توضیح پروبلماتیکا: یادداشت پیش رو، متنی است از مترجمان کتاب «ماکیاولی و ما» اثر لویی آلتوسر ، در پاسخ به نقدی از سید جواد طباطبایی بر ترجمۀ کتاب مزبور، که پیشتر در شمارۀ یازدهم مجلۀ «سیاستنامه» منتشر شده است. مستقل از هرگونه رد یا تأییدی، پروبلماتیکا آمادگی خود را برای انتشار هر شکلی از گفتگو، له یا علیه مفاد این متن، اعلام میکند.
…
آقای سید جواد طباطبایی در ادامۀ نقد پیشین خود، این بار سر وقت کتاب «ماکیاولی و ما» رفته است و سعی کرده با تکیه بر نشان دادن دلایل نادرستی یک مفهوم کلیدی در فلسفۀ آلتوسر نشان دهد که نه فقط ترجمۀ اثر مزبور «ترجمۀ بدی» است بلکه مترجمان چیزی از فلسفۀ آلتوسر نمیفهمند و به تعبیر ایشان از روی «خیالات و تفنن» دست به ترجمه زدهاند. البته نوشتار طولانی وی با یادی از مجادلات پیشین علیه برخی از نویسندگان و مترجمان دیگر (از کریم مجتهدی و خشایار دیهیمی تا حسین بشریه و باقر پرهام) آغاز میشود و جابهجا شاهد بحثهای پراکندهای دربارۀ بیوگرافی ماکیاولی، آلتوسر، کلود لفور و … نیز هستیم. اما چنانکه از عنوان نوشتار وی برمیآید بحث اصلی به اتکای نشان دادن نادرستی ترجمۀ مفهوم کلیدی “conjuncture“، که ما آن را به «اتصال» برگرداندهایم، پیش میرود.
نظر به اینکه در پاسخ پیشین به نقد برخی از ترفندهای رتوریک همیشگی منتقد گرامی، از قبیل توهین و اهانت به دیگران، تحقیر دانش آنها، فخرفروشی آشکار و بالیدن به آن، توصیه به خمیرکردن آثار دیگران، پیش کشیدن مسائل و خاطرات شخصی در مقام بخشی از استدلال و غیره پرداختیم، ترجیح میدهیم از تکرار مکررات که نه اثری در وی دارد و نه مخاطب را از نکتهای نادانستی آگاه میسازد پرهیز کنیم و اهانتها و زخمزبانهای وی را نادیده بگیریم. چرا که آخرالامر اقدامات و ایدههای، به تعبیر دلوز، سمّیِ بدن و ذهنی چنین فرورفته در انفعالات اندوهناک بسی بیش از دیگران خود بدن و ذهن مزبور را همدم و قرین اندوه، ناتوانی و انفعال میکند.
اما پیش از پاسخ به نقد اصلی طباطبایی، ذکر نکتهای مختصر خالی از فایده نیست. طباطبایی در ذکر خاطرۀ ماجرای مجادلۀ خویش و کریم مجتهدی میگوید، «هر بازتاب شرطی که عارض من شده باشد، مانع از درست بودن انتقادهای من نیست. دلیل این هم همان نامۀ نویسنده است که در آن به هیچ یک از ایرادهای من پاسخی نداده است. با کمال تأسف، “این سکوت علامت رضاست”، حتی اگر صورت خود را با سیلی سرخ نگه داریم و سکوت خودمان را علامت رضا ندانیم.» بیتردید استدلال وی استدلالی است منطقی و بحق. وقتی در مجادلهای یکی از طرفین به استدلالهای مشخص طرف دیگر پاسخی نمیدهد فرض بر پذیرش آنهاست. اما آیا طباطبایی موافق است که همین معیار را دربارۀ خود وی به کار بگیریم؟ ما در پاسخ پیشین پذیرفتیم که قید زمان of late را در ص ۶۹ کتاب به اشتباه به جای اخیراً به دیر زمانی ترجمه کردهایم؛ یعنی نکتهای که وی در این نوشتار نیز به اتکای آن حکم به بد بودن ترجمۀ «دموکراسی علیه دولت» میدهد (و بر این داعیۀ کاذب هم اصرار میورزد که قید مذکور در صفحۀ اول آمده است!). آیا میتوان به همین منوال فرض بگیریم که همۀ نقدهای ما بر وی مورد رضایت و پذیرش منتقد گرامی است، زیرا وی در مطلب اخیر هیچ پاسخی به هیچکدام از آنها نمیدهد. مواردی همچون سبک زبانی آشفته و پر از خطا، بیاطلاعی کامل از گرایش سیاسی ابنسور و هدف وی از نگارش کتاب دموکراسی علیه دولت، بیاطلاعی از وجود پیشگفتاری جامع و مبسوط دربارۀ ابنسور در ترجمۀ فارسی، فهم وارونه از پروبلماتیک اصلی ابنسور در کتاب مزبور یعنی بحث بر سر چگونگی «حفظ تنش دموکراسی علیه دولت» (و نه تلاش برای «رفع تعارض میان دولت و دموکراسی»)، نسبت دادن نادرست آنارشیسم به ابنسور و …
چنانکه در پاسخ قبلی نیز گفتیم، از منظر اسپینوزیستیِ آلتوسر، اهمیت یک ایده را میتوان در واکنشهایی که برمیانگیزد تشخیص داد، در حملاتی که بدان میشود و دشنامها و اتهامهایی که نثارش میگردد. از همین رو، بهراستی باور داریم نفسِ اینکه یکی از مهمترین نظریهپردازان اقتدارگرایی، شوونیسم و توتالیتریسم(۱) چنین مجدانه، پیگیرانه، و با وسواس کمر به حمله به پروژۀ «مواجهه با ماکیاولی و اسپینوزا» بسته، بسی بیش از آنچه در بادی امر میپنداشتیم خبر از اثرگذاری پروژه و رسیدن نامه به دست گیرندههای بالقوۀ آن میدهد.
اما برویم سراغ آن «یک کلمه».
سید جواد طباطبایی برای بیاعتبار کردن ترجمۀ اثر آلتوسر، وزن اصلی بحث خویش را به ترجمۀ مفهوم conjuncture سوار کرده است. در همین راستا، وی پس از نقد، و در اصل تمسخر برگردان ما («اتصال»)، میگوید، «اصطلاح conjunctureکلمۀ لاتینیتبار فرانسه است که در زبان فرانسه، برابر تعریف لاروس، به معنای «موقعیتی است که از مجموعۀ عاملهای معیّن ناشی میشود”.» بسیار عالی! اولین پرسش ما این است که ترجمۀ اصطلاح مزبور به «اتصال»، چنانکه در پاسخ پیشین گفتیم، بهمثابه «اقترانی از نیروها و روندهای مختلف» چه ایرادی دارد؟ «موقعیتی که ناشی از عاملهای مختلف است» و «نقطهای که حلقۀ اتصال نیروها و روندهای مختلف است» چه تفاوتی با هم دارند که ترجمۀ اصطلاح مزبور را نادرست مینمایاند و دستمایۀ حملات شدید و هیستریک منتقد مزبور میشود؟
طباطبایی در ادامه میگوید «تا جایی که من میدانم صورت انگلیسیشدۀ conjuncture ــ یعنی اصطلاح رایجی در انگلیسی نیست و در بسیاری از فرهنگهایی که من در اختیار داشتهام نیامده است.» و در همینجا به دیکشنری آکسفورد ارجاع میدهد. سوای اشکال اساسی جملۀ فوق به لحاظ ادبی، آنچه جای شگفتی است این ادعاست که اصطلاح conjuncture در انگلیسی وجود ندارد! در حالی که اگر به همان دیکشنری آکسفورد رجوع کنیم میبینیم که در توضیح conjuncture آورده است: «منشاء conjuncture : اوایل سدۀ هفدهم: از ریشۀ پیوند (conjunction)، با جایگزینی پسوند، تحت نفوذ اصطلاح فرانسوی مهجور conjuncture، از ریشۀ اصطلاح ایتالیایی congiuntura ، بر مبنای اصطلاح لاتینی conjungere که به معنای “به هم پیوستن” است.»(۲) با این حساب، بحث در همینجا پیش از آنکه بهدرستی آغاز شود به پایان میرسد. منتقد ما در همان زمینی زمینگیر میشود که همۀ قوایاش را در آن مستقر ساخته است. اما بیایید پیشتر برویم و بازی را ادامه دهیم تا ببینیم آیا از این جنگ مغلوبه میتوان غنایم بیشتری به دست آورد؟
