ترمه‌پوشان جوان، تجددطلبان پیر

دانلود پی‌دی‌اف

 

مقدمه

چندی پیش آیت‌الله احمد جنتی در سن ۹۲ سالگی، برای بارِ بیست‌وششم، به عنوان دبیر شورای نگهبان انتخاب شد[۱]، این انتخاب در شرایطی بود که پیش‌تر آیت‌الله جنتی گفته بود: «امروز ما … مشکل مدیریت داریم و باید مدیران جوان و انقلابی و نیرومند به سر کار آیند و اگر چنین نشود مشکل ما حل نمی‌شود.[۲]». میانگین سن اعضای شورای نگهبان، مهمترین نهاد تصمیم‌گیری و قضاوت در فضای سیاسی ایران، بیش از ۸۰ سال است و مدت‌زمانی‌ست بحث دربارۀ جوانی و پیریِ سیاستمداران بیش از گذشته درمی‌گیرد. اغلب سؤال می‌شود که چرا سیاست در ایران تبدیل به شغلی مادام‌العمر شده است؟ سیاستمداران در سخنرانی‌های تبلیغاتی‌شان از لزوم جوان‌گرایی در میدان سیاست سخن می‌گویند و در عمل تغییر چندانی صورت نمی‌گیرد، افراد شناخته‌شده‌ای وارد میدان سیاسی و صاحب صندلی می‌شوند، بعد صندلی‌ها همچون مایملکی موروثی به وابستگان این افراد تعلق می‌گیرد. در سال‌های اخیر، در دورۀ دوم ریاست‌جمهوری حسن روحانی یک وزیر ۳۴ ساله وارد کابینه شد و برخی از منتقدان –به‌درستی- دلیل انتخابش را حامیانش در قطب مسلطِ میدان سیاسی دانستند؛ در سطوح پایین‌ترِ سیاست نیز، برای نمونه، در جدال‌های دو طیفِ نیمه‌رسمی سیاسیِ ایران، اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان، یکی از مطالبات اصلی‌شان، میدان‌دادن به جوان‌ترها در امور مدیریتی است اما در عمل، اگر موقعیتی ایجاد بشود، برای فرزندانِ پدرانِ سیاستمدار و پدرخواندگانِ ازپیش‌رسیده به میدان سیاسی، ایجاد می‌شود. دیگرجوانان، جوانانی که مشتاق، خواهان و توانای اثرگذاری در میدان سیاسی هستند خود را در برابر ساختاری عظیم و سترون، ناتوان از حرکت می‌بینند؛ جوان‌ترها ناخواسته در برابر ساختاری قرار می‌گیرند که نه می‌توانند دست به ترکیبش بزنند و نه می‌توانند واردش بشوند، گویا ساختار جایی جز مقابلِ خود برای جوانان باقی نگذاشته است. باری، این موضوع قدیم است، «در ایران وزارت، منصب، حکومت و لقب در وقت تولد از شکم مادر با مولود می‌آید و با شیر اندرون می‌شود و لذا … اصلاً و مطلقاً تغییرپذیر نیست[۳]»، تیمورتاش در ۲۶ سالگی نمایندۀ مجلس اول شد، محمد مصدق در ۷۰ سالگی نخست‌وزیرِ ایران شد، مؤتمن‌الملک در ۹۰ سالگی اولین رئیس مجلس شورای ملّی شد، تقی ارانی در ۳۶ سالگی (پس از مرگش) لقب پدر معنوی حزب توده گرفت، بیژن جزنی در ۱۰ سالگی عضو سازمان جوانان حزب توده شد و احمدشاه در ۱۲ سالگی بر تخت سلطنت تکیه زد و هزاران نمونۀ دیگر. این ارقام یک نمودار سنی مشخص دربارۀ سن ورود به سیاست به ما نمی‌دهد، نمودار پراکندگی زیاد و دامنۀ تغییر صفر تا صد ساله دارد. با اینکه در مطالباتِ امروز، سن مسئله است اما در میدان واقعی سیاست سن محلی از اعراب ندارد؛ ورود به میدانِ سیاست و نشستن روی صندلی‌های تصمیم‌گیری به میزان «سرمایۀ سیاسی فردی» و «سرمایۀ سیاسی جمعی» این افراد بستگی دارد؛ به طور دقیق‌تر به میزان بازوهای حمایتی فردی و حزبی، سابقۀ خانوادگی، سرمایۀ اقتصادی و اجتماعی آنها بستگی دارد[۴]. سوای این وابستگی‌ها، بیش از صد و ده سال از مشروطه‌خواهی و خواستِ اصلاح شیوه‌های کهن در سیاستمداری می‌گذرد؛ پرسش این است: چگونه این ساختار حفظ می‌شود و ادامه پیدا می‌کند؟ در این یادداشت تلاش می‌شود چگونگی بازتولید ساختار سیاست و بی‌معناشدگی سن در میدان سیاست ایران شرح داده شود.

***

برای فهم چگونگی بازتولید و ادامه‌‌یافتنِ ساختار سیاست لازم است سوژه‌های تاریخی را همچون هیاکلی از عمق زمان احضار کنیم و با در نظر گرفتن شباهت آشکار بین زبان و روابط ‌اجتماعی، در بحث‌وجدل‌های رسمی و غیررسمی‌شان بر سر سن‌وسال، تأمل کنیم و گفتگوها، یادداشت‌ها و نامه‌نگاری‌های غیررسمی در خاطرات و زندگینامه‌ها را بررسی کنیم، زیرا آنچه اغلب بی‌اساس و بی‌قدر جلوه می‌کند در واقع همان است که مسیر ما را تعیین می‌کند و «هر تصویری از گذشته که از سوی زمان حال به منزلۀ یکی از مسائل امروز بازشناخته نشود، می‌رود تا برای همیشه ناپدید گردد[۵].» شیوۀ بازتولید و شیوۀ اصلاح ساختار سیاسی که مسئلۀ انقلاب مشروطه بود، هنوز و بیشتر از آن، مسئلۀ روزگار کنونی ماست.

 

جوانی در سیاست فقط یک کلمه است

در رژیم قاجار مقام و منصب سیاسی امری موروثی بود؛ در واقع مسئلۀ اصلی «تقسیم قدرت‌ها» بود و مسئلۀ سن و بی‌تجربگی از طریق «کفالت» حل می‌شد. داده‌های تاریخی نشان می‌دهد در بحبوحۀ انقلاب مشروطه و سال‌های نخستینِ پس از انقلاب مشروطه، ورود جوان‌ترها یا نورسیده‌ها به میدان سیاسی افزایش یافته است[۶]. نورسیدگان پس از ورود به میدانِ سیاسی به تدریج صلاحیت فنی پیدا می‌کنند، زبان سیاسی‌شان تقویت می‌شود و با پیرترها یا از پیش‌رسیده‌ها همدست می‌شوند و برای افزایش سرمایۀ سیاسی و سرمایۀ نمادینِ خود در میدان به رقابت و مبارزه می‌پردازند. جوان‌تر‌هایی که با گرفتن خصلتِ میدان، در همین میدان پیر می‌شوند و چنانچه نتوانند خصلتِ مسلط بر میدان را در خود شکل بدهند و بر اساسِ آن رفتار کنند و یا سرمایه‌های سیاسی خود را از دست بدهند، از میدان خارج می‌شوند.

