اندیشهی مسلط در تاریخنگاری کوردی خاستگاه جنبش ناسیونالیسم کوردی در ایران را به شورش شیخ عبیدالله نهری علیه امپراتوری عثمانی در اواخر قرن نوزدهم باز میگرداند. گفته میشود این شورش در جریان گسترش به سمت شرق و دربرگرفتن قلمرو شمالغربِ دریاچهی ارومیه، مرزهای ایران را درنوردید و بذر جنبش ناسیونالیسم مدرن را در خاک کوردستان ایران کاشت. سپس در یک روند رو به رشد توسعه یافت و در رویدادهایی که منجر به تاسیس جمهوری کوردستان(مهاباد) در سال۱۹۴۶[۱] شد، به اوج رسید. بر اساس این تاریخنگاریِ مسلط، صرف نظر از فعالانه یا واکنشی بودن فعالیتهای سیاسی نیروهای کورد درمقابل دولت ایران طی سالهای ۱۸۸۲-۱۹۴۶ و بدون توجه به ساختار اجتماعی، سازمان سیاسی، صورتبندی گفتمانی و اهداف استراتژیک آنها، جنبش کوردستان در این مقطع ناسیونالیستی قلمداد میشود[۲].
مطالعهی پیشرو رویکرد تاریخگرایی به توسعه و تکوین ناسیونالیسم کوردی در کوردستان ایران و درک ذاتگرایانه به عنوان مبنای این رویکرد را به چالش میکشد. این مطالعه ناسیونالیسم کوردی در ایران را پدیدهای مدرن، برآمده از تحولات اجتماعی- اقتصادی و فرهنگی ناشی از مدرنیتهی دولت مدار و ویرانگر میداند که درپی ظهور حکومت مطلقه پهلوی پس از جنگ جهانی اول در ایران رخ داد. واکنش کوردها به سیاستهای تمرکزگرایی سرزمینی و فرایند فرهنگی برساخت هویت یکپارچهی ملیِ ایرانی که توسط دولت پهلوی دنبال میشد، شرایط گفتمانی و غیرگفتمانی شکلگیری جنبش ملی کوردی را متعین نمود که در جمهوری کوردستان به مرکزیت مهاباد به اوج خود رسید. گفته میشود تشکیل این جمهوری نشانگر ظهور ناسیونالیسم مدرن در کوردستان است. ساختارهای اجتماعی و نهادی، سازمان سیاسی و ایدئولوژیک این جمهوری توسط نیروهای متکثر و روابط متنوعی متعین شدهاند که قابل تقلیل به یک خاستگاه تاریخی واحد نیستند.
ایران با روند ادغام تدریجی اقتصاد پیشاسرمایهداری خود در بازار جهانی سرمایهداری وارد قرن بیستم شد، روندی که در واقع از دهههای آغازین قرن نوزدهم در جریان بود. گسترش تولید کالایی و اقتصاد پولی بخش عمدهای از طبقهی زمیندار را به سمت بازار سوق داده بود و نیز موجب تقویت صفوف بورژوازی تجاری در مراکز شهرهای بزرگ شده بود. توسعهی اقتصادی، منجر به بروز بی نظمی اجتماعی، کشمکشهای ایدئولوژیک و اختلافات سیاسی در میان نیروهای اجتماعی شده بود که تحت تاثیر فرهنگ جدید ناشی از مدرنیته قرار گرفته بودند. با وجود اینکه بزرگ مالکان و بورژوازی تجاریِ ثروتمند توانایی کنار گذاشتن ارزشهای پیشاسرمایهدارانه را نداشت، اما خود را در جایگاه مخالفت با ساختار رو به زوال حکومت خودکامه قاجار یافت. حکومتی که برای تامین درآمد بیشتر به طور روز افزون به دارائیهای بورژوازی تجاری و بزرگ مالکان تعرض مینمود. کاهش ارزش مسکوک نقرهای، افزایش مالیات و تعرفههای بالا منجر به کاهش تولید محصولات کشاورزی مورد نیاز بازار شده بود که هم منبع درآمد ناشی از زمین و هم سود تاجران بود. اتحاد سیاسی که متعاقبا میان این دو طبقه به وجود آمد از یک بنیان اقتصادی محکم، فرم سیاسی، انسجام گفتمانی و نمایندگیمردمی برخوردار بود. این اتحاد زمانی موثر واقع شد که روشنفکران سنتی و مدرن فعالانه از آن حمایت کردند و از فراخوان آن برای اصلاحات سیاسی و اقتصادی پشتیبانی کردند. انقلاب ۱۹۰۵-۱۹۰۶ که سلطنت مشروطه را جایگزین حکومت خودکامه کرد نیز نشانهی ظهور ناسیونالیسم ایرانی بود و مفهوم ملت ایران که در جریان نهضت مشروطه بر تبلور اپوزیسیون مردمیِ دموکراتیک در برابر خودکامگی دلالت داشت را وارد گفتمان سیاسی رسمی نمود. حاکمیتِ اعلام شده در نهضت مشروطه دارای دو خصلت تقسیمناپذیری و پایداری بود که یکپارچگی ملی و تمامیت ارضی ایران از شرطهای آن به شمار می-آمدند. این حاکمیت از طریق حق رای مردمی در انتخابات دورهایی به دولت اعطا می شد.
مشروطهی ۱۹۰۶ پیوند مفهومی میان دولت و ملت را بر مبنای اصول دمکراتیک حاکمیت مردم و تفکیک قوا ایجاد کرده بود. باوجود اینکه سند مشروطه فرم نهادی و ساختار سازمانی دولت را به روشنی شرح داده بود اما در رابطه با ماهیت و شرایط شهروندی در دولت جدید ابهام برانگیز بود. نه در متن فرمان مشروطهی امضاء شده توسط مظفرالدین شاه در دسامبر ۱۹۰۶ و نه در دو متمم آن (متمم قانون مشروطه امضا شده توسط محمدعلی شاه در اکتبر ۱۹۰۷) هیچ ارجاعی به مفهوم شهروند و شهروندی به معنای دمکراتیک و مدرن این اصطلاح وجود ندارد. در ایران معاصر مفهوم شهروند، معمولا به جای Citizen به کار میرود که برساخت نسبتا جدیدی در زبان فارسی به حساب میآید؛ این مفهوم در دهه ۶۰ میلادی در جنبشهای دمکراتیکِ مردمی و ادبیات چپ ظهور یافت و از آن زمان تاکنون در گفتمان سیاسی و حقوقی ایران رواج دارد. نهضت مشروطه ۱۹۰۶ ایرانیان را به عنوان اتباع سلطنت در نظر میگرفت، مفهوم اتباع در اینجا حاکی از حقوق و وظایفی است که معمولا با مفهوم شهروندی در تئوری دمکراتیک تداعی میشود[۳]. بنابراین اگرچه مفهوم شهروندی صراحتا در گفتمان مشروطه وجود ندارد با این وجود حقوق و وظایف ویژهی آن در نظریهی دمکراتیک تصریح شده است.
این مفهوم دموکراتیک شهروندی به عنوان جایگاه حقوق و وظایف فرد و دولت نسبت به یکدیگر تحت تاثیر دو مجموعه صلاحیت مرتبط با شرایط حاکمیت مردم و هویت ملی قرار گرفت. مشروطه با منحصر نمودن حق رای به مردان باسواد همهی زنان و مردان بیسواد را از جریان رسمی سیاست کنار گذاشت. با توجه به اوضاع جامعهی ایران در اوایل قرن بیستم، معیارهای جنسیت و تحصیلات عملا اعمالِ حاکمیت مردم و حقوق دموکراتیکِ مشارکت در فرایند سیاسی را به گروه بسیار کوچکی از شهروندان محدود کرد که همان مردان باسواد طبقهی متوسط در مراکز بزرگ شهری بودند. به این ترتیب زنان و اکثریت جمعیت مردان روستایی بدون برخورداری از حق مشارکت سیاسی به دولت متعهد باقی ماندند.
تعریف عناصر برسازندهی هویت ملی تا آنجایی که تصریح شده بود منجر به اِعمال محدودیتهای بیشتری در نسبت با شرایط شهروندی در قانون اساسی میشد. مشروطه زبان فارسی را به عنوان زبان ملی، رسمی، اداری و آموزشی تعیین نمود و آن را در جایگاه بالاتری از سایر زبانهای محلی و منطقهای ازجمله زبان کوردی قرار داد. این در حالی بود که زبانهای غیرفارسی نه به رسمیت شناخته شدند و نه انکار شدند، همین امر در مورد اتنیکهای غیرفارس نیز صادق بود. در واقع مشروطه مسئلهی اتنیسیتی(قومیت) را مسکوت گذاشت (نگاه کنید به یادداشت شماره ۴). روابط اتنیکی ذیل مفهوم کلی ملت ایران در نظر گرفته میشد که هویت آن تا حدی با زبان فارسی (و شیعهی دوازده امامی) متعین میشد و نیز دارای حدی از ابهام بود. بنابراین زبان فارسی به زبان حاکمیت، سیاست و قدرت، ابزار دسترسی به دانش و وسیلهای برای پیشرفت و تجدد تبدیل شد.
