بوردیو در پیشگفتاری که بر چاپ انگلیسی انسان دانشگاهی نوشته است، دربارهی جنجالهایی که این کتاب بهپا کرده است، به این واقعیت مهم اشاره میکند که طبقهبندی کنندهی اعظم، یعنی انسان دانشگاهی، این موضوع را برنمیتابد که خودش در تور طبقهبندیهای خودساختهاش گرفتار شود (بوردیو، ۱۹۸۸:xi). او اساساً خوشحال نمیشود که چیزهایی که خودش در مورد دیگران بازگو میکند را در مورد او بگویند. آکادمیسینها نمیخواهند که بخشی از نظم تاریخیای که در مورد آن صبحت میکنند، باشند، درست مثل پزشکی که نمیخواهد بیمار شود و بمیرد. بوردیو معتقد است که انسان دانشگاهی
کسانی را که معمولا عینیسازی میکنند، عینیسازی میکند؛ از خلال عصیانی که بهصورت نوعی خیانت انجام میشود، ساختار عینی خردهجهان اجتماعیای که محقق خودش به آن تعلق دارد را برملا میکند و از آن پرده برمیدارد، یعنی از ساختارهای فضای موقعیتهایی که مواضع آکادمیک و سیاسی آکادمیای پاریسی را تعین میبخشند (بوردیو: ۱۳۹۶: ۲۶).
این جنجالها در حول و حوش این کتاب را، بوردیو با اشاره به رمانی از دیوید گارنت[۱]، مردی در باغ وحش، از جهت رویکردی که در انسان دانشگاهی اتخاذ کرده است، معنادارتر میکند. رمان داستان مرد جوانی را بازگو میکند که در هنگام بازدید از باغ وحش، با دوستدخترش دعوا میکند و در اوج ناراحتی نامهای به مدیر باغ وحش مینویسد و به او پستانداری را پیشنهاد میکند که جایش در باغ وحش خالی است: خودش. پس او را در قفسی در کنار شامپانزه قرار میدهند، به همراه تابلویی که روی آن نوشته شده است: هوموساپینس. انسان. این نمونه، متولد اسکاتلند است و بهوسیلهی جان کرومارتیه به باغ وحش معرفی شده است. از بازدیدکنندگان محترم تقاضا میشود که این انسان را با اظهارات شخصی تحریک نکنند. بوردیو سپس اشاره میکند که باید او نیز چنین هشداری را روی جلد کتابش میگذاشت تا حداقل از برخی از اظهارات شخصی که چندان محبتآمیز نیز نیستند، جلوگیری میکرد (بوردیو، ۱۹۸۸: xi).
من نیز احتمالا باید چنین نوشتهای را در صفحهی نخست پایاننامهام مینوشتم تا از لغو شدن جلسهی دفاع توسط استاد داور پایاننامه جلوگیری میکردم. پایاننامهی کارشناسی ارشد من با عنوان: «انسان دانشگاهی ایرانی: تبیین دگرآیینی میدان جامعهشناسی در ایران» درست در روز دفاع، یا دقیقتر، دقایقی مانده به آغاز شروع جلسهی دفاع از سوی دکتر ناصر فکوهی غیرقابل دفاع تشخیص داده شد. فارغ از هر ایراد محتواییای که شاید بهدرستی بتوان به پایاننامهی من گرفت، دکتر فکوهی، بدون اشاره به آنها، صرفاً بر این موضع پافشاری میکرد که من، بهعنوان یک دانشجوی کارشناسی ارشد، “مشروعیت” پژوهش بر روی جامعهشناسی و جامعهشناسان و طبقهبندی کردن آنها را ندارم. بهنظر ایشان، حتی اگر جامعهشناسی خودش، ابزارهای مفهومی این کار را به دانشجو بدهد، دانشجو به لحاظ اخلاقی این حق را ندارد که از آنها بر علیه جامعهشناسان و در نقد آنها استفاده کند و بنابراین، ایشان حاضر نشدند که در جلسهی دفاع شرکت کنند و اجازه دهند که از چنین پژوهش نامشروعی، دفاع شود.
