جامعهشناسی و دولت. این دو واژه از پُرکاربردترینها در همایش هشت دهه علوم اجتماعی ایران بودند که ششم و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۴ در دانشگاه تهران برگزار شد. بسیاری از سخنرانیها در این همایش متمرکز بودند بر این بحث که رابطهی این دو چیست و چه باید باشد. یکی از مهمترینهایشان سخنرانی یوسف اباذری بود که دربارهی لزوم واسطهگریِ جامعهشناسی میان دولت و مردم گفت و اینکه چطور این وساطت با بسط و گسترش نئولیبرالیسم بساطاش برچیده شده و چقدر حیف (اباذری، ۱۳۹۴). اما این اشتغال ذهنیِ جامعهشناسی به دولت از کجا آمده است؟ و تلاش برای تداوم این پیوندْ جامعهشناسی را به کجا میبرد؟
بیتردید اشتغال ذهنیِ جامعهشناسی به دولت در ایران به تبار علم جامعهشناسی در این دیار بازمیگردد.[۱] در همین همایشِ هشت دهه این تبار هم مرور شد. اینکه جامعهشناسی در ایران از وقتی بدل به علم شد که دولتِ مستقر خواست مهار جامعه را به دست بگیرد و آن را در مسیر مدرنیزاسیون بیندازد (در این خصوص از جمله ن.ک. سلامت و اسداللهنژاد[۲]). به هر حال، فهم این امر با تکیه به موضعی تبارشناسانه و با تشریح پیوند دانش و قدرت چندان دشوار نیست. با این وصف، شاید بتوان گفت پیوند جامعهشناسی با دولت در ایران و این اشتغال ذهنیای که جامعهشناسی در ایران به دولت دارد دلالت میکند بر غلبهی گفتمان جامعهشناسی سیاستگذار بر جامعهشناسیِ ایران. جامعهشناسی در ایران از وقتی خود را در آینه نگریسته فقط یک چهره از خود دیده است: موجودی کتوشلواری که مقّر اصلیاش دانشگاه است و کارفرمایی دارد به نام دولت. این کارفرما قرار است پروژههایی را برای پیشبُرد کارهایش به جامعهشناسی بسپارد و پرورش کارمندانی را برای دستگاه بوروکراتیکاش به او واگذارَد. به هر حال، حیات این موجود در دستان دولت بوده ولاغیر. و حالا که به هزار و یک دلیل، و از جمله با بسط و گسترش نئولیرالیسم این حمایت برداشته شده روشن است که صداها بلند میشود.
اینکه این صداهای بلند چه میگویند هم البته مهم است. این صداها وقتی از دولت سخن میگویند به واقع منظورشان چه دولتی است؟ معترضانِ وضعیت فعلیِ جامعهشناسی و کاهش توجه دولت به جامعهشناسی از تعبیری از دولت دفاع میکنند که مختصاتاش بسیار نزدیک است به دولت رفاه. این دولت، دولتی است خیّر که باید لطفی کند و به وضعیت بیمه و ساعات کار و نظایر اینها رسیدگی کند و همین!اینجا مجالِ نقد دولت رفاه نیست اما نکتهی شایان توجهی هست که باید یادآوری شود و آن همین هواداریِ این روزها از دولت رفاه است حتا از جانب نیروهای منتسب به نگرههای مارکسی یا مارکسیستی. شاید بد نباشد یادآوری کنیم که دولت رفاه همان شکلی از دولت است که مکتب فرانکفورت انرژی عمدهای برای نقد آن گذاشت تا نشان دهد چنین صورتبندیای از دولت در همان دستگاه لیبرالیسم ممکن شده است. خوب است یادمان باشد که هابرماس بخشی از کتاب دگرگونی ساختاری در حوزهی عمومی (۱۳۸۴) خود را به نقد همین دولت اختصاص داد و بحث معروف مستعمرهشدن زیست جهان از جانب نظام را به دورهی تسلط همین فرم از دولت منتسب دانست- دورهای که در آن حوزهی عمومی به سمت بوروکراتیزهشدن میرود و بنابراین فاتحهی چیزی بهنام جامعه (بخوانید حوزهی عمومی) خوانده میشود (هابرماس ۱۳۸۴: فصلهای ۵ و ۶؛ هابرماس ۱۳۸۱: ۲۷۰-۲۷۲(. و چقدر نگرانکننده است این عقبنشینیِ نیروهای پیشروی اجتماعی در ایران امروز. گویا سنگرهای مقاومت یکییکی تسخیر شدهاند و این نیروها مدام ناچار به عقبنشینی بودهاند تا اینکه به پشت سنگری قلابی رسیدهاند که در واقع کمین است. نگرانی از آن است که این نیروهای پیشرو در اثر یک آلزایمر تاریخی بهکلی گزینههای دیگری جز لیبرالیسم و پارادایم دولت-ملت را فراموش کرده باشند، وگرنه اگر قصدشان در پیشگرفتن تاکتیکی باشد برای پیشبُرد کار در اینجا و اکنون که حرفی نیست.