هویت ملی ایرانی که بدینگونه تعین یافته بود به بنیادی برای هویت شهروندان، راههای ادغام آنها در سیاست دموکراتیک نوظهور و حقوق و وظایف مدنی و سیاسی تبدیل شد. این امر نیازمند نوعی ثبات و یکپارچگی بود که به حاشیه راندن تفاوتهای اتنیکی و کنار گذاشتن هویتهای غیرفارس از روند سیاسی را درپی داشت. بنابراین علیرغم اینکه نهضت مشروطه ۱۹۰۶ تعریفی اتنیکی از شرایط شهروندی ارائه نکرد اما کنارگذاشتن تفاوت اتنیکی از فرایند سیاسی به منزله انکار هویت اتنیکی و پیوند ندادن آن با حقوق مدنی و دمکراتیک به شمار میآمد. این انکار در پشت سکوتی پنهان شده بود که نشانگر موضع رسمی مشروطه دربارهی تنوع اتنیکی و فرهنگی ملت بود. با این وجود طولی نکشید که ناسیونالیسم نوظهور ایرانی سکوت خود را در قالب گفتمان رسمیاش شکست، آن هم در زمانیکه استدلال آن برای احیا و پیشرفت ملی منوط به ضرورت مدرنیزاسیون در عرصههای اقتصادی و سیاسی بود. تصور ناسیونالیستها از مدرنیزاسیون بیش از هر چیزی مبتنی بر تمرکزگرایی اداری و سیاسی بود: بروکراسی مدرن، ارتش ملی، سیستم واحد مالیاتی و آموزش سکولار. درهمتنیدگی تمرکزگرایی و مدرنیته در گفتمان رسمی بدین معنا بود که نیروها و گرایشات مخالف تمرکزگرایی از این پس سنتی به حساب می-آمدند، و با عناوینی مانند عقبمانده، تاریک اندیش، ضد پیشرفت و مدافع بازگشت به گذشته نامگذاری میشدند. اگرچه تاکید بر تمرکز سیاسی در دوران مشروطه از لحاظ اقتصادی- اجتماعی و شرایط سیاسی توجیهات محکمی هم داشت اما اقتدارگرایی نهفته در گفتمان مدرنیزاسیون را نیز نشان میداد که بعدها به یکی از مشخصههای ناسیونالیسم رسمی در دوران حکومت پهلوی تبدیل شد.[۴]
در دوران مشروطه، کوردهای ایران در موضعی قرار نداشتند که در برابر انکار هویتشان در قانون اساسی توسط دولت جدید به ابراز مخالفت بپردازند. اگر آگاهی مشترک از وجود هویت جمعی در تاریخ با سرنوشت سیاسی مشترک را از نشانههای آگاهی جمعی بدانیم، اغراق نیست اگر بگوییم کوردها در این دوره فاقد این شکل از آگاهی جمعی بودهاند. با این وجود بیتردید تحولات سیاسی و ایدئولوژیک در قلمرو کوردیِ امپراتوری عثمانی (همسایهی غربی ایران) بر کوردستان ایران نیز تاثیرگذار بوده است. جنبش شیخ عبیدالله نهری که آشکارا برای اتحاد کوردستان مبارزه میکرد بخش قابل توجهی از قلمرو کوردستان ایران را نیز در برگرفته بود. این جنبش به خوبی توانست منجر به جوانه زدنِ ایدهی ناسیونالیسم در کوردستان ایران شود که عواملی همچون سقوط حاکمیت مرکزی در ایران و تهاجمها و مداخلات مکرر ترکیه در دوران مشروطه خواهی نیز منجر به تقویت آن شد[۵]. اما واقعیت این است که در دوران ملتهب جنبش مشروطه خواهی در ایران هیچ روشنفکر کوردی با گرایش ناسیونالیستی در سیاست و ادبیات کوردستان ظهور نکرد. همچنین در این دوران هیچ نیروی سیاسی منسجم کوردی وجود نداشت که در هیئت سازمانهای سیاسی مدرن پیگیر اهداف ناسیونالیستی هرچند به شکل محدود و ابتدائی باشد. ممکن است که ایدهی ناسیونالیسم به شکلی ابتدائی در میان تعداد اندکی از افراد آگاه یا حتی در برخی محافل وجود داشته باشد اما هیچ گفتمان سیاسی یا ادبی که حاکی از جریانها و کردارهای سیاسی و ادبی ناسیونالیستی باشد وجود نداشته است[۶].علیرغم ادعاهای مخالف این امر، کوردها تا حد زیادی بیرون از فرایند انقلاب بودند و مشارکت آنها در اکثر موارد ثبت شده در ضدیت با انقلاب مشروطه بوده است[۷]. رهبران قبایل کورد در تلاشهایی هرچند ناموفق به منظور حفظ و احیای رژیم سابق به نیروهای ضد انقلاب در آذربایجان پیوستند[۸]. هدف رهبران قبایل کورد حفظ ساختار سلطه فئودالی بود که آنها نیز حداقل از قرن شانزدهم به این سو بخشی از آن بودند، ساختاری که استقلال مالی و اداری آنها را در مقابل اقتدار سیاسی مرکزی تضمین میکرد[۹]. با این حال دلیل اصلی غیاب کوردها در صحنه سیاسی دوران مشروطه ساختارهایی بود که مبتنی بر بنیانهای جامعه کوردی در آن دوران بود.
جامعه و مرزهای آن
جامعهی کوردستان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم عمدتا در دوران پیشاسرمایهداری و کشاورزی قرار داشت. روابط کالایی به سختی میتوانست بر ساختار پیشاسرمایهداریِ تولیدِ مبتنی برکشاورزی که بر اقتصاد شهری نیز حاکم بود، تاثیر بگذارد. از این رو تجارت و بازرگانیِ توسعه نیافته انگیزهی کمی برای رشد نیروهای مولد، تمایز اجتماعی و پیشرفت فرهنگی فراهم میآورد. زندگی شهری جامعه کوردی عمدتا تحت سلطهی روابط ابتدایی همچون وفاداری و ارزشهای ویژه طبقهی زمیندار قبیلهای قرار داشت. جمعیت شهری نسبتا کم بود و عمدتا به تولید کشاورزی و طبقهی زمیندار وابسته بود.
در این دوران شهرنشینی به اندازهای توسعه نیافته بود که بتواند یک فرهنگ شهری منسجم برای ایدهی اصلاحات اجتماعی و مدرنیزاسیون سیاسی را بپذیرد، ایدهای که در اواخر قرن بیستم از سوی روشنفکران آذری و فارس حمایت و تبلیغ میشد. جمعیتِ قشر بالای طبقهی تجارِ سنتی که به واسطهی تجارت از راه دور با مراکز عمدهی شهری در روسیه-ی تزاری و امپراتوری عثمانی با ایدههای اصلاحطلبی، پیشرفت و فرهنگ مدرنیته در ارتباط بود، به حدی کم و ضعیف بود که قادر به ایجاد تغییرات قابل توجه در سازمان فرهنگیِ زندگی اکثریت شهرنشینان کوردستان نبود. سران قبایل با نیروهای نظامی و ملازمان که اغلب دستهایی از روشنفکران سنتی را نیز با خود به همراه داشتند(عمدتا روحانیون جوان سُنی که به زبانهای فارسی و عربی شعر میگفتند و تا حدی با ادبیات ترکی و تاریخ آشنا بودند) تنها قشر فعال سیاسی جامعهی کوردستان بودند. کوردستان ایران در مقایسه با دیگر بخشهای قلمرو کوردی توسعه نیافتهتر بود و برخلاف کوردهای عثمانی، کوردهای ایران در اوایل قرن بیستم در تولید روشنفکر سکولار ناکام بودند[۱۰].
سیاست قبیلهای با توجه به اهمیت بسزای آن، اساسا بر مبنای روابط دودمانی عمل میکرد و شبکهی پیچیده وفاداری ناشی از دودمان منسجم-ترین ساختار را برای سازماندهی و اِعمال اقتدار شکل میداد[۱۱]. سلسله مراتب فرماندهی و فرمانبرداریِ درونِ سازمان قبیلهای به صورت عمودی و جریان اقتدار از بالا به پایین بود. ساختار عمودی فرماندهی یک شبکه افقی مشابه و متشکل از گروههای زیرمجموعه قبیله داشت که دارای سازمان سیاسی مختص به خود بود و در مجموع قدرت فرمانروایی قبیله را تقویت مینمود. سازمان سیاسی و نظامی قبایل کورد مبتنی بر ساختار اقتصادی بود که اساسا مانند شیوه تولید کشاورزی غیرقبیلهای در کوردستان و به طور کلی دیگر بخش های ایران بود[۱۲]. به استثنای قبایل کوچگر که عمدتا وابسته به معیشت شبانی بودند، تولید کشاورزی در زمینهای قبیله-ای حول خانوار سازماندهی میشد که به طور معمول بر خانوادهی هستهای استوار بود. این خانوارها حق استفاده از زمین را در ازای واگذاری بخشی از محصول به مالک کسب می کردند. حق بهرهبرداری از زمین غالبا تابع نسبت و پیوندهای دودمانی بود که به خانواده واگذار شده بود. روابط تولید از طریق قرارداد اجاره، مزارعه و اجاره ثابت در نسبت با نوع محصول تنظیم میشد که به عبارتی مکانیسم استثمار اقتصادی درون قبیله را نشان میداد. زمینهای ایلیاتی، دارایی خصوصی رهبر قبیله و بنیان قدرت اقتصادی او بود. همچنین این امر مهمترین ابزاری بود که به واسطه آن رهبران قبایل کورد و سازمانهای سیاسی و نظامی کوردی در ساختار گستردهتر قدرت و اقتدار در درون دولت و جامعه ایرانی ادغام میشدند[۱۳].
تبار قبیلهایی سازمان سیاسی در کوردستان ایران محصول شرایطی بود که در نتیجه سقوط امارتهای کوردی پس از اولین مرحله تقسیم کوردستان در قرن ۱۶ صورت گرفت. این امارتها که در حاشیهی ایران قرار داشتند در قالب سیستم ویژهی ارباب-رعیتی نوعی رابطهی خراجگذارانه با دولت داشتند که اتونومی درون سازمانی و اداری آنها را تضمین میکرد[۱۴] . روابط میان قبایل کورد و دولت ایران نیز بر اساس روابط فئودالی شکل گرفته بود به این معنا که حکومت مرکزی در ازای واگذاری اراضی به روسای قبایل از آنها خدمات نظامی دریافت میکرد و همین مبادله موجب تداوم رابطهی این دو نهاد میشد. پیوند میان درآمد زمین و خدمات نظامی بنیادیترین جنبهی این رابطه بود. دیگر روابط مالی، مانند مالیات و عوارض اغلب به گونهای غیرمشخص تعیین میشد و در نتیجه به رهبران قبایل درجه قابل توجهی از استقلال در تنظیم روابط خود با اعضای قبیله در حوزه های سیاسی و اقتصادی اعطا میکرد.
ساختار سلطه به واسطه پیکربندی مالکیت زمین و دودمان قبیلهایی که تصاحب مازاد اقتصادی اعضای قبیله را تضمین میکرد، تداوم میافت و بازتولید میشد. این مازاد به نوبه خود هزینه حفظ ملازم و مستخدمین ارباب را تامین میکرد. این رابطه سه جانبه بین دولت ایران، رهبران قبایل کوردی و اعضای قبیله مختص به کوردستان نبود، بلکه یک ویژگی کلی روابط کشاورزی در اراضی قبیلهایی در ایران به شمار میآمد[۱۵] . با این حال مهمترین فاکتوری که روابط قبیلهای در کوردستان را متمایز میکرد، موقعیت استراتژیک آن در منطقه و هم مرز بودن با قلمرو امپراتوری عثمانی بود. دولت عثمانی که پیشتر در سال ۱۵۱۴ بخش اعظم قلمرو کوردستان را به واسطه ایجاد اتحاد سیاسی و نظامی با رهبران امارتهای کوردنشین به خود الحاق کرده بود نسبت به گرایش سلسله صفوی به تمرکزگرایی و ترویج مذهب تشیع بسیار نگران بود. وعده خودمختاری سیاسی و آزادی مذهبی بوسیلهی عثمانیهای سُنی مذهب در ترغیب فرمانروایان کورد به وفاداری و اطاعت از دولت عثمانی موثر بود. دولت-های متوالی در ایران از تکرار این تجربه تلخ میترسیدند و همین دلیل اصلی نابودی سریع بقایای امارتهای کوردی و نیز ایجاد سیستم جدید امنیت و کنترل از طریق سازماندهی سیاسی قبایل بود که به تدریج پس از سال ۱۵۱۴ جایگزین حکومت محلی امارت کوردی شد.
از این روی دولت ایران شیوهی برخورد متفاوتی را نسبت به قبایل کورد در مقایسه با دیگر قبایل در پیش گرفت: کنترل سیاسی شدیدتر و کنترل مالی ضعیفتر[۱۶]. هدف اصلی این سیاست اطمینان حاصل کردن از پشتیبانی سیاسی و نظامی قبایل کورد در روابط مرزی با دولت عثمانی و در عین حال جلوگیری از تشکیل کنفدراسیونهای بزرگ و قدرتمند قبیلهایی در کوردستان ایران بود. چنین کنفدارسیونهایی پایه و اساس سازماندهی سیاسی امارتهای کورد و منبع قدرت نظامی آنها بودند. اگرچه رابطه واقعی بین دولت ایران و قبایل کوردی عمدتا به توازن سیاسی و نظامی قدرت میان آنها بستگی داشت اما سیاستهای دولت ایران تاثیر پایداری بر توسعهی ساختاری و جهتگیری سیاسی قبایل در سیاست کوردی در دورههای بعد برجای گذاشت.