در میان بیست مجلس شورای ملّی ایران، پنج مجلس اول جوان‌ترین مجالس بودند، به این معنی که پس از انقلاب مشروطه سیاستمداران جوان بیشتری وارد کارزار سیاست شدند و بعد از آن تا اوایل دهۀ چهل شمسی حضور سیاستمداران جوان در مجالس شورای ملّی کمتر و به تدریج میانگین سن نمایندگان بالاتر رفته است؛ زهرا شجیعی در مطالعاتی که دربارۀ سن نمایندگان مجالس شورای ملّی انجام داده است نشان می‌دهد تعداد نمایندگان در بازۀ سنی ۳۰ تا ۴۰ سال، از ۵۶ درصد در مجلس سوم به ۱۹ درصد در مجلس بیستم کاهش می‌یابد و تعداد نمایندگان ۶۰ ساله به بالا از سه درصد در مجلس سوم به ۱۳ درصد در مجلس بیستم افزایش می‌یابد، از سوی دیگر، نمایندگان به شکل مکرر، در دوره‌های مختلف مجلس در مقام خود باقی می‌مانند، در دورۀ هفدهم سه نفر از نمایندگانی که وارد مجلس شده‌اند دارای سابقۀ یازده دوره نمایندگی مجلس هستند، همچنین در مجلس نوزدهم دو نفر از نمایندگان دارای سابقۀ تصاحب کرسی‌های ده دوره از مجالس پیشین هستند؛ در مجلس سیزدهم که پس از شهریور ۱۳۲۰ تشکیل شد فقط ده نمایندۀ تازه وارد و بدون سابقۀ حضور در مجالس پیشین وارد شده‌اند و باقیِ نمایندگان دارای سوابق دوره‌های متعدد و اغلب بیش از چهار سال نمایندگی هستند[۷]. افراد در سنین جوانی وارد مجلس شورای ملّی می‌شدند و در همان محیط قوانین بازی را می‌آموختند و در همان میدان پیر می‌شدند؛ «پیرشدن در هر میدانی قوانینِ خاصِ خود را دارد[۸]»، یادگیری و رعایت قوانینِ میدان سیاسی، همچون مسلط بودن بر زبان سیاسی، مُحق دانستن خود برای کسب مقام سیاسی، جمع‌آوری و افزایش سرمایۀ سیاسی، منتسب بودن به احزاب و مرتبط بودن با اهالی حرفه‌ای سیاست منجر به کسب صلاحیت سیاسیِ نانوشته می‌شود و تداوم آن در طول زمان توأم با پیرشدن در میدان سیاسی است.

میدان سیاسی تحت تسلطِ بازیگرانِ حرفه‌ای است، سیاستمداران آماتور وارد میدان می‌شوند، به تدریج تجربه و سرمایۀ سیاسی کسب می‌کنند و تبدیل به حرفه‌ای‌های سیاست می‌شوند. در سال‌های اول انقلاب مشروطه، گاه رجال قدیمی مرعوبِ تحصیلات علوم جدید جوانانی بودند که وارد میدانِ سیاسی می‌شدند اما پس از مدتی کارهای دولتی به همان اشکال سابقِ خود پیش می‌رفت و این نتیجۀ همدست شدن عواملِ درون میدانِ سیاسی، یعنی هم‌دست شدنِ نورسیدگان با ازپیش‌رسیدگان در به کار بردنِ استراتژی‌های مختلف برای حفظ و افزایش انواع سرمایه‌ها در میدان سیاسی بود. در سال‌های اول پس از انقلاب مشروطه میدانِ سیاسیِ ایران دوران بحران و عدم ثبات را می‌گذراند، جدال میان حرفه‌ای‌ها و آماتورهای سیاسی بالا گرفته بود و همچنان که میدانِ سیاسی به سمتِ استقلال و ثبات سیاسی پیش می‌رفت سیاستمدارانِ حرفه‌ای بر میدان مسلط می‌شدند، حرفه‌ای‌هایی که صاحب سرمایۀ سیاسیِ موروثی بودند؛ سرمایه‌ای که به واسطۀ منزلت اجتماعی و جایگاه خانوادگی به آن‌ها منتقل شده بود و هر چه میدان مستقل‌تر می‌شد مکانیسم‌های داخلیِ آن نقش مهم‌تری در فعالیت‌های سیاسی بازی می‌کردند؛ مبارزات کهنه و نهادینه می‌شد، نورسیدگان با همدستی با از پیش‌رسیدگان مکانیسم‌های بازی را می‌آموختند و با ابقا در مقام سیاسیِ خود روش مبارزه را یاد می‌گرفتند و به تدریج، هر چه میدان بیشتر به سمت ثبات و استقلال پیش می‌رفت ورود برای سیاستمدارانِ جوان و نورسیدگان مشکل‌تر می‌شد به این دلیل که زبانِ سیاسی و صلاحیت فنی و نحوۀ مبارزه‌ای که در طول زمان نهادینه شده و در اختیار قطب مسلط قرار گرفته بود را نمی‌دانستند و جوانِ نورسیده با هر میزان سرمایۀ تحصیلی، به دلیل ندانستن زبانِ سیاسی، و ندانستنِ مکانیسمِ بازی و روش‌های مبارزه در میدان سیاسی به راحتی پس زده می‌شد.

پیر بودن و جوان بودن در میدان سیاسی مسئله نیست؛ مسئلۀ اصلی «قدرت» است. برای مثال قدرتی که به واسطۀ داشتن مقام نمایندگی مجلس به فرد منتقل می‌شود یا به واسطۀ داشتن سرمایۀ سیاسی جمعی یا فردی به سیاستمداران تعلق می‌گیرد و آنها را فارغ از سن‌شان تبدیل به صاحبان قدرت می‌کند، به عبارتی عبور از سر درِ مجلس شورا به فرد نوعی قدرت مشروع می‌دهد؛ حضور و مبارزه در میدان سیاسی بر سرمایۀ سیاسی فرد می‌افزاید و افراد فارغ از اینکه جوان یا پیر باشند وقتی صاحب سرمایۀ سیاسی می‌شوند می‌توانند عامل قدرت باشند. پیر بودن و ضعف بیولوژیکی ناشی از بالا بودن سن مانع از محق دانستن خود برای پذیرش و انجام امور سیاسی نمی‌شود. در واقع بحث جوانی و پیری در متون و مباحث و سخنرانی‌های سیاسی به وفور بوده است اما مسئلۀ اصلی داشتنِ «صلاحیتِ سیاسی» و محق دانستنِ خود برای سخن گفتن و حضور در میدان سیاسی و تعدادِ بازوهای حمایتی و کمکی تحت عنوان سرمایۀ نمادین و سرمایۀ سیاسی در میدان است.