معالوصف رابطهی دولت و جامعهشناسی که مورد بحث است، دستکم از دههی ۱۹۸۰ که موتور نئولیبرالیسم روشن شد، کم و بیش همهجای دنیا به همین روالی بوده که حالا در ایران نقد میشود. شاید تفاوتاش در ایران صرفاً در این باشد که ماشین دولتی که این موتور بر آن سوار شده قراضه است و البته دستوپایش هم همیشه بسته بوده است. بالاخره نه دولتهامان هیچوقت در سیاستگذاری آزموده بودهاند، نه شرایط ژئوپولیتیکمان امان به برنامهریزیهای درازمدت و دقیق میداده است. این بوده که در این دیار همهی وظایفی که دولتها به گردن جامعهشناسی انداختهاند، کموبیش انجام میشده ولی در سطح باقی میمانده. به هر حال، جامعهشناسی در همهی این سالها در ایران پروژههایی را برای دولت اجرا میکرده، که گاه بسیار هم کلان و البته نان و آبدار بودهاند، اما دولت استفادهای در پیشبُرد اهدافاش از آنها نمیکرده. کارمندانی را هم برای دولت تربیت میکرده ولی دستگاه بوروکراتیکِ دولت در ایران اساساً دستگاهی فشل بوده و بنابراین نیاز به کارمندانی زبده نداشته است. این بوده که در این بدهبستانهای آکادمیِ جامعهشناسی و دولت در ایران هر دو خود و انتظاراتشان را از یکدیگر به سطحی آوردهاند که همپا شوند. جالب است که در همین مسیر، دیگر گویا برای جامعهشناسی مهم این نیست که دولت در سیاستگذاریهایش از نتایج پژوهشهایش بهرهای هم میگیرد یا نه. در همین وضعیت است که جامعهشناسی سیاستگذار به نوعی جامعهشناسی بلهقربانگو نزول میکند و وای به روزش اگر چنین نگوید.
اما، ادامهی این روال ما را به کجا میبرد؟ آیا این پیوند منافع جامعهشناسی را برآورده میسازد؟ پاسخ از نظر نگارنده یک «نه» قاطع است. پیوند جامعهشناسی با دولت، به فهم من، نه با الزامات صنفی جامعهشناسان سازگار است نه با الزامات شناختیِ جامعهشناسی.
آن حیفی که اباذری میکشد در نبود سایهی دولت بر سرِ جامعهشناسی، دستکم یک سرش به دغدغههای صنفی بازمیگردد. اینکه بالاخره وقتی دولت بهسانِ کارفرما دیگر سفارشی برای جامعهشناسی نداشته باشد تکلیف این خیل عظیم شاغلان و بازماندگان از اشتغال در این حوزه در این دیار چه میشود؟ البته که این دغدغهی مهمی است برای ما و به زبانهای متفاوت در همین همایش هشت دهه هم به زبان آمد. اما راهحلش از اساس تلاش برای تداوم این پیوند، که چه عرض کنم، عقد اخوت نیست. از قضا، راهحل در پیوند جامعهشناسی است با جامعه، بهتر بگویم، با مردم. این همان پاسخی است که باید به پرسش «جامعهشناسی برای چه کسی؟» داد که مکلانگلی در مراسم احراز مقام ریاست انجمن جامعهشناسی امریکا در ۱۹۷۶ پرسید. خلاصه، اگر قرار باشد ایستادن بر پایگاهی تداوم و بقای دانشی را تضمین کند آن پایگاه بیتردید دولت نیست که تاریخاش گویای ناپایداریاش است. چنین پایگاهی را باید در میان مردم یافت. فقط از این طریق است که نیازی مدام برای جامعهشناسی هم همچون سایر شعبههای دانش شکل میگیرد و این خود خبر خوبی است برای صنف جامعهشناسان. این را بسیاری از علوم مدتهاست که فهمیدهاند اما گویا برای جامعهشناسی و جامعهشناسان حرف و راه تازهای است. از فلسفه و روانشناسی و اقتصاد گرفته تا فیزیک و نجوم، سالهاست که در پیِ ترویج ایدهها و نگاه خود بین مردم برآمدهاند؛ از ایدهی فلسفه برای کودکان گرفته تا ایدهی ترویج علم درصدد همین امر بودهاند. حالا دیگر ایدهها و نگاه و حتا زبان روانشناختی و اقتصادی چنان در میان مردم جا افتاده که نمیتوان تصوری از تعطیلی این حوزهها داشت؛ تصوری که این روزها برای جامعهشناسی چندان دور از ذهن نیست. از دیگر شاخههای دانش هم همین بس که مجلهی دانشمند حالا بیش از ۵۰ سال است[۳] که به ترویج گفتمان علوم سنجیده میپردازد و تعدد و تیراژ نشریات و کتابهای نجوم به زبان ساده و گروههای آماتوری در این خصوص در ایران در این سالهاست که سَر به فلک میکشد.[۴]
نه فقط الزام صنفی، که الزامات شناختیِ جامعهشناسی هم با این عقد اخوت بین جامعهشناسی و دولت جور نیست. یکی دیگر از پرسشهای مهم برای جامعهشناسی «دانش برای چه؟» (رابرت لیند، ۱۹۳۹) است که بهتبع طرح آن را برای خود نیز روا میدارد. برای جامعهشناسی مهم است که بداند قرار است به چه دردی بخورد. اباذری خود در مقالهای به نام حل مسئله (۱۳۸۲) سالها پیش هم به اهمیت این پرسش در علم بهطور کلی و البته در جامعهشناسی پرداخته هم با تکیه بر گرامشی و رورتی و پوپر پاسخ روشنی برای آن دارد: دانش قرار است بهکار حل مسئله بیاید. اما مگر نهاینکه «برای حل یک مسئله میتوان راهحلهای چندی ارائه کرد؟» (اباذری، ۱۳۸۲: ۳۱۴)؛ راهحلهایی که به تعبیر لاکاتوش از طرحهای تحقیقاتیِ گوناگون برمیآیند؟ در این وضعیت تکلیف چیست؟ اباذری با رجوع به پوپر راه را در بازکردن فضای نقد جمعی مییابد. از طریق نقد در فضای اجتماعی است که راهحلهای بهتر، گرچه موقت، خود را نشان میدهند. مسدودکردن راه نقد اجتماعی علم را به تعبیر اباذری به کاسپار هاوزر تبدیل میکند؛ «موجود گنگی که چیزهایی میگوید اما قادر به سخن گفتن نیست.» (اباذری، ۱۳۸۲: ۳۱۶)