نقش سران قبایل کورد برای دولت مرکزی تنها به تامین نیروی نظامی درون یک ساختار سیاسی غیرمتمرکز خلاصه نمیشد. سران قبایل همچنین خلاء قدرت ایجاد شده در مراکز شهری را که پس از سقوط امارتهای کورد ایجاد شده بود پُر میکردند. آنها به عنوان حکمرانان محلی منصوب شدند و بدینگونه شهرها در کوردستان به پایگاه قدرت قبیله تبدیل شدند. به این ترتیب روابط دودمانی و بدوی به منظور حفظ ساختارهای سیاسی و اداری آنها گسترش یافت که پیامد آن به تعویق افتادن توسعه فرهنگ شهری در کوردستان بود. این وضعیت تا اواخر قرن نوزدهم ادامه پیدا کرد، اما زمانیکه دولت قاجار در کشاکش سقوط محتوم سیاسی و اقتصادی گرفتار شد، سیاست جایگزینی اعضای خانوادههای قاجار به جای رهبران قبایل کورد را در پیش گرفت. این سیاست ممکن است از سویی به دلایل امنیتی ناشی از پیامدهای جنبش شیخ عبیدالله اتخاذ شده باشد و از سوی دیگر بخشی از سیاست رایج فروش منصب و مقام برای جبران کاهش درآمد حکومت بوده باشد. صرفنظر از دلایل آن، اتخاذ این سیاست خوشایند نبود و هرج و مرج وآشفتگی وضع موجود را تشدید میکرد. زیرا والیان قاجار در میان کوردها بیگانه به حساب میآمدند و فاقد هر گونه قدرت و نفوذ محلی بودند، آنها شهرهایی را اداره میکردند که تا حد زیادی تحت کنترل اقتصادی و سیاسی سران قبایل باقی مانده بودند و بدون همکاری و رضایت سران اداره امور دولت در آنجا غیرممکن بود. بنابراین والیان قاجار به منظور حفظ اقتدار ضعیف خود، سران قبایل را در مقابل یکدیگر قرار میدادند، رویهایی که با وقوع انقلاب مشروطه به اوج خود رسید.
بدون شک مشارکت رهبران قبایل در سیاستهای ضدانقلابی در دوران مشروطه تا حد زیادی تحت تاثیر اهداف محافظهکارانه و ارتجاعی بود. آنها با این کار برای حفظ یا احیای استبداد فئودالی که به مدت چهار قرن حافظ قدرت و جایگاه برترشان بود و همچنین برای حفظ ساختار مالکیت زمین در روستاها و احیای رهبری سیاسی از دست رفتهشان در شهرها تلاش می-کردند. در واقع ملاحظاتی مانند دفاع از کوردها و هویت اتنیکی و حقوق آنها ذیل مفهوم کلی هویت ایرانی در سند قانون اساسی و در گفتار رسمی دولت مشروطه، بیرون از ذهنیت سیاسی رهبران قبایل کورد بود. پُر بیراه نیست اگر بگوییم در دوران مشروطه رهبران سیاسی جامعه کورد فاقد آگاهی ملی بودند.
ویژگیهای خاص مناسبات اقتصادی و سیاسی که تداوم و بازتولیدِ تفوق قبیلهگرایی در سازمان اجتماعی و سیاسی جامعه کورد را ممکن مینمود همزمان مرزهای آن را نیز تعریف میکرد. همان مرزهای بیش از پیش ناروشنی که جامعه کورد را از غیرکورد مجزا مینمود؛ همسایگانی که کوردها به صورت تاریخی روابط پررونقِ اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خود را با آنها هرچند به سختی حفظ کرده بود. این رابطه گاه همراه با خشونتهایی مانند درگیریهای قبیلهای و حتی جنگهای همگانی در مقیاس بزرگ بود، جنگهایی که غالبا ناشی از تضادهای مذهبی بین کوردهای عمدتا سُنی مذهب و همسایگان غالبا شیعه مذهب آنها بود. مذهب مهمترین عنصر هویت جمعی در کوردستان دوران مشروطه بود، به خصوص در مراکز شهری در حال رشد که غالبا روابط اتنیکی بر آن حاکم بود. با این حال وضعیت در روستاها فرق میکرد. در روستاها، به ویژه در املاک قبیلهایی، روابط ابتدایی و خویشاوندی عناصر بنیادی انسجام و هویت جمعی بودند و مسیر و جهتِ گفتمان و پراکسیس جامعه را حتی برای دههها پس از انقلابِ مشروطه نیز تعریف کردند.
حکومت مطلقه پهلوی و سرآغازِ ناسیونالیسم کوردی در ایران
دولتِ مشروطه مهمترین دستاورد جنبش مردمیای بود که تلاش میکرد بوسیله قوانین و مقرارت، اختیارات پادشاه اقتدارگرا را محدود کند، امری که نمایانگرِ ارادهی جمعی ملت بود. اما با گذرِ چندسال از انقلاب مشروطه، به نظر میرسید که این آرمان لیبرال دموکراتیک که پیشتر به صورت قانونی و در شرایط حقوقی شهروندی و حاکمیت ناتوان شده بود، روز به روز از شرایط سیاسیِ سریعا در حال تحول بخشهای پویای جامعه فاصله میگرفت. دولت مشروطه نیز برای بقای خود میجنگید و سیر وقایع پس از انقلاب روح دموکراتیک را از کالبد قانونیاش جدا کرده بود، تا اینکه نهایتا توسط حکومت مطلقه پهلوی منکوب شد.
اتحاد سیاسی میان بزرگزمینداران و تجار و همکاری فعال میان روشنفکران سنتی و مدرن در حوزههای سیاسی و ایدئولوژیک که پیروزی جنبش مشروطهخواهی را تضمین کرده بود، چندان دوام نیاورد. این دو اتحاد بلافاصله پس از آخرین تلاشهای حاکم برکنار شدهی قاجار و متحدین داخلی و خارجیاش برای بازگرداندن رژیم سابق که در سال ۱۹۱۲ به واسطه نیروهای مشروطهخواه درهم شکسته بود، متلاشی شدند. نبرد قدرت میان طبقه زمیندار و بورژوازی بازرگان و پیامدهای سیاسی و ایدئولوژیک آن بر بخشهای فعال روشنفکر مدرن و سنتی، عملا مانع از نهادینه شدن قدرت دولت در کشور شد و تلاشهای مکرر به منظور ایجاد یک ارتش مدرن، سیستم مالیاتی واحد و آموزش همگانی سکولار ناکام ماند. حکومت ناتوانی خود را در ایجاد سطحی از تمرکزگرایی سرزمینی که برای اعمال حاکمیت یکپارچه در کشور ضروری است نشان داد. بنابراین پوستهی نهادی مدرنِ حاکمیت واجد محتوای لازم برای پشتیبانی از فرایندهای سیاسی و فرهنگیِ برساخت هویت یکدست ایرانی نبود. از این رو انقلاب مشروطه تمامی ویژگیهای یک انقلاب منفعل در معنای گرامشیایی آن را دارا بود.[۱۷]
این ناکامی در نهادینه کردن قدرت دولتی، بیثباتی سیاسی و بی نظمی اجتماعی روزافزون را درپی داشت که با ورود ناخواستهی ایران به جنگ جهانی اول نیز تشدید شد. در این هنگام کوردستان به میدانِ نبرد گروه-های مخالف تبدیل شد، نیروهای ترکیه، روسیه و بریتانیا به این سرزمین حمله کردند و با اشغال بخشهای مختلف آن با هم یا بصورت مجزا، به طور کامل اقتدار و دستگاه اداری را از بین بردند و تولید کشاورزی و تجارت در منطقه را مختل کردند[۱۸]. هرج و مرج اجتماعی و بحران اقتصادی روبه رشد، عملا پیوند ضعیف میان قلمرو کوردی و مرکز را قطع کرد و بدین ترتیب زمینه را برای ظهور اولین شورش بزرگ کوردها در ایران فراهم نمود.
پس از پایان جنگ جهانی اول اسماعیل آغا معروف به سمکو شِکاک، رهبر طایفه عبدوی از ایلِ شِکاک، جنبشی را علیه حکومت ایران رهبری کرد که این جنبش ذیل عناوین مختلف و گاه متضادی همچون ناسیونالیستی، خودمختار طلب، قبلیهایی و حتی شورش راهزنی نامگذاری شده است. البته موافقان و مخالفان این جنبش در ناسیونالیست و جدایی-طلب خواندن آن اشتراک نظر دارند، همچنان که برداشتهای منفیتری نیز وجود دارد که جنبش سمکو را قبیلهای و راهزن مینامند[۱۹].این اختلافات در مورد نامگذاری جنبش و اهدافی که دنبال کرده است عمدتا ناشی از تفسیرهای مختلف از تاریخ سیاسی جنبش و اظهارات مستند رهبر آن در موقعیتها و شرایط گوناگون است. در میان مُفسران کورد، چگونگی توصیف جنبش و اهداف آن ارتباط نزدیکی با درک آنها از پیدایش، تکوین و توسعهی ناسیونالیسم کورد دارد و این امر اغلب بدون توجه به ساختار اجتماعی، سازمان سیاسی و صورتبندی ایدئولوژیک و اهداف استراتژیک جنبش در متن گستردهتر تاریخ و سیاست ایران صورت گرفته است.
ساختار اجتماعی، سازمان سیاسی و رهبری جنبش سمکو عمدتا قبیلهای بود. سلوک سیاسی جنبش چه در سطح رهبری و چه در سطح مردمی نیز کاملا قبیلهای بود: به نظر میرسد که حملات مسلحانه و غارت شهرها و جمعیت روستایی منطقه که شامل جوامع کوردی غیر قبیلهایی، آذریها، ارمنیها و آسوریها میشد، متداولترین و موثرترین شیوهی افزایش درآمد به منظور تامین منبع مالی در راستای حفظ همبستگی قبیله ایی بود. با این وجود شواهد و مدارکی وجود دارد که مورد ارجاع هر دو گروه مخالفان و موافقان ناسیونالیسم کورد است که نشان میدهند رهبری قبیله، مشخصا خود سمکو از ایدهی ناسیونالیستی یک کوردستان مستقل و واحد پشتیبانی نموده است. به گفته سردبیر روزنامهی « رۆژی کورد» ملا احمد قزلجی (تورجانیزاده) که در سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۶ در ارومیه منتشر میشد، ایده استقلال در آن زمان و در این روزنامه بیان شده است. این روزنامه که به گویش سورانی(یکی از گویشهای زبان کوردی) منتشر میشد، دلالت بر اولین استفاده رسمی از زبان کوردی در کوردستان ایران دارد[۲۰] .
اگرچه ممکن است ایدهی کوردستان یکپارچه و مستقل از سوی رهبری جنبش مورد استقبال و پذیرش قرار گرفته باشد اما بدون شک این ایده هرگز هدف استراتژیک جنبش نبوده است. گفتمان سیاسی «رۆژی کورد» عمدتا با بنیادیترین مفاهیم و اصول سیاست دموکراتیک مردمی که مشخصهی گفتمان ناسیونالیستی مدرن است بیگانه بود، هرچند این مفاهیم در گفتمان روشنفکران کورد در اواخر دوران عثمانی کاملا متداول بود. روایتهای ناسیونالیستی از تاریخ جنبش کورد که با چنین توصیفهایی از جنبش مخالفت میکنند اغلب صورتبندی ایدئولوژیک و اهداف استراتژیک جنبش را با اشاره به دیدگاه و عملکرد رهبران آن، که اقتدار سیاسی مرکز و حضور آن در کوردستان را به چالش کشیدهاند توضیح می-دهند. با این حال به نظر میرسد که فقدان چشمگیر ایده ملت کورد به منزله قدرت حاکم و سوژه روند تاریخی آزادی و استقلال در گفتمان سیاسی رهبری قبایل هم در رتوریک و هم در اظهارات دیپلماتیک شان، جایی که مستندات آن از فراز و نشیب تاریخ کورد و منطقه جان سالم به در بردند، اعتبار ناسیونالیستی جنبش را خدشهدار میکند. این فقدان بنیادی به یک تناقض آشکار در ناسیونالیستی نامیدن جنش سمکو اشاره میکند: تناقض مبارزه با ستم ملی که مفاهیم حاکمیت مردم، حقوق ملی و مشروعیت را به کار نمیگیرد. این تناقض متناسب با ماهیت قبیلهایی و خودمختاری طلبی جنبش سمکو است.
