بهره‌­مندی از سایر غایات مطلوب باز می‌­دارد؛ مضرات پرخوری بسیار زیادتر از لذتی است که در لحظه می­‌برم. از این منظر که نگاه کنیم دیگر تضادی کیفی وجود ندارد. می­‌توان خواسته‌­هایی مانند اجتناب از کلسترول بالا، اجتناب از چاقی، اجتناب از بیماری و …. را کاملا مستقل از عادت­‌های غذایی تعریف کرد. حتی ممکن است دارویی ساخته شود که فرد با مصرف آن بتواند به خوردن غذاهای پرکالری ادامه دهد و در عین حال از مضرات پرخوری اجتناب ورزد. اما اگر فردی قادر نباشد بر وسوسه یک کیک غالب آید، با مصرف هیچ دارویی نمی­‌تواند به‌­عنوان عاملی مستقل و خودفرمان شناخته شود.

به نظر می­‌رسد اگر اوضاع را بدین نحو غیرکیفی ببینیم، به ما در کنار آمدن با برخی مسائل آزاردهنده کمک می‌­کند، مخصوصا زمانی­‌که مسئله کرامت دربرابر خواری مطرح باشد. اما اینکه بخواهم وجدان خود را آسوده کنم یک مطلب است و اینکه کدام طرز نگاه به واقعیت نزدیک­تر است، مطلبی دیگر. این مساله‌­ای است درباره ماهیت حقیقی انگیزه‌­­های ما و اینکه چگونه باید معنای مسائلی که درگیرشان هستیم را برای خودمان مشخص کنیم؟

مساله بر سر تفسیری است که از چیستی خودمان داریم. هر کدام از این دو طرز نگاه را اختیار کنیم تا حدی معنای مسائل­‌مان را شکل می­‌دهد. اما سوالی که مطرح می­‌شود این است که کدام یک معتبرتر است و نسبت به واقعیت دقیق­‌تر. اگر فردی یک کامیون را به عنوان خودرو توصیف کند، در توصیف خود دچار اشتباه شده است. اما اگر ماهیت حقیقی مساله­‌ای را که در حال ارزیابی‌­اش هستیم، نتوانیم درست تشخیص دهیم، فقط یک توصیف اشتباه به دست نداده‌­ایم بلکه واقعیت مربوطه را تحریف و دگرگون کرده­‌ایم. گر طفره روم از اینکه مسئله‎ام را به مثابه‌ی تقابلِ شأن[یا کرامت]و ذلّت ببینم، تشخیصی به طور عمده نادرست صورت داده‌ام. امّا تشخیصِ نادرستم تنها این نیست که ترس از کلسترولِ بالا را «ذّلت» نام نهاده‌ام، بلکه این است که ترس‌های کودکانه از تنبیه یا از دست دادنِ محبّتِ والدین، به طور غیر عقلانی به ترس از چاقی، لذتِ خوردن، یا چیزی مانند اینها، منتقل [یا ترافکنی] شده است. تجربه‌ی من از چاقی، خوردن، و مانند این‌ها، به واسطه‌ی این تشخیص نادرست شکل گرفته است. امّا اگر بتوانم بر «اختلالم» [یا منبعِ اختلال عاطفی-ذهنی‌ام] فائق آیم و ماهیّتِ واقعیِ اضطرابِ نهفته‌ام را ببینم، خواهم دید که قویّاً بی‌مبناست، به این معنا که واقعاً در معرضِ خطر تنبیه یا از دست دادنِ محبّت نیستم؛ درواقع، دراین مورد، موضوعاتی کاملاً متفاوت در معرض خطرند: سوءسلامتی، ناتوانی در لذّت بردن از زندگیِ بیرون از خانه، مرگِ زودهنگامِ ناشی از حمله‌ی قلبی، و مانند اینها.

نسخه­‌های مدرن­‌تر مکتب فایده­‌گرایی درصدد تقلیل تضادهای کیفی به واسطه­‌هایی همگون هستند. این ادعا بسیار معقول‌­تر و پخته‌­تر از آن چیزی است که فایده‌­گرایان قدیمی‌­تر می­‌گفتند. آن­ها تضادهای کیفی را تنها یک سوتفاهم می­‌دانستند و در نظرشان مسائلی مانند افتخار، شرف، کمال و …. تنها عناوین باشکوهی بودند که به اشتباه برای وضعیت­‌های لذت­‌آور به کار برده می­‌شدند.