اما، مهمترین وجه تفکر انتقادی آشکارکردن کثرت است. تفکر انتقادی درست در نقطهی مقابل تفکر یکپارچهساز است. تفکر انتقادی دیگریها را به رخ میکشد. دیگریهایی که آشکارا یا به تلویح، از طریق احضار یا غیاب به حاشیه رانده شدهاند. آشکارکردن «جورِ دیگر»ها چه در اندیشه، چه در عمل. آشکار کردن وجوه پنهان نگه داشته شده یا غایب. تفکر انتقادی از انجمادِ هر گونه تفکری در قالبهایی یکپارچه ممانعت میکند. تفکر انتقادی تفکری سلبی است که گرچه راهحل نمیدهد اما راه را برای جستجوی راهحلها باز میکند، هرچند که هر راهحلی را موقتی میداند و مجددْ در معرض نقد. تفکر انتقادی فراخوانی است برای اقتباس و برگرفتنِ وجوه مرتبط از هر کس و هر چیز. اینجا دیگر مسئله از اساس نمایابودنِ[۵] یک نگاه و نظریه و علم نخواهد بود تا با تکیه بر آن دریابیم آنچه را نمیدانستیم، بلکه مسئله مرتبطبودن[۶] خواهد بود؛ اینکه کدام نگاه و نظریه و کدام منظر علمی مرتبط با کدام وجه از کدام مسئلهای است که ما امروز با آن درگیریم و اینکه در نهایت چه کمکی به رفع این مسائل خواهند کرد. از اینجا و در فضایی بینالاذهانی است که تفکر انتقادی نسبت به ایدئولوژیزدگی، که خصلت تفکرات یکپارچهساز است مصون میماند. منظر انتقادی ادعای متوهمانهی بیطرفی را در معنای پوزیتیویستیاش تکرار نمیکند و جریانیافتن اندیشهها را میان اذهانِ متفاوت راهی برای صیقلخوردن آنها و فاصلهگرفتن از ایدئولوژیها میداند.
از این منظر، تفکر انتقادی مسئلهمحور است نه تئوریبنیاد. تئوری در این تفکر امری پیشینی نیست، پسینی است. مسئله است که تئوری را پیشِ رو میآورد. همین است که در عرصهی عمل هر آن تئوریای که وجهی از وجوه مسئله را حلاجی کند به خدمت گرفته میشود، ضمن اینکه واقف است هر تئوری همچون پنجرهای است رو به واقعیت که منظرهای و بنابراین وجهی از آن را نشانمان میدهد و این ماییم که اینجا و اکنون منظره و بنابراین پنجره دلخواهمان را انتخاب میکنیم با این امید که دریچهای به حل مسائلمان باشد. (برای این رویکرد، موسوم به کثرتگرایی نظری از جمله ن.ک. باومن، ۱۳۸۴: ۳۵۴-۳۶۱؛ کرایب، ۱۳۸۲: ۴۴۲؛ سیدمن، ۱۳۸۶: ۳۰۸-۳۰۹؛ صدیقی، در دست نگارش).
اما اگر جامعهشناسی قرار است با تکیه به نقد اجتماعی به طرزی اینجا و اکنونی مسئله حل کند، چگونه از پسِ این کار برمیآید؟ اباذری برای این پرسش هم پاسخ دارد. او از زبان آلتوسر میگوید: «… اگر قرار باشد… مسئلهای طرح و حل شود میبایست با توجه به تأثیر مستقیم آن بر زندگی مردم و با یاریِ خود مردم طرح و حل شود» (اباذری ۱۳۸۲: ۳۰۶). اباذری در نقد وضعیت جامعهی ایران از این حیث پیشتر هم میرود: «زمانی که مسئلهی جامعهی مدنی در ایران مطرح شد ذهن فلسفهزدهی ایرانی در جستوجوی تبارهای آن به سراغ منتسکیو و لاک و هگل و مارکس و هانا آرنت و هابرماس رفت… اما به ذهن زنان و مردان مصلح نرسید که کرسیِ وکالت یا شورای شهر را رها کنند و به میان دختران ایلام روند و از نزدیک به رمز و راز خودکشی آنان پیببرند و مهمتر از آن نهادی بسازند که آنان را به زندگی امیدوار کند تا دست روی خود بلند نکنند. ظاهراً گفته شده است که یکی از خانمهای عضو شورای شهر سابق دو سال از زمان عضویت خود در این شورا را در پاریس و نیویورک گذرانده است تا به رمز و راز شهر-داری پیببرد. آیا بهتر نبود که او این زمان را در جنوب شهر تهران سپری میکرد و نهادی میساخت که دختران فراری را سر و سامان بخشد. شاید دلیل این باشد که اینان بر این پندار بودند که اگر دستگاه دولت بهمعنای اعم را تصاحب کنند و رمز و راز دولت-داری را فرابگیرند در طرفهالعینی مسائل را حل خواهند کرد. غافل از آنکه ما در عصری زندگی میکنیم که… آنچه اهمیت دارد فتح جامعهی مدنی است.» (اباذری ۱۳۸۲: ۳۰۹) البته نمیدانم چرا اباذری در میانهی مقالهای که موضوعاش علم و نهاد علم است ناگهان سر وقت اعضای شورای شهر میرود و به نقد آنان میپردازد. و البتهتر نمیدانم در این سالها چه شده که اباذری از موضعی اینچنین مبتنی بر ایدهی مردم به موضعی مبتنی بر دولت رسیده است که در همایش هشت دهه از او میشنویم. به هر حال، همین نقدی که اباذری به اصحاب دولت وارد میداند به جامعهشناسی و اصحاب جامعهشناسی هم وارد است که بهجای پرداختن به حل مسائل اجتماعی «با یاری خود مردم» به دولت و عرصهی سیاستگذاری متوسل شدهاند و دلخوش بودهاند که به این ترتیب برای مسائل اجتماعی راهحل فراهم آید.
