برای دانلود کتاب، بر تصویر فوق کلیک کنید.
۱- مقدمه
نوشتار حاضر تلاش دارد ریشههای برآمدن پوزیتیویسم ایرانی و غلبهی آن بر مطالعات جامعهشناختی را بررسی کند. با ارجاع به اسناد و متون بهجایمانده از مؤسسهی تحقیقات اجتماعی تلاش خواهد شد منطق حاکم بر پوزیتیویسم ایرانی در بدو پیدایش جامعهشناسی در ایران به عنوان یک نهاد پژوهشی بهشکلی انتقادی ارزیابی و نسبت آن با منطق قدرت حاکم بر آن دوره و الگوی بازتولید آن در اکنونیت مشخص شود. نوشتار حاضر مدعی است که برآمدن جامعه-شناسی به عنوان یک نهاد آکادمیک در ایران اولاً منطقی یکسر پوزیتیویستی دارد و دوم اینکه پوزیتیویسم حاکم بر الگوی پژوهشهای اجتماعی در ابتدای شکلگیری مؤسسه (متمرکز بر دههی چهل) پوزیتیویستی فشل، غیر انتقادی، و فاقد بنیانهای پوزیتیویسم است که در فضای اکنونی تحقیقات اجتماعی نیز در حال بازتولید است. اگرچه پژوهشهای انجامشده متأثر از فلسفهی پوزیتیویستی هستند اما روش این پژوهشها ناقص و فاقد بنیانهای روش-شناسی پوزیتیویستی است. از دیگر سو آنچه به عنوان خاستگاه جامعهشناسی آکادمیک در ایران فهم میشود، پیشاپیش شرکتی تحقیقاتی است که یکسر در چارچوب منطق قدرت و حاکمیت قابل فهم است.
مروری بر متون پژوهشی پر شمار در حوزهی آکادمیک در جامعهشناسی ایران نشان میدهد که سنت غالب پژوهش در این حیطه پوزیتیویسم است. روند پژوهش در این زمینه، چه در آکادمی و چه در قالب طرحهای کاربردی و پژوهشی در سازمانهای دولتی، حاکی از این است که پژوهش یعنی کار کمّی. آنچه باید بدان توجه کرد این نکته است که جامعهشناسی و پژوهش در این زمینه گسترهی وسیعی از روشها و تکنیکها را در بر دارد اما فلسفهی پوزیتیویستیِ کمّیگرای آمریکایی (و نه حتی پوزیتیویسم اولیهی فرانسوی) بر فضای پژوهش جامعهشناختی در ایران غلبهی مطلق دارد. برای مثال ادریسی (۱۳۷۸) نشان داد که ۴۵ درصد از مقالات مجلات معتبر علوم اجتماعی ایران فاقد چارچوب نظری بودهاند. همچنین این پژوهش نشان داده است که پژوهش-ها در روند تاریخی بیشتر و بیشتر رو به سوی کاربردیشدن حرکت کردهاند (به نقل از کچویان، ۱۳۸۵). این رویه تا به حدی افسارگسیخته شده است که درسی مانند روش تحقیق تنها به تدریس روش کمّی و تاکید بر پیمایش خلاصه می-شود. حتی زمانی که زیرشاخههای روش تحقیق پوزیتیویستی مرور میشوند، از مطالعات طولی و پنل گرفته تا طرحهای آزمایشی و شبه آزمایشی و تحلیل دادههای ثانویه، میتوان ادعا کرد در بین تکنیکهای مختلف در روش تحقیق پوزیتیویستی، تکنیک پرسشنامه خودتکمیلی با روش پیمایش غلبهای مطلق دارد.
فارغ از اینکه برای هریک از گزارههای ادعاشده در سطور بالا میتوان انبوهی جدول، و نمودار و… ترسیم و ادعا را اثبات کرد. آنچه برای نوشتار حاضر واجد اهمیت است روند برآمدن پوزیتیویسم ایرانی – خاصه در زمان تکوین پژوهش جامعهشناختی در ایران است. مواجهه با جامعهشناسی به عنوان دانشی در خدمت ادارهکردن جامعه از یک سو و همچنین ترجمهپذیرکردن یافتهها و پژوهشهای جامعهشناختی به زبان مشترک تمام علوم تجربی ـ یعنی ریاضیات ـ اگرچه از آرمانهای آگوست کنت بود اما زمانی که دیگرگون به این مسئله توجه میشود به نظر میرسد رد و نشان این مسئله را باید در جای دیگری جست.