جنبش سمکو پیش از شکست خوردن در برابر مدرنیتهی مطلقگرای رضاشاه درسال ۱۹۲۵، سطحی از محبوبیت و حمایت را در میان کوردها کسب کرده بود. رضاشاه با یکسره نمودن جنگِ قدرت به نفع نیروهای سیاسی و اجتماعی محافظهکار که نماینده اکثریت طبقهی بزرگ مالکان و روحانیون سنتی در مجلس ۱۹۱۲ بودند، موفق به برقرای نظم در ایران شد[۲۱] . اکنون اقشار بالا و میانهی بورژوازی تجاری و بیشتر روشنفکران لیبرال که نمایندگی جناح رادیکال و مترقی جنبش مشروطه را برعهده داشتند با محافظهکاران متحد شدند. ظهور جنبشهای اجتماعی رادیکال در آذربایجان، گیلان و همچنین جنبش سمکو در کوردستان عملا به انشقاق اتحاد لیبرال-ترقی خواه در مجلس منجر شد و ضرورت ایجاد یک دولت متمرکزِ قدرتمند، توازن قدرت شکننده نیروها را به نفع ثبات قانون و نظم تغییر داد.
دولت رضاشاه اگرچه از سوی این گروهبندی مجدد نیروها در پهنه سیاست پشتیبانی میشد اما در واقع دولتِ طبقهی بزرگ مالکان بود. این دولت ساختار قدرت پیشاسرمایهداری را بازسازی کرد و مجددا آن را در بستری مدرن به کار گرفت. ساختاری که این ملغمهی عجیب را تداوم میبخشید توسعه روابط کالایی بود که نیروی محرک خود را از پیوند سرمایهداری زمین دار و فرایند کار پیشاسرمایهداری در سازمان تولید کشاورزی می-گرفت[۲۲] . دستگاه مدرن دولتی تاسیس شده توسط رضاشاه اساسا بر پایهی طبقهی بزرگ مالکان ساخت یافته بود که از یک طرف به واسطه انحصار قیمت در محصولات کشاورزی و از طرف دیگر با سیاستهای حمایتی دولت تحکیم میشد. با این وجود استبداد نوگرا که روند صنعتی شدن و توسعهی سرمایهدارای را آغاز کرده بود قویا بر اقتصادی مبتنی بود که فُرم کشاورزی و سرشت پیشاسرمایهداری داشت.
رضاشاه ساختار نهادی لازم به منظور سرزمینی کردن نقش متمرکز کنندهی دولت در ساختار اجتماعی عمدتا کشاورزی را شکل داد. محرک اصلی رضاشاه برای تمرکزگرایی سیاسی ارتش مدرن بود، که در سطح نهادی به واسطه نظام مالیات یکپارچه و کشاورزی ملکیِ بازسازی شده پشتیبانی میشد. تخریب ساختار سیاسی و تشکیلات نظامی قبایل به عنوان مراکز و دستاویزهای اصلی اختلاف و شورش، هدف استراتژیک مقدماتی سیاست تمرکزگرایانهی وی بود. ابعاد اجرای این سیاست فراتر از کوردستان بود و به طورکلی قبیلهگرایی در ایران را هدف قرار میداد. در حقیقت، از حیث سیاسی و نظامی قبایل جنوب و جنوبغربی بالاخص قبایل قشقایی و بختیاری نسبت به قبایل کورد تهدید به مراتب بزرگتری برای اقتدار سیاسی دولت مرکزی به حساب میآمدند زیرا از طرفی ظهور دولت نظامی متمرکز قدرتمند در ترکیه که به طور جدی با کوردها و آرمانهای سیاسیشان دشمنی میکرد و توسعه و تحکیم حکومت هاشمی در عراق از طرف دیگر خطر بروز احتمالی جنبشهای اتنیکی و ناسیونالیستی در میان قبایل کورد را کاهش داده بود.
بدین ترتیب، این تخریب سازمان نظامی و سیاسی قبایل کورد به جای هویت اتنیکی آنها بود که به هدف استراتژیک سیاست تمرکزگرایی سرزمینی رضاشاه تبدیل شده بود. فقدان یک سازمان سیاسی کوردی با ایدئولوژی و برنامهی منسجم ناسیونالیستی در کوردستان ایران بر این استدلال صحه میگذارد. اتنیسیتهی کوردی در دهه ۱۹۳۰ تهدید جدی برای حکومت مطلقه درپی نداشت، بلکه این قبیلهگرایی بود که منبع اصلی بیثباتی سیاسی و تهدید اصلی برای اقتدار دولت در کوردستان به شمار میآمد.
اگرچه این بدین معنا نیست که دولت رضا شاه از تهدید کوردها برای حاکمیت ملی و یکپارچگی سرزمینی در ایران آگاه نبود و یا از توسعه بالقوه آن به عنوان عاملی مزاحم در فرایند تمرکز قدرت سرزمینی و مدرنیزاسیون نهادی غافل بود. بالعکس، مطالعات آکادمیک اخیر نشان میدهد که دولت ایران در اوایل دهه ۱۹۲۰ از بابت توسعه قلمرو کوردها در همسایگی عثمانی نگران بوده و نسبت به بازنمایی و طرح مسالهی کورد در« جامعه ملل» حساسیت ویژهای داشته است. محمد علی فروغی، نماینده ایران در جامعه ملل، با بررسی تهدید احتمالی تشکیل یک دولت مستقل کوردی در قلمرو عثمانی، به دولت ایران توصیه نمود که به جای سرکوب سیاسی هویت اتنیکی کوردها، سیاست ذوب فرهنگی را اتخاذ کند. فروغی در سال ۱۹۲۷ که این بار سفیر ایران در ترکیه بود، از گستردگی و قدرت جنبش شیخ سعید در ترکیه و پیامدهای بیثبات کنندهی فعالیتهای سمکو در منطقه به وحشت افتاده بود و به همین دلیل پیشنهاد همکاری و اقدامات مشترک میان ترکیه و ایران علیه جنبش کورد را مطرح کرد[۲۳] . پس از تحکیم قدرت در میانه دهه ۱۹۳۰ دولت ایران دلیل چندانی برای نگرانی از بابت تهدید کوردها نداشت. خلع سلاح قبایل کورد همراه با فقدان یک تشکیلات سیاسی موثر کوردی با هواداران وسیع در مراکز بزرگ شهری در کوردستان تا حد زیادی تهدید کوردها برای ثبات سیاسی دولت استبدادی ایران را اگرچه از بین نبرده بود، اما به حداقل رسانده بود.
با این حال، مشارکت ایران در پیمان سعدآباد در سال ۱۹۳۷ که مساله کورد را در بستر اتحاد ضدکمونیستی به امری منطقهایی بدل کرد، نشان دهنده تداوم نگرانی از خطر اتنیسیته کوردی بود، مسئلهایی که به زعم آنها در صورت فراهم شدن شرایط منطقهایی میتوانست در آینده به تهدیدی علیه دولت ایران تبدیل شود. سیاستهای تمرکزگرایی سرزمینی و تحکیم قدرت دولتی در کوردستان پس از کشته شدن سمکو در سال ۱۹۳۰ به وضوح خصلت دوگانهی حکومت مطلقه پهلوی را نشان داد: فرم سرمایهدارانه و ماهیت پیشاسرمایهدارانهی قدرت دولت در ایران. تمرکز و تثبیت قدرت دولتی تاثیرات دوگانهای بر ساختارهای سیاسی – اقتصادی و سازمان سیاسی جامعهی کوردستان گذاشت. این امر از طرفی ضربهی بزرگی به مالکیت قبیلهای و تشکیلات سیاسی و نظامی قبایل کورد وارد کرد و به میزان چشمگیری پایگاه سیاسی سنتی و توان نظامی و بالقوه رهبران عشیرهایی برای دشمنی با دولت را تضعیف نمود. از طرفِ دیگر ساختار حقوقی سیاسی مالکیت زمینهای قبیلهایی را بازسازی کرد و بنیانهای اقتصادی قدرت آنها را تحکیم نمود. این یک نمونهی بارز سیاستِ چماق و هویج بود که مالکین قبیلهای با اکراه و البته بدون مقاومت آن را پذیرفتند. بدین ترتیب طبقهی زمیندار کورد مجددا درون ساختارهای سیاسی و اقتصادی قدرت در حکومت مطلقه پهلوی ادغام شد.
خلع سلاح قبایل کورد و بازتعریف موقعیت سیاسی مالکیت قبیلهای به دنبال تلاش برای بازسازی هویت ملی ایرانی بر یک بنیان فرهنگی واحد صورت گرفت. گام اول در این راستا تعریف خدمت اجباری در سطح ملی بود که دفاع از مملکت را برای هر فرد مذکر صرفنظر از خاستگاه اتنیکی، اعتقادات دینی یا موقعیت اجتماعی او به عنوان یک تکلیف به حساب میآورد. این احساس تعهد ملی بنیان ایدئولوژیک ارتش مدرن بود. دولت حق درخواست خدمت اجباری از مردم را داشت و رد این درخواست جرمی معادل خیانت به شمار میآمد. در نتیجه مردان کورد در ارتش جدید جذب میشدند و زیر پرچم ملی جدید خدمت سربازی را انجام میدادند. وفاداریهای دیرینه و ابتدایی بایستی جای خود را به بیعت با دولت میداد که حاکمیت ملی را صورتبندی میکرد. کارکرد ایدئولوژیک خدمت اجباری ملی ایجاد وفاداری جدید یکدست بود که جایگزین وفاداریهای اتنیکی و بدوی میشد.
این امر با ایجاد آموزش همگانی اجباری در سطح ابتدایی تقویت شد، که قویترین ابزار ترویج گفتمان رسمی بود که اکنون به وضوح خصلتی ناسیونالیستی به خود گرفته بود. مدارس دولتی و برنامههای درسی جدید ملی به منظور ایجاد حس هویت ملی تدارک دیده شدند و میبایست برای حکومت پهلوی کارمند و کارگزار تربیت کنند. با این حال نه ارتش ملی و نه آموزش ملی جدید نمیتوانستند بدون یک زبان رسمی ملی به وظیفه خود عمل کنند. اکنون سلطه زبان فارسی که پیشتر به عنوان زبان رسمی ایران اعلام شده بود از طریق سرکوب همهی زبانهای گفتاری دیگر در ایران تقویت میشد. فرمانی که در سال ۱۹۳۵ صادر شد پایان زبان کوردی به عنوان یک زبان نوشتاری را اعلام کرد و بدین ترتیب برجستهترین عنصر هویت اتنیکی کورد سرکوب شد[۲۴] . سرکوب زبان کوردی همراه با دیگر زبانهای منطقهایی شرط گفتمانی برساخت هویت واحد ایرانی بود. همچنین به هویت ملی نوین ایرانی ظاهری تازه اعطا شده بود تا نشان-دهندهی گسست از گذشته اتنیکی و بدوی خود باشد و ظاهرِ این هویت جدید ملی اروپایی بود. دولت پوشیدن لباس محلی را برای مردان و زنان ممنوع کرد و به آنها دستور داد که لباس اروپایی بپوشند.