استدلال اصلی طباطبایی، به اتکای بحث از ترجمۀ غلط conjuncture و نفهمیدن معنای این مفهوم کلیدی، آن است که ما غرض آلتوسر را نفهمیدهایم و لذا برخلاف داعیۀ وی به عوض گسست (یا «انفصال»)، conjuncture را به معنای وصل شدن فهمیدهایم. طباطبایی به سیاق مألوف خود با ذکر صعوبتهای دهشتناک درک آلتوسر، «لزوم حضور فیزیکی در محضر اساتید» برای فهم «غرض» ایشان، و «بیاطلاعی مترجمان از اینکه چه چیزی را ترجمه کردهاند»، مدعی است که «فهم همۀ تفسیر او از ماکیاولی منوط به فهم این مفهوم جدیدی است که او وارد کرده و بسط داده است». بسیار خوب! ما از خیر بسیاری از داعیهها و متلکها و مزهپرانیهای وی میگذریم و از خود وی تبعیت میکنیم و میخواهیم نشان دهیم چه کسی این مفهوم جدید را که فهم کل تفسیر آلتوسر متکی بدان است فهمیده و چه کسی «خوانندگان را دنبال نخود سیاه» فرستاده است، «نفهمیده» ماجرا چیست و نوشتههایش لایق خمیر شدن؟
دیدیم که طباطبایی بهترین منبعی که برای به دست دادن معنایی از اصطلاح conjuncture عنوان میکند فرهنگ لغت لاروس و فرهنگ دو زبانۀ روبر ـ کالینز است. و در نهایت به این نتیجه میرسد که ادعای ما دربارۀ درستی ترجمۀ conjuncture به «اتصال»، «گزافهای بیش نیست، زیرا در زبان فرانسه، زبان آلتوسر، conjuncture به معنای “اتصال” نیامده و آلتوسر هم به اندازۀ کافی اندیشمند دقیقنویسی بود که کلمات را در غیر ما وُضِع لَه به کار نبرد.»
تصور میکنیم بهترین کار، به عوض رجوع به فرهنگ لغت و تکرار ادعای خویش در مقام حجت، رفتن به سراغ خود متون مربوط به آلتوسر است، تا نشان دهیم متاسفانه طباطبایی نهفقط فرهنگ لغت در دسترس خودش را خوب نخوانده، بلکه بدتر از آن باز هم یا از ایدههای متفکر مورد بحث بیخبر است یا آنها را وارونه میفهمد. نخست از وارن مونتاگ، یکی از برجستهترین شارحان معاصر آلتوسر، استاد تمام دانشگاه اکسیدنتال کالج، و نویسندۀ کتب و مقالات بسیار در حوزۀ آلتوسرپژوهی، ارجاع میآوریم.
مونتاگ در مصاحبهای با عنوان «ارزیابی مجدد میراث لویی آلتوسر در صدمین سالگرد وی»، conjuncture را چنین تعریف میکند: «ترکیبی از عناصر متعارض و پراکندۀ گوناگون».(۳) اگر این تعریف را بپذیریم، روشن است که مراد از conjuncture چیزی نیست مگر نقطهای که انبوهی از عوامل و عناصر مختلف و متعارض را به هم گره میزند: «اتصال». اما شاید بهتر باشد به کتاب وی با نام لویی آلتوسر رجوع کنیم، جایی که وی در بحث از رد قوانین تاریخی یا اجتماعی به نزد آلتوسر، سعی در تعریف یک historical conjuncture («اتصال تاریخی») دارد. در اینجا مونتاگ در میانۀ سخنش به نقل قولی از خود آلتوسر نیز متوسل میشود و مینویسد «باید تاریخ را همچون اتصال (conjuncture) درک کنیم، که به نوبۀ خودش “بر پیوند (conjunction) دلالت دارد، یعنی مواجهۀ تصادفی عناصری که تا حدی پیشاپیش موجودیت دارند، لیک همچنین تا حدی پیشبینیناپذیرند…” (Althusser 1994, 45-6)»(۴) در اینجا شاهدیم که نهفقط مونتاگ، که شاید منتقد گرامی میتوانست دلخوش به تشکیک در مرجعیت وی باشد، بلکه خود آلتوسر است که conjuncture را به معنای قسمی نقطۀ پیوندِ (conjunction) عوامل، عناصر و نیروها تعریف میکند.