البته کوشش­‌ها برای تقلیل ارزیابی­‌های­ ما به صورتی غیرکیفی، بی­‌پاسخ نمانده­‌اند. می­‌توان گمان داشت که انکار تمایزات کیفی اساسا یک توهم است، توهمی که از فقدان شهامت اخلاقی لازم و یا از یک موضع زیان‌کار به جهان قدرت می­‌گیرد. حتی می‌­توان گفت که سخت­‌گیرترین فایده‌­گرایان هم متأثر از یک تمایز کیفی هستند، اما آن را انکار می‌­کنند. برای مثال در نگاه آن­ها زندگی­‌ای که در آن فرد بر اساس محاسبه هوشیارانه و ژرف‌­بینانه به عمل می‌پردازد بسیار ارزشمندتر از زندگی بر محور توهمات خودخواهانه است، و نمی‌­توان گفت آن­ها تنها به دلیل لذت بیشتری که چنین زندگی­‌ای در بردارد، آن را انتخاب کرده باشند.

اکنون نمی‌­توان به واکاوی این مسئله پرداخت. تمایز بین ارزیابی‌­های ضعیف و قوی را مطرح ساختم تا میان “خود”های مختلفی که مستلزم هر کدام است، تضاد برقرار کنم. اگر مساله را دقیق‌­تر بررسی کنیم، مشخص خواهد شد که بر خلاف ادعای سنت فایده‌­گرایی، ما موجوداتی نیستیم که تنها ارزیابی­‌های غیرکیفی‌­شان اصیل است.

ما سوژ‌ه‌­ای را که تنها بر اساس تضادهای غیرکیفی به ارزیابی می‌­پردازد_مثال­ مسافرت به شمال یا جنوب_ سنجش‌­گری خام­ و ساده می‌نامیم. و سوژه‌ای را که با تضادهای ارزش‌­گذارانه به واکاوی امیال‌اش می­‌پردازد، سنجش‌گری استوار و راسخ می­‌دانیم.

اکنون می­‌توان نتیجه گرفت که سنجش‌­گر خام به معنایی حداقلی تفکر می‌­ورزد. او به ارزیابی گزینه­‌های عمل می­‌پردازد و حتی گاهی اوقات می‌­تواند نه تحت تأثیر امیال آنی، که بر مبنای نتایج به دست آمده از  ارزیابی عمل کند. این توانایی یکی از ویژگی‌­های مهم آن چیزی است که خود یا شخص می‌نامیم. او از قدرت تأمل، ارزیابی و اراده برخوردار است. اما این فرد در قیاس با سنجش­‌گر راسخ، فاقد چیزی است که غالبا با استعاره “عمق” بیان می­‌شود.

در ارزیابی قوی فرد گزینه­‌های بدیل‌­اش را از طریق زبانی غنی­‌تر تجسم می­بخشد. برای او مطلوب تنها آن چیزی نیست که به آن میل دارد، یا چیزی که به آن میل دارد به همراه محاسبه‌­ای از نتایج احتمالی؛ او مطلوب را بر اساس توصیفی کیفی از امیال به صورت والاتر و حقیرتر، شریف و پست و ….. تعریف می­‌کند. تأمل بازتابی برای او تنها محاسبه پیامدها نیست. فرض کنیم من به گزینه الف علاقه بیشتری دارم، یا الف بیشتر از ب من را جذب می‌کند. من تنها در صورتی می­‌توانم مطلوبیت بالاتر الف را به وضوح مشخص کنم که بر اساس ارزش­‌های کیفی به تفکر و تأمل بپردازم.