بنابراین مفاهیم ملت و هویت ملی به منزله کلیتهای یکپارچه و غیرقابل تفکیک که برساخت دولت پهلوی بود، تفاوتهای اتنیکی و تکثر فرهنگی در ایران را انکار مینمود و بر این اساس تفاوتهای اتنیکی به هدف استراتژیک تهاجم گفتمان هویت ملی تبدیل شد. اتنیسیته کورد متفاوت بود و بیان گفتمانیِ این تفاوت، هویتِ حاکمیت (یعنی اتنیک فارس) و اقتدار تقسیمناپذیر سرزمینی آن را نقض میکرد. از این رو سرکوب تاریخ، زبان و فرهنگ کوردی و انکار هویت کوردی جزء لاینفک استراتژیهای گفتمانی هویت ملی در ایران پهلوی بود.
گفتمان رسمی که مبتنی بر منطق پوزیتویستی مدرنیزاسیون اقتدارگرایانه بود در تبدیل هویت کوردی به دیگریِ حاکمیت موثر بود. تصویرهای متضاد از این دو(هویت کوردی و هویت حاکم) در گفتمان مدرنیته رواج یافت که در آن قبیلهای-روستایی در مقابل شهری-متمدن قرار میگرفت. کوردی دیگر تنها زبان تفاوت نبود بلکه «دیگری»، برانداز و دشمن نیز بود در نتیجه هویت کوردی هویت حاکمیت و مشروعیت نظم جدید را مسالهدار میکرد.
از این رو سرکوب هویت کوردی جز لاینفک تعریف خود در دولت ملت نوظهور ایران بود که تاریخ کوتاه و پرتلاطم آن با اقتصاد سرمایهداری و فرهنگ سیاسی لیبرال همراه نبود. سرکوب زبان کوردی به معنای حذف کوردها از سپهر نوشتار بود و این نشانهی مرگ قریبالوقوع جامعهی مدنی در کوردستان ایران و ناپدید شدن ناگهانی گفتمان نوظهوری بود که به عنوان میانجی امر سیاسی و امر شخصی عمل میکرد. نابودی و زوال جامعه مدنی بدین معنی بود که بیان علنی تفاوت یعنی هویت اتنیکی کورد بدون خشونت امکان پذیر نبود.
گفتمان رسمیِ حاکم، کوردها را از هویت اتنیکی خود جدا کرد. کوردها به عنوان ایرانی، هویت جدیدی کسب کردند که عناصر اصلی این هویت جدیدِ ایرانی، اتنیسیته، تاریخ و زبان فارسی بود. مقاومت کوردها در برابر این هویت اجباری و اصرار بر بیان تفاوتهایشان پایه و اساس ظهور ناسیونالیسم کوردی در کوردستان را بوجود آورد. به این ترتیب «دیگری» نسبت داده شده به کوردها از سوی حاکمیت به یکی از منابع هویت جمعی کوردها و وسیلهایی برای مخالفت با گفتمان هژمونیک حکومت مطلقه پهلوی تبدیل شد. نویسندگان و متولیان گفتمان جدید ناسیونالیستی روشنفکران شهری بودند که در مدارس و پادگانهای نظامی رضا شاه آموزش دیده بودند. سیاست تمرکزگرایی سرزمینی و فرایندها و کردارهای نهادی برساخت هویت ملی ایرانی قبلا مرکز سیاست کوردی را از روستا به شهر انتقال داده بود. تشکیل جمعیت تجدید حیات کوردستان (کومهلهی ژیانهوهی کوردستان) در سال ۱۹۴۲ نشانهی ظهور اندیشه و کردار ناسیونالیستی مدرن در کوردستان ایران است.
آغازگاه ناسیونالیسم کوردی: تشکیل کومهلهی ژ.ک
بسیاری بر این باورند که این سازمان نیمهمخفی در ۱۶ آگوست ۱۹۴۲ در مهاباد تاسیس شده است. «کومهلهی ژ.ک» از دِل سازمان مخفی دیگری به نام «کومهلهی ئازدای خوازی کوردستان»(جمعیت آزادیخواهی کوردستان) ظهور کرد که در سال ۱۹۳۸ در شرق کوردستان- منطقه موکریان و احتمالا در شهر مهاباد، تاسیس شد. بنیانگذاران کومهلهی ژ.ک (جمعیت تجدید حیات کوردستان) از طبقهی خرده بورژوای شهری سنتی و مدرن کوردستان بودند، اگرچه غالبا از گروه دوم یعنی خردهبورژوازی مدرن.
اکثریت اعضای موسس کومهله در مشاغلی کار میکردند که برای توسعه وظایف سیاسی، اقتصادی و مدیریتی دولت مدرن درکوردستان ایجاد شده و یا با آن مرتبط بود، این سازمان شامل هیچ زمیندار بزرگ یا هیچ نمایندهی مهمی از بورژوازی تجاری نبود[۲۵] . تشکیل کومهلهی ژ.ک نشانهی احیای جامعهی مدنی کوردستان به دنبال استعفای رضاشاه و سقوط رژیم مطلقه در سپتامبر ۱۹۴۱ بود. نوشتن به زبان کوردی که به سرعت در فضای روشنفکری غالب شد یکی از شاخصهای این تجدید حیات بود. کوردی به زبان گفتمان سیاسی و فرهنگی در میان گروههای کوچک روشنفکری تبدیل شد، کسانی که حضورشان در میدان سیاست نشانهی توسعه روابط کالایی، آموزش سکولار و فرایندهای مدرنیزاسیون اداری در کوردستان ایران بود.
کومهلهی ژ.ک بر شرط اتنیکی برای عضویت در سازمان تاکید داشت: کوردها از تمام بخشهای کوردستان میتوانستند در آن عضو شوند. اگرچه مسیحیهای ساکن کوردستان و به ویژه آشوریها نیز میتوانستند در کومهله عضو شوند، اما در اساسنامهی کومهله ژ.ک اسلام به عنوان دین رسمی کوردستان تعریف شده بود و یک آیه از قرآن هم در آرم «نیشتمان»- ارگان رسمی کومهله حک شده بود[۲۶] . با این حال گفتمانِ نیشتمان اساسا سکولار باقی ماند و توسل به مذهب برای کومهله بیشتر سویهای پوپولیستی و ابزاری داشت. در واقع اعتبار اسلامی سازمان برای مقابله با اتهاماتی نظیر آتئیستی یا کمونیستی خواندن کومهله بود که بهطور گسترده از سوی بخشهای سنتی جامعه کوردستان، مخصوصا طبقهی زمیندار، جامعهی بازرگانان و روحانیون متوجهی سازمان میشد. کسانیکه رتوریک پوپولیستی-ناسیونالیستیِ رادیکال کومهله ژ.ک در آنها احساس ناامنی ایجاد می کرد[۲۷] .
رتوریک ایدئولوژیک کومهله اغلب مسائل اجتماعی و اقتصادی مرتبط با ساختار طبقاتی جامعهی کوردستان را پیش میکشید. نیشتمان اغلب به نابرابریهای اجتماعی میان دارا و ندار در جامعهی کوردستان و فقر و جهل تودههای مردم خصوصا دهقانان در مقایسه با انباشت ثروت میان زمینداران و بازرگانان اشاره میکرد. چنین اشاراتی که گاه با اشعار و مقالاتی در ستایش لنین و دستاوردهای شوروی همراه بود بدون شک برای دامن زدن به اتهام کمونیستی و آتئیستی خواندن کومهله ژ.ک کافی بود. با این حال گفتمان نیشتمان مقولهی طبقه را در برنمیگرفت[۲۸] . مسائل و موضوعات اجتماعی و اقتصادی به خصوصیات شخصی و منافع اقتصادی افراد در جامعهی کوردستان نسبت داده میشد. برای مثال استثمار اقتصادی در کشاورزی؛ اجارهبهای سرسامآور و استثمار مضاعف دهقانان؛ نه به ساختار غالب روابط مالکیت در روستاها بلکه به حرص و طمع شخصی و رفتار غیراخلاقی زمینداران بزرگ نسبت داده میشد. به همین ترتیب مفهوم اقتصادی سود بازرگانی در مورد انباشت ثروت و افزایش نابرابری در شهرها نیز در گفتمان کومهله غایب بود. همچنین گفتمان نیشتمان از اصلاحات اجتماعی برای تغییر وضع موجود، التیام رنج فقرا و استثمارشدگان پشتیبانی نمیکرد. در عوض اصلاح وضعیت دشوار دهقانان را از طریق خطاب قرار دادن مالکان برای ترغیب نمودن آنها به کاهش میزان استثمار، افزایش سخاوتمندی و بشردوستی دنبال میکردند. در نتیجه رادیکالیسم مورد نظر کومهله در دایرهی نقد اخلاقی جامعهی کوردستان باقی ماند، نوعی از نقد اخلاقی که به طور سنتی با پوپولیسم دهقانیِ جوامع در حال گذار مرتبط است. مفهوم «مردم» اتخاذ شده در گفتمان نیشتمان واجد خواص اساسی این مقوله در ساختار مفهومی گفتمان پوپولیستی بود. خصلت ناسیونالیستیِ گفتمان نیشتمان آن را از پوپولیسم دهقانی رایج متمایز نمیکرد. در حقیقت این همپوشانی مداوم دو مفهوم «مردم کورد» و «ملت کورد» در گفتمان نیشتمان است که ماهیت رادیکال پیام ناسیونالیستی آن را توضیح میدهد و غالبا با تاثیر پنهان مارکسیسم-لنینیسم بر شکلگیری ایدئولوژیک سازمان اشتباه گرفته میشود.
در گفتمان نیشتمان دو مفهوم «مردم کورد» و «ملت کورد» مترادف بودند و اغلب به جای یکدیگر به کار گرفته میشدند. مفهوم مردم/ملت کورد در مرکز روایت بسیار ناهمگن نیشتمان قرار دارد که پیرامون موضوع مشترک میهن مستقل، به آن وحدت میبخشد. این موضوع هدف اصلی استراتژیک کومهله ژ.ک را شکل میدهد و به وضوح در اساسنامه آن بیان شده است[۲۹] . این امر ساختار مفهومی روایت نیشتمان را در نظم و نثر شکل می بخشد و به آن خصلت ویژهی ناسیونالیستی اعطا میکند. ایجاد یک میهن مستقل کورد نیز همچون هدفی قابل دستیابی درک شده که به لطف تلاشهای مشترک ملت کورد یعنی سوژه تاریخ کوردستان محقق میشود. اگرچه سوژه تاریخ کورد در این روایت دلالت بر یک کل یکدست و یکنواخت در یک قالب کاملا ناسیونالیستی دارد، اما استراتژی سیاسی کومهله که در آن قرار است اهداف ناسیونالیستی موجود در برنامه و اساسنامهی سازمان محقق شود، عکس این امر را نشان میدهد.
بارزترین جنبهی این استراتژی سیاسی رد مبارزهی مسلحانه است. کومهله-ی ژ.ک از استراتژی ناسیونالیستی طرفداری میکرد که کاملا مدنی- سیاسی بود و هیچگونه عمل نظامی/مسلحانه را در برنمیگرفت. این یک گسست رادیکال از روشهای سیاسی- نظامی کلاسیک در جنبشهای کوردی بود که در تمام بخشهای کوردستان تا آن زمان شایع بود[۳۰] . این مساله نه تنها دیدگاه کومهله نسبت به بیثمر بودن فعالیت مسلحانه علیه یک نیروی برتر از لحاظ عددی، لجستیکی و تکنولوژیکی در میدان عمل را نشان میدهد بلکه همچنین برخاسته از ارزیابی ریشه ای سازمان دربارهی ساختار اجتماعی، سازمان سیاسی و جهتگیری ایدئولوژیک قدرت نظامی در کوردستان است.