در واقع سنی که در آیین‌نامه‌ها، نظام‌نامه‌ها و قوانین اساسی برای ورود به میدان سیاسی و داشتن حق مشارکت سیاسی در سطوح مختلف تعیین می‌شود یک نوع هدف استراتژیک برای «در شمار آوردن» یا «در شمار آمدن»، «فهرست کردن» یا «الحاق کردن» و «ملحق شدن» است و حالت خاصی از مبارزۀ اجتماعی، یعنی حالت معینی از توزیع امتیازها و اجبارها را تثبیت و متبلور می‌کنند؛ این تغییر و تفاوت (برای مثال سی‌ساله بودن محمد مصدق) که به لحاظ منطقی کاملاً درست و بی‌نقص به نظر می‌رسد، به لحاظ جامعه‌شناختی بی‌معناست. در اینجا محدوده‌ها، مرزهایی هستند که فرد با تمام قوا به آن‌ها حمله یا از آن‌ها دفاع می‌کند؛ نظام‌های طبقه‌بندی که این مرزها را تثبیت می‌کنند بیش از آن‌که ابزارهای شناخت باشند ابزارهای قدرت هستند که به کارکِردهای اجتماعی متصل‌اند و آشکار یا نهان در پی برآوردن منافع یک گروه هستند، در روزهای اول مشروطه محمد مصدق در ۲۴ سالگی تلاش می‌کند به نمایندگی یکی از طبقات وارد مجلس شود اما اعتبارنامۀ او مورد اعتراض قرار می‌گیرد و میرزا جوادخان موتمن‌الممالک نمایندۀ کرمان که تاریخ وفات وکیل‌الملک والی کرمان و شوهر اول مادر مصدق را می‌دانست، استدلال کرد که اگر مادر مصدق بلافاصله پس از چهار ماه و ده روز عدّه قانونی با پدرش ازدواج کرده باشد و محمد مصدق نُه ماه بعد از آن متولد شده باشد، باز ۳۰ سال ندارد و محمد مصدق به دلیل سن کمتر از ۳۰ سال وارد مجلس نمی شود، اما موقع انتخابات دوره شانزدهم تقنینیه طبق آن شناسنامه سن مصدق از ۷۰ تجاوز می کرد، مصدق عکس سنگ قبر مرحوم وکیل‌الملک کرمانی که تاریخ وفاتش با تمام حروف روی آن منقور است را به وزارت کشور می‌فرستد و با همان دلیل که موتمن‌الممالک ثابت کرده بود که ۳۰ سال ندارد، ثابت می‌کند که سالش از ۷۰ کمتر است و اعتبارنامه مصدق صادر می شود[۹].

با اینکه محمد مصدق در جوانی به خاطر داشتن سن کمتر از حدی که قانون تعیین کرده بود، از نمایندگی مجلس بازمی ماند اما تیمورتاشِ ۲۶ ساله در همین جدال پیروز و وارد مجلس می شود، تیمورتاش پس از خاتمۀ جلسه‌ای که به دلیل پایین‌تربودن سنش از عدد تعیین شده در اعتبارنامه با درخواست نمایندگی‌اش مخالفت شد، فوراً پیک تندرویی را نزد پدر خود فرستاد و از وی خواست یک استشهاد محلی تهیه کند و شهود در آن بنویسند که سن معززالملک ۳۰ سال تمام است. پدرش در حوزۀ حکومت خود سلطۀ کامل داشت و این امر را با عده‌ای از بزرگان قوم در میان گذاشت و همگی آمادگی خود را برای این شهادت غیرواقع اعلام کردند؛ کمیسیون نیز استشهاد را پذیرفت؛ زیرا امضاکنندگان مردان معتبری بودند و در صحت نوشتۀ آنها تردید روا نبود و اعتبارنامۀ تیمورتاشِ جوان به تصویب رسید[۱۰].

محمد مصدق، به جز وارد شدن به سن سی سالگی، تمام شرایط ورود به میدان سیاسی و تصاحب کرسی مجلس را دارد. او برای عبور از این محدودیت تلاش هم می‌کند اما نتیجه نمی‌گیرد و در جایی دیگر در همین میدان و در سن ۷۰ سالگی از همین استراتژیِ در شمار آوردن برای ماندن در میدان سیاسی علیه دیگر بازیگرانی که قصد دارند او را کنار بزنند استفاده می‌کند، سن در اینجا موضوع دست‌کاری است، نظام‌نامه‌هایی که یک روز سن ورود به میدان سیاسی را ۲۵ سالگی و بعد ۲۰ سالگی و چند صباح بعد ۱۸ سالگی را، سن رأی دادن و مشارکت سیاسی در کمترین سطح تعیین می‌کنند با هدف در شمار آوردن یا الحاق کردن افراد تصویب می‌شوند؛ معین کردن اینکه چه تعداد از افراد لازم است در شمار آورده شوند، در راستایِ هدفی که منافع گروه مسلط را تأمین می‌کند تصویب می‌شوند؛ گروه مسلطی که این نظام‌نامه‌ها را می‌نویسند و بسته به شرایط متفاوت آن‌ها را تغییر می‌دهند.

اصل، وارد شدن به میدانِ سیاسی است، مثلاً ورود به مجلس شورای ملّی، به اندازۀ کافی به فرد – فارغ از اینکه جوان باشد یا پیر- سرمایۀ سیاسی می‌دهد تا به کمک آن آغاز به افزایش انواع سرمایه و به ویژه سرمایۀ نمادینِ خود در میدان کند و پس از ورود مبارزۀ درون میدان برای حفظ پایگاه و کنار زدن رقبا آغاز می‌شود؛ همان‌طور که وثوق‌الدوله در زمانِ سبک‌سنگین کردنِ کاندیداهای وکالت برای تصویب قرارداد با یک تن از یزد سخت مخالفت داشت و وقتی دلیلش را پرسیدند گفت: شما متوجه نیستید این محیطِ مجلس شورای ملّی مثل جنگل‌های مازندران است، یک سوار که امسال از راه آن بگذرد، اگر یک شاخه درخت را – که ممکن است به سر او بخورد- بشکند و بیندازد روی زمین، سال بعد که این سوار از همان‌جا رد شود خواهد دید که آن شاخۀ شکسته که دور انداخته‌شده، تبدیل‌شده است به یک درخت «به‌قاعده» که به قول کرمانی‌ها یکی از ارکان آیندۀ جنگل به شمار خواهد آمد. این خاصیت جنگل‌های مازندران است. این شیرهای بالای سر درِ مجلس شورای ملّی هم خاصیتی دارند که اگر یک موش از زیر آن بگذرد و داخل صحنۀ مجلس و سالن رأی شود – فردا تبدیل خواهد شد به یکی از همان شیرهایی که بالای «عدلِ مظفر» ایستاده‌اند و از آن دفاع می‌کنند[۱۱].

