فضایی‌نوشتنِ شهر

دانلود پی‌دی‌اف

مرکزیت شهرها برای فهم جوامع تاریخی، فرضی است که اغلبِ شهرشناسان (Urbanists) آن را به ‌اشتراک‌ گذاشته‌اند؛ اما به‌ندرت در کار سایر تحلیلگران اجتماعی مشهود است. هنوز هم ممکن است تاریخ‌های معاصری نوشته یا تدوین شوند که در بهترین حالت، فصلی را به پدیده‌ی شهر اختصاص دهند. این شاید به این علت نباشد که سایر تحلیلگران اجتماعی کندذهن هستند، بلکه بیشتر به این خاطر است که شهرشناسان به‌صورت کلی استدلال کافی برای آن مرکزیت ارائه نکرده‌اند. در میان معدود افرادی که چنین استدلالی ارائه کرده‌اند، کار ادوارد سوجا به‌شکل ویژهای متمایز است. همان طور که در بحثی پیش‌تر درباره‌ی جنبه‌های کار او برجسته شد، سه‌گانه‌ی سوجا -جغرافیاهای پست‌مدرن (۱۹۸۹)، فضای سوم (۱۹۹۶)، پساکلان‌شهر (۲۰۰۰)- یک تلاش هیجان‌انگیز است که فوق‌العاده نوشته ‌شده و بصیرتی عالی، و بلند نظری و سخاوتی فزاینده را نسبت به طیف گسترده‌ای از کارها رهنمون می‌شود. (Catterall, ‘It All Came Together in New York? Urban Studies and the Present Crisis’, CITY, Vol.6, No.1, 2002)؛ اما بیش از این هم هست: این تلاش قسمی مفهوم‌پردازی مجدد از میدانی‌ست که با آن در ارتباط است و در بازآرایی تحلیل اجتماعی بین‌رشته‌ای و معاصر مشارکت می‌کند. این تلاش، همان ‌طور که مقدمه‌ی شخصی او در زیرْ جنبه‌های کلیدی کارش را نشان می‌دهد، شامل این موارد می‌شود: رد تقسیم‌بندی‌های دوتایی که برای مثال، رویکردهای مارکسیستی و پست‌مدرن را از هم جدا می‌کند؛ تأکید بر و اکتشاف مفهوم سینکیسم[۱] (Synekism) (محرک تجمیع شهری)، و مفهوم فضامندی الزامی پدیده‌ها‌ی شهری؛ و بازنگری مرتبط با تاریخ شهری -به‌طور غیرمنتظره‌ای برای کسانی که هنوز در حال کنارآمدن با چرخش فضایی هستند- (از جمله پیش‌درآمد ۵۰۰۰ سال «انقلاب شهری»، مضاف بر لزوم بازاندیشی در گزارش تصدیق‌شده‌ی آن).

***

من یک شهرشناس (Urbanist) توصیف شده‌ام. کلمه‌ای‌ که به‌طرز عجیبی آشنا است و هنوز هم در اغلب غلط‌یاب‌های املاییِ تحلیل‌گرِ واژگان، غیرقابل پذیرش است. شهرشناس در فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد فهرست شده، اما به‌مثابه‌ی هواخواه پاپ اوربان ششم (Pope Urban VI) یا راهبه‌ای از یک شاخه‌ی پور کلیرز (The Poor Clares) پیرو پاپ اوربان چهارم (Pope Urban IV) تعریف شده‌است. مطمئن هستم که من هیچ‌کدام نیستم. پس یک شهرشناس چه‌کسی است؟ تا آنجایی که می‌توانم بگویم، این اصطلاح اولین‌بار توسط مجله تایم بیش از بیست‌ سال پیش برای ارجاع به متخصص شهرها استفاده شد؛ هرچند برخلاف اغلبِ کلمه‌هایی با پسوند «ایست»، شامل پاپ‌های فوق‌الذکر، شهرشناس لزوماً به‌معنای مدافع مشتاق شهرها نبود، زیرا که بسیاری از به‌اصطلاح شهرشناس‌ها (لوئیس مامفورد به‌ ذهن می‌آید) در واقع از شهرها بیزارند و درباره‌ی زندگی شهری به‌طرزی منفی می‌نویسند؛ پس این اصطلاح در حالی وارد استعمال عرفی شده که از نظر انتقادیْ خنثی است. هرکسی که به‌طور خاص در مورد شهرها می‌نویسد، در نتیجه می‌تواند یک شهرشناس نامیده شود.

با‌این‌حال، شهرها و کردارهایِ «نوشتن شهر» طی بیست سال گذشته از چشم‌اندازهای چندگانه‌ای دستخوش تغییرات شدیدی شده‌اند. اول از همه، گسترش خارق‌العاده‌ای از علاقه‌مندی به شهرها وجود داشته که تقریباً هر رشته‌ی دانشگاهی را متأثر ساخته است. امروز زمینه‌ی مطالعات شهری گسترده‌تر از هر زمانی است؛ به‌طوری که به‌حد فزاینده‌ای همه‌ی ما شهرشناس هستیم. محرک این گسترش بین‌رشته‌ای، دگردیسی یا بازساختاریابی قابل توجهِ جهان مادی بوده‌است. می‌توان استدلال کرد که زندگی شهری طی چند دهه‌ی اخیر تقریباً به‌تمامی جهانی شده‌است، زیرا که اکنون شهرها به‌شیوه‌هایی دامنه‌شان را در مقیاس جهانی گسترش می‌دهند که هیچ‌وقت پیش از این تصور نشده‌است. اغلب جمعیت جهان، به‌‌یقین بیش از سه میلیارد انسان، نه تنها در شهرهای بزرگ زندگی می‌کنند، بلکه به‌سرعت به زمانی نزدیک می‌شویم که اکثریت انسان‌ها در تقریباً ۳۵۰  شهر-منطقه‌ی جهانی‌شده با بیش از یک میلیون ساکن زندگی خواهند کرد. اکتشاف ذات و جوهر «زندگی شهری در عصر جهانی‌شدن» -مایه‌ی اصلی کنفرانس دوبلین که بحث حاضر بر اساس آن بنا شده- نه تنها به زمینه‌ی دل‌بستگی دانشگاهی ویژه‌ای، بلکه به دریچه‌ای تحلیلی به‌سوی هر جنبه از وضعیت بشر معاصر در هر نقطه‌ای از کره‌ی زمین تبدیل شده‌است.

به‌پیش‌بردن جهانی‌شدن شهری، حاصل تکمیل بالفعلِ فرایندی بوده‌است که در اواخر قرن ۱۸ و به‌قابل ‌ملاحظه‌ترین ‌شکلْ، درست آن طرف دریای ایرلند در پساکلانشهرِ مُدِروزیِ منچستر شروع شد. اینجا همان چیزی آغاز شد که من آن را انقلاب شهری سوم نامیده‌ام؛ که با ظهور مبتکرانه‌ی سرمایه‌داری صنعتی قابل شناسایی است؛ و احتمالاً شهرمحورترین و شهری‌تولیدشده‌ترین[۲] شیوه‌ی تولیدی است که جهان تاکنون به خود دیده است. بر اساس محرک تجمیع شهری (جلوتر دراین‌باره بیشتر توضیح داده خواهد شد) و شکل‌گیری جامعه‌ی شهری صنعتی -و من بر روی این تقدم شهر تاکید می‌کنم- جرقه‌ی دور جدیدی از جهانی‌شدن زده شد که توسط دولت-ملت سرمایه‌داری سازمان‌دهی یافت، اما منوط بر سیستم‌هایِ گسترده‌ی شهرهایی بود که بنیان‌گذاران و سازندگان جامعه و فرهنگ صنعتیِ پیشرفته بودند. اولین جوامع و اقتصادهای شهریِ برجسته‌ی جهان در بدو امر در بریتانیا شکل گرفتند؛ جایی که جمعیت آن از بیش از ۸۰ درصد روستایی در سال ۱۷۵۰ به بیش از ۸۰ درصد شهری در سال ۱۹۰۰ تغییر یافت. این گونه‌ی جدیدِ جامعه‌ی سرمایه‌داری -که در آن اکثریت  قریب‌به‌اتفاق جمعیت در شهرها زندگی می‌کردند و توده‌ی مازاد اجتماعی، که جامعه را حفظ می‌کرد، در شهر تولید می‌شد- شروع به گسترش‌‌یافتن به دیگر مناطق کرد.

این انتشار سرمایه‌داریِ شهریِ صنعتی خصوصاً طی قرن نوزدهم و بخش اعظم قرن بیستم با ساخت قسمی تقسیم کلان‌فضایی کار و قدرت، در مقیاسی جهانی، تحمیل شد؛ چیزی که امانوئل والرشتاین نامِ سیستم جهانی را بر آن نهاد؛ سیستم جهانی بر فُرم‌هایِ پیشرفته‌ترِ شهرنشینی صنعتی تمرکز کرد که به‌طور آشنایی کشورهای هسته‌ای، یا جهان اول، یا شمال -ساده‌تر و از نظر جغرافیایی نادرست- نامیده شده‌است. تنها در سه دهه‌ی اخیر بوده که شهرنشینی صنعتی شروع به شکستن قابل توجهِ این تقسیم بزرگ کرده است و این کار را هم از طریق خلق فضاهای صنعتی‌ جدید در مکان‌هایی که هرگز پیش‌تر چنین صنعتی‌شده‌ نبوده‌اند، صورت داده‌است (شامل این سرزمین به‌اصطلاح سلتیک تایگر (Celtic Tiger)) و هم خُرده‌ساختارِ شهرنشینی صنعتی را به‌مثابه‌ی قسمی شیوه‌ی زندگی به هر گوشه‌ی مسکون جهان، از حوضه‌ی آمازون تا جنوبگان (Antarctica)، رانده‌است. درست همان طور که همه‌ی ما امروز می‌توانیم شهرشناس نامیده شویم، همچنین است که می‌توان گفت به‌میزان قابل توجهی هر نقطه‌ای از کره‌ی زمین حالا شهری‌ شده‌است.

