روژئاوا، کناتوس یک بدن دموکراتیک: رئالیسم، جنگ و تعارض

دانلود پی‌دی‌اف

«در نبرد تن به تن انبوه خلق و امپراتوری در قلمرو زیستی ـ سیاسی‌ای که دست آن‌ها را در دست هم می‌نهد، وقتی امپراتوری به جنگ برای مشروعیت خودش متوسل می‌شود، انبوه خلق به دموکراسی در حکم بنیان سیاسی خودش توسل می‌جوید. این دموکراسی که در تقابل با جنگ قرار می‌گیرد قسمی «دموکراسی مطلق» است. همچنین می‌توان این جنبش دموکراتیک را، از آن‏جاکه شامل گسستن پیوندهای میان حاکمیت امپراتوریایی و رضایت فرودستان به دست انبوه خلق می‌شود، فراشدی از «خروج» نامید.»

مایکل هارت و آنتونیو نگری، انبوه خلق: جنگ و دموکراسی در عصر پست‌مدرن

۱) در دفاع از رئالیسم: واقع‌بین باشیم، ناممکن را طلب کنیم!

ترکیه، در اولین فرصت به دست آمده پس از اعلام بی‌طرفی ایالات متحد، مناطق آزاد شمال سوریه را زیر سنگین‌ترین حملات زمینی و هوایی قرار داد. در هیاهوی اخلاقیاتی برپاشده دربارۀ «خیانت امریکا به کردها» (مضمون مورد علاقۀ طیف وسیعی از تحلیلگران و فعالان سیاسی، از سی‌ان‌ان، واشنگتن پست، گاردین، اکونومیست و فارین پالیسی تا بخش اعظم ناظران همدل و هواداران خشمگین رخدادهای روژئاوا)، «رذالت و شخصیت خونخوار» رجب طیب اردوغان (آخرین کاندیدای مقام «شر اعظم» در جهان معاصر)، «مظلومیت، قربانی بودن و بی‌پناهی کردها» (همان داستان شرق‌شناسانه و هزار یکشب‌وار کردها و کوه‌ها و …)، یکی از بی‌شمار نکاتی که چندان توجهی را به خود جلب نمی‌کند لزوم سخن راندن از تداوم است و نه از گسست، از قاعده و نه از استثنا، از تکرار و نه از بدعت. بدین‌ترتیب، امر سیاسی به امر اخلاقیاتی و روان‏شناختی فروکاسته می‌شود و سیمپتوم به علت تبدیل می‌گردد. بخش اعظم تحلیل‌هایی که در این مدت دربارۀ سویه‌های مختلف این جنگ نابرابر و آشکارا ستمگرانه مطرح شده است چنان بر بعد تراژیک ـ رمانتیک جنگ اخیر تأکید دارد که گویی امری خلاف قاعده و نامتعارف در جهان کنونی روی داده است. اما چه‌بسا برملاساختن نابسندگی چنین گفتاری نیاز به نبوغ بسیاری نداشته باشد، چرا که دست‌کم وضعیت خاورمیانۀ معاصر خود به‌تنهایی بهترین گواه برای بدل شدن جنگ به امری به‌قاعده و معمول برای حاکمیت امپراتوریایی است. منطق اخلاقیاتی «نبرد خیر علیه شر» دست در دست قسمی رتوریک وارونۀ اورولی «جنگ علیه تروریسم» (که ترکیه با تقلیدی صرف از ایالات متحد در پی به خدمت‌گیری آن برای توجیه حملات نظامی خود است) در تلاش است تا وضعیت جنگی کنونی جهان را به نزاع‌هایی استثنایی فروبکاهد که یا به فرمان دیکتاتوری خونخوار و مجنون درمی‌گیرد یا، در طرف مقابل، به موجب تحرکات تروریست‌هایی مخل امنیت ملی. اما، برخلاف تمهید ترسیم کردها در مقام قربانیانی بی‌پناه و مظلوم در برابر خیانت‌های مکرر، آنچه جنبش روژئاوا اینک بیش از همیشه بدان نیاز دارد نه پیروی از همسرایان خارجی و داخلی منطق مزبور بلکه توسل به قسمی رئال پولتیک تمام‌عیار، لیک بدیل، است. همان‌گونه که کوبانی را مبارزۀ شورمندانه، شجاعانه و زبردستانۀ نیروهای رزمنده نجات داد، پروژۀ ناتمام روژئاوا را نیز نه گریه و مویه بر بی‌پناهی، که قسمی رئالیسم سیاسی آزادمنشانه نجات می‌دهد که در برابر رئالیسم سیاسی ارباب‌منشانه دشمن بایستد. تنها کافی است به آن شعار اسپینوزیستی مشهور خود مبارزان روژئاوا ارجاع دهیم که می‌گوید: «مقاومت زندگی است!» رئال پولتیک انقلابی، به تأسی از منظری ماکیاولین، مقاومت را، به‌مثابه همزاد ناگزیر زندگی، مقدم بر قدرت برساخته و سازندۀ هستی می‌داند و از همین رو به نیروی بی‌کران و برسازندۀ خویش به‌تمامی واقف است. این رئال پولیتک آزادی‌خواهانه و انقلابی به عوض این‌که دست به دامان گفتار لیبرالی حقوق بشر شود و در مسابقۀ رایج هر چه مفلوک‌تر نشان دادن خویش مشارکت کند، با زبان نیرو، خواست قدرت و مبارزه حرف می‌زند و خود این توانمندی و رزمیدنش را عین زیستن می‌داند. در برابر زیست ـ قدرت مبتنی بر ترس از مرگ، آنچه می‌تواند روژئاوا را کماکان سرپا نگه دارد زیست ـ سیاستی است مبارز که بر میل به زندگی ابتنا دارد.