اما بهترین کتابی که دربارۀ تفسیر آلتوسر از ماکیاولی در دست داریم بیتردید اثر ارزشمند متفکر معاصر فنلاندی میکو لاتینن است، با عنوان سیاست و تاریخ: ماتریالیسم تصادفی لویی آلتوسر. در این اثر لاتینن بارها به conjuncture به معنای «اتصال» ارجاع میدهد. برای مثال، وی در فصل اول کتاب جایی که مفاهیمی همچون مواجهه (rencontre) و پیوند (conjunction) را به بحث میگذارد، به ذکر یادداشتهایی از آلتوسر در سال ۱۹۶۶میپردازد. آلتوسر در آنجا مینویسد: «۱. نظریۀ مواجهه یا پیوند (= پیدایش) (مقایسه شود با اپیکور، کژروی تصادفی اتمها، clinamen، کورنو) شانس، غیره، شتاب، انعقاد. ۲. نظریۀ conjuncture (= ساختار) … فلسفه بهمثابه نظریۀ عمومی conjuncture (= conjunction)»(۵) با این حساب، میبینیم که نه فقط شارحان، بلکه این خود آلتوسر است که «در زبان فرانسه، یعنی زبان مادریاش»، اتفاقاً و دقیقاً آن «یک کلمۀ» مورد بحث را مترادف با «پیوند» به کار برده است!
آیا طباطبایی که سرتاسر بحثش از اهمیت درک «غرض» فیلسوفان برای ترجمۀ آنها داد سخن میراند، مترجمان را به «نفهمیدن فکر پیچیدۀ آلتوسر» متهم میکند، و فهم مفهوم، یا به تعبیر خود وی «کلمۀ» conjuncture، را کلید درک آلتوسر و تفسیر وی از ماکیاولی میداند، برای یکبار هم که شده حاضر است به جای فرار به جلو و اهانت به دیگران، بپذیرد که نه فقط «حضور فیزیکی»اش در محضر استاد از سر تفنن بوده بلکه آثار وی را نیز «جز به تفنن و از روی خیالات» تورق نکرده است؟ وگرنه چگونه فیلسوفان و شارحان معاصری که هیچ یک، طبق ادعای منتقد ما بخت «حضور فیزیکی در آن محافل» را نداشته، همگی برای تعریف مفهوم مهم مزبور به اثر مهم «در باب فلسفه» (Sur la philosophie) آلتوسر ارجاع میدهند اما وی، هرچند ناکام، دست به دامان فرهنگ لغات دمدستش میشود؟!