با این وصف، من خودم را چه ‌نوع شهرشناسی قلمداد می‌کنم؟ با چه ‌شیوه‌ی خاصی شهر را می‌نویسم؟ اول از همه، من یک شهرشناس انتقادی هستم؛ بدین‌معنی که به همان ‌اندازه تحت‌تأثیر مکتب نظریه‌ی انتقادی فرانکفورت هستم که تحت‌تأثیر مکتب بوم‌شناسی شهری شیکاگو. همانند سایر متفکران انتقادی، من به ‌دنبال دانشی هستم که نه تنها دقیق، بلکه برای تغییر جهان به جایی بهتر سودمند باشد. من همچنین همان ‌قدر منطقه‌شناس هستم که شهرشناس. کاری که انجام می‌دهم، همان طور که عنوان فرعی کتاب اخیرم یعنی «پساکلان‌شهر» (Soja, 2000) نشان می‌دهد، می‌تواند مطالعات انتقادی شهرها و مناطق توصیف شود. هرچند که پسوند «ایست» را جدی می‌گیرم و آن را مدافع مزیت‌های شهرنشینی و منطقه‌نشینی می‌دانم، توجه تفسیری‌ام بر اثرات منفی‌ترِ جهانی‌شدن و اقتصاد نوین سرمایه‌داریِ منعطفْ متمرکز است؛ البته با این خوش‌بینی که می‌توان با این مشکلات به‌شکل مؤثری با اقدام هماهنگ سیاسی درگیر شد.

آیا من همچنین یک شهرشناس مارکسیست هستم؟ جواب به‌طور قطعی هم آری است و هم خیر. زمانی که تلاش می‌کنم تا بفهمم چگونه زندگی شهریْ اساساً سرمایه‌دارانه باقی مانده است، همچنان از مارکسیسم الهام می‌گیرم؛ یعنی وقتی که در حال اکتشاف زمان حاضر در تداوم سرسختانه‌اش با گذشته هستم. گرچه این رویکرد ممکن است بصیرت‌مندانه باشد، اما برای معنادارکردن زمان حاضر به‌شکل عملی و نظری کافی نیست؛ و همچنین به‌سرعت به آرزوهای برآورده‌نشده‌ی انقلابِ تام‌وتمام راه می‌برد. پس من با برجسته‌کردن اهمیتِ اینجا و اکنون، آنچه در جهان معاصر تازه و متفاوت است، و با استفاده از این فهم برای بازاندیشی و اصلاح تمام شناخت‌شناسی‌های تصدیق‌شده از ‌جمله مارکسسیسم، از مارکسیسم شهریِ مطلوب کسانی چون دیوید هاروی فاصله می‌گیرم. رویکرد من به عصر جاریِ جهانی‌شدن و بازساختاریابی اقتصادی و تکنولوژی‌های اطلاعاتی نوآورانه با این کار آغاز یا پایان نمی‌یابد که نشان‌دهم چگونه مارکس به‌شکل مؤثری ذات‌هایِ سرمایه‌داری و تأثیرات آن بر زندگی شهری را دریافت کرده‌است. در عوض به ‌دنبال فرصت‌های تازه و متفاوتی هستم که به عمل اجتماعی و پراکسیسِ فضایی‌ای بپردازم که منحصراً نه معطوف به دگردیسیِ سرمایه‌داری به سویِ سوسیالیسم، بلکه به‌حداکثررساندن امکان‌هایی‌ست برای رسیدن به قسمی سوسیالیسم منعطف و دموکراتیک در دل جوامع سرمایه‌داری موجود.

چیزی که این رویکرد نشان می‌دهد رد مارکسیسم فی‌نفسه نیست، بلکه امتناع از تمام فُرم‌های جزمی و انحصاری تفکر انتقادی است: آن‌هایی که به دوگانه‌های سرسختانه ثابتِ این/آن چسبیده‌اند، دوتایی‌هایی از این جنس که بر انتخاب نامنعطف بین سرمایه‌داری یا سوسیالیسم، سرمایه در مقابلِ کار، بد در برابر خوب پافشاری می‌کنند. اگر که مجبور شوم انتخاب کنم، شک ندارم که در کدام‌سمت قرار می‌گیرم، اما من سمت‌ها را به‌شیوه‌ای بازتر و فراگیرتر انتخاب می‌کنم؛ آن شیوه‌ای که از امکانِ استراتژی‌ها و ائتلاف‌ها و اتحادهای تازه به میزان حفاظت از تغییرات عمیق در روش‌هایِ جاافتاده‌ی تحلیل انتقادی، حفاظت می‌کند. این رد منطق دوتایی برای مطالعات انتقادی من درباره‌ی شهرها و مناطق مرکزیت دارد و مرا به راهی دیگر برای توصیف کارم هدایت می‌کند. من خودم را میان گروه تقریباً کوچکی از پژوهشگران به حساب می‌آورم که اصلاً ناخرسند نیستند اگر پست‌مدرنیست‌های رادیکال یا انتقادی توصیف شوند. می‌گویم کوچک، چون که در جناح چپ و همچنین جناح راست، اعتقادِ تقریباً راسخی وجود داشته است که پست‌مدرنیسم رادیکال، ترکیبی متناقض و حاویِ تضاد غیرقابل تحمل اصطلاحات است. گذشته از این‌ها، استدلال می‌شود که شرایط پست‌مدرن با اعلان‌های چندگانه‌اش درباره‌ی مرگ‌ها و پیروزی‌ها‌، و با افزایش سهمگین فقر و قطبی‌سازی‌اش، به‌وضوح تحت تسلط نیروها و سیاست‌های محافظه‌کار یا بازتعمید دوباره‌اش، سیاست‌هایِ نئولیبرال، قرار گرفته است. آیا به‌یقین تقصیری در این مشارکت وجود دارد؟ چطور یک‌نفر می‌تواند رادیکال و ترقی‌خواه در نظر گرفته شود و در عین حال از رویکرد پست‌مدرن در مطالعه‌ی جهان معاصر دفاع کند؟ آیا این حتی با نیت خیر به دستان دشمن راه نمی‌برد؟

من زمان و کوشش بسیار زیادی را در گذشته صرف کرده‌ام تا توضیح دهم چرا این ‌احساس گناه از تعلق خاطر به پست‌مدرنیسم، به‌طرز پوچی فراساده‌سازی‌شده‌ و گمراه‌شده‌است، و ریشه در نوعی ذات‌گراییِ بی‌حس‌کننده دارد. هنوز هم به‌طرز فوق‌العاده‌ای این احساس گناه در جهان دانشگاهی و رسانه‌‌های عمومی و حتی بین بعضی از پژوهشگرانی که خود را پست‌مدرنیست می‌نامند، شایع است. بخش زیادی از این دیدگاه کلیشه‌ای درباره‌ی پست‌مدرنیسم ریشه در قدرت پابرجای منطق دوتایی یا آن چیزی دارد که شاید بتوان آن را تروریسم این/آن نامید. با این حال، بگذارید برای این بحث به‌صورت آزمایشی فرض کنیم که قسمی پست‌مدرنیسمِ رادیکال می‌تواند وجود داشته باشد و حتی شاید بتواند بصیرت‌های تازه‌‌ای را به زندگی شهری در عصر جهانی‌شدن تولید کند. این سوال دیگری را برمی‌انگیزد: من چه ‌‌نوعی از پست‌مدرنیسم رادیکال یا انتقادی را انتخاب می‌کنم تا در نوشتن شهر به‌ کارش ببرم؟

 اینجا هویت من به‌مثابه‌ی یک شهرشناس پست‌مدرن هم‌زمان محدود و فراخ می‌شود، زیرا که من درباره‌ی شهرها به‌شکلی فضایی می‌نویسم. به‌شکل واضح‌تری، من مشخصاً یک فضامند، یک حامی مصممِ قدرت انتقادی تخیل فضایی یا جغرافیایی هستم. شهر و زندگی شهری را امروزه و همچنین در طی تمام  ۱۲۰۰۰ سال توسعه‌یِ شهریِ جامعه، به‌گونه‌‌ای مولد و علی، فضایی می‌فهمم. من برای روشن‌کردن این چشم‌انداز فضایی جامع و مدعیانه، همچون تابه‌حال، از واژگان هانری لوفور استفاده می‌کنم. لوفور با متمایزکردن خودش از دیگر فیلسوفان و متفکران انتقادی و همچنین از دیگرانی که درباره‌ی شهرها می‌نویسند، زندگی کاری‌اش را گشتن حول فضا به‌مثابه‌ی هم محصول و هم مُوَلِد زندگی اجتماعی توصیف می‌کند.