اما این گریزی که اباذری در میانهی مقالهاش به دولت میزند و قبلتر هم با مقابلِ هم قراردادن گرامشی و لنین، به گرامشی روی خوش نشان میدهد دلالت بر اهمیت روآوردن به مردم برای حل مسائل اجتماعی در نظر او دارد. او مینویسد: «… فتح دولت هرچند آن دولت قاهر باشد دردی را دوا نمیکند. بنابراین یگانه چیزی که برای حل مسائل اجتماعی باقی میماند… یاری جستن از مردم برای حل مسائل روزمره» است. (اباذری ۱۳۸۲: ۳۰۶).
باید توجه داشت که راهی که به این ترتیب پیشپای جامعهشناسی گذاشته میشود کنارهگیری از دولت است و رفتن سر وقت جامعه و مردم.[۷] به تعبیری، بازیابیِ ایدهی مردم در مقابل دولت. این بازیابی بیتردید مستلزم فرض وجود نهادی مستقل از دولت به نام جامعه است. تکوین جامعه بهسانِ نهادی مستقل از دولت همان واقعهای است که هابرماس تاریخش را بهدقت برایمان توصیف کرده است[۸] (ن.ک. هابرماس، ۱۳۸۱ و ۱۳۸۴). و البته به روایتی میتوان گفت جامعهشناسی هم با همین ایده و فرض آغاز شده است (برای نمونه ن.ک. دورکیم، ۱۳۵۵) و جالب اینکه در پیِ استقلال جامعه از دولت در اواخر قرن هجدهم است که آرامآرام ایدهی امر اجتماعی هم بالا میآید و بینش جامعهشناختی تکوین مییابد و با بلعیدهشدن مجدد جامعه از جانب دولت (به تعبیر هابرماس (۱۳۸۴)، همان «دولتیشدن جامعه») جامعهشناسی هم به آکادمی محدود میشود و روزبهروز از ریشههای مردمیاش فاصله میگیرد.
یوسف اباذری
همهی اینها را گفتم تا برسم به ایدهی جامعهشناسی مردممدار و بگویم که این مسیری که اباذری در مقالهی حل مسئله (۱۳۸۲) رفته همان راهی است که جامعهشناسی مردممدار هم پیش مینهد. این چهره از جامعهشناسی است که میتواند پایگاهی مردمی برای جامعهشناسی دستوپا کند و هم با مردم و هم برای مردم به حل مسائل کمک کند. به فهم من، با وجود وضعیتِ روبهموتِ جامعهشناسی، برای دستیابی جامعهشناسی به چنین پایگاهی همچنان روزنههای امیدی هست. شاید بتوان همچنان با اقداماتی چشم امید به پیوند جامعهشناسی و جامعه داشت؛ همان پیوندی که پایهی مشروعیت جامعهشناسی را در جایی که باید، یعنی در میان مردمان، محکم میکند. این روزنههای به هم مرتبط، که برآمده از ایدههای جامعهشناسی مردممدارند، به نظرم چنیناند:[۹]
۱ – تغییر تمرکز سیاستگذاریِ دروننهادیِ جامعهشناسی از تولید دانش به عرضهی دانش: مدعیام، جامعهشناسان ایران در تولید دانش جامعهشناسی نه کمتوان بودهاند و نه کمکاری کردهاند مگر آنکه عکس آن «ثابت» شود. در واقع باید بگویم که قصهی تولید دانش جامعهشناختی در ایران قصهی پُرغصهای است. چه انرژیها که برایش صرف نشده و نمیشود اما دریغ از گوشی شنوا. و فارغ از دردناکیِ این وضعیت، جایی که خودِ جامعهشناسان عزمشان را برای تیشهزدن به این ریشه جزم میکنند دیگر وضعیت تحملناپذیر میشود. بهواقع عجیب است این رشتهی جامعهشناسی. شاید جزو معدود رشتههایی باشد که در درون خودش بیشترین و تندترین منتقدان خود را تربیت میکند. ای کاش، همتی میکردیم و پروژهی «دفاع از جامعهشناسی ایران» را راه میانداختیم[۱۰]. دستاوردهای پژوهشهای جامعهشناختیِ ایران کم نیستند. کم نیستند پژوهشهایی که میتوان تکتکِ نتایج انبوهشان را مبنای برنامهای اجتماعی قرار داد. با این وصف، بیشک بخش مهمی از این حاشیهنشینیِ فعلیِ جامعهشناسی را باید در بیرون از نهاد جامعهشناسی جستجو کرد. در آن بخشهای ساختاریِ نهاد قدرت که انتقاد و تفکر انتقادی را برنمیتابند. همان بخشهایی که دانشی را از جامعهشناسی طالباند مطیع و رام و آرام. دانشی که یا نسبت به این ساختار بیاعتنا باشد یا آن را تداوم بخشد. و چه سخت میتوان جامعهشناسی را در چنین قالبی گنجاند که گویا از محافظهکارانهترین رویکردهایش هم بوی تند تغییر به مشام میرسد. همین است که جامعهشناسی و پژوهشهایش را حداکثر در مقام زینتالمجالس اصحاب قدرت نشانده برای نشاندادن انبوه کاغذهایی که پُر شده از مطالبی که نه قرار است خوانده شوند و نه قرار است مبنای عملی قرار گیرند.