به عبارت دیگر در ارزیابی ضعیف، فرآیند تأمل بازتابی به یک تجربه غیرقابل بیان منجر می­‌شود، تجربه‌­ای نامشخص مبنی بر اینکه گزینه الف کشش و جذابیت بیشتری دارد. یک جعبه شیرینی جلوی من قرار می­گیرد، بر آن تمرکز می­‌کنم، میان شیرینی الف و ب تردید دارم، در نهایت به نظرم می­‌رسد که الان به الف تمایل بیشتری دارم و آن را برمی­دارم. البته در سایر نمونه­‌های ارزیابی ضعیف می­توان چیزهای بیشتری درباره جذابیت­ گزینه­‌های بدیل گفت. در مثال مسافرت، هر دو مقصد شمال و جنوب ویژگی­‌های خودشان را دارند: شمال، زیبایی شگرف طبیعت وحشی، مکان­هایی بکر و غیره؛ اما جنوب هم زیبایی­‌هایی دارد: سرزمین­های استوایی شاداب، حس سلامتی، لذت شنا و غیره. تمامی این ویژگی­‌ها را می­‌توان بیان کرد. اما چیزی که قابل بیان نیست، دلیلی است که بر اساس آن نهایتا جنوب را انتخاب می­‌کنم.

بنابراین، در ارزیابی ضعیف بدیل‌­ها به طور معمول قیاس ناپذیرند و دلایل فرد برای رجحان الف بر ب غیر قابل بیان. با تفکر و تأمل نمی­توان این دلایل را مشخص و قابل بیان ساخت. اما تأمل می‌­تواند برای ما لحظه­ای درنگ فراهم کند، می­‌تواند پیامدها را محاسبه کند، می‌­تواند شدت یک میل را متعادل و خنثی سازد (الان ناهار نمی‌­خورم تا بتوانم بعدا شنا کنم و غذا بخورم)، و  کمک می­‌کند تا با تمرکز بر “حس” غیر قابل بیانی که در مورد بدیل­‌ها داریم، بر تردیدمان غالب آییم (الان واقعن کدام شیرینی را می­‌خواهم؟).

اما در ارزیابی قوی دلایل بیان‌­پذیر هستند. در ارزیابی قوی زبانی به کار گرفته می­‌شود که از مفاهیمی مانند والاتر و حقیرتر، شریف و پست، دلیرانه و بزدلانه و …. استفاده می­کند. فرد می­تواند دلایل رجحان یک گزینه را به وضوح بیان کند چرا که از مفاهیم متضاد کیفی برای مشخص کردن ویژگی‌­های هر گزینه استفاده می­‌کند.[۴]

در تجربه انتخاب متأملانه از میان گزینه­‌های قیاس ناپذیر، یکی از شروط داشتن ارزیابی قوی آن است که بتوانیم هر چه دقیق‌­تر و با جزئیات بیشتری درباره انتخاب‌­ها و اولویت­‌های فرد صحبت کنیم. من نمی‌­توانم درباره دلایل برتری باخ نسبت به لیست مقاله بنویسم، اما می­‌توانم با چند جمله منظورم را منتقل کنم: برای مثال، می­توانم از “عمیق” بودن موسیقی باخ و “سطحی” بودن موسیقی لیست بگویم. این بسیار دقیق­تر از زمانی است که می‌خواستم دلایل‌­ام برای انتخاب فلان شیرینی را توضیح بدم؛ در این مورد هیچ چیز برای گفتن ندارم (حتی اگر بگویم که فلان شیرینی مزه بهتری می­دهد، باز هم نتوانسته­ام دقیق باشم- مثل اینکه بگویم موسیقی باخ بهتر به نظر می‌­ر‌سد). همچنین بسیار دقیق­تر از زمانی است که هیچ دانش و تجربه‌­ای از موسیقی ندارم (البته در این صورت گوش دادن به باخ و لیست تجربه­‌ای بسیار متفاوت می­‌بود).

بنابراین در ارزیابی قوی فرد قادر است تا با وضوح و دقت بیشتری اندیشه و تأمل کند. اما این تأمل همچنین عمق بیشتری دارد.

فردی که امیالش را به طور جدی ارزیابی می‌­کند، عمیق‌­تر می­‌شود چرا که انگیزه‌­های‌اش را با عمق بیشتری مشخص می‌­سازد. اگر عمیق­‌تر نگاه کنیم، هر میل یا خواست بیان­‌گر و نشان­‌دهنده نوعی از کیفیت زندگی است. برای اینکه بتوانیم یک میل را ارزشمندتر، شریف­تر، والاتر و …. توصیف کنیم، باید پیرامون آن کیفیت زیستی صحبت کنیم. من از عمل بزدلانه پرهیز می­‌کنم، چرا که می­‌خواهم انسانی دلیر و محترم باشم. در ارزیابی ضعیف فرد فقط درباره مطلوبیت غایاتی فکر می‌­کند که از امیال واقعی­‌اش نشأت می­‌گیرند. اما در ارزیابی قوی فرد همچنین تمام صورت­‌های وجودی ممکن یک انسان کنشگر را بررسی می­‌کند. انگیزه‌­ها و امیال تنها بر پایه جذابیت نتایج­‌شان سنجیده نمی­‌شوند، بلکه همچنین بر پایه نوع زندگی و نوع سوژه­ای که خلق می­‌کنند مورد ارزیابی واقع می­‌گیرند.[۵]