«بعضی‌ها راه‌های دیگری برای درگیرشدن با پیچیدگی‌های جهان مدرن انتخاب می‌کنند؛ برای مثال از طریق ادبیات یا ناخودآگاه یا زبان. من فضا را انتخاب می‌کنم… من عمیقا در این مفهوم فرو رفتم و تلاش کردم تا تمام دلالت‌هایش را درک کنم». (Lefebvre, 1975, p. 218)

 من هم فردی نیستم که به‌سادگی از چشم‌انداز فضایی برای نوشتن درباره‌ی شهرها استفاده می‌کند، بلکه انتخاب می‌کنم که فضا را در اولویت قرار بدهم -پیش از ادبیات یا ناخودآگاه یا نظریه‌ی گفتمان یا تاریخ یا ماتریالیسم تاریخی-؛ فضا به‌مثابه‌ی منظرگاهِ دربرگیرنده‌ای که از طریق آن پیچیدگی‌های عملی و نظری جهان (پست)مدرن را معنادار کنم.

من با انتخابِ نوشتن شهرها به‌شکل فضایی به حلقه‌ی سایر پژوهشگرانی پیوسته‌ام که دائماً در حال گسترش است؛ زیرا آنچه را که پیش‌تر علاقه‌‌مندیِ‌ روبه‌رشد به شهرها نامیده‌ام، به‌ضرورت بر بنیاد مشخص‌تر و بین‌رشته‌ای‌ترِ «چرخش فضایی[۳]» قرار گرفته است. تابه‌حال چنین تعداد زیادی از پژوهشگران از زمینه‌های مورد علاقه‌ی بسیار متفاوت، این‌چنین درگیر تفسیر موضوع مورد مطالعه‌شان با استفاده از چشم‌انداز فضایی نشده‌اند؛ اما هنوز هم تعداد کمی هستند که همچون لوفور فضا را در اولویت قرار می‌دهند؛ بدین‌معنی که همه‌ی پیچیدگی‌های هستی انسان را، خصوصاً شهرها را، از طریق لنزهای فضاییِ بیانگرانه می‌بینند. لاکان، دریدا، لیوتار، بوردیو، بودریار، جیمسون، هاروی، سعید، بابا (Homi K. Bhabha)، سنت (Richard Sennett)، گیدنز، ساسن (Saskia Sassen)، اسپیواک، آپادوری (Arjun Appadurai)، والرشتاین همه متفکران فضایی خلاقی هستند، اما هیچ‌کدام فضا را به‌مثابه‌ی منظرگاه تفسیری اصلی خود انتخاب نمی‌کنند.

 من طی بیست سال گذشته تلاش کرده‌ام تا متفکران انتقادی از هر رده‌ای را متقاعد کنم که قدرت و بصیرت خارق‌العاده‌ی ‌پیش‌کشیدنِ فضا به‌مثابه‌ی اسلوب اصلی برای تفسیر جهان را به ‌رسمیت بشناسند. این کار ساده‌ای نبوده‌است. تفکر فضایی نه تنها برای اغلب پژوهشگران ناآشنا است، بلکه قسمی چشم‌انداز تاریخی بیانگر و قدرت‌مند هنوز بین متفکران انتقادیْ چنان به‌شکلی صُلب برقرار است که جای اندکی را برای چشم‌اندازی باقی می‌گذارد که ادعای بصیرت تفسیریِ برابری دارد. با فرض تداوم نفوذ منطق دوتایی و اصرارش بر این/آن، اجتناب از این امر سخت بوده‌است که به‌مثابه‌ی یک جبرگرای فضایی یا آنچنان که بعضی مارکسیست‌ها مرا خطاب می‌کنند، فتیشیست فضایی، دیده شوم و در عین حال تلاش کنم همه‌ی دیگر اسلوب‌های تفسیر را به نفع استقرار اولویت فضایی کنار بگذارم. اجبار به انتخاب بین این/آن، فرصت اندکی برای تأکید بر این باقی می‌گذارد که فضامندی زندگی انسان می‌تواند با چشم‌اندازهایی رقابت کند که بر ابعاد تاریخی و اجتماعی زندگی، تاریخ‌مندی و اجتماع‌مندی‌اش، تأکید دارند.

 چرخش قرن بیستم، البته با کوتاه‌کردن یک داستان بلند، آغازگاه‌های تغییرات جدی و مهمی را در اندیشه‌ی اجتماعی انتقادی به خود دیده است که از طریق بازتوازن‌یابیِ کماکانْ ناتمامِ چشم‌اندازهای انتقادی مبتنی بر فضامندی، تاریخ‌مندی، اجتماع‌مندی مشخص می‌شود؛ یا به‌کمک اصطلاحاتی پویاتر و کلیدی از لوفور، مارکس، گیدنز می‌توان آن را تولید فضا، شدنِ تاریخ، برساخت اجتماع توصیف کرد (Soja, 1996). این «چرخش فضایی» با گسترش درون زمینه‌های مطالعاتیِ بیشتر، تجدید حیات علاقه‌مندی به شهرها را با خود به ارمغان می‌آورد.

من در تلاش برای خلاصه‌کردن و ادامه‌ی حرکت در اکتشاف‌مان درباره‌ی این‌که چطور نوشتن شهر می‌تواند در فهم زندگی شهری در عصر جهانی‌شدن مشارکت کند، به سه ملاحظه‌ی هانری لوفور درباره‌ی شهر و شهرنشینی به‌مثابه‌ی شیوه‌ای از زندگی نظر می‌کنم که آن را در مقدمه‌ی بخش اول کتاب Postmetropolis ، با عنوان به‌اندازه‌ی کافی مهمِ «قراردادن شهرها در اولویت» معرفی کرده‌ام (Soja,2000؛ همچنین نگاه کنید به (Kofman and Lebas, 1996. پشت هرکدام از این‌ اثبات قدرتمندی از این وجود دارد که چگونه یک چشم‌انداز فضاییِ جامع‌تر و مولدتر دارد شیوه‌ی نوشتن ما درباره‌ی شهرها را تغییر می‌دهد:

«توسعه‌ی جامعه تنها از طریق زندگی شهری قابل تصور است؛ از طریق درک جامعه شهری».

«تفکر نظری تا چندی پیش، شهر را به‌مثابه‌ی یک هستی، یک ارگانیسم، یک کل در میان دیگر کل‌ها تصور می‌کرد؛ و این در بهترین حالت در زمانی بود که شهر را به پدیده‌ای جزئی، به جنبه‌ای ثانویه، ابتدایی، تصادفی از تکامل و تاریخ فرو نمی‌کاهید… یک نتیجه‌ی ]برایند[ ساده و یک اثر محلی، که خالصانه و به‌سادگیْ تاریخ عمومی را بازتاب می‌دهد… ]این نقطه‌نظر[ دانش نظری شهر را در بر نداشت و به این دانش راه نمی‌بُرد؛ علاوه بر این، راه پژوهش را در سطح پایه‌ای سد می‌کرد … تنها الآن است که ما داریم شروع به فهمیدنِ خاص‌بودنِ شهر می‌کنیم».

«شهر برایند قسمی سینُئسیسم[۴] (ائتلاف) است».

اولینِ این ملاحظاتْ جامع‌ترین و خواستنی‌ترینِ آن‌هاست؛ نیازمند بیش از یک پذیرش ضمنی و سرتکان‌دادن است، زیرا که نیاز به تغییری رادیکال در تخیل‌های تاریخی و جامعه‌شناختی‌ دارد. این تخیل‌ها از تفکر انتقادی‌ای پشتیبانی می‌کنند که رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی را تشکیل می‌دهد. اگر جامعه‌ی انسانی، روابط اجتماعی، و خودِ اجتماع‌مندی بتوانند درون زندگی شهری فهم شوند -در چیزی که شاید بتوان آن را مبتنی بر ملاحظات لوفوری، خاص‌بودگی فضایی و سینُئسیسمِ شهر نامید-، آن‌وقت به‌یقینْ فضایی‌نوشتن شهر نمی‌تواند به‌سادگی یک افزودنی سودمند، و یک رویکرد تحلیلی نوین و پرزرق‌وبرق، یا یک معدن طلای استعاری باقی بماند. باید در نوشتن شهر، و از طریق خود شهر، در معنادارکردن جهانی‌شدن و دیگر پیچیدگی‌های جهان معاصر تقدم پیدا کند.

 

در اولویت قراردادن شهرها

بگذارید ظرفیت به‌پیش‌کشیدن چشم‌انداز فضایی را در نوشتن شهر از طریق طرح یک‌سری معانی جدید برای یک واژه‌ی یونان باستانی روشن کنم که تقریباً به‌کلی از جانب پژوهشگران برای مدتی نزدیک به ۲۰۰۰ سال مغفول بوده‌است. این کلمه‌ Synoikismos است که گاهی در انگلیسی به Synoecism ترجمه شده‌است، یا آن‌گونه که من ترجیح می‌دهم آن را به سینکیسم (Synekism) هجی و بیان کنم. ریشه‌ی این کلمه Oikos، خانه یا مکان سکونت است؛ ریشه‌ی مشابهی که در علم اقتصاد (که در آغاز به‌سادگی به‌معنی مدیریت خانوار یا اقتصاد خانه بود) و بوم‌شناسی، همچنین در ecumene و ekistics وجود دارد؛ اصطلاح متأخری که توسط شهرشناس یونانی، کنستانتین دوکسیادس (Constantine Doxiades) برای مطالعه‌ی همه‌ی فُرم‌هایِ سکونت انسانی ابداع شده‌است. پسوند mos در synoikismos اشاره‌ی ضمنی به شرایطی دارد که از آن برمی‌آید؛ در حالی که پیشوند syn به باهم‌بودن برمی‌گردد. Synoikismos یا سینکیسم به‌مثابه‌ی شرایطی قابل تعریف است که از سکونتِ باهم در یک خانه، مکان یا فضای خاص ناشی می‌شود.