 

۲) در دفاع از خشونت خدایگانی: چگونه علیه جنگ بجنگیم؟

زندگی به‌نقد در روژئاوا در جریان است، تنها کافی است از منظر این واقعیت انقلابی در مقابل مرگ ایستاد و، به عوض پناه گرفتن زیر چتر مظلومیت و قربانی بودن، از نوعی از خشونت (دفاعی) دفاع کرد که، برخلاف خشونت امپراتوریایی، نظم سلسله‌مراتبی حاکم را به چالش می‌کشد. بنابراین، آنچه برتری انبوه خلق را در برابر امپراتوری مشخص می‌سازد نه تکیه بر دوگانۀ اخلاقیاتی محبوب «جلاد / قربانی» و اتخاذ جایگاه قربانی مظلوم و بی‌پناه، بلکه تأکید بر تمایز میان خشونت اسطوره‌ای و خشونت خدایگانی مورد بحث بنیامین است. به باور بنیامین، خشونت اسطوره‌ای در پی تأسیس قانون (یا محافظت از آن) است در حالی که خشونت خدایگانی قانون (موجود) را نقش بر زمین می‌کند: «اگر اولی مرزها را تعیین می‌کند، دومی به شکل بی حد و حصر آن‌ها را ویران می‌کند … اگر اولی تهدید می‌کند، دومی ضربه می‌زند؛ اگر اولی خونین است، دومی بی‌آن‌که خونی بریزد مرگبار است … خشونت اسطوره‌ای، قدرت خونین بر حیات محض به خاطر خود آن خشونت است اما خشونت خدایگانی، قدرت محض بر خود کل حیات به خاطر زندگان است.» آیا زمان آن نرسیده است از ترسیم نیروهایی چنان قدرتمند که، پیش از همه، داعش را به زانو درآورده و در میانۀ انواع و اقسام قدرت‌های برساختۀ استبدادی و ضد مردمی کانتون‌هایی دموکراتیک را به دنیا عرضه کرده و پرورش داده‌اند در هیئت «مظلوم»، «بی پناه»، «قربانی»، «خیانت‌دیده» و … دست برداریم؟ کدامیک خشونت راستین را به کار می‌گیرد، دومین قدرت نظامی ناتو که بر سر شهروندان مدنی بمب می‌ریزد یا آن‌که نظم پیشامدرن و پست‌مدرن استبداد داخلی و توسعه‌طلبی نوعثمانیزم را به لرزه افکنده است؟ آیا شهروندان کانتون‌های دموکراتیک شمال سوریه شایستۀ آن نیستند به نام خود خوانده شوند، در مقام رزمندگان و مبارزانی که بی‌امان خشونت خدایگانی را بر سر اربابان جاری ساخته‌اند؟ آن هم نه در قالب تصاویر محبوب پارتیزان‌هایی (اغلب همان دختر محبوب فشن‌های چپگرایانه و تصاویر زیبایی‌شناسانۀ رسانه‌های غربی از گریلاهای زن ی. پ. گ) که در کمرکش کوه‌های سر به فلک‌کشیدۀ کردستان گام برمی‌دارند، بلکه در هیئت شهروندان مسلحی که هر روز در اجتماعات و مجالس مردمی شهرهای شمال سوریه حضور دارند و با دست یازیدن به عمل سیاسی عشق امر مشترک را برمی‌سازند. بی‌تردید آنچه این انبوه خلق آزاد در چنین برهه‌هایی بدان دست می‌زند چیزی است از جنس جنگ، اما این جنگی است یکسره متفاوت با آنچه در زمانۀ کنونی به قاعده بدل شده است؛ و به طرق اولی این جنگی است بسی متفاوت از نزاع‌های دیرینۀ قومی ـ مذهبی رایج در خاورمیانه که دونالد ترامپ سعی در تقلیل مبارزات مردمی بدان دارد. جنگ انبوه خلق، علاوه بر این‌که همانند هر خشونت خدایگانی صرفاً نشانه‌ای است محض که بر «از جا در رفتگی وضعیت» دلالت دارد، «جنگی است علیه جنگ»، جنگی در راستای صلح در مقام شرط هر گونه تقویم آزادی. کافی است سخن تیتوس لیوی را به یاد داشته باشیم که ماکیاولی در فصل ۲۶ معروف شهریار بدان ارجاع می‌دهد: «همانا جنگ ناگزیر جنگی است برحق، و آن‌جا که امیدی جز به جنگ‌افزارها نباشد، جنگ‌افزارها مقدس‌اند.» اما نباید از یاد برد که علاوه بر اهمیت جدی گرفتن تحت‌اللفظی چنین آموزه‌ای و پرهیز از دچار شدن به سرنوشت تراژیک پیامبران بی‌سلاح، بزرگترین سلاح انبوه خلق همان ذهن و بدن عظیمی است که آن را بیش از هر چیز درخور فرمانروایی ساخته است: وفاداری به دموکراسی و زیستن آن در مقام تنها شیوۀ ممکن حیات انبوه خلقی که سودای شدن و خروج از بندگی به سوی وادی آزادی دارد.