طباطبایی، در همین مقالۀ «فقط یک کلمه» و در بخش نقد خشایار دیهیمی، با طرح ایدهای بدیع و درخشان معتقد است که، «کسی میتواند انتظار داشته باشد که “آداب نقد” در مورد اثر او رعایت شود که خود “آداب ترجمه” را رعایت کرده باشد.» بر این اساس، و طبق حکم خود وی، اگر کسی، به زعم منتقد، آداب کاری را رعایت نکرده باشد، منتقد از رعایت هرگونه آداب رایج نقد رهاست و میتواند زبان به تمسخر و اهانت علیه وی بگشاید. پرسش ما از شخص ایشان این است که اگر کسی «آداب نقد» را رعایت نکرده باشد و در هر بار که وارد صحنه میشود بیش از پیش مخاطب را به تشکیک در دانش خویش تشویق میکند باید چگونه مورد برخورد قرار گیرد؟ آیا میتوان دربارۀ همان «حضور فیزیکی» در محافل مزبور نیز تردید روا داشت و آن را در زمرۀ افسانههای خودساختهای درآورد که در روزگاران پیشین منبع مشروعیت انتلکتوئلهای فرنگرفته بود؟ زیرا سوای اینکه، تنها انسان فهمیدۀ حوزۀ اندیشۀ سیاسی در تاریخ ایران معاصر تاکنون جز در محافل وطنی آفتابی نشده است و، برخلاف انبوه شارحان و فیلسوفان که در شرح و تفصیل «استاد» کتابها و مقالات بسیار نوشتهاند و مینویسند، در دیار خویش مشغول خاطرهگویی و ترساندن دیگران از رفتن به سراغ تفکر متفکران بزرگ به سبب «بیاطلاعی از زندگی خصوصی» آنها و محرومیت از «حضور فیزیکی» در محضر اساتید است. تنها فرزانۀ قوم که، در کمال تأسف، هر بار که بحثی درمیگیرد خودش عیان میسازد که جز ایرادات پیشپاافتاده و ملانقطی در تمامی مسائل اصلی و مفهومی از درک درسهای اصلی اساتید، از آلتوسر تا ابنسور، درمیماند.
آیا طباطبایی موافق است که خود همین امر بهترین سند «مملکت گل و بلبل» خواندن ولایت ماست؟ وگرنه بهراستی چگونه میتوان مدعی شاگردی آلتوسر شد و همزمان در مقام نظریهپرداز شوونیسم، اقتدارطلبی و توتالیتریسم فعالیت کرد؟ اگر وجود خللی در ترجمههای دیگران، چنانکه طباطبایی مدعی است، گواه زوال علم، دانشگاه، نشر، ترجمه، تفکر و همۀ چیز است، این تناقض بینظیر و عجیبوغریب نشانۀ چیست؟
طباطبایی که مترجمان را به سبب ترجمۀ «دموکراسی علیه دولت» ابنسور و «ماکیاولی و ما» آلتوسر مورد نوازش سخنان زهرآگین قرار میدهد و دست زدن به چنین کاری را نشانۀ نفهمیدن غرض آنها میداند (به رغم ستایش بیحد و حصر و شگفتانگیز آلتوسر از اثر کلود لفور در مقام استاد ابنسور و الهامبخش تفسیر وی از ماکیاولی)،(۶) دربارۀ میزان فهم کسی که از یک سو سنگ آلتوسر را به سینه میزند و از سوی دیگر با تمامی قوا در حال فحاشی و حملات هیستریک به هر کارورز تفکر انتقادی است، چه نظری دارد؟
جناب آقای سید جواد طباطبایی، گمان ندارم جز در همین، به تعبیر شما «مملکت گل و بلبل»، بتوان آلتوسریای را در سرتاسر کرۀ خاکی یافت که پروژۀ آلتوسر را به سطح نظریهپردازی در باب دولت مقتدر تحریف کرده و فروکاسته باشد، و با درز گرفتن (یا درنیافتن ایدههایی همچون «شقاق آغازین امر اجتماعی» یا «انباشت اولیۀ سیاسی») یک ابتکار نظری انتقادی را به دفاع و توجیه از دولتگرایی مبدل سازد. البته، بیشک این کار خودش میتواند ابتکاری بینظیر باشد که در صورت معرفی آن به جهان اندیشه میتواند، دستکم در قالب قسمی کمدی، برای طراح آن میزانی از جلب توجه را باعث شود.