با درنظرگرفتن دلالت‌های ضمنیِ دور یکدیگر جمع‌شدن برای زندگی وابسته به هم-من شاید مؤثر و خلاقانه را هم اضافه کنم-، synoikismos همچنین به ازدواج، وحدت منسجم یا «خانواده»‌ی شکل‌گرفته از طریق ازدواج ارجاع دارد. این اصطلاح در زیست‌شناسی به شیوه‌های متعددی به حیات خود ادامه داده است. می‌تواند طبق فرهنگ لغت آنلاین واژگان سخت، به معنایِ داشتنِ گل‌های نر و ماده در یک آرایش گیاهی، یا مشارکت گونه‌ها به ‌نفع دست ‌کم یکی ]یک گونه[ ( اما بدون آسیب به دیگران) باشد؛ دلالت ضمنی باز هم  زیست خلاق در کنار یکدیگر است.

با این حال، وسیع‌ترین کاربست این اصطلاح به فرایندهایی ارجاع دارد که با  شکل‌گیری دولت-شهر یا پولیس (Polis)، دیگر کلمه‌ی یونانی که با دلالت‌های شهری سرریز می‌شود، مرتبط هستند. به این ترتیب،  synoikismos  به معنایِ گرد یکدیگر جمع‌شدن یا با‌هم‌بالیدنِ -عروسی اگر ترجیح می‌دهید- اجتماع‌ها، همسایگی‌ها، روستاها، شهرهای نزدیک‌به‌هم در یک واحد سیاسی شهری منفرد و یک شیوه‌ی حکومت شهری است. تاریخ‌دان جغرافیایی یونان باستان، توسیدید (Thucydides)، این فرایند اجتماعی وحدت و تمرکززایی را به دو شیوه‌ی تجمع فیزیکی مردم و صورتی از وحدت‌بخشی سیاسی شرح می‌دهد؛ با این تذکر که این دو شیوه‌ی گرد یکدیگر جمع‌شدن همیشه در آنِ واحد اتفاق نمی‌اُفتند. برای توسیدید خیلی مهم بود که سینکیسم بزرگ کلان‌شهر آتنی، که حدود ۹۰۰ ق.م. اتفاق افتاد، واقعه‌ای است که یک ‌سال درمیان به مدت دو روز در تقویم یونانی به‌مثابه Synoikia، بزرگداشت تولد دولت-شهر و ادای احترام به «محافظ شهر»، جشن گرفته می‌شد.

در هر روی، ارسطو است که پیچیده‌ترین نظریه‌پردازی درباره‌ی synoikismos را به‌ دست می‌دهد. او آن را به‌مثابه‌ی یک فرایند اجتماعی و فضاییِ فعال می‌دید که شامل وفاق سیاسی و فرهنگی حول یک مرکز سرزمینی می‌شد: یک کلان‌شهر، یا پساکلان‌شهر (به‌شکل تحت‌الفظی «مادر»شهر). این فرایندْ جوهر خاص سیاست را با خود حمل می‌کرد -به‌طور ویژه یک سیاست شهری شامل خلق جامعه‌ی مدنی، مفاهیم شهروندی و دموکراسی، خانواده و هویت، خلاقیت و نوآوری، بنیادهای شهرمحور و در شهر ‌تولید‌شده‌یِ تمدن. اصطلاحات زیاد دیگری مرتبط با این فرایند اجتماعی و فضایی وجود دارند که به ما کمک می‌کنند تا بین ساکن شهر  (polites؛ شهروند آگاه به لحاظ سیاسی) و ساکن بربر یا روستایی (idiotes) که مقابل آن است و منبع تفسیر سیاسیِ اغلب بد‌فهم‌شده‌یِ مارکس از جماعت دهقانان و «حماقت زندگی روستایی»‌ست- تمایز بگذاریم. مصادیق سینکیسم شامل اصطلاحاتی همچون پلیس (Police)، خط‌مشی سیاسی (Policy)، ادب (Politeness)، مدنیت (Civility)، شهریت (Urbanity) می‌شوند. در نتیجه، نوشتن شهر برای ارسطو با فرایند ذاتیِ فورماسیون دولت-شهر آغاز می‌شود و در امتداد آن گسترش می‌یابد.

من برای احیا و گسترش این مفهوم که به‌مدت مدیدی فراموش ‌شده، معنای ارسطویی Synoikismos را با یک تفسیر فضاییِ حتی واضح‌تر و با تأمل بر تجدید حیات چشمگیر علاقه‌مندی به تفکر انتقادیِ فضایی‌ای غنی می‌کنم که دامنه‌اش تقریباً به هر رشته‌ای طی ده سال گذشته رسیده است. سینکیسم در بازصورت‌بندی فضاییِ بیانگرِ مدنظرِ من، دیگر به لحظه‌ی شکل‌گیری شهر محدود نیست، بلکه به‌مثابه‌ی یک فرایند ممتد و به‌شدت سیاسی‌شده‌ی رشد و توسعه‌ی شهری دیده می‌شود؛ فرایند پویایی که منبعِ دائماً تکامل‌یابنده‌‌ای از برانگیختنِ هم‌‌افزایی اجتماعی فراهم می‌کند، و بخشی از همان ذاتِ زندگی شهری است. با صورت‌بندی بدین شیوه، سینکیسم شامل خلاقیت، نوآوری، هویت سرزمینی، آگاهی سیاسی و گسترش اجتماعی‌ای می‌شود که از زندگی کنار یکدیگر در مناطق شهری متراکم و ناهمگن برمی‌آید. من به ‌این‌ معنا است که سینکیسم را به‌مثابه‌ی محرک تجمیع شهری[۵] تعریف و آن را مستقیماً به چیزی متصل می‌کنم که می‌توان خاص‌بودگی فضایی شهرنشینی توصیف‌اش کرد؛ واقعی و خیالیِ، مادی و نمادینِ، جغرافیاها و فضامندی‌هایِ زندگی شهری.

بعضی سوال‌های بدیهی به ذهن می‌آیند. منظور از محرک تجمیع شهری دقیقاً چیست؟ با فرض این‌که ما به‌طرز شهودی تشخیص می‌دهیم که شهرها همیشه در طول تاریخ بشر تمایل داشته‌اند که مراکز نوآوری باشند، چه چیز خاصی درباره‌ی تجمیع یا خوشه‌بندی فضایی وجود دارد که به سمت ایده‌های تازه هدایت می‌کند و توسعه‌ی جامعوی را شتاب می‌بخشد؟ به‌طور مشخص محرک و هم‌افزایی شهری دقیقاً چقدر مهم است؟ متأسفانه پاسخ به این سوال‌ها کار ساده‌ای نیست، چون که به‌وضوح درباره‌ی پویایی‌ِ اجتماعی و فضاییِ تجمیع شهری به‌لحاظ نظری و تفسیری بسیارکم نوشته شده‌است. در واقع، علم اجتماعی و نظریه‌ی اجتماعی غربی نسبتاً توجه اندکی به قدرت توضیحی‌ای کرده‌اند که از فرایند شهری‌شدن برمی‌آید؛ درعوض ترجیح داده‌اند تا شهرها را به‌مثابه‌ی پس‌زمینه یا محیط صرف برای فرایندهای اجتماعی ببیند.

شاید نزدیک‌ترین تقریب به مطالعه‌ی صریح سینکیسم، ادبیات موجود درباره‌ی الگوهایِ اقتصادیِ مبتنی بر تجمیع[۶] باشد. این الگوها غالباً با نام بیرونی، موقعیت‌مند، و به مناسب‌ترین توصیفْ الگوهای اقتصادیِ شهری‌شدن شناسایی می‌شوند. این ادبیات موجود درباره‌ی الگوهای اقتصادیِ مبتنی بر تجمیع، خصوصاً از آنجا که درون زمینه‌ی جغرافیای اقتصادی گسترش یافته‌است، به‌علت سودمندی‌اش در فهم فرایندهای بازساختاریابیِ پیچیده‌ی اقتصادی و فرایندهای جهانی‌ای که طی ۳۰ سال گذشته در حال تغییر شکل جهان بوده‌اند، مورد توجه قرار گرفته‌است. به این ارتباط معاصر با زندگی شهری در عصر جهانی‌شدن بعداً در ارائه‌ام بازخواهم گشت، اما ابتدا نگاه کوتاهی به پویاییِ تجمیع می‌پردازم.