می­‌توان گفت این بعد اضافی به ارزیابی ما عمق می‌­بخشد چرا که این­جا امیال­‌مان را در ارتباط با نوع انسانی که می‌­خواهیم باشیم می‌­نگریم. در ارزیابی ضعیف هنگامی که به سنجش انگیزه‌­های­مان می­‌پردازیم، تأمل ما تنها محدود به این است که الان چه چیزی را بیشتر می‌­­خواهم یا حس چه کاری را دارم. این تفکری است که ما را در سطح پوسته هستی­‌مان نگه می­‌دارد؛ در حالی­که در ارزیابی قوی، تفکر پیرامون انسانی که هستیم، ما را به مرکز وجودی­‌مان به مثابه انسان کنشگر و عامل می‌­برد. ارزیابی قوی تنها راجع به بیان دقیق و جزئی اولویت­‌های ما نیست، بلکه درباره کیفیت زیستن­‌مان است، نوع انسانی که هستیم یا می‌­خواهیم باشیم. از این لحاظ است که ارزیابی قوی را عمیق­‌تر می­‌دانیم.

بر پایه همین است که می‌­توانیم از استعاره عمق درباره افراد استفاده می‌­کنیم. فردی را در نظر بگیریم که نسبت به مسائلی که بر کیفیت زیستن­‌اش اثرگذار است بی­‌علاقه، ناآگاه و یا بی­حس است. چنین فردی در نگاه کسانی که چنین مسائلی برای­‌شان مهم و حیاتی است، سطحی است. او در سطح زندگی می‌­کند چرا که تنها در صدد ارضای امیال‌­اش است بدون آن­که درگیر مسائل عمیق‌­تری گردد، مسائل مربوط به صورت­‌های وجودی انسانی که این امیال بیانگر یا نشان­‌دهنده آن­ها هستند؛ یا اینکه توجه و درگیری­‌اش با این مسائل تنها محدود به موضوعات بی­‌اهمیت و جزئی می­‌ماند. برای مثال، فردی را در نظر بگیرید که تنها به ظاهر زندگی و زرق و برق دارایی‌­هایش اهمیت می­‌دهد.

یک فایده‌­گرای نمونه شخصیتی است که به شدت سطحی است. می­‌توان میزان وفاداری یک فایده­‌گرای خودخوانده به ایدئولوژی­‌اش را با توجه به میزان اهمیت مساله “عمق” در زندگی شخصی­‌اش سنجید.

۳

پس در ارزیابی قوی بیان فرد از وضوح و عمق برخوردار است، چیزی که در ارزیابی ضعیف وجود ندارد. شاید گمان کنیم چنین فردی می‌­تواند درباره عمق مساله با وضوح و دقت سخن بگوید. اما وقتی می­‌گوییم فردی می­تواند با وضوح از مساله‌­ای سخن بگوید، به معنی امکان وجود بینش‌­ها و دریافت­‌های متعدد از آن مساله است. در ارزیابی ضعیف فرد ممکن است تردید داشته باشد و لحظه انتخاب‌­اش به تأخیر بیفتد، اما برای او مساله از یک حال خارج نیست. اما در ارزیابی قوی فرد می‌­تواند مساله را به شیوه‌­های متعددی بنگرد. در اینجا انتخاب لزوما میان امر والا و پست نیست، بلکه میان شیوه­‌های نگرش قیاس‌­ناپذیر به مساله است.