چنین قدرتی به طور سنتی توسط رهبران قبایل کورد جذب، کنترل و اعمال میشد و قوای مسلح قبیلهای شاکله آن بود. بنابراین طرفداری از یک استراتژی ناسیونالیستی با استفاده از نیروی نظامی به معنای تمایل تقسیم قدرت با روسای قبایل قلمداد میشد که در نهایت منجر به تسلیم شدن در برابر خواستههای سیاسیِ محافظهکارانه و منافع شخصی کوتاه مدت رهبران قبیلهایی میشد – امری که به نظر میرسد در سقوط سریع جمهوری کوردستان در مهاباد تعیین کننده بوده است. غلبهی وفاداریهای مبتنی بر دودمان و روابط بدوی در ساختار اجتماعی و سازمان سیاسی جنبش کوردی مُضر بودنش برای توسعهی آگاهی ملی و عمل سیاسی مدرن ناسیونالیستی در کوردستان را نشان داد. فهم آزاردهندهی این ویژگیِ ساختاری جامعه و سیاست کوردی به وضوح در اساسنامه و ساختار سیاسی کومهله بازتاب پیدا کرده بود. رد مبارزهی مسلحانه به عنوان ابزاری برای دستیابی به اهداف ناسیونالیستی به قیمت حذف طبقهی زمیندار و روسای قبایل از سازمان سیاسی و رهبری جنبش بود[۳۱] . ارزیابی کومهله از نقش طبقه زمیندار به طور کلی و رهبری قبیلهایی به طور خاص، با کردار سیاسی آن در طول عمر کوتاهش یعنی تا پیش از تغییر سازمان به ساختار و نامی جدید یعنی حزب دمکرات کوردستان ایران در سال ۱۹۴۴، منطبق ماند.
از منظر ایدئولوژیک، طرد طبقهی زمیندار و روسای قبایل از جریان تحقق هدف ناسیونالیستی نشانگر تلاش برای بازتعریف مفهوم ملت کورد در عرصهی سیاست است. در گفتمان کومهله میان مفهوم ملت کورد به عنوان یک سوژهی واحد در تاریخ کورد و ملت کورد به معنای یک سوژهی متمایز کردار سیاسی ناسیونالیستی تفاوت وجود دارد. مفهوم ملت کورد، در اولی که رتوریک ایدئولوژیک کومهله را شکل میدهد، بر اساس روابط اتنیکی و با به حاشیهراندن تفاوتهای اقتصادیاجتماعی و سیاسی موجود درون ملت و ارائهی آن به عنوان یک سوژه واحد و یکدستِ تاریخ ناسیونالیستی تعریف شده که رسالت ایجاد یک میهن مستقل در کوردستان را دارد.
ملت کورد در تعریف دوم که مبنای استراتژی سیاسی کومهله است این اختلافات اقتصادی اجتماعی و سیاسی را که فراتر از روابط اتنیکی هستند نیز در برمیگیرد. این تفاوتِ میان وحدت در بیرون و تمایز در درون از نشانههای سیاست مدرن است. البته این امر هرگز پایدار یا ثابت نیست و دائما در جریان کشمکش میان نیروها و مناسباتی که در سیاست ناسیونالیستی مشارکت میکنند بازتعریف میشود. حرکت نوسانی میان ناسیونالیسم اتنیکی و پوپولیسم دهقانی و همپوشانی مداوم مفاهیم ملت کورد و مردم کورد در گفتمان کومهله بیش از هر چیز بر ماهیت بی ثبات هویت ملی نوظهور در کوردستان ایران گواهی میداد.
متن فوق ترجمهایست از:
The Formation of Kurdish National Identity in Iran, A. Vali, Kurds and the State in Iran. I.B. Tauris, 2011, chapter 1, pp. 1-24.
یادداشتها:
[۱] به نظر میرسد این دیدگاه نخستین بار توسط باسیل نیکیتین، یک ناظر جدی تحولات کوردستان ایران، بیان شده است، رجوع کنید به کتاب تاثیرگذارش (les Kurds, 1956) :
این امر سپس توسط وادی جودیه (Jwaideh)در پایان نامه دکتریِ تاثیرگذار اما منتشر نشدهاش یعنی:
The Kurdish Nationalist Movement :Its Origins and Developmen Syracuse Universty,1960.
دوباره بیان شد. هرچند اثر او در سال ۲۰۰۶ توسط دانشگاه سیراکوس با همین عنوان منتشر شد. جودیه به منبعِ اصلی ادعاهای بعدی اپوزیسیون تبدیل شد. به عنوان مثال نگاه کنید به
Robert Olson, The Emergence of Kurdish Nationalism (1880-1989) -Austin :University of Texas press, 1925.
در میان پژوهشگران، خاستگاه ناسیونالیسم کوردی در ایران معمولا به جنبش شیخ عبیدالله نسبت داده میشود. برای مثال نگاه کنید به
Abdul Rahman Ghassemlou,Kurdestan and the Kurds, prague :Czechoslovak Academy of Science, 1965
کمال مظهر احمد، کوردستان در سالهای جنگ جهانی اول، استکهلم ۱۹۹۰.
[۲] در اینجا مفهوم discursive formation«ساختار گفتمانی» در معنای فوکویی آن به کار میرود، که به گفتمانهای خاص و شرایط امکان غیرگفتمانی آنها یعنی نهادها، فرایندها و کردارهایی اشاره دارد که آنها را حفظ و پشتیبانی میکند. این مفهوم درمتن جمهوری کوردستان، به ظهور گفتمان ملی دموکراتیک و به همهی نهادهای دموکراتیک مردمی، فرایندها و اعمالی اشاره میکند که به منظور پشتیبانی و تقویت توسعه آن ایجاد شده بودند. نگاه کنید به آثار متنوع فوکو، خصوصا « نظم گفتار» در اطلاعات علوم اجتماعی، جلد ۱۰، شماره ۲، سال ۱۹۷۷؛ نظم اشیاء(لندن،۱۹۷۴)؛ دیرینه شناسی دانش (لندن، ۱۹۷۲).
[۳] برای ترجمه انگلیسی پیشین متن قانون اساسی مشروطه سال ۱۹۰۶، نگاه کنید به ای. براون، انقلاب ایرانی ۱۹۰۵-۱۹۰۶ (کمبریج، ۱۹۱۰). دربارهی قانون اساسی ۱۹۰۶ و متمم قانون اساسی ۱۹۰۷ به این منابع نگاه کنید: ال.لوکهارت، «قانون اساسی ایران: مروری بر منشا و توسعه آن»، نشریه میدل ایست، جلد ۸، شماره ۴سال ۱۹۵۹؛ س. امیرارجمندی «قانون اساسی»، در دایره المعارف ایرانیکا احسان یارشاطر، شماره ۶ (کوستامساو ۱۹۹۳)؛ م.بیات «اولین انقلاب مشروطه ایران: شیعه گرایی و انقلاب مشروطه ۱۹۰۵-۱۹۰۹ (لندن، ۱۹۹۱)؛ م. ادل، حقوق اساسی یا اصول مشروطیت (تهران، ۱۳۷۲\۱۹۴۸).
[۴] اگرچه قانون اساسی و متمم آن (از ۱۹۰۶ تا ۱۹۷۹) تنوع منطقهای و محلی در کشور را به رسمیت میشناخت و تلاش میکرد که به آن پاسخ دهد اما انجمنهای ایالتی و ولایتی (شوراهای استانی و ناحیهای، همچنین به عنوان انجمن های استانی و ناحیهای ترجمه شدهاند) که به منظور پاسخ دادن به این نیاز ایجاد شده بودند، در واقع واحدهای اداری بودند که اختیارات خود را از مرکز میگرفتند. جریان از بالا به پایین اقتدار از مرکز به مدیریت استانی و محلی، با مفهوم خودمختاری منطقهایی در تضاد بود که به عنوان راه حلی برای تنوع اتنیکی، فرهنگی و زبانی در نظرگرفته شده بود. پیش فرض وجودی این انجمنها ادارهی سیاسی غیرمتمرکز بود که بدون آن قادر به ایفای نقش و یا ماندگاری نبودند. سیر تاریخ ایران در سالهای ۱۹۰۶-۱۹۰۷این مساله را تایید میکند. شوراهای استانی و ناحیهای، دستگاههای قانون اساسی بودند که بسیار مورد تحسین بودند و اغلب توسط اپوزیسون منطقهای علیه دولتها تحت حاکمیتهای مختلف بکار گرفته میشدند اما هرگز برای تحقق اهداف مورد نظر خود به کار گرفته نشدند. دولتهای پیدرپی از ترس از دست دادن اقتدار و کنترل، از به کارگیری آنها خودداری می نمودند. این انجمنها قربانی تمایلات تمرکزگرایانهی مدرنیزاسیون اقتدارگرا شدند که در نتیجهی افول جنبش مشروطه¬خواهی و دستاورد اساسی آن یعنی دولت مشروطه، پس از سال ۱۹۱۲ به وجود آمد. نگاه کنید به براون، اثر مذکور؛ یرواند آبراهامیان؛ ایران بین دو انقلاب(پرینستون، ۱۹۸۲)، ن.کدی؛ ریشههای انقلاب( یل، ۱۹۸۱). برای بررسی درباره این موضوع در بستر منطقهای جنبش خودمختاری در آذربایجان نگاه کنید به اثر جالب تورج اتابکی؛ آذربایجان: اتنیسیتی و مبارزات قدرت در ایران (لندن، ۲۰۰۰). همانطور که خواهیم دید، انجمن ها در مرحله بعدی مذاکرات طولانی خودمختاری بین رهبران جمهوری کوردستان و دولت مرکزی در سال ۱۹۴۶ نقش مهمی داشتند که در فصل پایانی این مطالعه مورد بحث قرار گرفته است.
[۵] به باور بسیاری شیخ عبیدالله به تمام معنا نخستین ناسیونالیست کورد بود که از ایده ملت واحد کورد در یک کوردستان مستقل حمایت می کرد. این دیدگاه معمولا با ارجاع به نامه بسیار نقل شده از شیخ به کلایتون، معاون سرکنسول انگلیس در باش قلعه که در جولای ۱۸۸۰نوشته شده پشتیبانی میشود که در آن شیخ عبیدالله از ملت کورد به عنوان مردمی متفاوت سخن میگوید و اعلام میکند که ما میخواهیم اداره امور سرزمینمان را خودمان در دست بگیریم ( نگاه کنید به اولسن، اثرمذکور، صفحه ۲). معاون سرکنسول انگلیس تمایل داشت باور کند که شیخ برنامهای جامع برای متحد نمودن همه کوردها در یک کشور مستقل تحت رهبری خود داشته است ( کلایتون به تروتر، وان، ۲۷ اکتبر ۱۸۸۰، ترکیه، شماره ۵ ۱۹۸۱، صفحه ۳۳؛ نقل شده در اثر مذکور جوایدی صفحه ۲۲۵. همچنین نگاه کنید به گ.کروزن؛ ایران و مساله ایران،لندن، ۱۹۸۲). اینکه آیا میتوان شیخ عبیدالله را به عنوان پیشگام ناسیونالیسم مدرن کورد به حساب آورد یا نه، تا حد زیادی به فهم ما از مفهوم ملت، هویت ملی و ناسیونالیسم بستگی دارد. درمورد فهم های متفاوت ملت و ناسیونالیسم کورد به مقاله من رجوع کنید:
Genealogies of the Kurds: Nations and National Identity in Kurdish Historical Writing, in A. Vali (ed): Essays on the origins of Kurdish Nationalism (Costa Mesa: Mazda publications, 2003.