پیر بودن و ضعف بیولوژیکی ناشی از بالا بودنِ سن مانع از محق دانستن خود برای پذیرش و انجام امور سیاسی نمی‌شود. در واقع بحث جوانی و پیری در متون، گفت‌وگوها و سخنرانی‌های سیاسی به وفور بوده است اما پرسش این است که آیا فرد در هر سنی که باشد خود را صاحبِ «صلاحیتِ سیاسی» می‌داند؟ فرد خود را برای سخن گفتن و حضور در میدان سیاسی محق می‌داند و برای ورود و ماندن در میدان سیاسی تلاش و مبارزه می‌کند؟ اگر آری پس به لحاظ جامعه‌شناختی سن و سال دیگر معنایی ندراد.

دست‌کاری کردن سن و سال و استفاده از واژه‌های جوانی و پیری در میدان سیاسی نوعی استراتژیِ مبارزه برای هر دو قطب مستقل و وابسته در میدان سیاسی است. همان‌طور که نمایندگان جبهۀ ملّی، در اوایلِ دهۀ سی شمسی، با سنجیدنِ شرایط موجود، از سرلشکر زاهدی که به قطبِ مسلط میدان نزدیک‌تر بود و سرمایۀ سیاسی بیشتری داشت، حمایت کردند و بهانۀ این حمایت را سن و سال و ناخوشیِ مصدق بیان کردند[۱۲]، با همین استراتژی محمد مصدق نیز وقتی خصوصیات رهبر مورد اعتماد را برمی‌شمرد، برای اینکه ذهن مخاطب را دچار این برداشت نکند که منظورِ وی از رهبر مورد اعتماد خود اوست بحث سن و سال را پیش می‌کشد و می‌گوید: «از این عرایض هیچ نظر شخصی ندارم چون‌که یک مرد هشتادوسه چهارساله هرقدر هم که مورد اعتماد باشد قادر به رهبری نیست[۱۳]» در صورتی که رهبرانِ سیاسی در سن بالاتر از هشتادسالگی نیز عهده‌دارِ رهبریِ سیاسیِ مردم شده‌اند و می‌شوند؛ بنابراین این فرض تأیید می‌شود که پیر بودن یا جوان بودن در میدان سیاسی یک امر واقعی نیست و یک موضوعِ قابلِ دست‌کاری است که نه فقط توسط قطب خودمختار یا مستقل میدان استفاده می‌شود بلکه برای قطب دگرمختار یا وابستۀ میدان نیز سن و سال، جوانی و پیری موضوعی برای مبارزه و دست‌کاری است.

پس از انقلاب مشروطه، در میدانِ سیاسی منزلت و جایگاه اجتماعی فرد مهم‌ترین مکانیسم ورود به میدان سیاسی بوده است. مکانیسمِ دیگری که برای ورود به میدان سیاست وجود داشته است روزنامه‌نگاری و تشکیل احزاب سیاسی بوده است که این مکانیسم توسط جوان‌ترها بیشتر مورد استفاده قرار می‌گرفته است جوان‌ترهایی که با انتشار روزنامه، جزوه و تشکیل احزاب سیاسی با شور و شوق تمام وارد صحنۀ سیاست می‌شدند. محمدتقی بهار، سید ضیاء‌الدین طباطبایی، محمدامین رسول‌زاده، تقی ارانی، جلال آل احمد و بسیاری از جوانان از طریق روزنامه‌نگاری و داشتن مهارت نوشتن و انتقاد وارد میدان سیاسی شدند. با این حال توجه به پیشینۀ خانوادگی این جوانان نشان می‌دهد که حتی با وجود داشتن سرمایۀ فرهنگی برای ورود به میدان ژورنالیسمِ سیاسی باز هم اولویتِ ورود به میدان سیاسی با جایگاه اجتماعی و منزلت فرد است. با این وجود، استفاده از سرمایۀ فرهنگی «نوشتن در روزنامه‌ها» قدرت ایجاد تأثیر واقعی دارد؛ یعنی می‌تواند چیزهایی را شرح دهد و نسبت به چیزهایی که شرح می‌دهد باور ایجاد کند، باوری که دارای اثرات بسیج کننده است و می‌تواند افکار و بازنمودها و گروه‌ها را به وجود آورد و نوعی ساخت اجتماعی را شکل دهد که قادر است اثرات اجتماعی بسیج کننده یا بسیج‌زدایی ایجاد کند. این قدرتی است که جوانانِ روزنامه‌نگار همچون سید ضیاءالدین طباطبایی و حسین فاطمی و ملک‌الشعرا بهار و دیگران از آن برای تأثیر و نفوذ در میدان سیاسی استفاده می‌کردند.

اثر متقابل میدان‌های ژورنالیسم و سیاست بر یکدیگر نیز در اینجا قابل تأمل است. ورود به میدان سیاسی از طریق تسلط بر میدان ژورنالیسم صورت می‌گیرد. جوانانی که بر میدان ژورنالیسم مسلط می‌شوند مسیر هموارتری برای ورود به میدان سیاسی دارند، جوان‌ترها از طریق تسلط بر میدان ژورنالیسم بازی‌های درونِ میدانِ سیاسی را بر هم می‌زنند یا باعث جابه‌جایی مهره‌ها و عوامل درون میدان سیاسی می‌شوند، همپوشانی دو میدانِ ژورنالیسم و سیاسی در اینجا تعیین‌کنندۀ استراتژی‌های مبارزه می‌شود. در همپوشانی دو میدان نوعی «همدستی میان حرفه‌ای‌ها»ی هر دو میدان صورت می‌گیرد، همدستی میان سیاستمدارانِ حرفه‌ای و روزنامه‌نگارانِ حرفه‌ای برای مسلط شدن بر هر دو میدان و افزایش مشروعیت خود در میدان قدرت صورت می‌گیرد. همدستی میان حسین فاطمی ۳۳ ساله و محمد مصدق ۷۰ ساله در دوران ملّی شدن صنعت نفت یک نوع همدستیِ موفق میان حرفه‌ای‌های دو میدان سیاسی و میدان ژورنالیسم است[۱۴].