ایده‌ی ابتدایی الگوهای اقتصادیِ مبتنی بر تجمیع بر پایه‌ی ذخیره‌ی زمان و انرژی‌ای بنا می‌شود که از خوشه‌بندی چیزها با هم، به‌جای پخش‌کردن آن‌ها، ناشی می‌شود. خوشه‌بندی و گره‌مندیْ پاسخ انسانیِ بنیادین و استراتژیکی را به اصطکاکِ فاصله نشان می‌دهد؛ اصطکاکی که بر تمام زندگی روی کره‌ی زمین اثر می‌گذارد، هرچند که دلایل چنین رفتاری اغلب بیرون از هوشیاری آگاهانه باقی می‌ماند. ما همگی می‌توانیم تشخیص دهیم که این ذخیره‌ی زمان و انرژی چگونه به‌شکل ملموسی در زندگی‌های روزانه‌ی فردی‌مان عمل می‌کند؛ اما الگوهای اقتصادیِ چنینی از طریقِ شیوه‌هایِ گوناگونی به لایه‌لایه‌هایِ فرایندهای اجتماعی و تاریخی وسیع‌تر می‌چسبند و ما چیز زیادی از جزئیات‌ آن‌ها کشف نکردیم.

در مرتبط‌ترین شکل با مباحث جاری‌مان، ذخیره‌ی زمان و انرژی ناشی از تجمیع و برانگیختن فرصت‌ها در جهتِ کوشش‌های خلاقانه‌ای که این ذخیره فراهم می‌کند، بخشِ حیاتی‌ای از همان طبیعتِ شهرهاست. به لحاظ نظری، انسان‌ها، خانواده‌ها، خانوارها و همه‌ی فعالیت‌هایِ اجتماعی می‌توانند به‌گونه‌ای متوازن یا تصادفی، با یا بدون خوشه‌بندی، بر گستره‌ای[۷] پراکنده شوند؛ اما برای دست ‌کم ۱۲۰۰۰ سال گذشته، جامعه‌ی انسانی به‌طور برجسته‌ای در سکونت‌گاه‌های گره‌‌‌خورده یا تجمعاتِ شهری با مقیاس متغیر زندگی کرده‌اند، و این فُرم خاصِ سکونت انسان یا محیط ساخته‌شده همیشه سودهای مشخصی را فراهم کرده‌است –همان‌طور که باید اضافه کرد هزینه‌هایی هست که برای الگوهای اقتصادیِ مبتنی بر تجمیع مهم می‌شود؛‌ الگوهایی که به‌تناوب زندگی شهری را مختل می‌کنند. این‌که دقیقاً چگونه چنین ذخیره‌ای در زمان و انرژی به خلاقیت و نوآوری برگردانده‌ شده‌اند به‌طور تحلیلی فهم نشده‌است؛ اما مجدداً ما می‌توانیم به‌شکل شهودی وجود برخی ارتباط‌های علّی را بین این‌ دو دریابیم.

اما به‌جای پیش‌رفتن در کشف ارتباط‌های تصادفی بین تجمیع و نوآوری، اجازه دهید که سؤال را تغییر دهم و با شیوه‌ی متفاوتی به آن نزدیک شوم. با فرض دقیقه‌ای که محرک قابل توجهی برای نوآوری خلاقانه‌ی شهرها و جغرافیای به‌خصوصِ شهرنشینی وجود دارد، چرا این‌قدر اندک درباره‌ی سینکیسم و مفاهیم مرتبط آن در ادبیات علم اجتماعی، به‌غیر از یک شاخه‌ی‌ بسیار فرعی اقتصاد که با الگوهای اقتصادیِ بیرونی درگیر می‌شود، نوشته شده‌است؟ من به‌طور مشخص از علوم اجتماعی و نظریه‌ی اجتماعی، از لیبرال تا مارکسیست، صحبت می‌کنم، زیرا می‌توان استدلال کرد که هنرها و ادبیات همیشه به‌ طریقی درباره‌ی سینکیسم بوده‌اند؛ حتی اگر به‌وضوح تصدیق نشده باشد. من -هرچند که منحرف می‌شوم- شاید باید به افتخار دوبلین، محیط شهری برانگیزاننده‌ای که بحث مرا برانگیخت، اضافه کنم که افراد معدودی در کمک به فهم سینکیسم بهتر از جیمز جویس بوده‌اند.

نظریه‌ی اجتماعی غربی نه‌فقط قدرت علّی و توضیحیِ سینکیسم را نادیده گرفته است، بلکه تا همین اواخر با اجتناب از هرگونه توضیح‌ شهری پدیده‌‌های اجتماعی و توسعه‌ی جامعوی، آشکارا ضدشهر بوده‌است. این‌که به‌طور گسترده‌ای تصدیق شده‌است که چیزها «در» شهر اتفاق می‌اُفتند، به‌‌ جز استثناهای برجسته‌ی معدودی (مکتب سنتی شیکاگو و نوشته‌های هانری لوفور سریعاً به ذهن می‌آیند)، ما را مطمئن می‌کند که نظریه‌پردازان اجتماعی به‌ندرت بازشناسی کرده‌اند که شهرها در خودشان یک اثر علّی بر زندگی اجتماعی دارند، ‌که توسعه‌ی تاریخی جوامع انسانی فقط در شهرها اتفاق نمی‌اُفتند، بلکه هم‌چنین به طُرُق معناداری، از طریق شهرها، و به‌طور مشخص از تجمیع شهری به‌مثابه‌ی یک محرک ایجاد شده‌اند.

همان‌طور که لوفور اظهار کرده است، توسعه‌ی جامعه فقط در زندگی شهری، از طریق درک جامعه‌ی شهری، قابل درک است. او در جایی دیگر با این گفته بیشتر شرح می‌دهد که تمام روابط اجتماعی تا وقتی که در فضای زیستهْ عیناً بیان، و به‌شکل مادی و نمادین ثبت نشوند، انتزاعی و درک‌نشده باقی می‌مانند. بگذارید به این اظهارات مرتبط بیندیشیم. لوفور، آن‌گونه که من می‌خوانم‌اش، می‌گوید که جامعه‌ی انسانی، و در واقع تمام فُرم‌های روابط اجتماعی و زندگی اجتماعی در بافتِ واقعیتِ مادی و تصورِ اجتماعیِ شهرها ریشه دارند، تکامل می‌یابند، و توسعه و تغییر پیدا می‌کنند. آن‌ها از طریق چیزی چنین می‌کنند که او تولید اجتماعی فضای شهری خطاب‌اش می‌کند؛ یک فرایند مداوم و ستیزه‌گر که با سیاست و ایدئولوژی، خلاقیت و تخریب، و با اثر متقابل غیرقابل پیش‌بینی فضا، دانش، قدرت انباشته شده‌است- اگر به من اجازه دهید اندکی برای نسخه‌ی فوکو از سینکیسم تبلیغ کنم.

 برای اغلب متفکران و نظریه‌پردازان اجتماعیْ بدون داشتن ایده‌ای معنادار و دقیق از قدرت توضیحی سینکیسم یا بدون داشتن تصور پویا و روشنی از تولید اجتماعی فضای شهری، چنین گزاره‌ای حول توهم یا اغراق می‌گردد. حتی پیروان لوفور و فوکو با کمی بیشتر از سرتکان‌دادن از آن عبور می‌کنند. چطور جغرافیاهای شهری صلب و مردهْ به توسعه‌ی پویای فرایندهای اجتماعی، آگاهی اجتماعی و اراده‌ی اجتماعی شکل می‌دهند؟ آیا این صرفاً شکلِ دیگری از جبرگرایی محیطی یا جغرافیایی، همچون آن شکلی که در نهایت به افول مکتب شیکاگو ختم شد، نیست؟ آنچه که من تحت عنوان سوگیریِ ضدشهری و هم‌زمان ضدفضایی توصیف می‌کنم، بیانگر دیدگاهِ غالبِ هم دانشمندان اجتماعی و هم سوسیالیست‌های علمی، یا مارکسیست‌ها، طی یک‌ونیم قرن اخیر بوده‌است. اما همان ‌طور که پیش‌تر اشاره کردم، چیزی در ۱۰ سال اخیر در حال رخ‌دادن بوده‌است که دارد به تجدید حیات بین‌رشته‌ایِ علاقه‌مندی به شهرها و به تفکر فضایی انتقادی راه می‌برد؛ یک چرخشِ تقریباً هم‌زمانِ فضایی و شهری که دارد به‌آرامی منجر به بازاندیشی اساسی ایده‌های معیار در تقریباً هر زمینه‌ی تلاش فکری، از باستان‌شناسی و نقد ادبی گرفته تا حسابداری و قوم‌نگاری، می‌شود. در دل این فضایی‌شدنِ فزاینده‌ی همه‌ی علوم انسانی، استدلال‌هایی درباره‌ی قدرت توضیحی سینکیسم و خاص‌بودگی فضایی شهرنشینیْ بسیار فهمیدنی‌تر و مطلوب‌تر شده‌است.