دچار خوشبینی نیستم و در اینکه این دانشِ تولیدشده تأثیرِ بایستهای نداشته تردیدی ندارم. نگاهی گذرا به شواهد و قراین اجتماعیِ موجود در ایران بهخوبی حکایت از همین امر میکند. اما اگر به تفاوتِ این دو، تولید دانش و تأثیرگذاریِ دانش، توجه نشود دچار چنان خطایی در سیاستگذاریِ دروننهادی در جامعهشناسی میشویم که کل دستگاهِ آن را از کار میاندازد، چنانکه انداخته است. به سبب همین بیتوجهی بوده که در این دههها فقط به تولید دانش جامعهشناسی توجه کردهایم و به کل از عرضهی آن غافل بودهایم. میفهمم که این دو باید همپای هم پیش بروند! اما شاید در کلام آخر این سیاست عرضهی دانش جامعهشناسی باشد که جامعهشناسی را از بنبست فعلی بیرون بکشد. اینکه چگونه میتوان چنین کرد نکتهای است که باید در بندهای بعدی باز شود.[۱۱]
۲ – حضور رسانهایِ جامعهشناسی: از جمله پیامدهای اولویت سیاست عرضهی دانش تقویت حضور جامعهشناسی در رسانهها است. نه حضوری گهگاهی و از سرِ تفنن، که حضوری از سر احساس وظیفه. چنین حضوری از جمله مستلزم واکنشهای بیدرنگ است. روزانه هزاران خبر و واقعه و اظهارنظر و… در رسانهها منتشر میشوند و در ناخودآگاه جمعی جا خوش میکنند. اینکه جامعهشناسان، آنهم فقط وقتی روزنامهنگارِ بدپیلهای تلفن زد و درخواست کرد، بخواهند از سرِ صبر و حوصله یادداشتهاشان را زیر و رو کنند و کتابهایشان را ورق بزنند و بعد خیمازهای بکشند و اگر شد یادداشتی بنویسند سیلی که در راه است ما را و همه را با خود خواهد برد. شاید لازم باشد تا وقت هست سری به نزدیکترین آموزشگاه روزنامهنگاری یا کارگاههای فن نگارش بزنیم و قابلیتهامان را در این خصوص تقویت کنیم! البته که نکتهی شایان توجه دیگر در این خصوص انتخاب رسانه است. قاعدتاً ذائقهی فردی است که حکم میکند کجا بنویسیم و با چه کسی مصاحبه کنیم، گرچه در این وانفسای کمبود گوش شنوا، انگار سیاستِ «هر جا که شد» بیشتر وافی به مقصود به نظر برسد.
۳ – سیاست مصالحهی زبانی: جامعهشناسی هم، مانند هر علم دیگری، زبان خود را دارد. گرچه این زبان ازلحاظ واژگانی اشتراکهای بسیاری با زبان روزمره دارد، اما منطق زبانیاش با آن متفاوت است. در هر صورت، عرضهی جامعهشناسی مستلزم در پیشگرفتن سیاست مصالحهی زبانی است؛ بدین معنا که جامعهشناسی ضمن اینکه باید بکوشد به زبان مشتریان بالقوهاش نزدیک شود لازم است راهی بیابد برای اینکه زبان این مشتریان را نیز به خود نزدیک سازد. وگرنه، جامعهشناسی ساز خود را خواهد زد و مردم و گروههای مردمی (بخوانید مشتریان بالقوهی جامعهشناسی) ساز خود را؛ چنان که چنین هم هست.
۴. برنامههای پژوهشی شخصی: گرچه گسترهی جامعهشناسی به گستردگیِ زندگی است، گرچه حوزهای نیست که جامعهشناسان به آن سرک نکشند و دربارهاش اظهار نظر نکنند، گرچه با مسلحشدن به عینکِ جامعهشناسی هر آنچه در زندگی با آن سر و کار داریم شکلی تازه مییابد، اما این که همهی جامعهشناسان به همهی موضوعات زندگی بپردازند امر غریبی است؛ امر غریبی که البته در میان جامعهشناسان ایرانزمین فراگیر است. اساتید جامعهشناسی خود همیشه به دانشجویان توصیه میکنند که برای انتخاب موضوع پایاننامه به سراغ موضوعاتی بروند که در نظرشان اهمیت دارند و پرداختن به آنها را به لحاظ شخصی اولویت میدهند. اما آیا خود به واقع چنین میکنند؟ اگر چنین میکنند کسی هست که از اولویتهای پژوهشیِ آنان باخبر باشد؟ در این وضعیت، بهواقع دانشجویی که قصد نگارش پایاننامه دارد، خبرنگاری که قصد مصاحبه دارد، گردانندگان همایشی که قرار است برگزار شود، سردبیر نشریهای که قرار است موضوعی را برای یکی از شمارههایش محور قرار دهد، چطور باید تشخیص دهد که به سراغ کدام یک از جامعهشناسان برود؟ تمرکز جامعهشناسان بر حوزههایی مشخص مراجعان و مشتریان جامعهشناسی را از سردرگمی خلاص میکند. اما در وضعیت مبهمِ فعلی است که نامهای محدودی از جامعهشناسان همیشه و همهجا و در هر موضوعی مطرح میشود. چنین انحصاری یکی از پیامدهایش دلزدگی مخاطبان جامعهشناسی از حرفهای تکراری است. طرح حرفهای تازه از جانب جامعهشناسانِ تازهنفس، همان خیل عظیمی که در حاشیه ماندهاند و صدایشان به گوش کسی نمیرسد، میتواند جان تازهای به جامعهشناسی ببخشد و گوش مخاطبان بیشتری را نسبت به آن تیز کند.