خروج از میدان سیاسی نیز به میزان سرمایۀ سیاسی بستگی دارد، اگر سرمایه از دست برود راهی جز خروج از میدان باقی نمی‌ماند، جلال آل احمد زمانی که حمایت مظفر بقایی را از دست داد از میدان سیاسی کنار گذاشته شد، همانطور که او می‌نویسد: «این جوری بود که بقایی هم از ما وحشت کرد و چندی پس از آن ترتیب امر را جوری داد که به رهبری ملکی از او کناره گرفتیم؛ یعنی یک روز عصر جماعت داشتند کارهای عادیِ حزب را می‌گرداندند که یک مرتبه هجومی می‌شود، جماعتی از چاقوکشان می‌ریزند توی حزب و حضرات را با پسِ گردنی از درِ حزب بیرون می‌کنند[۱۵]» این نشان می‌دهد جوانانی که از سرمایۀ سیاسی اندکی برخوردارند و در قطب وابستۀ میدان سیاسی قرار دارند اگر حمایت ازپیش رسیدگان – در این مورد حمایت مظفر بقایی از جلال آل احمد – را از دست بدهند جایگاهی در میدان سیاسی نخواهند داشت و کنار زده می‌شوند؛ افراد فارغ از اینکه جوان یا پیر باشند وقتی به میدان سیاسی وارد می‌شوند در کنش سیاسیِ خود ناچار به انتخاب هستند انتخابی که امکان اشتباه در آن به همان میزان افزایش می‌یابد که آن‌ها از مکان تولید، یعنی از قطب مسلطِ میدان فاصله می‌گیرند، هرچه افراد از قطب مسلطِ میدان سیاسی و برنامه‌ها، استراتژی‌ها، تصمیمات و حوادثی که در مرکز قطب مسلط جریان دارد دورتر بشوند امکان اشتباه کردن و از دست دادن سرمایۀ سیاسی و در نتیجه خارج شدن از میدان سیاسی برای آن‌ها بیشتر می‌شود. میدان سیاسی در واقع با محدود کردن حوزۀ گفتمان سیاسی و از همین طریق محدود کردن حوزۀ آنچه می‌توان از لحاظ سیاسی به آن اندیشید، تأثیر سانسور کننده دارد. این نوع سانسور، عاملان را نیز سانسور و حذف می‌کند.

رابطۀ جوان‌ترها با پیرترها درون میدانِ سیاسی را در منازعات درون همان میدان باید دید، این روابط بین دو قطب مستقل و وابستۀ میدان و بین بازیگران درون میدان را نباید به صورت خطی و مکانیکی دید، بلکه بایست رابطه را به شکل دیالکتیکی بین وجوه عینی و ذهنی در نظر گرفت. درونِ میدان، عادت‌واره و خودِ میدان ناظر بر روابط هستند و روابط در قالب عادت‌واره‌ها در میدان تعریف می‌شوند. رابطۀ جوان‌ترها یا نورسیدگان با پیرترها یا از پیش‌رسیدگان در میدان سیاسی را می‌توان به سه شکلِ روابط «سلطه»، «متابعت» و «هم‌ارزی» (همگونی) تعریف کرد. نوع این رابطه به سرمایۀ عاملان و بازیگرانِ درونِ میدان بستگی دارد. باید در نظر گرفت که این روابط ثابت نیستند و با تغییر موقعیت عاملان در میدان، شکل روابط نیز تغییر می‌کند.

رابطۀ فرزندان و پدرانِ سیاستمدارشان در میدان سیاسی را در نظر بگیرید، پدران و پسرانی که به حمایت از یکدیگر وارد کارزار سیاسی می‌شوند، بین‌شان نوعی رابطۀ «متابعت» شکل می‌گیرد؛ گاه پدر به متابعت از پسر و گاه پسر به متابعت از پدر دست به کنش سیاسی می‌زند. به نظر می‌رسد که در این نوع رابطه جامعه‌پذیریِ فرد در نهاد خانواده و اعتماد به اعضای خانواده اهمیت پیدا می‌کند؛ و از آن مهم‌تر سرمایۀ سیاسی و میراثِ سیاسی است که در بین اعضای خانواده و فامیل دست به دست می‌شود. مثل متابعتِ پدر سید ضیاءالدین طباطبایی از فرزندش[۱۶] پیش از انقلاب مشروطه و یا متابعتِ سلیمان‌میرزا از برادرزاده‌اش[۱۷] ایرج اسکندری پس از شهریور ۱۳۲۰ را می‌توان رابطۀ متابعت پیرترها از جوان‌ترها در نظر گرفت. عکس این رابطه به شکلِ متابعت جوان‌ترها از پیرترها در میدان سیاسی نیز وجود دارد.

گاهی روابط به شکل «همگونی» یا «هم‌ارزی» بین نورسیدگان و ازپیش‌رسیدگان شکل می‌گیرد. زمانی که سلیمان‌میرزا اسکندری برادرزاده‌اش را با گروهی از جوانان فعال در میدان سیاسی مرتبط می‌کند. یا زمانی که دکتر مصدق با حسین فاطمی همکاری می‌کند و از ایده‌ها و استراتژی‌ها و برنامه‌های او در پیشبرد اهدافش استفاده می‌کند رابطه به شکل «همگونی یا هم‌ارزی» شکل می‌گیرد. تأثیر نورسیدگانِ مسلط بر میدان ژورنالیسم بر نورسیدگانِ درون میدان سیاسی را می‌توان در حمایت علیِ دشتی روزنامه‌نگار جوان از رضاخان در مجلس چهارم شورای ملّی در سال ۱۳۰۱ شمسی مشاهده کرد[۱۸]، این نوع حمایت یک نوع رابطۀ «هم‌ارزی یا همگونی» بین عوامل دو طرفِ رابطه است و با هدف افزایش سرمایۀ سیاسیِ فرد درون میدان شکل می‌گیرد.

گاهی در میدان رابطۀ بین جوان‌ترها و پیرترها به شکل «سلطه» ایجاد می‌شود؛ سید ضیاء‌الدین طباطبایی در سن سی‌سالگی، در سالِ ۱۲۹۹‌ شمسی نخست‌وزیر دولت موقت شد، در روزهای اولِ نخست‌وزیری‌اش دستور بازداشت رجال سرشناس و سیاستمداران کهنه‌کار را صادر کرد[۱۹]. در اینجا رابطۀ «سلطه» از جانب نورسیدگان نسبت به ازپیش رسیدگان شکل می‌گیرد رابطه‌ای که بر اساس روابط قدرت درون میدان ساخت می‌یابد؛ سلطه‌ای که سید ضیاء به واسطۀ سرمایۀ سیاسی خود بر رجال قدیمی اعمال می‌کند به این دلیل است که نوع رابطه را میزان سرمایۀ عاملان درون میدان تعیین می‌کند.