[۶] اثر امیر حسنپور
Languge and Nationalism in Kurdistan(San Francisc : Mellen Research University Press, 1992.
مستندترین و جامعترین پژوهش در زمینهی ظهور و توسعه گفتمان ادبی و سیاسی در کوردستان، این نکته را تایید میکند.
[۷] گفتمان تاریخی ناسیونالیستی مدعی مشارکت چشمگیر کوردها در سیاستهای ناسیونالیستی و دموکراتیک آن زمان است، اگرچه دیدگاههای مربوط به علل اصلی این مشارکت بسیار متفاوتاند. عبدالجبار محمد جابری اظهار میکند که اهالی مراکز بزرگ شهری کوردستان فعالانه در جنبش مشروطه مشارکت نمودهاند و در طی سالهای ۱۹۰۵-۱۹۱۱ انجمن-های انقلابی را در ساوجبلاغ (از ۱۹۳۵ مهاباد نامیده میشود)، سقز و سنندج ایجاد کردند. وی همچنین مدعی میشود که جعفر آغا شکاک، برادر بزرگتر سمکو، برای خودمختاری کوردها در چارچوب دولت مشروطه در ایران اقدام کرده است؛ نگاه کنید به اثر او تاریخ روزنامه نگاری کوردی (کرکوک، ۱۹۷۰)، صفحه ۱۳۶. با این حال او هیچ سندی برای اثبات ادعاهایش ارائه نمیکند. قاسملو نیز با استناد به تشکیلِ انجمنها (سازمان های انقلابی) در مراکز بزرگ شهری مانند ساوجبلاغ، سنندج، سقز، کرمانشاه و همچنین شورش برای خودمختاری توسط جعفرآغا در اطراف ارومیه بر مشارکت عمدهی کوردها در سیاست انقلابی دوران مشروطه تاکید میکند. تفسیرِ قاسملو حاوی جزئیات بیشتر و دقیقتری نسبت به نمونه جباری است. وی اظهار میکند که قاضی فتاح (عموی بزرگ قاضی محمد، رئیس جمهوری کوردستان) رئیس انجمن ساوجبلاغ بود که بعدتر توسط ارتش تزاری زمانیکه شهر را درسال۱۹۱۵ اشغال کردند کشته شد. همچنین انقلابیون کرمانشاه نیز حداقل ده انجمن را در شهرها تاسیس کرده بودند. با وجود این جزئیات، قاسملو نیز هیچ مدرکی برای تایید استدلال خود ارائه نمیکند( قاسملو، اثر مذکور، صفحه ۴۴). جودیه این دیدگاه قاسملو در مورد مشارکت قاضی فتاح در جنبش مشروطه و کشته شدن متعاقب وی به دست ارتش تزاری در ساوجبلاغ را تایید میکند ( اثر مذکور، صفحات ۷۵۷-۷۵۸) اما هیچ یک از دو منبعی که وی در تایید این نکته نقل میکند به مدارکِ مستند در این مورد خاص اشاره نمیکنند (ب. نیکیتین؛ کوردها، پاریس، ۱۹۵۶، صفحه ۳۶؛ و متن فارسی نوشته شده توسط ن.پسیان، مرگ بود و بازگشت هم بود، تهران ۱۹۴۷، صفحه ۱۵۲.
[۸] مشارکت فعال رهبران قبایل کورد در سیاستهای ضدانقلابی به طور گستردهای در تاریخ دوران مشروطه ثبت شده است. به عنوان مثال نگاه کنید به ا.کسروی؛ تاریخ مشروطه ایران (تهران، انتشارات امیرکبیر،۱۹۶۱) و م.ملکزاده؛ تاریخ انقلاب مشروطه ایران(تهران، انتشارات امیرکبیر،۱۹۴۹)، شماره ۵. این امر در اثر اخیر مک داول؛ تاریخ معاصر کورد (لندن، ای.بی توریس، ۱۹۹۴) مستند شده است.
[۹] اگرچه برخی از خانوادهای بزرگ کورد، مانند اردلان، دهبکری و فیضاللهبیگی اقتدار خود را تا حدودی از پیوندهای محکم با مراکز قدرت سیاسی در تبریز، اصفهان و تهران کسب میکردند. اما برتری آنها در ساختار قدرت منطقهای که این روابط را تقویت و پشتیبانی میکرد در وهله اول نتیجه مستقیم جایگاه این خانوادهها در درون امارتهای کوردی و یا کنفدراسیون قبیلهای بود. امارتهای کوردی اساسا ساختارهای سیاسی کنفدراسیونی بودند که از سوی قدرت نظامی قبلیه پشتیبانی میشدند در حالیکه کنفدراسیونهای قبیلهای عمدتا مبتنی بر دودمان بودند. اظهارنظر والتر سمارت، کنسول انگلیس در تبریز در سال ۱۹۱۰، منبع ارزشمندی در رابطه با اداره سیاسی و مالی کوردستان در دوران مشروطه است، به ویژه درباره روابط حکومت مرکزی و طبقه مالک (زمین داران) و روسای قبایل کورد. نگاه کنید به اف.او ۹۵۳\۳۷۱، سمارت به بارکلی( تبریز، ۳ ژانویه ۱۹۱۰)؛ بارکلی به گری(تهران، ۲۳ ژانویه ۱۹۱۰، ضمیمه شماره۱). همچنین نگاه کنید به گ.کرزن، اثر مذکور، شماره ۲، صفحات ۴۷۰-۴۷۲ و صفحه ۴۹۲. کرزن همچنین به روابط سست بین دولت مرکزی در تهران و کوردستان اشاره میکند. وی همچنین تایید میکند که قبایل کورد زمین را در ازای ارائه خدمات نظامی در اختیار داشتند، و در گذشته دولت مرکزی فعالانه قبیلهگرایی را علیه امیرنشینهای کوردی ترویج مینمود. هر دو منبع در اثر مذکور مک داول نقل شده اند.
[۱۰] در این باره به اثر مذکور حسنپور رجوع کنید. بررسی دقیق حسنپور از توسعه فرهنگی و ادبی در بخشهای مختلف کوردستان مبنای خوبی برای مطالعات تطبیقیِ توسعه فرهنگی و روشنفکری از سال ۱۹۱۸ در قلمروی کوردی ایران، عراق و ترکیه فراهم میکند.
[۱۱] رابطه پیچیده بین دودمان قبیلهای و ساختار سازمانی اقتدار سیاسی توسط فردریک بارث و مارتین وان برونسون به دقت مورد بررسی قرار گرفته است؛ رجوع کنید به
- Barth , principles of Social Organisation in Southern Kurdistan, osli, 1953 ; M. Van Bruinessen , Agha, Shaikh and state : The Social and Political Structures of Kurdestan,London : Zed Press, 1992.
کتاب سی.جی.ریچ، داستان یک اقامت در کورستان(لندن، ۱۸۳۶)، اثر دوجلدی ارزشمندی است دربارهی اوایل قرن ۱۹و به طور خاص دربارهی رابطه میان قبایل و امارتهای کوردی و اداره و سازماندهی سیاسی آنها.
[۱۲] برای این موضوع نگاه کنید به آ.ک.اس. لمبتون؛ مالک و زارع در ایران( لندن، انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۱۹۵۳)، و کتاب من با عنوانِ ایران پیش از سرمایهداری: یک تاریخ نظری (لندن، ای.بی توریس، ۱۹۹۳) به ویژه فصل ۷.
[۱۳] اگرچه نسبت دقیق میزان جمعیت قبیلهایی به غیرقبیلهای کوردستان در این دوران برای ما روشن نیست، اما شواهد موجود نشان میدهد که بخش قابل توجهی از جمعیت کوردها غیرقبیلهای بودند (اثر مذکور بارت و اثر مذکور وان برانسون). با این حال تمرکز اصلی این مطالعه بر جمعیت قبیلهای است. این به دلیل است که چنانکه پیشتر اشاره کردیم، سازمان قبیلهایی منسجمترین و کارآمدترین ساختار اقتدار سیاسی را شکل میداد. سران قبایل به آسانی قدرت و نفوذشان را بر جمعیت غیرقبیله ای شهر و روستا گسترش دادند. ساختار اجتماعی-سیاسی جوامع غیرقبیلهای به طورکلی فاقد یک سازمان سیاسی یکدست بود. وضعیت مبهم و غالبا مناقشه برانگیز برخی خانوادهها مانند شاهزادگان اردلان، نمیتواند جایگاه قبایل را در سازماندهی قدرت سیاسی در کوردستان زیر سوال ببرد. به یادداشت شماره ۹ در بالا نگاه کنید.
[۱۴] تخریب اجباری امارتهای کوردی پیش از به قدرت رسیدن صفویان در جریان بود و پس از نبرد چالدران در سال ۱۵۱۴ شتاب بیشتری گرفت. نگاه کنید به
J.E. Woods, Aqqoyunlu : Clan, Confederatin, Empire : A study in 15th/9th Century Turko-Iranian Politics (Minneapolis/Chicago : Bibliteca Islamica)1976 ; A. Allouche, The Origins and Development of the Ottoman-Safauid Conflict (960-962/1500-1555) ;
درباره روابط حکومت صفوی و کوردها به یادداشت مهم (هرچند پراکنده) در اسکندر بیگ مونشی، تاریخ شاه عباس بزرگ، ترجمه ر.م.ساوری (بولدر: انتشارات وست ویوو،۱۹۷۸)،۲ جلد، رجوع کنید. منابع اطلاعاتی در مورد ساختار سیاسی و سازماندهی نهادی امارتها در کوردستان ایران بسیار کم است. با این حال درمیان منابع موجود، اسناد زیر شامل تفسیر مفصل تاریخی است: ماهشرف خانم قادری (مستوره کوردستانی) تاریخ اردلان(تهران، ۱۳۴۳)؛ شیخ محمد مردوخ، تاریخ کوردستان (تهران:علمی،۱۳۴۶)؛ میرزا شکرالله سنندجی، تحفه ناصری: در تاریخ و جغرافیای کوردستان، ویراست ه.طبیبی (تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۶). این منابع، خصوصا قادری و سنندجی، درباره امارتهای اردلان، ظهور، توسعه و افول آنها تحت حاکمیت قاجار هستند. اثر سنندجی علی الخصوص از این نظر جالب است، زیرا وی سقوط امارت را در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه نه به فشار مخالف از سوی مرکز بلکه به فساد روزافزون سیاسی و اداری درون خود امارت نسبت میدهد. برای اظهارنظر کلی درمورد ساختار سیاسی و اداری امارتهای کوردی، به اثر مذکور وان برونسون و ریچ رجوع کنید.
[۱۵] برای یک بررسی مفصل تئوریک درمورد اقتدار سیاسی و رابطه بین کنفدراسیون قبیلهای و دولت در ایران، به ولی، ۱۹۹۳، فصل ۵، صفحات ۱۵۵-۶۱؛ اثر مذکور وان برانسون، فصل ۲و ۳؛ و ر.تپر، نزاع قبلیه و دولت در ایران وافغانستان (لندن: کروم هلم، ۱۹۸۳)، به ویژه مقاله مارتین وان برونسون در این مجموعه: قبایل کورد و دولت درایران: نمونه شورش سمکو؛ رجوع کنید.
[۱۶] نگاه کنید به منابعی که در یادداشت شماره ۸ در بالا اشاره شد.