یادداشتها
- مفاهیمی همچون «توتالیتریسم» و «شوونیسم» را نه بر مبنای تعاریف اسکولاستیک و درسنامهای آنها، بلکه بر اساس هستۀ درونماندگار و اصلی چنین رویکردهایی برای نامیدن آن چیزی به کار بردهام که سید جواد طباطبایی در مجادلات فکریاش بر سر فرهنگ، سیاست، و تاریخ از آن دفاع میکند. در استفاده از این مفاهیم باید اقدام درخشان و روشنیبخش اومبرتو اکو در کتاب فاشیسم ابدی را به خاطر داشته باشیم، جایی که وی در آن هشدار میدهد که نباید در بند تعاریف و تصاویر کلاسیک، و امروزه کلیشهای، از فاشیسم بمانیم. فاشیسم در مقام امری دائماً در تلاش برای عروج «میتواند تحت معصومانهترین چهرهها بازگردد.» یا موضع شلدون ولین در خصوص «توتالیتریسم وارونه»، که برخلاف توتالیتریسم کلاسیک، نه نیازی به پیشوا دارد و نه کنترل دولتی بر شرکتها و رژۀ پیراهن قهوهایها. اگر توتالیتریسم معاصر به زعم ولین به عوض رهبر کاریزماتیک در ید قدرت شرکتی و سرمایۀ مالی قرار دارد، و از دید فردریک لوردون به معنای تلاشی است برای ایجاد قسمی نظم تمامعیار سلطه، به نظر میرسد باید در هر اتصال تاریخی به طور انضمامی برای شناسایی جامعههای معاصر توتالیتریسم، شوونیسم، فاشیسم و … پا را از تعاریف پیشینی، ایستا و نابسندۀ کتب درسی فراتر گذاشت و نشان داد که در هر وضعیت مشخص این مفاهیم کلی در چه هیئت خاصی میتوانند رخ بنمایند. با توجه به طرفداری تمامعیار طباطبایی از دولت مقتدر و سیطرۀ مطلق آن بر عرصۀ فرهنگ (از نظارت حداکثری بر حوزۀ نشر کتب و قلمرو تفکر و تدریس در دانشگاهها تا توسل به خمیر کردن کتب نامطلوب و …) و همچنین برآشفتن وی در برابر هر نوعی از تجلی دیگریهای فرهنگی و زبانی، میتوان باب این بحث را گشود که تا چه میزان اندیشههای سیاسی وی درخور نامیدن بهمثابه نسخۀ معاصر و ایرانی اقتدارگرایی، توتالیتریسم، و شوونیسم است و چه میزان، چنانکه رایج است، صرفاً به منزلۀ نسخهای از «ناسیونالیسم محافظهکارانه».
- دیکشنری آنلاین آکسفورد، مدخل conjuncture:
https://en.oxforddictionaries.com/definition/conjuncture
۴. ۱۲ Montag, Warren, 2003, Louis Althusser, Palgrave, p
- Latinen, Mikko, 2011, Politics and Philosophy: Niccolò Machiavelli and Louis Althusser’s Aleatory Materialism, Historical Materialism, p. 4.
- آلتوسر، لویی، ۱۳۹۶، ماکیاولی و ما، ترجمۀ فؤاد حبیبی و امین کرمی، انتشارات اختران، ص ۴۵.
«پیش از آنکه عازم سفر پرخطر این جستار شویم، بسی مایلم که ادای احترامی درخور به رسالهای درباب ماکیاولی ابراز دارم که سه یا چهار سال پیش منتشر گردید: اثر آثار ماکیاولی (Le Travail de l’oeuvre Machiavel) از کلود لفور. زیرا هیچ تحلیل چنین تیزبینانه و هوشمندانهای را دربارۀ نویسندهای نمیشناسم که، از زمان نگارش آثارش، همواره مخاطبان خویش را غرق در حیرت کرده است. و اگرچه لفور از ارائۀ “تفسیری” دربارۀ آن آثار سر بازمیزند، من هیچ شرحی دربارۀ شهریار و گفتارها نمیشناسم که به این اندازه در راه فهم طرح ذهنی و سبک بیان ماکیاولی پیش رفته باشد ــ و اینکه [اثر مزبور] بهطرزی دلبخواهی در لفافۀ فلسفهای استعلایی به سبک مرلوپونتی پیچیده شده است نیز چندان اهمیت ندارد. اگر هر زمانی کاشف به عمل آید ــ در نتیجۀ پژوهشی با ظرافتی بیسابقه ــ که ماکیاولی برای چه کسی دست به قلم برده است، ما، در وهلۀ اول، این را مدیون کلود لفور هستیم. در نتیجه، به هیچوجه سر آن ندارم که به تکرار کردن، حتا با فاصلۀ، و یا تلخیص چیزی دست زنم که نقداً چنان به شایستگی انجام گرفته است.»