یک سرافرازی، یک سرور در اینجا میبینم: احساس میکنم که میخواهم بهرقص بیایم، اما این کار را انجام نمیدهم؛ بهجای آن بر چیزی تمرکز میکنم که از ما خواسته شدهاست انجام دهیم. من باید در موردِ تفکرِ انتقادی صحبت کنم و چگونگیِ نابودکردنِ هایدرایِ (Hydra)[۱] سرمایهداری را توضیح دهم. این چیزی است که دربارهٔ آن وجود دارد: ما از هایدرا صحبت میکنیم نه برای ترساندنِ خودمان، بلکه برای تفکر دربارهٔ چگونگیِ شکستِ آن. اسطورهٔ هایدرا پایانِ شادمانهای داشت و ما نیز باید بهیک سرانجامِ سروربَرانگیز برسیم.
تفکرِ انتقادیای که من در مییابم نهتفکری فاجعهآمیز؛ بلکه تفکری است که امید را در جهانی جستجو میکند که بهنظر میرسد دیگر در آن جهان امید وجود ندارد. تفکرِ انتقادی تفکری است که بنبستها را میگشاید، ثباتها را بهلرزه در میآورد. تفکرِ انتقادی تلاشی است برای فهمیدنِ طوفان؛ و مضاف برآن: فهمیدنِ اینکه در مرکزِ طوفان چیزهایی هستند که مسیرها را بهسویِ جهانهای دیگری میگشایند.
طوفان درحالِ فرارسیدن است؛ و یا درعوض هماکنون در اینجا است. طوفان هماکنون در اینجاست و بسیار احتمال دارد که بدترهم شود. ما برای این طوفان که همینحالا در اینجا است یک نام داریم: آیوتزیناپا[۲]: آیوتزیناپا بهمثابهٔ یک وحشت، بهمثابهٔ نشانهای از آن-همه وحشتِ دیگر. آیوتزیناپا بهمثابهیِ بیانِ متمرکزشدهای از جنگِجهانیِ چهارم.
طوفان از کدامین سو میوزد؟ نه از جانبِ سیاستمداران؛ آنها چیزی بیشتر از یک ابزار برای طوفان نیستند. نه از سویِ امپریالیسم: این طوفان محصولِ دولتها، حتی قدرت-مندترینِ آنها نیست. طوفان از شکلی که در آن جامعه سازمان یافتهاست نشئت میگیرد. این بیانیاست از ناامیدی، از شکنندگی، ضعفِ شکلی از سازمانِ اجتماعی که تاریخانقضایِ خود را از سر گذرانده است. این بیانیاست از بحرانِ سرمایه.
سرمایه فینفسه یک تهاجمِ همیشگی است. سرمایه هجمهای است که هر روز و هر دقیقه بهما میگوید: «شما باید فعالیتتان را به نحوی مشخص شکل دهید. تنها فعالیتی که در این جامعه معتبر است، فعالیتی است که بهسرمایه سود برساند.»
هجمهای که سرمایه است، یک پویش دارد. سرمایه برای زنده ماندن باید فعالیت ما را به-شدت بهانقیادِ منطقِ سود دربیاورد: «امروز شما باید سختتر از دیروز کار کنید، امروز شما باید بیشتر از دیروز سرتان را فرود بیاورید.»