۵ – تجدیدنظر در شیوههای آموزشیِ جامعهشناسی: کلاسهای جامعهشناسیِ ما فاقد روح است. کلاسهای جامعهشناسی ما صرفاً خصلت مکانی دارند و از خصلت فضایی عاریاند. فضا گرچه ساختاری دارد، اما ساختار آن مصالحِ ساختِ مکانِ آن نیست. فضا روحی دارد که مکان فاقد آن است. این روح برآمده از تعامل انسانی است. آن چه به یک مکان روح میدهد تعامل میان عاملان آن است و نبود این تعامل انسانی آن را به مکانی بدل میسازد که آییننامهها و دستورالعملهای حاکم بر آن حکمِ ناسازههایی را مییابند در خدمت حفظ این سازهی مکانیِ بیروح. فضایی که بیناقصدیتِ عاملان اجتماعیِ شرکتکننده در آن بهجای پیوستگی مایهی گسیختگیاش شدهاند. این است که باعث میشود کلاسهای جامعهشناسی همهچیز داشته باشند، میز و نیمکت و تخته سیاه و.. .. دانشجو و استاد و … قاعده و قانون، جز روح جامعهشناسی. در چنین مکانی انسانها رباتاند؛ برخیشان سخنگو (استادان) و برخی خیره (دانشجویان) و بنابراین با سایر عناصر مکانی تفاوتی ندارند چرا که اساساً تعاملی میانشان نیست. استادان سخن میگویند و دانشجویان به آنان مینگرند بی آنکه معنا یا هدف سخنان آنان را دریابند یا حتی به آن سخنان گوش دهند. البته، چنین وضعیتی مختص فضای آموزش جامعهشناسی در ایران نیست، هر چند که علل بروز آن بیتردید در جوامع گوناگون متفاوت است. آن که میلز بود چنان از فضای دانشگاه کلمبیا دلزده شد که مدتی از تدریس کناره گرفت، ما و دانشگاههای ما که … بماند! فارغ از علل و عواملی که در جوامع متفاوت منجر به این امر می شوند، سخن بر سرِ چیزی است فراتر از امرار معاش و گذران زندگی که باید باشد تا ما را به دانشگاه وصل کند؛ همان روحی که از دانشگاه و کلاسهایش زدوده شده است. پرسشهای بسیاری به ذهن میرسد که میتوان همهی آنها را چنین خلاصه کرد: از سویی میتوان از چگونگیِ دچار آمدنِ آموزش جامعهشناسی در ایران به این بلا پرسید و از سویی دیگر از راههای برونرفت از این وضعیت. در خصوص چگونگی میتوان از منظری ساختاری به بستر تاریخی و اجتماعی جامعهشناسی رجوع کرد و از جمله به جایگاه جامعهشناسی در نظام تقسیم کار اجتماعی در ایران پرداخت. اما در ضمن میتوان به سازمان درونیِ آموزش جامعهشناسی هم دقیق شد و از این مسیر با نگاهی انضمامیتر به دنبال راههای برونرفت از این وضعیت بود. از این منظر، یکی از آسیبهای آموزش جامعهشناسی در ایران بیتوجهی به آموزش تخیل جامعهشناختی است. آموزش تخیل جامعهشناختی بر احیای روح جامعهشناسی در کلاسهای جامعهشناسی مؤثر است و غفلت از آن نه فقط مانع از جذب گروههای مردمیِ گسترده به جامعهشناسی میشود که حتا دل دانشجویان جامعهشناسی را نیز میرماند.