باری، نوع رابطه بین نورسیدگان و ازپیش‌رسیدگان ممکن است به شکل مرید و مرادی یا حمایتی و یا پدرخواندگی نیز نمود پیدا کند؛ می‌توان این نوع رابطه را در نوع «متابعت» قرار داد، در مواردی نیز رابطه به شکل قهرمان‌پروری، که گاه به افسانه تنه می‌زند نمود می‌یابد، این نوع رابطۀ قهرمان‌سازی اغلب از طرف نورسیدگان که معمولاً از لحاظ بیولوژیکی نیز جوان‌تر از ازپیش‌رسیدگان هستند بیان می‌شود؛ رابطۀ قهرمان‌سازی یا قهرمان‌پروری بیشتر نسبت به عواملی ایجاد می‌شود که از میدان سیاسی، به واسطۀ مرگ، زندان، تبعید، اعدام و یا به واسطۀ از دست دادنِ سرمایۀ سیاسی‌شان کنار زده شده‌ و یا خارج شده‌اند؛ قهرمان‌سازی از جانب افرادی اعمال می‌شود که در قطب دگرمختار یا وابستۀ میدانِ سیاسی هستند و سرمایۀ سیاسی اندکی دارند. در کنار این سه نوع رابطه «متابعت»، «سلطه»، «همگونی» گاهی نوعی رابطه میان جوان‌ترها و پیرترها در میدان سیاسی شکل می‌گیرد که چیزی شبیه «آرزوهای بربادرفتۀ» ازپیش‌رسیدگان برای نورسیدگان است، خط سیر و مسیر راهی که توسط پیرترها انتخاب می‌شود و عصیان و سرپیچی که از طرف جوان‌ترها در میدان سیاسی صورت می‌گیرد، نوعی عصیان که ازپیش‌رسیدگان برای آن برنامه‌ای نداشتند و با رخ دادنش در مقابل عمل انجام شده از جانب نورسیدگان یا جوان‌ترها قرار می‌گیرند؛ آرزوهایی که پدرانِ صاحب سرمایۀ سیاسی برای پسرانشان در میدان دارند و به این دلیل که پسر استراتژیِ دیگری در میدان سیاسی در پیش می‌گیرد، محقق نمی‌شوند، در این حالت نوعی رابطه شکل می‌گیرد که نه متابعت است نه سلطه و نه همگونی و تنها یک پیوند خونی میان جوان‌ترهای عصیان‌گر و پیرترهای مجرب است؛ می‌توان نام این نوع رابطه را «سرپیچی» گذاشت. از سویی می‌توان این فرض را هم در نظر گرفت که با سرپیچی رابطه برقرار نمی‌شود اما اگر رابطه را در خالی‌ترین شکل ممکن و با تعریف دیالکتیکی آن در نظر بگیرم در میدان سیاسی رابطۀ پیر/جوان حتی اگر از نوع سرپیچی باشد رابطه هم به شکل ذهنی و هم در مناسباتِ سیاسی وجود دارد.

جوانان یکی از مهم‌ترین مخاطبانِ سیاستمداران در میدان سیاسی هستند، جوانانی که بایست رفتار سیاسیِ آن‌ها کنترل شود همان‌طور که میرزا آقاخان کرمانی اشتیاق جوانان برای ورود به میدان سیاسی در بحبوحۀ انقلاب مشروطه را «رونقِ اوضاع بچه‌بازی»[۲۰] می‌نامد و این کنایه، نوعی مبارزه برای کنترل ورود جوانان به میدان سیاسی است که از جانب افراد حرفه‌ای که -در اینجا از طرفِ یک مورخِ سیاست- اعمال می‌شود. همینطور اسناد و متون تاریخی نشان می‌دهند که نگرانی برای نسل جوان و رهبری فکری نسل جوان از دغدغه‌های اصلی برخی از سیاستمداران و سران احزاب سیاسی در ایران بوده است، نگرانی برای اینکه چه تصویری از خود در ذهن جوانان بر جای خواهند گذارد و تلاش و مبارزه و رقابت با یکدیگر برای هرچه بهتر کردن این تصویر. چراکه جوانان را ادامه دهندۀ راه و مسلک خود می‌دانند و در واقع این تلاشی برای جمع‌آوری، حفظ و افزایش سرمایۀ سیاسی حزب و اندیشۀ سیاسیِ آنهاست، میراثی که باید به نسل‌های پس از آنها منتقل شود، جوان‌ترها در جامعه وظیفۀ انتقال میراث سیاسی یا سرمایۀ سیاسی به آیندگان را دارند؛ جوانان هستند که میراث سیاسی این بازیگران اصلی را حفظ می‌کنند و یا به فراموشی می‌سپارند بنابراین می‌توان جوانان را یکی از مهم‌ترین و همیشگی‌ترین مخاطبانِ سیاستمداران در میدان سیاسی دانست، کنشگرانی که نقش‌شان به مخاطب‌بودن تقلیل داده می‌شود.

رفتارهای جمعی جوانان بر اساس خلق‌وخوی طبقاتی این جوانان صورت می‌گیرد. جمعیت‌های جوانان، نیروهای مستعد و پراکنده در قطب وابستۀ میدان هستند. اغلبِ جمعیت‌های جوانانی که در سطوح مختلف سیاسی مشارکت می‌کنند، مخاطب و دنباله‌رو قطب مسلط بر میدان سیاسی هستند و بسته به این که به چه میزان از مرکز و قطب مسلط فاصله داشته باشند نوع رفتار سیاسیِ آن‌ها تغییر می‌کنند؛ چنانچه از سرمایۀ سیاسی اندکی برخوردار باشند دنباله‌روی افرادِ مورد اعتمادشان که به قطب مسلط نزدیک‌تر هستند یا احتمال می‌دهند که نزدیک‌تر باشند می‌شوند، طلبه‌ها به دنبال روحانیون و شاگردهای بازاری به دنبال صاحب‌کاران و تجار و جوانانِ عضوِ حزب به دنبال سرکردگانِ احزاب در میدان سیاسی حضور می‌یابند. این جمعیت‌ها ممکن است زمانی اعتمادشان را به سرکردگان خود از دست بدهند و متوجه بشوند سرکردۀ آن‌ها سرمایۀ سیاسی و سرمایۀ نمادین خود را در میدان از دست داده است و در این صورت جمعیتِ جوانان راه خود را تغییر می‌دهند؛ مثل بسیاری از جوانانی که از حزب توده منشعب شدند و بعد از میدان سیاسی خارج شدند و یا به گروه‌های دیگر سیاسی پیوستند.

در ادبیات سیاسی ایران از واژۀ «جوانی» به عنوان نماد نیز استفاده می‌شود؛ نماد برقرار بودن و پایدار بودن و ادامه‌دار بودن یا نماد ملّتی که آینده از آنِ اوست، گاه واژۀ «جوانی» در کنار واژگانِ دیگر همچون «مردم» معنای سیاسی به خود می‌گیرد؛ «ایرانیان جوان»، «پادشاه جوان‌بخت»، «فرزندان ایران»، «خونِ جوان» و مانند آن. مفهوم «جوانی» و «پیری» به یک مفهوم عام در فضای سیاسی تبدیل می‌شود. استفادۀ نمادین از مفاهیم جوانی و پیری در میدان سیاسی نوعی استراتژیِ مبارزه برای هر دو قطب مستقل و وابسته در میدان سیاسی است. در بیانیه‌ها و مقالات و متون سخنرانی که توسط اهالی حرفه‌ای سیاست منتشر می‌شوند مفهوم جوانی، تبدیل یک مفهوم نمادین می‌شود، مفهومی که دربردارندۀ برنامه‌ای تازه‌نفس و نو برای آینده است.