در نتیجه ما هماکنون میتوانیم ضعفِ سرمایه را نظاره کنیم. سرمایه بهما وابسته است؛ به تمایلِ ما، یا تواناییِ قبولاندنِ آنچه که بر ما تحمیل میکند. اگر بگوییم «متاسفم، اما امروز تمایل دارم بهباغم بروم» یا «امروز میخواهم با بچههایم بازی کنم» یا «امروز میخواهم وقتم را صرف چیزی کنم که برایم معنادار است» یا بهسادگی «نه، ما تعظیم نخواهیم کرد» در آنهنگام سرمایه نمیتواند سودِ موردنیازِ خود را استخراج کند. نرخِ سود کاهش مییابد و سرمایه به بحران میرسد. بهبیانی دیگر ما بحرانِ سرمایه هستیم: عدمِ تابعیت ما، کرامتِ ما، انسانیتِ ما. ما بهمثابهٔ بحرانِ سرمایه، بهمثابهٔ سوژههای با کرامت و نه بهعنوانِ قربانیان، امیدوار هستیم که این بهواسطهیِ تفکرِ انتقادی دنبالشود. ما بحرانِ سرمایه هستیم و سربلند هستیم، ما افتخار میکنیم بحرانِ نظامی هستیم که دارد ما را نابود میکند.
سرمایه در این وضعیت ناامید میشود. سرمایه بههر شیوهیِ ممکنی از تحمیلکردنِ انقیادی که بهآن نیاز دارد بهجستجو میپردازد: اقتدارگرایی، خشونت، اصلاحِ کار و رفرمهای آموزشی. سرمایه همچنین یک بازی، یک دروغ را عرضه میکند: اگر ما نمیتوانیم سودِ مورد نیازمان را استخراج کنیم، پس باید وانمود کنیم که این سود وجود دارد. ما باید یک نمایندگیِ پولی (monetary representation) برای ارزشی که هنوز تولید نشدهاست ایجاد کنیم. ما قصد داریم بدهیها را بهمنظور زندهماندنِ گسترش دهیم و همچنین از آنها برای تحمیلِ نظمی که ضروری است استفاده کنیم. این گسترشِ بدهی همزمان نیز گسترشِ سرمایهٔ مالی-است، بیانیاست از ضعفِ خشونتآمیزِ سرمایه بهمثابهٔ یک رابطهیِ اجتماعی.
اما این دروغ بیثباتیِ سرمایه را افزایش میدهد و سرمایه در هرصورت در تحمیلِ نظمِ ضروری موفق نمیشود. خطرهای ناشی از گسترشِ این دروغ برای سرمایه با سقوطِ مالیِ ۲۰۰۸ روشن میشود. آنزمان واضحتر از همیشه میشود که تنها راه خروج برای سرمایه اقتدارگراشدنِ بیشتر است: تمامی مذاکرات بَر سرِ بدهیِ یونان بهما میگویند که امکانِ یک سرمایهداریِ ملایم وجود ندارد. برای سرمایه تنها راهِ پیشرو مسیرِ خشونت است، مسیرِ ریاضت.
طوفانی که در اینجا است، طوفانی است که درحالِ وزیدن است. ما بحرانِ سرمایه هستیم. ما کسانی هستیم که میگوییم نه، ما کسانی هستیم که میگوییم سرمایهداری بَس است دیگر! ما میگوییم زمانِ متوقف ساختنِ سرمایه فرارسیده است؛ زمانِ ایجادِ شیوههای دیگری از زندگی.
سرمایه بهما وابسته است، برای اینکه اگر ما -به گونهای مستقیم یا غیرمستقیم- سود ایجاد نکنیم بنابراین سرمایه نمیتواند وجود داشتهباشد. ما سرمایه را ایجاد میکنیم و اگر سرمایه در بحران باشد بهاین دلیل است که ما نمیتوانیم سودِ لازم برای وجودِ سرمایه را ایجاد کنیم: بههمین خاطر آنها با چنین خشونتی درحالِ یورش بهما هستند.
در این وضعیت واقعاً دو گزینه برای مبارزه وجود دارد: ما میتوانیم بگوییم «بله، درست است؛ ما باید بهتولیدِ سرمایه ادامه دهیم، ما باید بهگستراندنِ انباشتِ سرمایه تداوم ببخشیم، اما ما بهشرایط زندگیِ بهتری هم برای همهکس نیاز داریم.» این انتخابِ احزاب و دولتهای چپ است: سیریزا، پادموس، دولتهای ونزوئلا و بولیوی. اگرچه آنها میتوانند شرایط زندگی را در برخی از جنبهها بهبود بخشند؛ اما مشکل این است که ناامیدیِ بیشتر از سرمایه بدین معنی است که امکانِ وجودِ یک سرمایهداریِ ملایم بسیار کم است.
