ارتباط قاب و زمینه

عکاسی هنر انعکاس است. انعکاس لحظه‌ای تکین که سوژه‌ی زنده خود را به مثابه‌ی ابژه‌ای ساکن در برهه‌ای از زمان برای همیشه ثبت و متوقف می کند. ابژه‌ای که در بی‌شمار لحظه خود را منعکس می‌کند. هر فرد در مواجهه با هر عکس از لحظه‌ای برخوردار است که فردی دیگر در موقعیتی متفاوت آنرا تجربه می‌کند. درنتیجه یک عکس در بی‌شمار لحظه‌ی تکین خود را منتشر می‌کند. با وجودی ‌که عکس خود محصول لحظه‌ای است که شخص ناظر آنرا انتخاب کرده و به تصویر درآورده است اما هربار مواجهه‌ی مخاطب با آن درزمانی منحصربفرد و مخصوص همان مخاطب صورت می‌پذیرد. حال اگر مفهومی که مدنظر است در یک مجموعه از عکس‌ها گنجانده‌ شده باشد و ایجاد موقعیت برای مخاطب به‌واسطه‌ی مواجهه‌ی همزمان با چند عکس صورت بگیرد علاوه بر اینکه هر عکس به‌تنهایی بازنمود مفاهیم مشخصی است، مجموعه‌ی این عکس‌های مرتبط به‌سان یک عکس واحد عمل کرده و منعکس می‌شوند. اینجاست که رابطه‌ی میان فرم و محتوای عکس نیز در کلیتی واحد نمود پیدا می‌کند. در مجموعه‌ی پیش رو عکس‌هایی که از یک سوژه‌ی مشخص – دست انسان ـــ گرفته‌شده است در قاب‌بندی از اصول یکسان پیروی کرده است. تمامی قاب‌ها قالب یک کومپوزسیون واحد را رعایت کرده و از نظر اندازه‌ی نما و زاویه‌ی دوربین یکسان هستند. نماهایی که دوربین از بالا سوژه را گرفته و در همه‌ی عکس‌ها با رعایت قاب‌بندی یکسان از نظر اندازه‌ی نما و جای سوژه درون کادر فرمی یکدست را بوجود آورده است. اما آنچه نقطه‌ی تمایز این عکس‌ها است زمینه‌ی متفاوت هرکدام از آن‌هاست. باوجوداینکه هرکدام از این عکس‌ها از دست‌های افراد مختلف و متناسب با زمینه‌ی شغلی و اجتماعی هرکدام از آن‌ها گرفته‌شده است که با دقت بر تصویر هر دست می‌توان تمایز آن با باقی نمونه‌ها را تشخیص داد اما زمینه‌ای که هرکدام از این دست‌ها بر آن قرار گرفته‌اند نیز دربردارنده‌ی این تمایز ماهوی است. به‌عنوان نمونه در هشت مورد از عکس‌های این مجموعه بدون در نظر داشتن تصویرِ زمینه نمی‌توان به درک درستی از تفاوت هرکدام از دست‌ها با توجه به موقعیت شغلی و یا اجتماعی صاحبان آن‌ها پی برد. چراکه نگاه‌کردن به خود دست‌ها در زمینه‌ای یکسان ­ــ مثلاً اگر تمام عکس‌ها در زمینه‌ای سفید یا سیاه برداشت می‌شدندــ برداشت مخاطب را در مورد موقعیت و جایگاه صاحبان آن‌ها دچار اشکال می‌کرد. در این نمونه‌ها مخاطب با دستانی که ظاهری کثیف داشته روبرو شده است که بدون در نظر گرفتن زمینه‌ی مجزای هرکدام از نمونه‌ها می‌تواند تشخیصی یکسان از وضعیت افراد داشته باشد. دست آرایشگری که در کنار دست یک قصاب آمده است و از آن‌طرف دست مرد دوره‌گردی که در سرمای زمستان کنار چرخ‌دستی آهنی و سردش از سرما کبود شده است. و یا دست فردی متکدی که پر از جراحت است و دست‌های کارگری که به رنگ محیط کارش درآمده است. دست‌های جراحت‌دیده‌ی یک رهگذر و دست‌های پینه‌بسته‌ی کارگری که بروی زمین کار می‌کند. تمام این موارد به‌واسطه‌ی اینکه در موقعیت شغلی و یا جایگاه روزمره‌شان سوژه‌ی عکاس شده‌اند در انعکاس اندام عکاسی‌شده با مازادی همراه هستند که این مازاد همان اثرات شغلی و یا جایگاه اجتماعی آن‌ها بروی دست‌هایشان است. مازادی که عکس را به سوژه‌ای ماتریال تبدیل کرده است و برگرفته از واقعیت صِرف اجتماعی آن افراد بشمار می‌رود. این مجموعه‌ به دنبال انعکاس همین واقعیت اجتماعی است. نوعی رئالیسم که با قرار گرفتن در فضای یکدست فرمال، کثرت جهانِ انسانی را از خلال به تصویر کشیدن دست‌های سازنده‌ی این جهان نشان می‌دهد. این مورد حتی پا را از رئالیسم مدنظر عکاس فراتر گذاشته و