 بگذارید برای نگاه به چرخش عظیم به تفکر فضایی نگاه تازه‌ای به کتاب منتشرشده  در سال ۱۹۶۹ نوشته‌ی آن بت‌شکن شهری بزرگ، جین جیکوبز، بیندازیم. جیکوبز در اقتصاد شهرها قسمی نظریه‌پردازی از شهر ارائه داده است که با ایده‌ی بسط‌یافته‌ی سینکیسم طنین‌انداز می‌شود. او شهر را به‌مثابه‌ی سکونت‌گاهی توصیف کرد که به‌طور باثباتی رشد اقتصادی‌اش را از طریق منابع محلی‌شده‌اش تولید می‌کند. این «جرقه‌ی زندگی اقتصادی شهر»، آن ‌طور که او خطاب‌اش کرده است، آشکارا حول ذخیره‌ی محرک و اجتماعی‌ای می‌گردد که از با هم ساکن‌شدن در شهرها به‌جای زیستن نواحی روستایی برمی‌خیزد. تراکم[۸] و عدم تجانس فرهنگی جرقه‌های اولیه‌‌ی کارش هستند. شهرها متمرکز بر تقاضا، چالش‌های زیادی را برای بازتولید اجتماعی خلق، و در عین حال، انگیزه‌های بزرگتری را برای حل‌کردن مشکلات فراهم می‌کنند. شهرها هرگونه تازه‌واردی را جذب می‌کنند: غریبه‌ها، بازدیدکنندگان و مهاجرینی که اغلب با خودشان ایده‌های نوآورانه‌ای را به‌ همراه می‌آورند. او با ایجاز مشخصه‌داری نتیجه می‌گیرد که «بدون شهرها همه‌ی ما فقیر می‌بودیم». به عبارت دیگر، همچنان شکارچیان و گردآورندگان می‌بودیم.

جیکوبز در کتاب اقتصاد شهرها نه تنها درباره‌ی شهرها نظریه‌پردازی کرد، بلکه قدرتمندانه ایده‌هایش را برای یک بازنگری اساسی در توسعه‌ی تاریخی جوامع انسانی به ‌کار بست. او بر پایه‌ی کار باستان‌شناس انگلیسی، جیمز ملارت (James Mellaart)، کارش را صورت داد؛ کسی که به‌تازگی چیزی را کاوش کرده که خودش آن را شهر نوسنگی در آناتولی جنوبی در مکانی به نام چاتال‌هویوک (چاتال‌هُیوک به‌شکل جایگزین) نامیده است. استدلال جیکوبز درباره‌ی این شهر نوسنگی -ترکیبی کاملاً متضاد برای تقریباً تمام باستان‌شناسان زمانه- نیازمند توضیحات بیشتر، و در واقع تجدید آن است؛ همچون تفکر شهریِ بسیار نوآورانه در دهه‌ی ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ که به مدت چند دهه توسط پژوهشگرانِ بی‌توجه به قدرت توضیحی سینکیسم و خاص‌بودگی فضایی شهرنشینی مورد غفلت و بدفهمی واقع شد.

 نگاه‌مان به گذشته با یک نقاشی دیواری ۸۵۰۰ ساله شروع می‌شود که در چاتال‌هویوک پیدا شده‌است. کتاب‌های تاریخ هنرْ آن را اولین نقاشی منظره یا «طبیعت»ِ شناخته‌شده خطاب می‌کنند، اما از ترسیم طبیعت بسیار فاصله دارد، و در واقع یک چشم‌انداز شهری را ترسیم می‌کند؛ یک سکونت‌گاه شهری متراکم که نزدیک یک آتشفشان سرخِ درحال انفجار آرمیده است -منبع سنگِ شیشه‌ایِ آتشفشانی که مایه‌ی اصلی شکار و گردآوری جوامع آن زمان بود. آن متون همچنین با اندک تلاشی برای توضیحْ می‌گویند که تقریباً هیچ‌چیز شبیه این نقاشی منظره‌یِ شهریِ خلاقانه -از نظر پرسپکتیوی- و وسیع تا ۷۰۰۰ سال بعد پیدا نمی‌شود. نقاشی دیواری با تصویرِ روشنِ دگرگونیِ انقلابی طبیعت، حرکت‌اش از به‌اصطلاح خام به پخته، اولین سینکیسم را نمادپردازی می‌کند. کاوش‌های باستان‌شناسانه‌ی اخیر از این ایده حمایت کرده‌اند که اینجا در چاتال‌هویوک و جایی دیگر در حلقه‌ی زمین‌های مرتفع اطراف هلال حاصلخیز، اولین سکونت‌گاه یا شهرهای مدنی جهان بنا شده بودند که تاریخ‌شان به پنج‌هزار سال پیش از ظهور دولت-شهرهای میان‌رودان (Mesopotamia)، تنها انقلاب شهریِ شناخته‌شده توسط پیشاتاریخ‌دانان و اغلبِ باستان‌شناسان، برمی‌گردد.

 چاتال‌هویوک از زاویه‌ی دانش امروزی، بزرگ‌ترین و توسعه‌یافته‌ترینِ این اولین‌شهرها بود که تعداد ساکنین‌اش دست بالا به‌ ۱۲۰۰۰ نفر می‌رسید. جیکوبز در اولین فصل اقتصاد شهرها، در آن نسخه‌ای که می‌توان آن را در اولویت‌گذاشتن شهرها نامید، استدلال می‌کند که آغاز تمام توسعه‌های اجتماعی و خصوصاً دگردیسی انقلابی از شکار و گردآوری به کشاورزی و دام‌پروری نه تنها در، بلکه به‌علتِ خلق یک زیستگاه انسانی متمایز، یعنی شهر، اتفاق افتاد. عامل پیش‌برنده‌ی این توسعه‌ها در چاتال‌هویوک -شامل اولین مثال‌های شناخته‌شده‌ی فلزکاری، بافندگی، ساخت سفال خام، و همچنین آن نقاشی منظره‌ی شهری که به‌شکل خودآگاهانه‌ای خارق‌العاده است و اولین آینه دست‌ساز، که هر دو نماد تأمل نیت‌مندانه‌اند-، توسعه‌یابندگیِ خودتولیدکنندگیِ زندگی اقتصادی شهری هم‌چون یک جرقه بود؛ محرکی به نامِ تجمیع شهری.

 جیکوبز با گفتن این‌که شهرها پیش از به‌اصطلاح انقلاب کشاورزی به‌وجود آمده‌اند، نه تنها داشت سرش را به‌سمت خرد پیشاتاریخی سنتی می‌چرخاند، بلکه استدلال‌هایش را درباره‌ی قدرت توضیحی تجمیع شهری در طول تاریخ تا به امروز گسترش داد. او اظهار کرد که هر نوآوری عمده‌ای، و هردگرگونی مهمی در جامعه‌ی انسانی حاصل هم‌افزایی‌های ذاتی و بازده‌های خلاقِ ذخیره‌ی زمان است که از طریق زندگی در سکونت‌گاه‌های متراکم و متمرکز شهری به ‌دست آمده‌است. تعبیر کنایه‌آمیز او، که بدون شهرها ما همه فقیر می‌بودیم!، ارزش تکرارکردن دارد.

 ممکن است برای بعضی این‌گونه به‌ نظر برسد که صرفاً تصور کنند شهرها همیشه تمایل داشته‌اند تا مراکز نوآوری و خلاقیت باشند؛ اما بیش از این‌ها است: نمونه‌ی ژرفی است از استفاده از فضامندی شهری برای فهم بهتر تمام توسعه‌ی جامعوی و تغییر اجتماعی. جیکوبز این امکان‌ها را از طریق شناسایی نیروی پویای ویژه‌ای طرح می‌افکند که از همان طبیعت -یا ذاتِ- شهربودن برمی‌آید. وقتی که اقتصاد شهرها برای اولین‌بار بیرون آمد، بیانگریِ فضاییِ شهری‌اش، یا تماماً غیرقابل فهم یا تقریباً  اغراق‌آمیز به‌طور بیهوده‌ای، در نظر گرفته شد. معنای شناخت‌شناسانه‌ی عمیق‌تر‌ش، همچون کار لوفور و فوکو، تنها در دهه‌ی ۱۹۹۰ واضح‌تر و به‌شکل خلاقی چالش‌برانگیزتر شد؛ بعد از این‌که چرخش فضاییْ مخاطب دانشگاهی گسترده‌تر و پذیراتری را خلق کرد و در اظهار چشم‌انداز فضاییِ قدرتمند و انتقادیْ احساس راحتی کرد.

من بر پایه‌ی این سه پژوهشگر پیشگو در سه فصل اول کتاب پساکلانشهر، تاریخ جغرافیایی فضاشهر حول سه انقلاب شهری شاخص را بازصورت‌بندی می‌کنم، که هریک از طریق محرک نوآورانه‌ی تجمیع شهری (نه کاملاً اما به‌طرز قابل توجهی) برانگیخته شده‌اند. اولی، همان ‌طور که تابه‌حال متذکر شده‌ایم، حدود ۱۲۰۰۰ سال پیش شروع و به اولین دگرگونی بزرگ جامعه انسانی، یعنی انقلاب کشاورزی، ختم شد. برخلاف آنچه غالب پژوهشگران فرض کرده‌اند در این انقلاب شهریِ اساسی، خلق مازاد اجتماعی نبود که شهرها را ممکن کرد؛ بلکه بر عکس، این شکل‌گیری شهرها بود که خلق مازاد اجتماعی را ممکن کرد.