گزینهیِ دیگر این است که بگوییم «خداحافظ، سرمایه؛ زمان برای تو سپری شده است. ما قصد داریم شیوههایِ دیگری از زندگیکردن را ایجاد کنیم. شیوههایِ دیگری برای ارتباط با یکدیگر مابینِ انسانها؛ انسانها و دیگر اشکالِ زندگی ایجاد کنیم؛ شیوههایی از زندگی که نه بهواسطهیِ پول و دنبالهروی از سود، بلکه با تصمیماتِ جمعیِ خودمان تحقق مییابند.»
اینجا در این سمینار ما در کانون این انتخابِ دوم هستیم. این نقطهیِ تلاقی مابینِ زاپاتیستها و کُردها و هزاران جنبشِ دیگر است که سرمایهداری را بر نمیتابند و در حالِ تلاش برای برپا کردنِ چیزهای متفاوتی هستند. همه ما میگوییم «درست است؛ سرمایه، زمانِ تو سپری شدهاست، هم اکنون عزیمت کن، ما در حال ساختنِ چیزهای دیگری هستیم.» ما این را بهشیوههایِ گوناگونی بیان میکنیم: ما در حال ایجاد تَرَکهایی در دیوارِ سرمایه هستیم و در حال تلاش برای گستراندنِ تلاقیِ این تَرَکها. ما در حال ساختنِ یک کمون هستیم. ما در حالِ همگانیکردن (communizing) هستیم. ما جنبشِ فعالیت (doing) علیهِ کار (labour) هستیم، ما جنبشِ ارزشِ مصرف (use value) علیهِ ارزش هستیم. ما جنبشِ کرامت علیه یک جهانِ استوار بر حقارت هستیم. چگونگیِ بیانِ آن چندان مهم نیست، مهم این است که -اینجا و هماکنون- ما در حال خلق کردنِ جهانی از میانِ آن-همه جهان هستیم.
اما آیا ما بهاندازهیِ کافی توان داریم؟ آیا ما توانِ لازم برای گفتن این را داریم که بهسرمایه-گذاریِ سرمایهداران علاقهای نداریم؟ که بهاستخدامِ سرمایهدارانه علاقهای نداریم؟ آیا ما توانِ نپذیرفتنِ کاملِ وابستگیِ کنونیمان برای زندهماندن بهسرمایهداری را داریم؟ آیا ما توانِ گفتنِ یک خداحافظیِ نهایی بهسرمایه را داریم؟
شاید ما هنوز توانِ کافی نداریم. بسیاری از ما که اینجا هستیم دستمزدها و کمکهایِ مالیمان محصولِ انباشتِ سرمایه هستند؛ و اگر این کار را نکنیم، سپس باید هفتهٔ بعد به جستجویِ یک شغلِ سرمایهدارانه بگردیم. امتناعِ ما از سرمایه یک امتناعِ شیزوفرنیک (schizophrenic rejection) است: ما خواهان یک خداحافظیِ سریع با سرمایه هستیم و قادر بهچنین کاری نیستیم؛ و یا پیدا کردن آن کارِ دشواری است. در این مبارزه هیچ خلوصی وجود ندارد. مبارزه برای توقفِ سرمایه همچنین مبارزهای علیه وابستگیِ ما به-سرمایه است. این مبارزهای است برای رهاییِ ظرفیتهای خلاقِ ما، رهاییِ نیرویِ ما برای تولید، رهاییِ نیروهای مولدِ ما.
این همان چیزی است که ما در آن هستیم، و بههمین خاطر بهاینجا آمدهایم. این مسئلهای پیرامونِ سازماندهیِ خودمان است، البته؛ نهایجادِ یک سازمان با سرمایه؛ بلکه سازماندهیِ خودمان بهشیوههای گوناگونی برای زندگی در جهانی که هماکنون میخواهیم خلق کنیم.