با این حال، من منشاء این اظهارنظر دکتر فکوهی را در شخصیت، منش و یا رویکرد ایشان جستجو نمیکنم و اتفاقا این واقعیت را که او با وجود ملاحظات جدیای که نسبت به کار من داشت، حاضر نشد در جلسهی دفاع شرکت کند را نشان از جدیت ایشان میدانم و شخصاً آن را ستایش میکنم. با این حال مسأله چیز دیگری است: جامعهشناسانی هم که ابژهی پژوهش من بودند حاضر به مصاحبه جهت پیشبرد این پژوهش نشدند. قرار مصاحبهی من با نمونهی جامعهشناسان پژوهشم به سرانجامی نرسید و فقط تعداد انگشتشماری حاضر به مصاحبه و پاسخ به سوالات من در مورد خودشان شدند و بقیه از همکاری سر باز زدند. البته دکتر فکوهی همین نکته را نیز دلیلی بر این میدانستند که بقیهی همکاران هم در این نکته با او همداستانند که یک دانشجو مشروعیت پژوهش بر روی جامعهشناسان را در قالب پایاننامهی کارشناسی ارشد ندارد. اما من این واقعیت را اینگونه میفهم که جامعهشناسان، نمیخواهند خودشان ابژهی موشکافیهای جامعهشناختی باشند و برای من، میزان بالای بیپاسخی برای انجام مصاحبه اینگونه قابل توجیه است که همانگونه که بوردیو هشدار داده بود، طبقهبندی کنندهی اعظم نمیخواهد که خودش مورد طبقهبندی قرار بگیرد. اطمینان من از این که پاسخندادن به سوالات مصاحبه ربطی به دانشجو بودنم ندارد از آنجا ناشی میشود که بوردیو نیز ـ که در زمان انجام پژوهشش در انسان دانشگاهی دانشجو نبوده است ـ در این امر کامیاب نمیشود. چنین رخدادی را، پیش از این بوردیو نیز هشدار داده بود. او به این نکته اشاره میکند که از قبل، پیشبینی میکرده است که پرسیدن سوالات از ابژهی مطالعهاش در انسان دانشگاهی واکنشهای خصمانهی را برمیانگیزد؛ به همین منظور، به مصاحبهی مستقیم متوسل نشده و صرفاً از اطلاعات عمومیشده و منتشرشده استفاده کرده است و مجبور بوده است که صحت و سقم هر اطلاعاتی را چندباره، از منابع محتلف بررسی کند (وکان، ۱۹۸۹: ۳۵).
مایلم به این نکته نیز، البته بهصورتی گذرا اشاره کنم که این بیپاسخی بالا، برای من در حکم نوعی نقطهی ارشمیدسی نیز بود که چگونه آکادمیسینها علیرغم اختلاف نظرهایشان در موضعگیریهای سیاسی، در این مورد، هیچ اختلاف نظر معناداری با یکدیگر ندارند و در دفاع از گروه استادی[۲] هماهنگ عمل میکنند و بنابراین، بهنظر میرسد که این مواضع سیاسی اساتید آکادمی نیست که موضع آنها را در قبال امور مربوط به آکادمی متعین میکند و برای پیشبینی موضع اساتید در قبال امور مربوط به گروه استادی در آکادمی، نمیتوان به سابقه و موضعگیریهای سیاسی آنها رجوع کرد.
دکتر فکوهی پایاننامهی من را با جستاری که نهال نفیسی (نفیسی، ۲۰۱۸) در بخش ویژهی «انسانشناسیهای جهان» در ژورنال American Anthropologist به چاپ رسانده است مقایسه میکردند. ایشان البته اشاره کردند که با ژورنال آمریکایی مکاتبه کرده و آنها را بهنوعی مواخذه کردهاند که چرا چنین متنی باید در آن ژورنال منتشر شود. من این طرف و آن طرف، زمزمههایی نیز شنیدهایم که گروهی از اساتید بهدنبال جمعآوری امضا و شکایت از دکتر نفیسی بودهاند. هرچه هست، مواجهه با جستار نفیسی این نکته را بر من عیانتر کرد که مسأله، دانشجو بودن یا نبودن نیست؛ مسأله این است که کسی نباید به این گروه طبقهبندیکننده، خیانت کند یا اینکه در مقام صحبت در مورد آنها بربیاید. با این حال، شاید نفیسی هم برای جلوگیری از گرفتار شدن در دام این «اظهارات شخصی» باید اعلامیهای را در ابتدای متنش میآورد. هرچه هست، مواجههی دکتر فکوهی با کار من (و احتمالاً با جستار نفیسی) بهتعبیر بوردیو، دفاع از گروه استادی است.