 آنچه را که به‌شکل سنتی دور اول فورماسیونِ شهر در نظر گرفته شده‌است -برآمدن دولت‌-شهرهایی در دشت‌های رسوبی دجله (Tigris) و فُرات (Euphrates)-، حالا می‌توان به عنوانِ دومین انقلاب شهری تفسیر کرد. آن‌چه که به‌واضح‌ترین شکل در مکان‌هایی همچون اور و بابل، و بعدتر پس از Synoikismos بزرگ در آتن باستانی، بیان شده‌است، ذاتاً یک دگرگونیِ سیاسی بود که منجر شد به فورماسیونِ اولین دولت‌ها و امپراتوری‌های مرکزی، و همچنین اولین تقسیمات برجسته‌ی طبقه‌ی اجتماعی، انباشت اموال شخصی، و توسعه‌ی برده‌داری، دیوان‌سالاری، طبقه‌ی نظامی، و قدرت‌گرفتنِ پدرسالاری در چرخشی مشخص از شهرهایِ اولیه.

پنج‌هزار سال بعد، سومین انقلاب شهری با برآمدن آن چیزی شروع شد که می‌توان آن را ضرورتاً سرمایه‌داری صنعتی شهری توصیف کرد که ریشه در خلقِ اولین جوامعی داشت که اکثریت جمعیت‌شان در شهرهایی با اندازه‌هایی سنجش‌پذیر زندگی می‌کردند. صنعتی‌شدنْ رشد سریع دو گروه جمعیتیِ مجدداً شهرمحور را، یعنی کارگر شهری و بورژوای شهری، با خود به ‌همراه آورد؛ توصیف‌های متقدمی که به‌مقیاس بزرگی در واژگان علم اجتماعی شهرستیز و سوسیالیسم علمی ناپدید شده‌است. سرمایه‌داری صنعتی شهری دائماً طی تقریباً دو سده‌ی گذشته ادوار متعدد بحرانی را پشت سرگذاشته که به بازساختاریابی‌اش انجامیده است، و هر کدام به ‌سهم خود قسمی پاسخ به فُرم خاصی از سینکیسم بوده‌اند که از تمرکز بی‌سابقه طبقه‌ی کارگر در هسته شهر برآمد.

همان‌طور که انگلس (Friedrich Engels) اولین‌بار متوجه آن شد و درباره‌اش نوشت، تجمیع فشرده‌ی کارگران در شهرهایی همچون منچستر هم آگاهی طبقاتی و هم تضاد طبقاتی را برانگیخت؛ و موجب آغاز بازسازمان‌دهی‌های مهمِ فضامندی شهری برای پاسخ به ناآرامی شهری و یافتن راه‌هایی تازه برای ترمیم و گسترش اقتصاد ملی شد؛ راه‌هایی که استراتژی‌های تشدید جهانی‌شدن، گسترش فعالیت‌های شهری و سرمایه‌داری‌های ملی در ‌مقیاس جهانی، در میان آن‌ها از ابتدا وجود داشتند. با گذشتن از بخش زیادی از تاریخ جغرافیایی شهری، امروز خودمان را در انتهای دنباله‌ی متأخرترین و یکی از دگر‌گون‌کننده‌ترینِ دوره‌های بازساختاریابی و جهانی‌شدن می‌یابیم. بگذارید به‌طور خلاصه نگاهی بیندازیم به این مرحله‌ی متأخر، و اقتصادهای نوین سرمایه‌داری منعطف و جهانی‌شده‌ای که در خیزش‌اش توسعه یافته‌اند.

خصوصاً برای آن‌ها که در خطاب‌کردنِ این عصر حاضر به عصرِ پساصنعتی پافشاری می‌ورزند، اهمیت دارد برجسته کنیم که فهم ما از این اقتصادهای نوین سرمایه‌داری منعطف، جهانی، و (من شاید اضافه کنم) کماکانْ شهری و صنعتی، به‌شکل قابل توجهی توسط گروهی از پژوهشگرانی به پیش رفته است که اغلب جغرافی‌دانان و برنامه‌ریزان منطقه‌ای هستند؛ آن‌ها زمینه‌ی تازه‌ای را شکل‌داده‌اند که عمدتاً می‌توان مطالعات انتقادی شهرها و مناطق توصیف‌اش کرد. این بدنه‌ی پژوهشیِ درحال رشد نظری، تجربی، کاربردی نه تنها چشم‌انداز فضایی انتقادی را به‌پیش کشیده‌است، بلکه بازاندیشی نیرومند نیروهای برآمده از سینکیسم و محرک تجمیع شهری و منطقه‌ای را مفصل‌بندی کرده‌است. با مفاهیمی همچون محیط نوآورانه، سیستم‌های نوآوری منطقه‌ای، مناطق صنعتی، خوشه‌های اقتصادی، جهان‌های منطقه‌ای تولید، و به‌هم‌وابستگی‌هایِ مبادله‌ناشده که از قراردادهای محلی برمی‌آیند، نظریه‌های مکانیکی و شدیداً محدودِ موقعیت و تجمیع به‌یک‌باره به روی رویکردهای غنی‌ترِ اجتماعی و فرهنگی و هم‌چنین ژئوپلیتیکی و اقتصادی گشوده شده‌اند؛ و شاید جای تعجب نباشد که درمی‌یابیم سرچشمه‌ی الهام مهم برای پژوهشگران مشغول در این حوزه، کتاب اقتصاد شهرهای جین جیکوبز و بحث خلاق‌اش درباره‌ی جرقه‌‌ای به نامِ خودتولیدکنندگی و توسعه‌یابنده‌یِ زندگی اقتصادی شهر است.

 به لطفِ کار پژوهشگرانی چون دیوید هاروی، خاستگاه‌هایِ این فرایندهای بازساختاریابی و جهانی‌شدن اقتصادی در خاص‌بودگی‌های فضایی شهرنشینی ریشه‌یابی شده‌است. این ناآرامی اجتماعیِ در حال انفجار در شهرهای اصلی جهان در دهه‌ی ۱۹۶۰ بود که خبر از پایان قریب‌الوقوع توسعه‌ی عظیمِ پساجنگ در کشورهای صنعتی پیشرفته و شروع دوره‌‌ای از بازساختاریابی آزمایشیِ اقتصادهای ملی، منطقه‌ای و شهری می‌داد. آن ‌طور که هاروی برجسته کرده است، این‌ها دست‌کم به سهم خود بحران‌های فضایی شهری بودند و  چیزی را ایجاد کردند که خود او بسیار بصیرت‌مندانه آن را قسمی ثباتِ مشخصاً فضایی[۹] خطاب کرده‌است. این تقلا برای ثبات فضاییْ بازتاب‌دهنده‌ی نیاز درونی سرمایه، خصوصاً در زمان‌های بحران، برای بازسازمان‌دهی محیط ساخته‌شده و جغرافیای به‌خصوص‌اش در تلاش برای بازیابی سودهای صعودی و توسعه‌ی اقتصادی بود. دقیقاً چنین تقلایی برای بازسازمان‌دهی رادیکال فضای شهری و منطقه‌ای است که جریان جهانی‌شدن را، خصوصاً در رابطه با سرمایه صنعتی و سرمایه‌گذاری‌های مالی، هدایت می‌کند؛ هم‌چنین منبع اولیه‌ای برای توسعه‌ی ‌چیزی است که من آن را کلان‌شهر و گذار کلان‌شهری نام نهاده‌ام؛ فرایندهایی که حتی امروزه هم در سرتاسر دنیا در جریان هستند.

 بازساختاریابی تولید انبوه (و مصرف انبوه) و سرمایه‌داری‌های ملیِ دولتِ ‌رفاهی‌‌محور که به توسعه‌یِ پساجنگ منجر شدند، چه از طریق مفهوم ثبات فضایی درک شوند چه نه، بیش از هر دوره‌ی مشابهی در گذشته به‌مثابه‌ی فرایند بنیاداً فضایی درک شده‌اند؛ و همین برای ظهور اقتصادهای نوینِ تولیدِ منعطف و پسافوردیستی امروزی هم صادق بوده‌است -جهانی‌شدن گسترش‌یافته‌یِ معامله، سرمایه‌گذاری، مهاجرت، فرهنگ؛ ظهور جوامع شبکه‌ای اطلاعات‌محور، و قدرت رشدیابند‌ه‌ی شهر-مناطقِ غول‌پیکری همچون لندن، توکیو، نیویورک.

 اقتصاددانان ژئوپلیتیکی در تضاد با تاکیدات اصلیِ  ادبیات جهانی‌شدن رشدیابنده و ارتباط نزدیک‌اش با تصور پساصنعتی‌گرایی، اقتصاد نوین را کماکان از اساسْ صنعتی و برآمده از تغییرات اساسی در بازی متقابل و پیوسته‌ی شهری‌شدن و صنعتی‌شدن درک می‌کنند. اولین اثر بازساختاریابی اقتصادیْ ناگهان از کار افتادنِ گره‌‌خوردگی‌ها و مناطق صنعتیِ فوردیستی قدیم به‌مثابه‌ی یک محیط نوآور بود که شاید بشود گفت مسلم‌ترینْ صنعت‌زداییِ تابه‌حال در کشورهای صنعتی پیشرفته بود. این افول بود که بسیاری را معتقد به برآمدن جامعه‌ی پساصنعتی کرد، اما تعداد بسیار بیشتری خلافِ این عقیده دارند.