صبح؛ فرماندهان از ما راجع بهمفاهیمِ محرکبرانگیز پرسیدند؛ من گمان میکنم که سخنانم در سه برانگیختگیِ تئوریک (theoretical provocations) قابلِ خلاصه باشند:
- تفکرِ انتقادی تفکری نیست که از فاجعه صحبت کند، بلکه تفکری است که در بطنِ فاجعه به دنبالِ امید میگردد.
- ما بحرانِ سرمایه هستیم و بهاین سرافراز هستیم. هر تفکری در موردِ طوفان از اینجا آغاز میشود.
- یگانه راهِ شکستدادنِ هایدرا؛ توقفِ ایجادِ سرمایه و وقت گذاشتنِ خودمان برای خلقِ جهان-های دیگری -نهبر بنیادِ پول و سود- بلکه بر بنیادِ کرامت (dignity) و خودتحققبخشی (self-determination) است.
این آسان بهنظر میرسد؛ ما میدانیم که ساده نیست. ما چگونه بهپیش میرویم؟ بنابراین ما چگونه گام بر میداریم؟ ما در عینِ طرحِ پرسش گام بر میداریم؛ آنزمان که میپرسیم، به-آغوش میکشیم و سازماندهی میکنیم.
توضیحات مترجم:
جان هالووی یکی از پروفسورهای جامعهشناسی در انستیتویِ علوم اجتماعی و علوم انسانی در دانشگاههای پوئبلا، مکزیک؛ و همچنین استادِ افتخاری در دانشگاه رودس در آفریقای جنوبیاست که در زمینهٔ تئوریِ مارکسیستی، جنبشِ زاپاتیستها و صورتهایِ نوینِ ضدسرمایهداری کارهای زیادی منتشر کردهاست. تازهترین کتابِ هالووی، «تَرَک سرمایهداری» [Pluto, 2010] است. آثار او بهگونهای نزدیک در ارتباط با جنبشِ «زاپاتیستها» در مکزیکو است؛ جایی که از سال ۱۹۹۳ او در آنجا سکونت دارد. هالووی همچنین در میانِ متفکرانی جای گرفتهاست که در ارتباط با جنبشِ «پیکوترو» در آراژنتین، جنبشهای آفریقای جنوبی و جنبشِ «ضد جهانیسازی» در اروپا و آمریکای شمالی قرار دارند. شاید او با کتابش «تغییرِ جهان بدون تسخیرِ قدرت» [Pluto, 2002] که بحثهای زیادی را بهدنبال داشتهاست؛ بهتر شناخته میشود.
این متن ترجمه است از :
https://roarmag.org/essays/john-holloway-capitalist-hydra/
پینوشت:
[۱] [Hydra] هایدرا در اساطیرِ یونان، هیولایی مار شکل و ساکن دریا و دارای سرهای بسیار است و تمام راویان سر این یک نکته توافق داشتند همین که یکی از سرهای این هیولا از تنش جدا میشد، دو سرِ دیگر جایش در میآمد. اما سرانجام با زحمت بسیاری «هراکلس» جای هیولا را پیدا کرد و با استفاده از تیرهای آتشین او را از آشیانهاش بیرون کشید و با همکاری «یولئوس» توانست سرهای هایدرا را یکییکی بریده و جاهای بریدهشده را با آتش بسوزاند تا سرهای جدیدی بهوجود نیاید و در نهایت این هیولا را شکست دادند.
[۲] [Ayotzinapa] آیوتزیناپا منطقهای است واقع در ایگوالا [از شهرهای کشور مکزیک] یادآورِ فاجعهای است که طیِ آن در تاریخ ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۴، ۴۳ دانشجویِ پسر توسطِ پلیس ربودهشده و برای همیشه ناپدیدشدند.