«انسان دانشگاهی ایرانی» بینسبت با ۷ سال تجربهی دانشجویی من در دانشگاه تهران نیست. تجربهی ۷ سالهی دانشجویی در جامعهشناسی و سرخوردگی مداومی که این تجربهی تحصیلی برای من در پی داشته است، باعث شد تا برای مواجهه با وضعیت موجود جامعهشناسی در ایران، اساتید را ابژهی این پژوهش قرار دهم. میتوانستم دانشجویان و یا هر گروه دیگری را ابژهی بررسی قرار دهم، اما سرخوردگیهای ناشی از تجربهی سالهای دانشجویی در جامعهشناسی من را بر آن داشت تا این سرخوردگیها ـ که گاهی اوقات به قالب خشم درمیآمد ـ را به کمک ابزاری که جامعهشناسی در اختیار من قرار میدهد به سمت بازیگران کلیدی آموزش جامعهشناسی روانه کنم. با این همه، انتخاب ابژهی ویژهی این پژوهش، یعنی اساتید دانشگاه، هرچقدر از جانب گروه دانشجویان پذیرفتنی باشد، طبیعی است که جنجالهایی را از جانب گروه اساتید برانگیزد؛ جنجالهایی که حتی اگر صورت بحثهای روششناسانه و علمی را نیز به خود بگیرد، نمیتوان این واقعیت را نادیده گرفت که برای گروه استادان دشوار است که از سوی دانشجویان مورد بررسی قرار بگیرند و دانشجویان آنها را طبقهبندی کنند و در این طرف و آن طرف میدان قرار بدهند. طبعاً انتقاداتی جدی به دانشجویان جامعهشناسی وارد است و میتوان آنها را و سهم آنها را در جامعهشناسی در ایران مورد بررسی قرار داد؛ اینکه دانشجویان چه کردهاند و تا چه حد بر سطح علمی جامعهشناسی در ایران افزودهاند. با این حال اگر پژوهشهایی از این دست، از سوی دانشجویان، خود دانشجویان را ابژهی نقادی قرار نمیدهد، ربطی به نداشتن جسارت و مواردی مثل آن ندارد؛ پوزیشن ساختاری دانشجویان و تجربهی فرودستی آنها نسبت به اساتید جامعهشناسی، خودانتقادی را برای آنها بیمعنا میکند و ابژهکردن دانشجویان به جای اساتید در یک پژوهش دانشجویی، آنهم درست زمانی که رابطهی استاد ـ دانشجو که به رابطه در کلاس درس ختم میشود و وضعیتی شبه آنتاگونیستی دارد، از سوی دانشجویان پذیرفتنی نیست. با این همه، معنای این حرفها این نیست که من در کارم به حقیقت اشخاص در مقام اساتید پرداختهام، بلکه آنها را در مقام نیرویی در میدان مورد بررسی قرار میدهم که عملهای آنها نیز توسط ساختارهای ساختاردهنده به معنای بوردیویی کلمه متعین شده است و ربطی به اشخاص حقیقی ندارد.