۶ – تولید مشارکتی دانش جامعهشناسی: در پسِ ذهن بسیاری از مایی که دستاندرکار جامعهشناسی هستیم، نوعی تصور پیامبرمآبانه از خودمان و جامعهشناسیمان لانه کرده که شاید از آباء جامعهشناسی به ارث بردهایم. گویی به «حقیقتی» دسترسی داریم که دیگران ندارند و، با نگاهی خوشبینانه، رسالتی بر دوشمان احساس میکنیم برای آشکارکردن این حقایقی که در انحصار ماست برای دیگران. اما دریغ که نه حقیقتی در میان است و نه انحصاری در کار. در همان فضایی که ما جامعهشناسان دلخوشایم به این داراییِ انحصاری، دیگرانی هم هستند که برای مالِ خود کردنِ این حقیقت در تلاشاند. و البته شاید همهی ما فراموش کردهایم که بر سرِ تصاحب چیزی تقلا میکنیم که صاحبان اصلیاش همان دیگرانیاند که در دل واقعههای اجتماعیاند. دیگران/ مردمی که در نگاهِ ما به اشیائی مورد پژوهش بدل شدهاند که انگار ما باید از گَرد راه برسیم و برای این موجودِ بیهوش و بیزبان تعیین تکلیف کنیم. شدنی است؟ البته که شدنی است، چنان که شده! اما بهواقع پیامدش برای جامعه و جامعهشناسی چیست؟ میتوان همینجا ایستاد و کمی تأمل کرد. آیا این تنها سنتی است که در جامعهشناسی پاگرفته یا میتوانسته پاگیرد؟ سنتی تکگو که یا همدوشِ نظامهای سلطه به توجیه و بازتولیدِ سلطه مدد میرساند یا اگر هم در مقابل سلطه موضع گیرد، با داعیهی حقیقتی دیگر توری دیگر میافکند و بساط نظام سلطهای دیگر را می چیند؟ چنین نیست! باید مسیری را که آمدهایم از نو مرور کنیم. جریان غالب در جامعهشناسی ایران کسانی را ندیده گرفته و از قلم انداخته است؛ کسانی که طرحی دیگر برای جامعهشناسی در سر داشته و دارند. تعامل به جای عمل و گفتوگو به جای تکگویی از مختصات این طرح است. طرحی که رسالت جامعهشناسی و پژوهشهای جامعهشناختی را نه کشف حقیقت و حقنهکردن آن به دیگران و نه مشروعیتبخشیدن به وضع و دانستههای موجود که حراست از شرایط استمرار گفتوگو و امکان اندیشیدن و عملکردن به شکلی متفاوت میداند. با چنین منظری آن دیگران/ مردم دیگر موضوع آگاهی و آدمکهایی مورد پژوهش نیز نیستند، بلکه خود منبع آگاهیاند. چنین تغییر موضعی نسبت به ابژهی پژوهشِ جامعهشناسی و جایگزینی آدمها به جای آدمکها که تعامل و گفتوگو با آنان، قلمرو جامعهشناسی را صورتبندی میکند، علاوه بر پیامدهایی که برای تئوریپردازیِ جامعهشناختی و زبان جامعهشناسی و آموزش جامعهشناسی و رابطهی جامعهشناسی با دیگر گفتمانها دارد، پیامدهای روششناختیِ مهمی نیز در پی دارد که بیتوجهی به آنها به توهّمِ پوزیتیویستیِ وحدت علوم و تثبیت همان ذهنیت حقیقتمدار دامن میزند.
۷ – گشودگیِ رسانهایِ جامعهشناسی: جامعهشناسی برای عرضهی خود نیاز به رسانه دارد. این رسانه در حال حاضر محدود است به تریبونهای کلاسها و همایشهای بیروحِ جامعهشناسی و نشریات و کتابهای بیروحترِ تخصصی. واضح است که چنین راههایی برای عرضهی جامعهشناسی سر از کجا درمیآورد. این روزها عاقبتِ غفلت از رسانههای همهگیر ورشکستگیِ هر تولیدکنندهای است؛ مگر آن تولیدکنندگانی که به مشتریان ثابت و ناگزیرشان دلخوش باشند. جامعهشناسی برای عرضهی خود به مردمان گریزی از بهرهگیری از رسانههایی چون سینما و عکاسی و گرافیک و ادبیات و دیگر مدیومهای هنری بهعلاوهی فضای مجازی ندارد. تریبونهای سخنرانیْ جامعهشناسی را به حلقهی کوچکی محدود کرده که با جامعهشناسی آکادمیک یا شکلهای روشنفکرانهی آن دمخورند. گشودگیِ این میدان شرطی لازم برای جذب مخاطبان گستردهتر است؛ شرطی که با گشودگیِ رسانهایِ جامعهشناسی به روی شکلهای دیگری از رسانهها محقق میشود.
سخن از هفت روزنهی امید، برآمده از ایدههای جامعهشناسی مردممدار، گفتیم که پیشِ روی جامعهشناسی محتضرمان است. روزنههایی به هم مرتبط که در درون نهاد جامعهشناسی نوید راهِ برونرفت از بحران فعلی میدهند. گرچه عوامل ساختاریِ بیرونی دست درکارند و تحقق این شروط را مانع میشوند، اما این یادداشت به تحقق آنها به واسطهی عوامل دروننهادیِ جامعهشناسی[۱۲] و البته به کمک فرصتهایی که در دل همان عوامل ساختاریِ بیرونی میتوان یافت امیدوار است.
پینوشتها:
[۱] البته که باید حساب «علم جامعهشناسی»، یعنی جامعهشناسی بهسان یک دیسیپلین را از بینش جامعهشناختی جدا کرد. نهادی که متولیِ اولی است آکادمی است و نهادی که متولی دومی است حوزۀ عمومی است. با این وصف، زایش اولی همزمان است با تأسیس رشتۀ جامعهشناسی و زایش دومی به برآمدن امر اجتماعی بازمیگردد که بنا به گمانهزنیها میتوان آن را در ایران به عصر مشروطه منتسب دانست (در این خصوص از جمله ن.ک. طلوعی،۱۳۹۰)
[۲]http://problematica-archive.com/socialsciencesiniran/
[۳]http://www.daneshmandonline.ir/About.aspx
[۴]بهتازگی تلاشهایی در این جهت در جامعهشناسی هم آغاز شده است که از بهترین نمونههایش سایت The Society Pages (http://thesocietypages.org/) و سایت و نشریۀ Contexts (http://contexts.org/) است.