میان استراتژی‌هایی که سیاستمدارانِ حرفه‌ای چه جوان، چه پیر در میدان سیاسی به کار می‌برند شباهت‌های زیادی‌ وجود دارد؛ هر دو گروه، جوان و پیر، برای افزایش سرمایۀ سیاسی و سرمایۀ نمادین خود در میدان تلاش می‌کنند، هر دو گروه در دو قطب میدان عاملِ تغییر و تصمیم‌گیری و یا عاملِ مبارزه هستند و هر دو گروه ممکن است در مواردی به شدت محافظه‌کار و در مواردی به شدت افراطی عمل کنند، هر دو گروه وارد روابط متابعت، سلطه و یا همگونی می‌شوند و همۀ این شباهت‌های رفتاری بسته به موقعیت سیاستمدار در میدانِ سیاسی و میزان سرمایۀ نمادین و سرمایۀ سیاسیِ او در نوسان است. تفاوت‌های سیاستمداری در دورۀ پیری و دورۀ جوانی را می‌توان در این مورد مشاهده کرد که سیاستمدارانِ پیر سرمایۀ سیاسی و سرمایۀ نمادین از نوع فردیِ بیشتری نسبت به سیاستمدارانِ جوان دارند؛ ماندن و پیر شدن در میدانِ سیاسی یک نوع افزایش تدریجیِ سرمایۀ سیاسیِ فردی است که سیاستمدارانِ جوان برای کسب آن باید موقعیت خود را در میدان حفظ کنند، ارتقاء ببخشند و تعداد بازوهای حمایتی خود را افزایش بدهند تا به آن میزان سرمایۀ نمادین دست یابند. سیاستمدارانِ جوان فقط در صورتی صاحب سرمایۀ سیاسیِ بیشتری نسبت به پیرترهای میدان سیاسی می‌شوند که از جانب یک حزب، حزبی که صاحب سرمایۀ سیاسیِ جمعی است حمایت شود تا سرمایه‌ای که در اختیارِ حزب است به او منتقل شود. با توجه به نقش کم‌رنگ احزاب و گروه‌های سیاسی در ایران این نوع سرمایۀ جمعی با حجم وسیعی در اختیار خانواده‌های طبقۀ مسلط بر میدان سیاسی – اعضایِ هزار فامیل – است که به افراد وابسته به ایشان منتقل می‌شود؛ به جز در میزانِ سرمایۀ سیاسیِ فردی، می‌توان گفت سیاستمداری در دوران جوانی با سیاستمداری در دوران پیری تفاوت چندانی ندارد و «جوانی در سیاست فقط یک کلمه است!»، با این تفاسیر آیا تکرارِ «دیگر دوران ترمه‌پوشان سپری شده است باید جوان‌ها، تحصیلکرده‌ها و تجددطلب‌ها در مقامات کلیدی قرار بگیرند آنهایی که در گذشته به کرات امتحان خود را داده‌اند باید خانه‌نشین شوند[۲۱]» که بیش از صد و ده سال است در مملکت ایران در لفاظی‌های سیاسی گفته می‌شود به جایی خواهد رسید؟ در میدانی که ترمه‌پوشان جوان‌اند و تجددطلبان پیر.

 

 

پانوشت‌ها:

[۱]  به نقل از فارس‌نیوز، منتشر شده در تاریخ ۱۰ مرداد ۱۳۹۷؛ ساعت ۱۶:۴۱، مشاهده شده در تاریخ ۱۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۳۰، متن کامل خبر را در اینجا ببینید.

[۲]  به نقل از ایسنا، منتشر شده در تاریخ ۴ مرداد ۱۳۹۷؛ ساعت: ۱۰.۰۵، مشاهده شده در تاریخ ۱۰ مرداد ۱۳۹۷؛ ساعت: ۱۸:۳۰، متن کامل خبر را در اینجا ببینید.

[۳]  منصوره اتحادیه (نظام‌مافی) به نقل از محمدمهدی شریف کاشانی، (۱۳۷۵)، «مجلس و انتخابات، از مشروطه تا پایان قاجاریه»، تهران: نشر تاریخ ایران، ص ۲۱.

[۴]  برای دسترسی به بحث مفصل‌تری در باب این موضوع نگاه کنید به: حمیدرضا جلائی‌پور و شیرین کریمی، (۱۳۹۶)، «جوانی در سیاست فقط یک کلمه است»، تهران: نشر کویر. این کتاب پژوهشی دربارۀ مفهوم «جوانی» در میدان سیاسی ایران از سال‌های انقلاب مشروطه تا دهه چهل شمسی است؛ پژوهش، سویۀ جامعه‌شناختی مفهوم «جوانی» و دوگانۀ جوانی/پیری را به بحث گذاشته و مسئلۀ اصلی‌ این است که دوگانۀ جوان/پیر تاکنون چقدر تعیین‌کنندۀ روابط، جایگاه‌ها، سیاستگذاری‌ها و حرکت‌های جمعی بوده است. از جمله یافته‌های این پژوهش این است که دوگانه جوانی/پیری دستاویزشده، منحرف‌کننده و بدون مابه‌ازای واقعی است؛ کاربرد این دوگانه در جدال‌های سیاسی با هدف حفظ ساختارهای کهنۀ قدرت سیاسی و بازتولید ساختاری قدیم عمل می‌کند.

[۵]  والتر بنیامین، (۱۳۸۵)، «عروسک و کوتوله؛ مقالاتی در باب فلسفۀ زبان و فلسفۀ تاریخ»، ترجمۀ مراد فرهادپور و امید مهرگان، تهران: نشر گام نو، ص ۱۵۴.

[۶]  اتحادیه (نظام‌مافی)، منصوره، (۱۳۷۵)، «مجلس و انتخابات، از مشروطه تا پایان قاجاریه»، تهران: نشر تاریخ ایران، صص ۲۰ و ۲۱.

[۷]  برای مطالعۀ دقیق‌تر دربارۀ نمایندگان مجالس شورای ملّی پس از انقلاب مشروطه نگاه کنید به: زهرا شجیعی، (۱۳۴۴)، «نمایندگان مجلس شورای ملّی در بیست و یک دوره قانونگذاری (مطالعه از نظر جامعه‌شناسی سیاسی)»، تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی، صص ۲۲۵-۲۶۳.

[۸]  پیر بوردیو، (۱۳۸۸)، «درسی دربارۀ درس»، ترجمۀ نار فکوهی، تهران: نشر نی، ص ۹۰.

[۹]  مصدق، محمد، (۱۳۷۹)، «خاطرات و تألمات مصدق»، به کوشش ایرج افشار، تهران: انتشارات علمی، صص ۵۸-۶۱.

[۱۰]  عاقلی، باقر، (۱۳۷۷)، «تیمورتاش در صحنۀ سیاست ایران»، تهران: سازمان انتشارات جاویدان، چاپ سوم، صص ۳۰-۳۲.