شاید چنین اعترافاتی، چندان رایج نباشد و برخی نیز آن را در تضاد با آرمان عینیت و آرمان بیطرفی بدانند، اما درست برعکس، این جامعهشناسانهترین شیوهی عینیسازی است؛ یعنی عینیسازی خودِ محقق و عینیسازی رابطهاش با ابژهی تحقیق؛ عینیسازیای که بوردیو آن را پیشنیاز هر کار جامعهشناسانهای میداند. در واقع، از نظر بوردیو، یکی از مهمترین منابع خطا در علوم اجتماعی، ناشی از همین رابطهی کنترلنشدهی سوژه با ابژه است؛ خطایی که اولین قدم برای مواجهه با آن، شناخت این رابطه است. بوردیو اشاره میکند که بسیاری از محققان علوم اجتماعی نمیدانند که آنچه گفتمانهای بهظاهر علمیشان دربارهی آن صحبت میکند، نه ابژهی محض، که رابطهای است که آنها با ابژه برقرار کردهاند. او ضمن مصاحبهاش با لوییک وکان با ناراحتی از این واقعیت صحبت میکند که جامعهشناسان، که پیشهی آنها علیالقاعده عینیتبخشی به جهان اجتماعی است، به ندرت قادرند که خودشان را عینی کنند و این موضوع را دریابند که آنها در مورد کینتوزی، حسادت، نفرت، خواستهها و علاقمندیها و بهطور کلی گسترهای از تجربهها و احساسات آنالیزنشدهی خود نسبت به جهان اجتماعی حرف میزنند، نه خود جهان اجتماعی (وکان، ۱۹۸۹: ۳۳). مقصود بوردیو از این عینیتبخشی، چیزی عمیقتر از نشاندن جامعهشناس در زمینهی تاریخی خودش است، حرفی که بهوفور از جامعهشناسان شنیدهایم. اما معمولا جامعهشناسان، با استفاده از این اصطلاحات، صرفاً بهگونهای سطحی به خاستگاه طبقاتی یا جنسیت پژوهشگر اشاره میکنند و به همین نکته بسنده میکنند؛ در حالی که از آن مهمتر، بوردیو در پی عینیتبخشی به پوزیشنی است که محقق در میدان اجتماعی اشغال کرده است (همان)؛ به اینکه محقق بداند که از چه جایگاهی در میدان، در مورد ابژهی موجود در میدان حرف میزند؛ مثلا جایگاه دانشجویی که در مورد اساتیدش حرف میزند و آکنده از تجارب و احساسات فراوان از مواجهه با آنهاست.
این، حقیقیترین نوع بازاندیشی جامعهشناسانهای است که یک جامعهشناس میتواند آن را بهکار بگیرد. یک جامعهشناسی بازاندیش از نظر بوردیو، از همین “قوممداری دانشمند” جدا شده و میکوشد که چیزهایی را که به درک او از ابژهاش رخنه کردهاند نادیده نگیرد؛ رخنهای که ناشی از این حقیقت است که محقق، ابژهاش نیست و از دور و از بیرون به ابژهاش مینگرد. نتیجهی این بازاندیشی عینیتبخش، دانش تئوریک ما را بیاعتبار نمیکند، بلکه به ما محدودیتهایش را خاطرنشان میکند؛ بخش مهمی از یک دانش تئوریک همین است، این که به ما بگوید که شرایطی که طی آن، تئوری پدید آمده است، ربطی به عمل[۳] ندارد (همان: ۳۴) و ناشی از رابطهی خاصی است که سوژه با ابژهی مورد مطالعهاش دارد و شناختن این بخش از هر دانش تئوریکی، تفکیک آن را از نظرات خالصاً علمی موجود در تئوری، آسانتر میکند؛ هرچند که نباید اینگونه نتیجهگیری کرد که این عینیتبخشی گزینهای برای محقق اجتماعی است، بلکه ضرورت او برای بهدست دادن دانشی معتبر در مورد جهان اجتماعی است. با این همه، بوردیو تأکید میکند که سروکار ما در اینجا با «شخص» جامعهشناس و اطلاعات زندگینامهنگارانهی مرتبط با حیات شخصی او نیست، همانگونه که این شیوه از بازاندیشی، ربطی به تحلیل روح کلی حاکم بر یک دورهی فکری[۴] نیز ندارد و با خودشیفتگی و خودنماییای که با مشاهدهکردن نوشتههای مشاهدهکننده در کار برخی از انسانشناسان آمریکایی رایج است نیز متفاوت است؛ این عینیتبخشی بیش از هرچیز، به پوزیشنی که فرد در میدان اجتماعی اشغال کرده است اهمیت میدهد (همان: ۳۵):