[۵]representativeness
[۶]relevancy
[۷]یکی از نکات مغفول و شایان توجه بسیار در این یادداشت این است که چنین کنارهگیریای از دولت با چه هدفی باید صورت گیرد؟ و پرسش دوم اینکه چگونه؟ بیتردید جریان موسوم به لیبرتاریانیسم هم داعیهدار همین کنارهگیری از دولت است. اما باید توجه داشت که مسئلۀ لیبرتارینها رفع موانع انباشت سرمایه است، اما راهی که در این مقاله پیش پای جامعهشناسی گذاشته شده است رفع موانع بر سر راه توزیع ثروت است. و البته که ثروتی که قرار است توزیع شود باید تولید هم بشود، اما نه به نحوی که لیبرتارینها مدافع آناند، یعنی با شیوۀ تولید سرمایهداری، که در آن پول بدل به سرمایه میشود (برای شرح فرایند تبدیل شدن پول به سرمایه ن.ک. مارکس، ۱۳۸۶: ۱۷۷-۱۸۶). اینجاست که به هر حال پای بازار هم به میان میآید. بیتردید منطق بازار با منطق دولت متفاوت است. لوکاچ برایمان توضیح داده که تا پیش از سرمایهداری این دو در هم ادغام شده بودند و در آن زمان ما با نوعی سلطۀ سیاسی/اقتصادی سر و کار داشتیم. اما در دوران سرمایهداری دو نهاد دولت و بازار از هم تفکیک شدند و سلطه ماهیتی اقتصادی به خود گرفت. اما در وضعیت سرمایهداریِ متأخر این دو نهاد دوباره در هم ادغام شدهاند. حالا این ادغام شکلهای گوناگونی بهخود گرفته است: دولتهایی که از بازارها حمایت میکنند؛ بازارهایی که از دولتها حمایت میکنند؛ دولتهایی که با منطق بازار (منطق مبادله) عمل میکنند؛ بازارهایی که با منطق دولت (حق اعمال قدرت) عمل میکنند (در این خصوص ن.ک. صدیقی ۱۳۹۳a)
[۸]Mitchell(2006) روایت دیگری از جداییِ جامعه از دولت بهدست میدهد که مبتنی بر تکملهای بر روایتی فوکویی است که البته بهنظر میرسد میتوان آن را مکمل روایت هابرماسی دانست.
[۹]این بخش از یادداشت پیش از این در اینجا منتشر شده است: http://behrangsadighi.persianblog.ir/post/109/
[۱۰] به نظرم این یکی از دغدغههای اباذری هم هست و در صدیقی (۱۳۹۳b) دربارۀ آن توضیح دادهام.
[۱۱]برای شرح بیشتر این نکته ن.ک. صدیقی، ۱۳۹۰
[۱۲] که البته نگارنده در این خصوص نه به عوامل درونآکادمیک خوشبین است نه به نهادهای مدنیِ موجود.
منابع
اباذری، یوسف (۱۳۹۴). «جامعهشناسی و دشمناناش: سخنرانی یوسف اباذری در همایش هشت دهه علوم اجتماعی ایران». روزنامه اعتماد، ۹ اردیبهشت ۱۳۹۴، سال دوازدهم، شماره ۳۲۳۲، ص ۸
اباذری، یوسف (۱۳۸۲). «حل مسئله».نامهی علوم اجتماعی، ۲۱: ۳۰۳-۳۱۸
باومن، زیگموند (۱۳۸۴). اشارتهای پستمدرنیته. ترجمهی حسن چاووشیان. تهران: ققنوس
دورکم، امیل (۱۳۵۵). قواعد روش جامعهشناسی. ترجمهی علیمحمد کاردان. تهران: دانشگاه تهران
سلامت، حسام و مهسا اسداللهنژاد ().«علوم اجتماعی در ایران: از تثبیت تا افول». http://problematica-archive.com/socialsciencesiniran/
سیدمن، استیون (۱۳۸۶). «نسبی کردن جامعهشناسی: چالش مطالعات فرهنگی». ترجمهی جمال محمدی درمطالعات فرهنگی: دیدگاهها و مناقشات، گزینش و ویرایش محمد رضایی. تهران: سازمان انتشارات جهاد دانشگاهی واحد تهران
صدیقی، بهرنگ (۱۳۹۳a). «مردمان میدان، نوارهایی که هم پا داشتند هم هدف». اندیشه پویا، ۲۳: ۷۷-۷۹
صدیقی، بهرنگ (۱۳۹۰). «در دفاع از جامعهشناسی ایران: سیاست عرضه بهجای سیاست تولید».
صدیقی، بهرنگ ().«قصهی پژوهشهای جامعهشناختی و نوید جامعهشناسی مردممدار».
صدیقی، بهرنگ (در دست نگارش). «سرگیجهی تئوریک در جامعهشناسی: ریشهها و مواجههها».
طلوعی، وحید (۱۳۹۰). «روایتی از جامعهشناسی در ایران». تز دکترا. دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران
کرایب، یان (۱۳۸۲). نظریهی اجتماعی کلاسیک: مقدمهای بر اندیشه مارکس، وبر، دورکیم، زیمل. ترجمهی شهناز مسمیپرست. تهران: آگاه
مارکس، کارل (۱۳۸۶). سرمایه، جلد اول. ترجمهی حسن مرتضوی. تهران: آگاه
وبسایت مجلهی دانشمند http://www.daneshmandonline.ir/About.aspx
هابرماس، یورگن (۱۳۸۱). «سیطرهی عمومی». ترجمهی هاله لاجوردی. ارغنون، ۲۰: ۲۶۵-۲۷۸
هابرماس، یورگن (۱۳۸۴). دگرگونی ساختاری در حوزهی عمومی. ترجمهی جمال محمدی. تهران: افکار