این دست‌های ساکن

طراحی دست‌ها در نقاشی یک ژانر به شمار می‌رود. اما می‌توان آن را در شعر شاعران اروپایی اواخر قرن نوزده هم یافت. آن‌ها صرفاً به توصیفی صوری از زیبایی‌ِ دست‌هایی می‌پرداختند که در راستایِ زیبایی‌شناسی بورژوایی حاکم بر جامعه بودند: توصیف دست‌ها در فضایی رمانتیک، در سایه‌سار درختان در بوستان‌ها، یا در حال نوازش جریان آب رودخانه‌ای رویایی. چند تن از شاعران مکتب «هنر برای هنر» از جمله تئوفیل گوتیه به توصیف دقیق و جزء به جزء دست‌های زنانی از طبقه‌ی اشراف می‌پرداختند. آرتور رمبو در شعر پارودیکِ «دست‌های ژان-ماری»، متمایزبودن دستان زنی به نام ژان-ماری، به عنوان یکی از قهرمانان زنِ کمون پاریس، را با نفیِ دست‌هایی که در شعر‌های شاعران پیشین خود آمده نشان می‌دهد. دست‌هایی که سرخ و سفید نیستند، مزین به انگشتران الماسی که از معشوق‌های خود هدیه می‌گرفتند. شبیه دستان زنان سبک‌سر بورژوایی نیستند که به هیچ‌ کاری دست نمی‌زدند، نه کهنه‌ی کودک‌شان را عوض کرده بودند، نه در بازار پرتقالی فروخته‌اند، نه در کارخانه‌ای همچون زنان کارگر عرق پیشانی‌شان را با دست‌های خسته‌ی خود پاک می‌کردند و نه همچون زنان کارگر مبارزِ کمون پاریس که دست‌های مغرورشان کار در پستویِ بدبوی کارخانه را رها کرده تا در خیابان‌های پاریس دوشادوش نیروی مقاومت مردمی از پاریس دفاع کند. این دست‌ها با یاقوت سرخِ خون همرزمان‌شان و شکنجه‌های ورسایی‌ها[۱] زینت یافته بود و رمبو با رویکردی متفاوت به توصیف‌شان می‌پردازد:

آی چه جهشی این دست‌ها را در برگرفته

در جهش خودبه‌خودی بازوها

با ستون فقرات خم شده اما

این دست ها که درد نمی‌گیرند هرگز

کُشنده‌تر از ماشین‌ها

و قو‌ی‌تر از اسب‌ها

مثل یک کوره در جنب و جوش اند

و لرز‌ه‌هاشان را به هم می‌زند

تن‌هاشان، سرود ملی فرانسه را می‌خوانند

و نه سرود «خدایا به ما رحم کن» را

 

آه! ای دست‌های مقدس، بر مشت‌هایتان

در مشت‌هایتان

یک زنجیر از حلقه‌های درخشان فریاد زد!

و در جان هایمان جهشی غریب می نشیند

وقتی گهگاهی

می خواهیم این دست‌های فرشته وار را از بُرنزگی درآوریم

و انگشت‌هایتان را به حجامت بسپاریم[۲]

تمام همّ و غم رمبو در این شعر توصیف دستانی است که از تاریخ خود، از زندگی و کار روزانه‌ی خود کنده شده و به شورش رو آورده‌اند، به قیام برای دفاع از شهر، از خود، از مردم.