مرادم از «عینیتبخشی مشارکتی»، عینیتبخشی به سوژهی عینیتبخش، یا سوژهی تحلیلکننده ـ کوتاه سخن، عینیتبخشی به خود محقق ـ است. کسی ممکن است این برداشت نادرست را داشته باشد که ارجاع من به رفتاری است که بیش از یک دهه قبل، انسانشناسان خاصی، بهویژه در آنسوی اقیانوس اطلس، آن را به مد روز تبدیل کرده بودند که عبارت بود از مشاهدهکردنِ مشاهدهکردنِ فرد، مشاهدهکردن مشاهدهگر در عمل مشاهده کردنش یا پیاده کردن مشاهداتش، از خلال رجوع به کار میدانی، رجوع به رابطه با اطلاعرسانان وی و در نهایت اما از همه مهمتر، رجوع به روایت تمام این تجربههایی که در بیشتر مواقع به نتیجهای بسیار مأیوسکننده منجر میشود که تمام آنچه در تحلیل نهایی هست، چیزی جز گفتمان، متن یا بدتر از آن، پیشامتن برای متن نیست. […] اما حتی نه این کافی است که «تجربه زیسته» سوژهی آگاه توصیف شود که همان خاصبودگیهای زندگینامهای محقق است و نه روح کلی حاکم بر یک دوره که الهامبخش کار اوست […] و نه آنگونه که روشمردمنگاران[۵] عمل میکنند، تئوریهای عامیانهای که عاملان خرج اعمالشان میکنند کشف شود (بوردیو، ۱۳۹۶: ۲۳-۲۱).
کوتاهسخن، در هر نوعی از پژوهش جامعهشناسانه، شناخت پوزیشن محقق در میدان اجتماعی، و رابطهای که محقق بر اساس این پوزیشن با ابژهاش برقرار میکند، نه در تضاد با عینیت، که خود جامعهشناسانهترین نوع عینیسازی بازاندیشانه است و کمک میکند تا نظرات خالصاً علمی پژوهش، از تجارب و احساسات آنالیزنشدهی محقق نسبت به ابژهاش، قابل بازشناسی شود؛ تجارب و احساساتی که لاجرم در کار من نیز رخنه کرده است و اساساً انتخاب ابژهی خاص پژوهشم ناشی از همین تجارب و احساسات است. با این همه، ابژهی کار من نباید با خوانشی از طرف خواننده مواجه شود که طی آن، مدام در جستوجوی اشخاص حقیقی یا حقیقت اشخاص باشد. ابژهی پژوهش من را نباید اشخاصی دانست که مستقیما و در دنیای بیرونی، موجودند؛ بلکه اینان صرفاً در شبکهی روابط متقابل با سایر نیروهای میدان وجود دارند؛ روابطی که لزوماً برساختهی مطالعهی علمی هستند و به راحتی نیز در دسترس شهود عادی قرار نمیگیرند. با این حال، دور از ذهن نبود که انسان دانشگاهی آن را برنتابد. انسان دانشگاهی، که خودش، طبقهبندی کنندهی اعظم است و پدیدههای مختلف را به اعدادی در جداول، و نقطههایی روی نمودار تبدیل میکند، اکنون خودش مورد طبقهبندی قرار میگیرد و به نقطهای روی نموداری بدل میشود.
منابع:
- Bourdieu, Pierre (1988): Homo Academicus, transl. by Peter Collier, Stanford, Stanford University Press
- Naficy, Nahal (2018): ‘From Rice University to the University of Tehran: Reflections on Working as an American-Trained Anthropologist in Iran’ in American Anthropologist, Vol. 120, issue 1, pp. 137-142
- Wacquant, Loic J. D. (1989): ‘Towards a Reflexive Sociology: A Workshop with Pierre Bourdieu’ in Sociological Theory, Vol. 7, No. 1, pp 26-63
- بوردیو، پییر (۱۳۹۶): «عینیتبخشی مشارکتی»، ترجمهی مسلم قماشلویان، در پروبلماتیکا: http://problematica-archive.com/participant-objectivation/
پانوشتها:
[۱] -David Garnett
[۲] – Professorial Corps
[۳] – Practice
[۴] – Intellectual Zeitgiest
[۵] – ethnomethodologists