انتظام و ادارهی جامعه که مسئلهی قدرت مدرن است، همارزی ساختاری جالب توجهی با انتظام ریاضیات پیدا میکند. پیشبینیپذیری جامعه و روندهای حرکتی آن و همچنین حفظ ساختار، بازتولید آن، و مواجهشدن با حداقل تنش و آشفتگی در ادارهکردن تخیلی است در چارچوب قدرت انضباطی مدرن. چنین تخیلی، ریاضیات، کمّیگرایی و فروکاستن سوژهی مورد اداره به ابژهای پیش-بینیپذیر را طلب میکند؛ زبانی قابل ترجمه و ارائه به چشم خیرهی قدرت. غلبهی پوزیتویسمِ آمارزده و کمّیگرایی افسارگیختهی فارغ از تدقیق نظری بر فضای پژوهش در ایران به عنوان یک پدیدهی گفتمانی و در نسبت با منطق قدرت حاکم قابل بررسی است.
غلبهی منطق پوزیتیویسم بر اندیشهی اجتماعی در در ایران را میتوان به بعد از قحطی بزرگ ۱۲۸۸ ه.ق معادل ۱۲۵۰ ه.ش دانست. اندیشهی اجتماعی جدید که در قالب رسالات مصلحانه و اصلاحطلبانه در این برهه نوشته شدند، سامانهای معرفتی را تشکیل دادند که وضعیت ایران را در پروبلماتیکی جدید رصدپذیر می-کرد و یکسر در اندیشهی «تنظیمات» بود. به عبارت دیگر اندیشهی اجتماعی جدید در ایران پوزیتیویستی بود و به باور نویسندهی این سطور این اندیشه ـ در وجه غالبش ـ کماکان در درون همان پروبلماتیکی قرار دارد که در آن برهه متولد شد. به عبارت دیگر اگر اندیشهی اجتماعی آن برهه گسستی بود از فلسفهی سیاسی/اجتماعی موجود در فلسفهی اسلامی، اندیشهی اجتماعی امروز ـ حداقل در سطح آکادمی ـ پیوستی است به اندیشهها و رسالههای آغازین سالهای تولد مدرنیتهی ایرانی. از دفتر تنظیمات از میرزا ملکم خان گرفته ـ به کتابچهی غیبی نیز معروف است ـ تا رسالات متعددی که در آن برهه برای «تنظیم و ترقی دولت و ملت» نوشته شدند پروبلماتیکی پوزیتیویستی دارند و به شدت درگیر اولین تفکرات پوزیتیویستی در مغرب زمین. تنظیمات ایرانی که بعد از تنظیمات عثمانی بدل به مسئله میشود و امیرکبیر اولین فاز آن را اجرا می-کند، برای مدتی کند میشود و در سالهای قحطی و پس از آن در سالهای ۱۲۸۸ه.ق/ ۱۲۵۰ ه.ش در رسالات اصلاحی و انتقادی پخته شده و بدل به الگوی رایج «منورالفکری» میشود. به این بحث باید منطق یکسر پوزیتیویستی حاکم بر دارالفنون و سایر نهادهای ایران مدرن را افزود که تاریخ آنها در اثر ارزشمند حسین محبوبی اردکانی (۱۳۷۰) به نام «تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران» موجود است. ایدهی علم انسانی در اندیشههای آغازین لحظات مدرنیتهی ایرانی منطقی پوزیتیویستی دارد به شکلی که اولین علم انسانی مدرن در قالب جمعیتشناسی در نسبتی عمیق با اهداف دولت و حکومت متولد میشود و تلاشی است گسترده برای، اولاً بسط و گسترش پزشکی در ایران و دوم «بالا بردن مدخولات دولت علیه» و اصلاح نظام مالیاتی. فهم و کنترل مرگومیر ـ خصوصاً فقرا به عنوان بخش آسیبپذیر در برابر بلایای طبیعی چون وبا و طاعون ـ و بسط و گسترش قدرت دولتی در منطق جهانی. به عبارت دیگر حکومت بر فقر در قالب پزشکی و حکومت بر ثروت در قالب نظام مالیاتی و قوانین جدید که به مدد جمعیتشناسی از یک سو و آمارگیری از نفوس و داراییها و شغل و جایگاه افراد از سوی دیگر ممکن میشد. ذکر برخی از این جنبهها خالی از لطف نیست:
میرزا حسین خان سپهسالار در رسالهای که به «کتابچهی تنظیمات حسنهی دولت علیهی ممالک محروسهی ایران» معروف است و در سال ۱۲۸۸ ه.ق/ ه.ش۱۲۵۰ نوشته شد و در ۱۲۹۱ ه.ق/ ۱۲۵۲ ه.ش اجرایی شد، حکام، کدخدا و ریش سفید را به پرکردن کتابچهای استاندارد، که فرم و نسخهی اصلی آن را مجلس تنظیمات مهیا کرده است، مکلف میکند تا نفوس، مرگومیر و اهالیای که در هر منطقه هستند، در آن کتابچه ثبت شوند. رویه این کار در صفحهی ۱۱ رساله ذیل بند ۳۱ آمده است. این الگو تلاشی است برای رصدپذیر کردن جمعیت، و پروبلماتیکشدن جمعیت در این رساله به خوبی مشهود است. چه در الگوی سربازگیری، چه در مسئلهی مرگومیر و نفوس و چه در بحث مالیاتگیری؛ جمعیتشناسی بازویی اجرایی است برای تنظیمات جدید. از دیگر سو فلسفهی حاکم بر این تنظیمات گونهای از پوزیتیویسم عینیتگرا است که الگوی روششناسی و فلسفی واحدی را بر همهی ابژهها اِعمال میکند و همهی ابژهها را ذیل این الگو، که میتوان آن را پارادایم علمگرایی نام نهاد، خلاصه می-کند. برای مثال مستشارالدوله در رسالهی ورقهی صحیحه مینویسد که ««این معنی بر ارباب دانش و ادارک پوشیده و مخفی نیست و دول روی زمین که روز به روز ترقی کرده قدرت سلطنت و قوهی عسکریهی خود را به اعلا درجه می-برند، به واسطهی پولی است که از مداخل دولتی عمل میآید؛ و این مداخل نه چندان است که طلا و نقره در مملکت آنها از زمین بروید یا تحمیلات فوق-العاده کنند، بلکه تدابیر کافیه در کار مملکت و رعیت به کار برده و به طورهای گوناگون، که ضرری به حال رعیت و مملکت نداشته باشد، مدخل مینمایند» (مستشارالدوله، ورقهی صحیحه، ص. ۴۰۶). این «تدابیر کافیه در کار مملکت و رعیت» زمانی که با سایر رسالات و اندیشهها و گزارههای موجود در آن دوران مقایسه میگردد چیزی نیست جز تلاشی برای حکومتمندی بر اجتماع و بازخوانی مفهوم مردم در درون علمگرایی جدید. گونهای تلاش برای رصدپذیر کردن بدنها و ابژهها و مداخله در روند حرکتی آنها برای «تنظیمات» که نام دیگری است برای بهنجارسازی و یکسر در منطق حکومت و دولت جای دارد. از دیگر سو بدین سبب که ریشهی بدبختیهای ایران در بسیاری از رسالات به «عقل ملت» نسبت داده میشود الگوی بهتر حکمرانی را نمیتوان از ملت جست، لذا این ملت را فقط میشود شمرد! برای مثال در رسالهی اصول حکمرانی از احمدبن محمد که همان میرزا احمد خان صدیقالملک است چنین میخوانیم که: «چندی است اهل مشورت به جهت عدم کفایت خود عذر خوبی جستهاند. نقص جمیع کارها را رجوع به معایب پادشاه مینمایند. کدام پادشاه مبرا از عیب بوده است؟ کفایت عقلا چه ربطی به معایب پادشاه دارد؟ خبط اهل ایران این است که انتظام را حاصل عقل سلاطین میدانند و حال اینکه به جز در ملک روس، انتظام دول کلاً حاصل عقل ملت بوده است» (صدیقالملک، رسالهی اصول حکمرانی، ص. ۴۲۷). بدین ترتیب چون محل این عقلانیت در ملت نیست، و در ایران و امرا و وزرای ایران هم نمیشود آن را یافت، پس گونهای از تفکر پوزیتیویستی عینیتگرا، الگویی بدیل را عرضه میکند که همانا پیادهکردن نعلبهنعل علم (در معنای ساینس) اداره کردن و تنظیمات است که جایش هم در «فرنگستان» است. متد واحد، موضوع واحد و مسئلهی واحد برای تمامی حوزهها تنها در جهانگرایی پوزیتیویسم قابل دستیابی است. قانونی برای همهی فصول و همهی مکانها و زمانها و ابژهها. از ملت گرفته تا دولت، از رعیت گرفته تا امیر و وزیر، با این منطق، یکسان سازی شده و اداره پذیر میشود. صدیقالملک در ادامه رسالهاش میگوید که در پانصد سال گذشته ایران هیچ اختراعی نداشته و هیچ علم جدیدی هم نداشته لذا باید علم دیوانی را نیز از غرب وارد کند: «اما اگر در جمیع صنایع، از باروت گرفته تا به کفشدوزی محتاج سرمشق غیر بوده و هستیم، چگونه میتوانیم در صنایع دیوانی که هزار مرتبه دقیقتر از جمیع علوم و صنایع دیگر است، از پیشِ خود اختراعی نماییم. … تلگراف را همانطور میتوان ساخت که فرنگی ساخته است. این مجالس را همان طور میتوان ترتیب داد که فرنگی ترتیب داده است» (ص. ۴۳۱). این منطق یکسر پوزیتیویستی است. البته میتوان از اندیشههای ضد پوزیتیویستی