فرض بگیریم من در سن ۴۴ سالگی وسوسه می­‌شوم تا کار و زندگی­‌ام را در کانادا رها کنم و برای گرفتن شغل کاملا متفاوتی به نپال بروم. می‌­توانم به خودم چنین بگویم: نیاز دارم تا چشمه­‌های خلاقیت­‌ام را احیا کنم، اگر بمانم ممکن است گرفتار روزمرگی ملال‌­آور شوم و مجبور شوم تا ابد همان موضوعات همیشگی را تدریس کنم؛ این زندگی بوی مرگ می­‌دهد. اما می­‌توانم با شجاعت و کنشی قاطعانه سرزندگی­‌ام را باز یابم؛ باید وقفه‌­ای ایجاد کنم، چیز کاملا جدیدی را امتحان کنم؛ و …. اما شیوه نگرش دیگری هم وجود دارد. در واقع در زندگی هیچ چیز بدون نظم و ایستادگی به دست نمی‌­آید، باید سخت تلاش کرد تا دست­آوردی عظیم داشت. باید با عزمی راسخ در یک جامعه مشخص به کاری مشخص پرداخت؛ زندگی هدف­مند تنها بر پایه چنین تعهداتی و تجارب حاصل از آن به دست می‌­آید، باید در زمانه مرگ زندگی کرد و پایه­‌های یک زمانه بهتر را ریخت؛ و ….

در نمونه­‌های انتخاب شیرینی و یا مسافرت تعطیلاتی، دو گزینه قیاس ناپذیر داشتیم که توجه­‌مان را جلب کرده بودند، اما در این مثال، گزینه­‌های هدف سلسله کنش­‌هایی هستند که فقط در تضاد با یک­دیگر و از طریق کیفیت سبک زندگی‌­ای که بیانگرش هستند، قابل توصیف‌­اند. مطلوبیت آن­ها در تضاد با یک­دیگر است و حتی برای مشخص کردن بخشی از مطلوبیت هر کدام باید درباره نامطلوبیت دیگری صحبت کنیم. در این مثال، کشمکش میان دو سبک زندگی است که قیاس ناپذیری­‌شان متفاوت با قیاس ناپذیری مثال شیرینی است. زمانی­‌که فکر می‌­کنم رفتن به نپال کار درستی است، هر نوع تمایل به ماندن را حمل بر بزدلی می­‌کنم؛ نوعی فرو رفتن در باتلاق روزمرگی؛ نوعی از فلج‌­شدگی رشدیابنده که تنها با یک وقفه قابل درمان است. این توصیف کاملن در تضاد با توصیفی است که ماندن را نوعی وفاداری دلیرانه به یک سبک زندگی اصیل می­داند. اما اگر فکر کنم ماندن کار درستی است، سفر به نپال به نظرم بچه­‌گانه خواهد رسید، تلاشی مذبوحانه تا با رفتاری نامتناسب با سن­‌ام دوباره جوان به نظر برسم و …..

در این­جا هم مانند مثال فردی که بر سر اعتیادش به دسرهای پرکالری کشمکش داشت، درگیری بر سر تفسیری است که از وجود خودمان داریم. مساله این است که کدام شیوه نگرش به حقیقت نزدیک­‌تر است، کدام اعتبار بیشتری دارد، کدام فریب کمتری دارد، و از طرف دیگر کدام شیوه نگرش برای من تصویر مغشوش‌­تری از جهان پیرامون‌­ام به دست می‌­دهد. اگر بتوانیم این مساله را حل کنیم، معیاری برای سنجش میان بدیل­‌ها خواهیم داشت.

 

 

این متن، ترجمه‌ی قسمتی از فصل اوّل کتاب زیر است:

Taylor, Charles; Human agency and language ((Philosophical papers 1), Cambridge University Press, 1985.

 

 

پانوشت‌ها:

[۲] ممکن است قید و یا اعتراض دیگری وارد شود مبنی بر اینکه ارزیابی قوی مربوط به امیال و انگیره‌­ها نیست، بلکه درباره کیفیت کنش است. من فلان کار را انجام نمی‌­دهم چون رفتاری بزدلانه و یا عملی پست است. نکته این جاست که ما تنها از امیال صحبت نمی‌­کنیم و اگر کسی گمان برد افعال جدای از انگیزه­‌ها ارزیابی می‌­شوند، سخت در اشتباه است. رفتار بزدلانه و یا سایر رفتار پست تا حدی به خاطر انگیزه‌­هایشان قضاوت می‌­شوند. پس ارزیابی قوی ضرورتا مستلزم تمایز کیفی امیال است.