[۱۷] گرامشی برای تبیین ویژگیهای تاریخی« انقلاب بورژوایی» در ایتالیا از مفهوم انقلاب منفعل استفاده کرده است تا تفاوتهای این انقلاب را با انقلاب فرانسه برجسته کند، انقلابی که به عنوان انقلابِ کلاسیک بورژوایی در گفتمان مارکسیستی معرفی میشود. در تعریف گرامشی بر روی شرایط تسخیر انقلابی قدرت توسط بورژوازی، فرایندها و اعمال به کارگرفته متعاقب آن توسط نیروهای بورژوازی درحوزه سیاسی به منظور تغییر سلطه طبقاتی به یک رژیم هژمونیک گسترده در جامعه تمرکز شده است. او وحدت ایتالیا ( جنبش رهایی بخش ملی که با اتحاد ایتالیا در سال ۱۸۶۰-۱ به اوج خود رسید) را یک فرصت تاریخی از دست رفته برای انجام یک انقلاب بورژوایی واقعی از همان نوع تجربه شده در فرانسه توسط ژاکوبنها میداند که میتوانست بنیانهای دموکراسی مردمی را در ایتالیا ایجاد کند. این فرصت ازدست رفته عواقب ناگواری برای فرهنگ سیاسی ایتالیا به همراه داشت که با ظهور فاشیسم در قدرت در سال ۱۹۲۲ به اوج خود رسید. نکته کلیدی در این جا فرم و نتیجه پیروزی بورژوازی است. مفهوم انقلاب منفعل گرامشی به معنای انقلابی سقط شده و یا انقلابی است که در اهداف و مقاصدش محافظهکار و یا ارتجاعی است. به عبارت دیگر، در اینجا با یک فرایند انقلابی روبرو هستیم که در آن بورژوازی نوظهور نه با متلاشی نمودن بافت اجتماعی بلکه با سازش و اصلاح تدریجی آن به قدرت میرسد. در سطح کلی شباهتهای آن، البته نه خیلی در فرم که در پیامدهای آن، با انقلاب مشروطه ایران غیرقابل چشم پوشی است: جنبش مردمی شهری که قدرت را به دست گرفت اما پس از ناکامی در ایجاد هژمونی خود، از اهداف دموکراتیکاش چشم پوشی کرد و تقسیم قدرت با طبقه مالک در یک بلوک جدید قدرت را انتخاب کرد که زیربنای حکومت مطلقه پهلوی را تاسیس کرده بود. دراین باره به بخشهای مربوطه در گزیدهایی از یادداشتهای زندان (لندن، ۱۹۷۱) نگاه کنید و برای یک خوانش هوشمندانه از نوشتههای گرامشی به سی. بوسی-گلکسمان، گرامشی و دولت (لندن، ۱۹۸۰) رجوع کنید.
[۱۸] تاثیرات ویرانگر جنگ جهانی اول بر کوردستان به تفصیل در اثر مذکور احمد بحث شده است. همچنین به بخشهای مرتبط آن در اثر مذکور جودیه نگاه کنید.
[۱۹] به عنوان مثال کسروی، یک ایرانی مخالف ناسیونالیسم کوردی و قاسملو از طرفدارن ناسیونالیسم کوردی است، هر دوی آنها سمکو را یک ناسیونالیست کورد معرفی میکنند و ایده تشکیل کشور مستقل کوردستان را به وی نسبت میدهند. اگرچه برای کسروی، ناسیونالیسم مدرن کوردی یا هر نوع دیگر آن، یک ترم جعلی است که نشانگر توطئه بلندمدت اروپاییها برای تخریب شرق است؛ بنابراین ناسیونالیست نامیدن سمکو با ارزیابی متفاوت منفی او از این جنبش همچون جنبشی قبیلهای، چپاولگر و ویرانگر سازگار است. بالعکس، قاسملو با رویکردی ناسیونالیستی از خصلتهای قبیلهای و ویرانگر جنبش غافل میشود و تلاشی برای بررسی اهداف استراتژیک و دستاوردهای آن نمیکند. نگاه کنید به ا.کسروی، تاریخ هجده ساله آذربایجان، دو جلد،(تهران: امیرکبیر،۱۹۶۷)، جلد دو، صفحات ۱-۸۳۰؛ ع.ر.قاسملو، ۱۹۶۵، صفحات ۳-۷۲. برای یک بررسی مفصل تاریخی از سمکو و جنبش آن از یک منظر ناسیونالیستی نگاه کنید به م.ر.هاوار، سمکو: اسماعیل آغاسمکو و جنبش ملی کورد (لندن، ۱۹۷۷). برای یک بررسی متوازن و بی طرف از جنبش سمکو نگاه کنید به مقاله مارتین وان برونسون، قبیله¬های کوردی، در ویراست ریچارد تپر، ۱۹۸۳.
[۲۰] مکالمه نویسنده در اوایل دهه ۱۹۷۰ با ملا احمد قزلجی(تورجانیزاده)، سردبیر «روژی کورد» طی سالهای ۱۹۱۹-۱۹۲۶ در ارومیه و متعاقبا استاد دانشکده ادبیات در دانشگاه تبریز تا زمان مرگش در اواخر دهه ۱۹۸۰. برای اطلاعات بیشتر درباره ی نشریه او نگاه کنید به اثر مذکور حسنپور، اثر مذکور جباری، ج.خزانهدار، رابهری روژنامهگهری کوردی (۱۹۷۳)، و هاوار،۱۹۹۷.
[۲۱] دربارهی به قدرت رسیدن نیروهای سنتی و محافظهکار و نمایندگی و کنترل متعاقب آنها بر آپاراتوس دولت، نگاه کنید به ی.آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب (پرینستون،۱۹۸۲) ؛ ه.کاتوزیان، اقتصادسیاسی ایران معاصر (لندن، مک میلان،۱۹۸۱) ، ن.کدی، ریشههای انقلاب، ۱۹۸۱. برای یک مطالعهی جامع درباره تغییر ترکیب اجتماعی مجلس ایران نگاه کنید به ز.شجیعی، نمایندگان مجلس شورای ملی در بیست ویک دوره ی قانون گذاری(تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۹۶۵.
[۲۲] درباره این موضوع نگاه کنید به ولی، ۱۹۹۳، فصل ۷ و نتیجهگیری.
[۲۳] بخشهایی از مکاتبات محرمانهی فروغی در یغما، جلد ۳، شماره ۷(۱۳۲۹\۱۹۵۰) و جلد۲، شماره ۸(۱۳۷۷\۱۹۵۸)منتشر شده اند، که هر دو با تفسیر در اثر مذکور حسنپور ذکر شدهاند.
[۲۴] برای متن این فرمان و اجرای آن در کوردستان، نگاه کنید به اثر مذکور حسن پور.
[۲۵] برای طیف وسیعی از دیدگاهها درمورد شکلگیری، توسعه و افول کومله ژ.ک و همچنین ساختار اجتماعی، موضع ایدئولوژیک و استراتژی سیاسی آن به این منابع رجوع کنید
- Arfa, The Kurds : An Historical and Political Study (London : Oxford University Press, 1966) ; W. Eagleton, The Kurdish Republic of 1946 (London : Oxford University Press, 1963) ; A. Roosevelt, ‘The Kurdish Republic of Mahabad’, Middle East Journal, vol. 1, no. 3 (July 1947) ; N.M. Emin, Hokounmati Kurdistan (Utrech : KIB, 1993) ; J. Nebaz, Gowari Nishtiman : Zimani Hali Komali J.K. (Stockholm : Azad Verlag, 1985) ; S.m. Samadi, Negahi Deegar be Komalai J. K. (Mahabad, 1984) ; A. Shamzini, Julaneway Rezgari Nishtimani Kurdistan (Sentry Lekolinaway Stratejie Kurdistan, Sulaimani, 1998), pp. 230-240.
برای مطالعات اخیر دربارهی شرایط شکلگیری و توسعه کومهلهی ژ.ک نگاه کنید به ه.گوهری، کومهلهی ژیانهوهی کوردستان(استکهلم، ۱۹۹۹)؛ علی کریمی، ژیان و به سهرهاتی عبدالرحیم ذبیحی، ماموستا علما، [عبدالرحمن ذبیحی: زندگی و سرگذشت او](گوتنبرگ: زاگروس مدیا،۱۹۹۹)، به ویژه صفحات ۶۲-۱۴۲.
[۲۶] از جولای ۱۹۴۳ تا می ۱۹۴۴، ۹ شماره از نیشتمان منتشر شده است. شش شماره در اثر مذکور نَبَز بازنشر شدهاند. باید از نبز بهخاطر فراهم نمودن این منبع ارزشمند در اختیار محققین تاریخ و سیاست مدرن کورد قدردانی کرد. من از حسن قاضی سپاسگذارم که شماره های ۷تا۹ را که با هم منتشر شده بودند در اختیار من گذاشت.
[۲۷] برای پاسخ کومهله به این اتهامات، نگاه کنید به نشریه نیشتمان شماره های ۵و۶. به نظر میرسد که با انتشار مقالههایی در ستایش لنین و انقلاب اکتبر این اتهامات شدت گرفتند. اساسنامه کومهله، اسلام را به عنوان دین رسمی دولت مستقل کوردستان در آینده درنظر گرفت(بند ۷، چاپ شده در نیشتمان، شماره ۶). همچنین بر ضرورت قانونگذاری سکولار مطابق با اصول اسلام تاکید داشت.
[۲۸] جمال نَبَز (Jamal Nabaz) در مقدمهاش راجع به «نیشتمان» به درستی به این نکته اشاره میکند و نشان میدهد که کومهله سازمانی مارکسیستی-لنینیستی نبود و در پسِ پشت برنامه خود برای ایجاد یک دولت آزاد و مستقل کوردی، اهداف پنهانیِ کمونیستی نداشت. اگرچه او در شناختن برنامه اجتماعی مردمی کومهله یا کشف رابطهی آن با ایدئولوژی ناسیونالیستی سازمان ناموفق بود. برخورد مداوم میان پوپولیسم و ناسیونالیسم و مفصلبندی آنها در گفتمان سیاسی و ایدئولوژیک کومهله ضرورت برساخت یک هویت ملی مدرن کوردی در قلمرو کوردستان ایران را ثابت میکند.
[۲۹] نگاه کنید به نیشتمان، شماره ۱ در اثر مذکور جمال نَبَز. میهن مورد نظر کومله کوردستان بزرگ است، در پیوند با مساله کورد در مقالهای با عنوان تهران-آنکارا، نیشتمان، شمارههای ۳و۴، صفحات ۳۰-۳۳ استدلال میکند که مساله کورد از سال ۱۹۱۹ زمانیکه ژنرال شریف پاشا پیشنهادهای مشهور خود را در کنفرانس صلح ورسای مطرح کرد، دیگر در سطح مسالهای محلی نماند. در نتیجه مساله کورد به یک مسالهی بین-المللی تبدیل شد که دیگر نمیشد آن را نادیده گرفت.
[۳۰] نیشتمان، شماره ۱و در اثر مذکور نَبَز.
[۳۱] نَبَز به این تغییر بنیادین در جهتگیری استراتژی ارائه شده توسط کومهله اشاره میکند اما قادر به درک اهمیت اجتماعی و سیاسی آن نیست. برای نَبَز، رد مبارزه مسلحانه به نفع مسیر مدنی-دموکراتیک برای استقلال، گسستی است از سنت رهبری کلاسیک کوردها و نشانگر نفوذ ایدئولوژیهای خارجی برخاسته از اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیای کبیر که کومهله در پی کسب حمایت آنها بود (اثر مذکور، صفحات ۳۴-۳۵.)