موقعیتی ناتورالیستی به خود می‌گیرد. درنتیجه عکس‌ها بدنبال انعکاس موقعیت‌ها هستند و این انعکاس تنها در زمینه‌های متفاوت رخ می‌دهد. اینجاست که عکاس هر سوژه را در زمینه‌ی واقعی و هرروزه‌اش قرار داده و او را خارج از آن زمینه به تصویر درنیاورده است. در بسیاری از موارد عامل انعکاس تحت تأثیر قاب‌بندی فاعل عکاسی است. مثلاً قرار دادن یک زن و مرد در نماهایی که قاب‌های متفاوتی داشته باشد می‌تواند منجر به برداشت‌های مختلف و کاملاً متفاوت نزد مخاطب گردد. اما در مورد پیش‌رو زمینه‌ی هر عکس عامل تمایز بشمار می‌رود. حتی باوجود ظاهر متفاوت دست‌ها در هرکدام از عکس‌ها. تفاوت میان دست مرد آرایشگر و کارگر کارخانه نه در ظاهرِ رنگ‌ورورفته‌تر دست مرد کارگر که در زمینه‌ای است که دست مرد آرایشگر را در محیط آرایشگاه و مرد کارگر را در محیط کارخانه به تصویر کشیده است. همان تصویری که کاملاً به حاشیه رفته و تنها از زیردستان افراد قسمت انتهای هر کادر را به خود اختصاص داده است. شاید نگاه‌کردن به دست فرد متکدی جز در زمینه‌ی نیمکت پارک تصور دیگری را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کرد. بیننده می‌توانست او را کارگری با شغلی سخت تصور کند. اما  آنچه موجب انعکاس درست تصویر گشته است تصویری است که به‌عنوان زمینه یا بک‌گراند به ما نشان داده می‌شود. هرکدام از عکس‌های علی اسدالهی را در پیوند با دیگر عکس‌های این مجموعه می‌توان فهمید. هرچند تک‌تک آن‌ها نیز واجد این ویژگی هستند که به‌تنهایی موردبررسی قرار بگیرند اما خوانش آن‌ها در قالب مجموعه‌ی پیش رو امکان بهتر و درست‌تری را برای مخاطب فراهم می‌آورد. بخصوص با در نظر گرفتن قاب‌های یکسان در زمینه‌های متفاوت که منجر به انعکاس درستی از واقعیت اجتماعی مدنظر عکاس شده‌اند.

با محوریت قراردادن زمینه‌های متفاوت هرکدام از عکس‌ها تعریفی از سوژه‌ی برابری را که به‌واسطه امر اجتماعی دستخوش تغییر قرارگرفته است می‌توان لحاظ کرد. اجتماع همان زمینه‌ای است که برابری افراد را به چالش کشیده است. یا در حقیقت نابرابری را جایگزین آن کرده است. اینجا با مسأله‌دارشدن موضوع برابری طرفیم. زمینه‌ی هر عکس در این مجموعه بازتابی از موقعیت اجتماعی آن افراد است. بجز این زمینه ما با دست‌هایی خالی مواجه هستیم که باوجود رنگ‌های متفاوت و زمختی و پینه‌بستن تعدادی از آن‌ها و سفیدی و طراوت تعدادی دیگر همگی در نظر مخاطب دست به‌حساب می‌آیند. اندامی منفک‌شده از انسان. نام انسان زمانی اطلاق می‌شود که زمینه‌ای خاص برای او در نظر گرفته شود. انسان کارگر، انسان دین‌دار، انسان متکدی، انسان متمول ، مرد یا زن! در نتیجه در این‌جا با مفهوم نابرابری سروکار داریم. چرا که با التفات به زمینه‌های متفاوت، دیگر برابری وجود ندارد. فقط با وجود رویکرد انتزاعیِ فاقد زمینه است که می‌توان از ایده‌ی برابری حرف زد. زمینه، خود، دربردارنده‌‌ی نابرابری است و آن‌چه در عکس‌های پیش رو بوضوح نشان داده می‌شود همین زمینه‌های متفاوت است که تداعی‌کننده‌ی اصل نابرابری بشمار می‌روند. بازهم این زمینه است که از انتهای هر قاب سربرآورده و بار تفسیر متناسب با هر موقعیت را با محوریت اصل تمایز به‌دوش می‌کشد. در سطح هستی‌شناختی ما با دست‌هایی سروکار داریم که همه به یک اندازه دست هستند. این مفهوم کار و در پیوست آن موقعیت اجتماعی است که تفاوت را ایجاد می‌کند. مسأله‌ای که در قاب ما بصورت زمینه نشان داده می‌شود. دست‌ها بر اساس کاری که انجام می‌دهند اساساً با هم متفاوت‌اند و این تفاوت در زمینه‌ی هر قاب رخ می‌دهد. در نتیجه ایده‌ی برابری تنها با تغییر زمینه قابل تحقق است!