[۳]  می‌­توان گفت که فایده­‌گرایان هم نوعی از تضاد کیفی را دارند، برای مثال تضاد بین لذت و درد. اما این شکل از تضاد دقیقا همان چیزی نیست که ما در نظر داریم؛ تضادی کیفی میان امیالی که به غایات مطلوب تعلق می­‌گیرند. در نظریه فایده‌­گرایی لذت چیزی است که بدان تمایل داریم و درد چیزی که بدان نامتمایل هستیم. طبیعتا ما می­‌خواهیم میان  اجتناب از درد، که نوعی از میل است، و لذت تضادی برقرار کنیم. این تضادی است که فایده‌­گرایان از درک آن عاجزاند.

[۴]  به همین دلیل است که انتخاب‌­هایی که در ارزیابی قوی صورت می­‌گیرند، ویژگی‌­های اشاره شده در بالا را دارند. گزینه‌­های رد شده تنها به دلیل ناسازگاری ممکن و یا مکانی و زمانی با گزینه برگزیده کنار گذاشته نمی­‌شوند. استفاده از تضادهای کیفی در زبان به این معناست که ماهیت مفهوم شرافت را در تضاد با مفهوم پستی مشخص کنیم، دلیرانه را در تضاد با بزدلانه و ……

بدین صورت حتی می‌­توانیم مثال مسافرت تعطیلاتی را نمونه­‌ای از ارزیابی قوی بدانیم. ممکن است جنوب را انتخاب کنیم چرا که در بازدید از تمدن­‌های باستانی تجاربی به دست خواهیم آورد که به لحاظ انسانی معنادار و یا تعالی‌­بخش هستند. در مکان­‌هایی که هیچ اثری از تمدن انسانی وجود ندارد، چنین تجاربی نخواهیم داشت. از این مثال می‌­توان فهمید که ارزیابی قوی لزوما محدود به استفاده از مفاهیم اخلاقی نیست. مفاهیم زیبایی‌­شناختی و سایر مفاهیم هم می­‌توانند در ارزیابی قوی مورد استفاده قرار بگیرند.

[۵]  در ارزیابی قوی فرد باید امیال را در ابعاد مختلف‌­شان ببیند. و این امری ضروری برای تمایزگذاری سنجش‌­گرانه است. برای مثال گفته می­‌شود که تنها از رفتارهای بیرونی فرد در یک شرایط مشخص نمی‌­توان معیارهای لازم برای تشخیص یک عمل دلیرانه را تعیین نمود. فردی ممکن است از سر حماقت، شتاب­زده با مسلسل­‌اش شلیک کند، یا جنون‌­آمیز الکل مصرف کند. درک خطر شرط کافی برای عمل دلیرانه نیست. فردی ممکن است از سر شهوت، نفرت و یا میل انتقامی غیر قابل کنترل به استقبال خطر برود. اما این رفتار شجاعانه نیست، چرا که غرایز فرمان می­‌رانند.

برای رفتار دلیرانه لازم است ابتدا با خطر مواجه شویم و متناسب با آن حس ترسی در ما ایجاد شود، اما همچنین لازم است که بر سائقه غریزی غالب آییم و آن را تحت کنترل بگیریم، چرا که فرد دلیر تحت تأثیر چیزی بالاتر از میل صرف به حیات عمل می­‌کند. آن چیز می‌­تواند افتخار، عشق به میهن، عشق به یک انسان دیگر و یا حس کمال باشد. تلویحا مشخص است که فرد دلیر تحت تأثیر چیزی عمل می­‌کند که خودش آن را والا می‌­داند. اگر فردی خود زندگی و اجتناب از درد را والاترین مساله بداند و معتقد باشد هیچ فرد عاقل و قابل اعتمادی نمی‌­تواند جز این فکر کند، در دایره واژگانی‌­اش هیچ جایی برای شجاعت فیزیکی نخواهد داشت. چنین فردی برای نامیدن اعمالی که از نظر ما دلیرانه حساب می‌­آیند، از عناوینی مانند حماقت، دیوانگی، نادیده گرفتن واقعیت و امثال آن­ها استفاده می­‌کند. اگر میل داریم تا تبهکاران را قهرمان حساب کنیم، به این دلیل است که در عصر پسارومانتیک، ما افرادی را قابل تحسین می­‌دانیم که تا انتها با یک رویکرد و رویه زندگی می­‌کنند.