[۱۱]  باستانی پاریزی در مطلبی با عنوان «جنگل مازندران» درباره انتخاب کاندیداهای مجلس شورای ملّی می‌نویسد: «بعضی‌ها تصور می‌کنند که پنجاه شصت‌ تا آدم  پیر و پفتال که رئیس آن‌ها سال‌ها مرحوم سید محمدصادق طباطبائی بود که به گفته مرحوم زریاب کتابدار کتابخانه اختصاصی او: هیچ‌وقت وافور از دهنش نمی‌افتاد، چه طور می‌شد و با چه نیرویی می‌توانست جلوی اجرای قراردادی را بگیرد که با امپراتوری بسته‌شده بود که آفتاب بر بیرق او غروب نمی‌کرد؟ یا سپاه و نیرویی را از آذربایجان به آن‌طرف ارس عقب بنشاند؛ که همان سپاه، چند صباح قبل از آن برلن هیتلری فتح کرده بوده است؟ جواب را از خود همین وثوق‌الدوله عاقد قرارداد می‌توان شنید. می‌گویند وقتی وثوق‌الدوله مشغول «سبک‌سنگین کردن» کاندیداهای وکالت برای تصویب قرارداد بود، با یک‌تن از یزد سخت مخالفت داشت. به او گفتند: آقا، این آدم، خوب یا بد، یک وجهۀ خوبی دارد و کاندیدای مخالف او بدنام است. بگذارید او بشود و گرفتاری در یزد پیش نیاید. وثوق‌الدوله باز مخالفت کرد. گفتند: آقا، این آدم تریاکی و بی‌حال است و اصلاً در مجلس نمی‌تواند عضوی فعال باشد. بی‌خود نیروی خود را صرف مبارزه با او نکنیم. وثوق‌الدوله گفت: شما متوجه نیستید این محیط مجلس شورای ملّی مثل جنگل‌های مازندران است، یک سوار که امسال از راه آن بگذرد، اگر یک شاخه درخت را -که ممکن است به سر او بخورد- بشکند و بیندازد روی زمین، سال بعد که این سوار از همان‌جا رد شود خواهد دید که آن شاخۀ شکسته که دور انداخته‌شده، تبدیل‌شده است به یک درخت «به‌قاعده» – به قول کرمانی‌ها یکی از ارکان آیندۀ جنگل به شمار خواهد آمد. این خاصیت جنگل‌های مازندران است. این شیرهای بالای سر درِ مجلس شورای ملّی هم خاصیتی دارند که اگر یک موش از زیر آن بگذرد و داخل صحنۀ مجلس و سالن رأی شود – فردا تبدیل خواهد شد به یکی از همان شیرهایی که بالای «عدلِ مظفر» ایستاده‌اند و از آن دفاع می‌کنند.»، نگاه کنید به: باستانی پاریزی، محمدابراهیم، (۱۳۸۵)، «هواخوری در باغ»، تهران: نشر علم، صص ۳۹۰ و ۳۹۱.

[۱۲]  مصدق، محمد، (۱۳۷۹)، «خاطرات و تألمات مصدق»، به کوشش ایرج افشار، تهران: انتشارات علمی، ص ۲۴۷.

[۱۳]  بخشی از نامۀ دکتر مصدق در تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۴۴، نگاه کنید به: ترکمان، محمد، (۱۳۷۵)، «نامه‌های دکتر مصدق»، تهران: نشر هزاران، ص ۳۴۶.

[۱۴]  دکتر مصدق دربارۀ همکاری‌اش با حسین فاطمی گفته بود: « قلم دکتر فاطمی به اندازۀ یک ارتش به ما یاری و کمک می‌دهد»، نگاه کنید به: ناظم، رزا، (۱۳۸۸)، «سید حسین فاطمی و تحولات سیاسی ایران»، تهران: نشر آگاه، ص ۸۹.

[۱۵]  آل احمد، جلال، (۱۳۵۷)، «در خدمت و خیانت روشنفکران»، ج ۲، تهران: خوارزمی، ص ۱۹۹.

[۱۶]  نجمی، ناصر، (۱۳۷۰)، «از سید ضیا تا بازرگان»، جلد اول، ناشر نویسنده، صص ۷ و ۸.

[۱۷]  اسکندری، ایرج، (۱۳۶۸)، «خاطرات سیاسی»، به کوشش علی دهباشی، تهران: انتشارات علمی، صص ۵۴۹ و ۵۵۰.

[۱۸]  ملایی‌توانی، علیرضا، (۱۳۸۱)، «مجلس شورای ملّی و تحکیم دیکتاتوری رضاشاه»، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۱۳۲.

[۱۹]  ضیاء‌الدین طباطبایی در سن سی سالگی، در سالِ ۱۲۹۹‌ نخست‌وزیر دولت موقت شد، در روزهای اولِ نخست‌وزیری‌اش دستور بازداشت فرمانفرما و پسرانش، عین‌الدوله، سعدالدوله، حشمت‌الدوله، قوام‌الدوله، مجدالدوله، ممتازالدوله، حاج محتشم‌السلطنه، وثوق‌السلطنه، سید حسن مدرس، محمدولی‌خان تنکابی، سید محمد تدین، ملک‌الشعرای بهار، سهراب‌زاده، میرزاهاشم آشتیانی، فرخی یزدی، زین‌العابدین رهنما، فدایی علوی، قوام‌السلطنه، صارم‌الدوله را صادر کرد، در این سال تیمورتاش به دستور سید ضیاء و همکاری رضاخان دستگیر و زندانی شد. به‌علاوه مخبرالسلطنه والی آذربایجان و مصدق‌السلطنه والی فارس نیز قرار بود بازداشت بشوند که از قرار دکتر مصدق به ایل بختیاری پناه برد و مخبرالسلطنه به دلایل مبهمی از گرفتاری خلاصی یافت. نگاه کنید به: نجمی، ناصر، (۱۳۷۰)، «از سید ضیا تا بازرگان»، جلد اول، ناشر نویسنده، صص ۲۲ و ۲۳.

[۲۰]  میرزا آقاخان کرمانی برهان می‌آورد: «هر چه این دستگاه بیشتر دوام بکند، خطرات انهدام و اسباب انقراض پیش‌تر می‌آید و بیشتر می‌شود زیرا که دوام این حالت نفرت عامه را می‌افزاید و رجال سابق را از میان برمی‌دارد و اوضاع بچه‌بازی بیشتر رونق می‌گیرد.»، نگاه کنید به: فریدون آدمیت، (۱۳۸۷)، «ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران»، تهران: نشر گستره، صص ۲۸ و ۲۹.

[۲۱]  عاقلی، باقر، (۱۳۷۷)، «تیمورتاش در صحنۀ سیاست ایران»، تهران: سازمان انتشارات جاویدان، چاپ سوم، ص۲۲۹.