 صنعتی‌زدایی به‌نسبت قابل توجهی با بازصنعتی‌شدنِ احیاکننده‌ی مناطق قابل توجهی جفت شد و  بیشترِ این اتفاق در فضاها، مناطق و خوشه‌های صنعتیِ تازه متمرکز بود. این‌ها اغلب سایت‌هایی توسعه‌نیافته، که پیش از این صنعتی‌ نشده بوده‌اند، در اندازه‌های متفاوت در تمام کشور‌ها -NIC ها یا کشورهای تازه صنعتی‌شده (که ببر ایرلندی (Irish Tiger) اخیراً به آن‌ها اضافه شده‌است) – بودند تا مجموعه‌های صنعتی ویژه و تکنوقطب‌هایی که معمولاً در حلقه‌هایِ سابقاً واقع در حومه‌ی شهریِ مناطق پساکلان‌شهریِ اصلی، در سرتاسر جهان، قرار گرفته‌اند. چیزی که در اینجا داشت اتفاق می‌افتاد فروپاشی الگوهای اقتصادیِ مبتنی بر تجمیع و سینکیسم فوردیستی، و خلق محیط نوآور جدید و منعطف‌تر و متکی بر تکنولوژی بود. در بعضی از موارد، این خوشه‌های بازتولیدگر و دارای سینکیسم در مراکز شهری قدیمی (همچون صنایع مالی و فرهنگی در لندن و نیویورک) احیا‌شده  قرار گرفته‌ بودند؛ اما اغلب به‌مثابه‌ی مراکز جدید در پیرامونِ شهر توسعه یافتند. در این حالت، آن‌ها به‌شکل قابل توجهی در قسمی بازسازمان‌دهی مؤثرِ فضاییِ پساکلان‌شهر مدرن مشارکت کردند؛ پساکلان‌شهری که از شهری‌شدن حومه و خلق مناطقِ شهریِ چندمرکزی‌تر برمی‌آمد؛ و مجموعه‌ی‌ سینکیسم‌های محلی را گسترش می‌داد.

 فُرم جدید شهری به‌طور فزاینده‌ای دوگانه‌انگاری ساده‌ای را محو کرد که بر پساکلان‌شهر مدرن غلبه پیدا کرده بود: جدایی بین شهر مرکزی متراکم، ناهمگن، به‌شدت دارای سینکیسم‌، و جهان خواب‌آلود و همگن حومه‌ها. در جای خودش، قسمی شهر-منطقه‌ی چندمرکزی‌تر، شبکه‌ای‌شده، جهانی‌شده و اطلاعات‌محور در حال توسعه بوده که انفجاری از اصطلاحات تازه را در تلاش برای توصیف ویژگی‌های اصلی‌اش تولید کرده است: شهر بیرونی[۱۰]، شهر مرزی[۱۱]، پساحومه‌ای، تکنوحومه‌ای، منظره‌های سیلیکونی، تکنوقطب‌ها، پسامجتمع‌ها، فراکلان‌شهرها. در بسیاری موارد، هم همگام با زیرورو شدنِ پساکلان‌شهر مدرن بواسطه‌یِ شهری‌شدن حومه، یک عقب‌نشینی به شهر مرکزی هم وجود داشته‌است، خصوصاً از طریق مهاجرت انبوه مردم از جایی که ما آن را قبلاً جهان سوم می‌نامیدیم. این حومه‌سازی متناقضْ هسته‌ی ناهمگون‌ترینِ شهرها از نظر فرهنگی در تاریخ را خلق کرده؛ و هم‌زمان در قطبی‌سازی تشدیدیافته‌ی و نابرابری‌ِ دسترسی به ثروت و قدرت که مبتنی‌ست بر وضعیت طبقه، نژاد، قومیت و مهاجرت، مشارکت کرده‌است. در واقع، شکاف فزاینده‌ی دسترسی به ثروت بین غنی و فقیر احتمالاً دسیسه‌آمیزترین عیار دوره‌ی جاری بازساختاریابیِ شهری است.

جای تعجب ندارد که از این تغییرات، قسمی بازساختاریابیِ مهمِ سینکیسم رخ داده‌است. این تصور که محرکِ تجمیع شهری به‌سادگی با رشد اندازه و تراکم یک شهر منفرد تشدید می‌یابد، با فوردیسم و اثرات انقلاب اطلاعات و ارتباطات به نهایت خود رسیده است. اما علی‌رغم پیش‌بینی‌های برخی که معتقدند تجمیع‌ها کاراییِ  معنادار‌شان را در عصر نوین اطلاعات، با پرتاب‌شدن سینکیسم به حد نهایی خود در پایان جغرافیا و مرگ اصطکاکِ فاصله، از دست می‌دهند، محرکِ تجمیع شهری پایداری می‌ورزد اگرچه در شکلی متفاوت؛ سازمان‌دهی‌شده به‌مثابه‌ی گره‌خوردگی‌هایِ چندگانه در شبکه‌هایِ منطقه‌ای. شهر-منطقه‌های بزرگ با بیش از یک میلیون ساکن امروزه به نیروهای هدایت‌گر اصلی اقتصاد جهانی تبدیل شده‌اند. آن‌ها نه تنها به مراکزی نوآوری برای سرمایه تبدیل شده‌اند، بلکه دارند به محیط‌هایِ سینکیستی‌ برای توسعه‌ی کردارهای نوآورانه‌ی کار تبدیل می‌شوند -خصوصاً در تمرکزیابی‌هایِ گسترده‌ی کسانی که امروزه در آمریکا، کارگر فقیر مهاجر و فروطبقه‌ی وابسته از نظر رفاهی[۱۲] نامیده می‌شوند.

 اما من اینجا تازه در حالِ آغازیدن داستان بزرگتری درباره‌ی برآمدن جنبش‌های نوینِ فضاییِ شهری، درباره‌ی دست‌یابی به عدالت فضاییِ بیشتر و دموکراسی منطقه‌ای در برابر نابرابری‌های فزاینده، و درباره‌ی آینده‌ی جهان پساکلان‌شهری هستم؛ هرچند نمی‌توانم این داستان‌ها را اینجا پی بگیرم. آنچه تلاش کرده‌ام در این جستار انجام دهم این است که آن‌هایی را متقاعد کنم که با چرخش فضایی، و پیچش شهری متأخر و بصیرت‌های نوین بالقوه‌ای که می‌تواند ایجاد کند آشنایی ندارند. در عین حال، تلاش کرده‌ام آن‌هایی را تشویق کنم که در حال مشارکت در جغرافیای نوین، خصوصاً در نوشتن شهر، هستند تا دامنه‌ی تخیل‌های جغرافیایی پربارشان را از طریق توجه‌دادنِ بیشتر به قدرت توضیحی فضامندی و سینکیسم شهری گسترش دهم. شاید لحظه‌ی مناسب‌تر و مبرم‌تری از لحظه‌ی حاضر برای توسعه‌ی چنین آگاهی شهری و فضایی انتقادی وجود نداشته باشد؛ زیرا که حالا ما همگی بسیار بیش از گذشته شهرشناس هستیم.

 

 

پی‌نوشت

این جستار نسخه‌ی بازنوشته‌شده‌ای از سخنرانی در یک کنفرانس بین‌المللی به آدرس زیر است:

Writing the City: Urban Life in The Era of Globalisation, 24-27 August 2001, Dublin Buisness School, School of Arts (LSB College), Dublin

همچنین آدرس این جستار:

City: Analysis of Urban Trends, Culture, Theory, Policy, Action, Vol.7, No.3, November 2003

 

 

مراجع

Jacobs, J. (1969) Economy of Cities. New York: Random House.

Kofman, E. and Lebas, E. (eds) (1996) Henri LefebvreWritings on Cities. Oxford: Blackwell.

Lefebvre, H. (1975) Le temps des mepries. Paris: Stack.

Soja, E.W. (1996) Thirdspace. Oxford: Blackwell.

Soja, E.W. (2000) Postmetropolis: Critical Studies of Cities and Regions. Oxford: Blackwell.

 

پانوشت‌ها:

[۱]  واژه‌ی ابداعیِ ادوارد سوجا برای اشاره به فورماسیونِ پویایِ دولت‌-شهر (اتحادی از چند منطقه‌ی شهری تحت حاکمیتِ یک کلان‌شهر) که درواقع محرکِ تجمیع شهری‌ست. م

[۲] City-generated

[۳] Spatial Turn

[۴] Synoecism. ائتلاف معادل‌گذاری صالح نجفی‌ست در متنِ کلان‌روایت دیویس از انقلاب شهری. م

[۵] Stimulus of urban agglomeration

[۶]  Agglomeration economies. این اصطلاح در ادبیات اقتصاد شهری، با عنوان صرفه‌ی تجمیع شناخته می‌شود. با این حال به نظر می‌رسد که صرفه یا صرفه‌جویی نمی‌تواند دقیقا مراد از این تعبیر را در فارسی برساند. چرا که به سادگی مقصود آن است که نظام اقتصادی‌ای از پسِ تراکم و تجمیعِ مناطق مسکونی شکل بگیرد که هزینه‌های اقتصادی را در یک برنامه‌ریزی شهری کاهش دهد. م

[۷] Landscape

[۸] Density

[۹] Specifically Spatial Fix

[۱۰] Outer City

[۱۱] Edge City

[۱۲] Welfare-dependent underclass