عکس‌های علی اسداللهی که در یک قرن و نیم بعد منتشر شده‌اند به دستانی پرداخته‌اند که نماینده‌ی یک طبقه‌ی خاص نیستند. این دست‌ها برای لحظه‌‌ای «دست» از کار کشیده‌اند و جلوی لنز دوربین خود را به نمایش گذاشته‌اند. شاید مخاطب در لحظۀ اول در این دستها و سکونشان، نوعی زیبایی ناب یا نوعی امکان مقاومت را تشخیص دهد، اما نباید فراموش کرد که این دست‌ها برخلاف دست‌های ژان-ماری نه در اعتصابند و نه در حال مبارزه. پس چه چیزی در این دست‌ها هست که آن‌ها را در قاب این عکس‌ها متفاوت کرده؟ شاید پاسخ این سوال این باشد: ثبت لحظه‌ای از روزمرگی که هر روز این دست‌ها در آن مشغول به کارند. روزمرگی‌ای که قابلیت‌ها و امکان‌های بالقوه‌ی این دست‌ها را پنهان و از آنِ خود کرده است. کار روزانه بنابر آداب تکراری و ماشین‌وارش لحظه‌ای درنگ را برای این دست‌ها جایز نمی‌شمارد. عکس از دید چشم‌هایِ سوژه‌ای است که این امکان را دارد در لحظه‌ای کشدار (همچون در این عکس) به این دست‌ها بنگرد و به جای کار تکراری روزانه، این دست‌ها را بی‌حرکت نگه ‌دارد و به میانجی این درنگ، تاریخی را که از سر گذارانده‌اند‌ واکاود: در خطوط‌شان، در زخم‌ها، در انگشتان شکسته‌، در غیاب یکی از دست‌ها، در لکه‌های سیاه و سرخ رویِ آن‌ها، در تمیزی و سفیدی‌شان. آیا این لحظه‌ی تن‌ندادن به فعالیت تحمیلیِ «کار» است؟ با کمی تأمل در عکس‌ها و فاصله‌گرفتن از نقدهای زیباشناسانه می‌توان پاسخ داد که نه! دست‌های این عکس‌ها صرفاً دست‌های کارگران و پیشه‌وران نیستند. این دست‌ها در یک طبقه‌ی خاص محصور نشده‌اند و به یک معنا می‌توان دریافت که همه‌ی این دست‌ها در خدمت وضع موجودند. حتی دست‌های زنی با انگشتان لاک‌زده که می‌تواند از طبقه‌ی متوسط شهری باشد. عکس‌های اسداللهی با برشی طولی از جامعه‌ی ما و با فراتر رفتن از تحلیل طبقاتی مرسوم مارکسیسم کلاسیک، نشان می‌دهد که دست‌های همه‌ی ما اتفاقاً مشغول خدمت‌اند. دست‌های یک معلم، یک قصاب، یک زن خانه‌دار متمول، یک سرباز، یک آرایشگر، یک بنا، یک کارمند، یک دستفروش و … رسالت ما اما می‌تواند همراهی با عکاس باشد در بیرون‌کشیدنِ این دست‌ها از فضای آشنای روزمره، مساله‌ساختن از تغییر شکل و شمایل‌‌شان و فکرکردن به امکان‌هایشان. اما این امکانی در میان تمام امکانرهاشده و مغفول‌مانده‌ی این عکس‌هاست. این دست‌ها تنها در این لحظه با عکاسی جاودانه شده‌اند و امکانی را برساخته‌اند که تحقق آن در دنیای بیگانه‌ی کار روزانه و روزمرگی همیشگی دور از دسترس می‌نماید. گیراییِ دهشتناک پنهان در عکس‌ها مخاطب را گیج‌ می‌کند. او ترجیح می‌د‌هد به دنیای تفسیرهای زیباشناسی هنری از عکس‌های خلاقانه علی اسداللهی رو بیاورد. و این میل به زیباشناسانه‌کردنِ همه چیز، این میل به ایدآل‌سازی از دست‌ها همان چیزی است که در این مورد به‌خصوص اتفاقاً باید در برابر آن مقاومت کرد.

آیا می‌توان به این لحظات سکون و فراغت دست‌ها امید بست؟ به لحظه‌ای که این دست‌ها به جای آنکه صرفاً برای استراحت یا گرفتن ژستی در برابر دوربین، لحظه‌ای از کار دست کشند، تصمیم بگیرند که واقعاً کاری نکنند و خود را از زیر سلطه بیرون بکشند؟ تنها در آن صورت است که کارنکردن این دست‌ها نه نوعی انفعال بلکه اتفاقاً والاترین شکل فعالیت خواهد بود. زمانی که این دست‌ها به عمد کار نمی‌کنند و به اعتصاب می‌روند، به این معنا نیست که متوقف شده یا بازایستاده‌اند بلکه آن‌ها در همین دقیقۀ توقفشان، خود را آزادانه به تاریخ حقیقی‌ِ همه‌ی دست‌هایی که جهان را تغییر داده‌اند، پیوند خواهند زد.

 

[۱] . اشاره به دولت فرانسه در زمان کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ است.

[۲]  رمبو، آرتور، ۱۳۹۳، «دست‌های ژان-ماری»، در: خوب کردی رفتی آرتور رمبو، گردآوری و ترجمه‌ی سمیرا رشیدپور، تهران: روزبهان.