در ایران نیز شاهدمثالهایی آورد اما از آنجا که موضوع بر سر هژمونی و نهاد است که در ایران یکسر دولتی و حکومتی بوده است، اندیشههای رقیب در برابر این الگوی غالب شکست خوردهاند. از دیگر سو اکثریتقریببهاتفاق صادرکنندگان این گزارهها و نویسندگان این رسالات از نیروهای دیوانی و دولتی بودهاند و لذا چندان غریب نیست که علم نهادمندی که در ایران مدرن، از دارالفنون تا دانشگاه تهران، قوام و دوام یافت از بنیاد پوزیتیویستی بوده باشد؛ ولو اینکه افراد غیر پوزیتیویست زیادی بتوان در آن پیدا کرد. مسئله در اینجا بر سر افراد، اغراض، نیتها و جهانهای ذهنی نیست. مسئله این است که سازمان و گفتمان پوزیتیویستی، نهاد علم در ایران را نه تنها تسخیر کرده بلکه منطق خودش را بر علوم انسانی نیز تحمیل کرده است؛ تحمیلی که در نسبت نهاد علم و آکادمی در پیوند با دولتی با خواست پوزیتیویستی «ترقی» و منطق امروزینش «پیشرفت و توسعه» معنادار است. سر قصهی پوزیتیویسم ایرانی سری درازتر از این ماجرا است و این نقلقولهای کوتاه تنها گریزی بود به ریشهی پیشا آکادمی علم بهطور عام، و علم انسانی به طور خاص در ایران. حال در چنین بستری است که علم انسانی، خاصه جامعهشناسی، پروبلماتیک شده و با اندیشهای یکسر دولتی تأسیس میشود که نتیجهاش تهی کردن خصلت انتقادی این علم است و فروکاستناش به بازوی اجرایی دولت برای ناسازههایی چون «مهندسی فرهنگی»، «فرهنگسازی»؛ یا در بهترین حالت فروکاستناش به ناسازهای دیگر به نام «نقد سازنده» یا کنارگذاری آن به نفع اقتصادسنجی (و نه اقتصاد سیاسی) و روانشناسیگری در سالهای اخیر. از این رو نسبت جامعهشناسی، دولت و حکومتمندی و تنظیم پوزیتیویستیِ ایرانی معنادار میشود و بررسی تاریخاش در نهاد جامعهشناسی موضوعیت مییابد. پوزیتیویسم ایرانی را نمیتوان با گزاره-ای سادهگرایانه یک انتخاب آگاهانه، نیتمند و مبتنی بر خرد یا بیخردی دانست. پوزیتیویسم ایرانی گونهای رژیم حقیقت است که سوژههای خودش را برساخته است و در آکادمی به کارگزاری قدرتها گمارده است. صد البته در این نقطه میتوان پوزیتیویسمی انتقادی را نیز پیش کشید که در راستای اصلاح امور گام برداشته است اما این پوزیتیویسم نیز در نسبت با رژیم حقیقت غالب، در سایهی الگوی غالب پوزیتیویسم ایرانی که تنها و تنها با خودش قابل مقایسه است و حتی مبانی و مضامین اصلی پوزیتیویسم را نیز مراعات نمیکند، اقلیتی خاموش و طردشده است. نسبت این پوزیتیویسمِ جامعهشناختی در ایران با گفتمان غالبِ اقتصاد سیاسی در ایران نیز بحثی درخور توجه است. گویی اقتصاد سیاسی غالب و همدستیِ غریبش با روانشناسیگری است که میباید به جامعهشناسی اعتبار بخشد. نفس منطق جامعهشناسی فاقد ارزش بازنمایی شده و ارزش پژوهش جامعهشناختی (به بهانهی کاربردی بودن پژوهش) تنها در همارزیاش با روانشناسیگری و اقتصادسنجی موضوعیت یافته است. جامعه-شناسیای خوب است که عدد و رقم بدهد، مثل روانشناسی همه چیز را حتی شدت اضطرابها را به عدد بدل کند، روابط بین اعداد را بگیرد و بعد به سیاستی همسو با گفتمان غالب ادارهی اقتصاد، فرهنگ، سیاست و… تبدیل کند. هر تلاشی غیر از این الگو به صورت شطح و طامات، پیچیدهگویی، سازندهنبودن، نِقزدن و… بازنمایی میشود و در این بین پژوهش بنیادی و خرد انتقادی به مسلخ این الگوی غالب میرود.
سخن این سطور در مورد سریدوزی متون پژوهشی صدق میکند و پژوهش-های مسئلهمند و دقیق را ـ ولو در سنت پوزیتیویسم ـ ارج مینهد. سخن این سطور در دفاع از منطق جامعهشناسی است، نه در دفاع از روشی خاص یا ردکردن روشی دیگر. در یک کلام اینکه سخن از استقلال نهاد علم و جامعه-شناسی است.