 

۳) در دفاع از تعارض: دشمن (همواره) درون دروازه‌هاست!

دیوید گریبر در یکی از مطالبی که راجع به مشاهدات میدانی خویش از حیات سیاسی کانتون‌ها نوشته به‌درستی بر قسمی تعارض درونی انگشت می‌گذارد (هرچند آن را زیاد جدی نمی‌گیرد و به توجیه آن برمی‌آید): تعارضی مابین ساختار شبه‌دولتی حاکم بر مسائل کلان و فرامحلی در کانتون‌ها و شوراهای دموکراتیک مردمی. تعارضی که هارت و نگری آن را یکی از مهمترین تنگناهای جنبش‌های دموکراتیک معاصر می‌دانند. تنگنایی در خصوص این‌که چگونه می‌توان بدون تن دادن به منطق بازنمایی، سلسله‌مراتب و تمرکزگرایی، جنبش دموکراتیک انبوه خلق را چنان سازماندهی کرد که، به عوض تجربۀ پلبینی آزادی ناپیوسته در شکاف‌های وضعیت، به قسمی برساختن پایدار و نهادینۀ امر مشترک در هستی منجر شود؟ اگر آن گزارۀ اسپینوزیستی را به خاطر داشته باشیم که هر سامان سیاسی‌ای باید، بسی بیش از بیگانگان، از شهروندان خویش پروا داشته باشد، می‌توان به خطری اشاره کرد که یک دم از تهدید حیات دموکراسی نوپای کانتون‌ها دست برنمی‌دارد، قدرت‌گیری بزرگان جدید و برپا کردن لویاتانی دیگر. در مقابل گفتاری که غایت آن «تبدیل کردها به کارت بازی در منطقۀ خاورمیانه» و دریافت درجۀ بی‌اعتبار «نیروی زمینی ائتلاف ضد داعش» است، آنچه قرار دارد خود حیات زنده و روزمرۀ انبوه خلقی است که در مجمعی چند فرهنگی در حال تجربه کردن نوع بدیعی از حیات آزاد است. انبوه خلقی که به عوض ترک گفتن دموکراسی به بهانۀ شرایط حساس و بحرانی منطقه، از رهگذر «کناره‌گیری» از منطق رایج رئال پولتیک دولتی، خطوط پرواز و گریز از سیطرۀ لویاتان را در دل تاریکی جهان معاصر، خاورمیانۀ غرق در بمب، خون، و فساد، به همگان نشان داده است. انبوه خلقی آزاد که غنای وضعیت و سرشاری هستی را در تیره و تارترین شرایطی به تصویر کشیده است که بیش از هر جای دیگر جهان می‌توان برای حاکمیت مطلقۀ لویاتان(ها) بهانه آورد. در مقابل زیست ـ قدرتی که بر مرگ فرمان می‌راند و مرگ (یا ترس از مرگ) را به اصل هستی‌شناختی جهان تحت فرمان خود بدل ساخته، و در مجاورت تهدیدهای همه‌جانبۀ مرگ، این زیست ـ سیاست دموکراتیک در خاورمیانه از امکان همواره حاضر و نهفتۀ (virtual) زندگی شادمانه، آزاد و خردمندانه در سرتاسر سطح هستی خبر می‌دهد. انبوه خلق روژئاوا، به گواه شاهدان بی‌شماری همچون گریبر، نه‌فقط «چشمۀ راستین صلح» را در برابر «منجلاب مرگ» دشمن خارجی پر آب می‌کند، بلکه هر روزه در برابر فرامین و توصیه‌های کارشناسان بزرگ حزبی و نظامی، این شیفتگان برپا کردن بوروکراسی‌های کارآمد حزبی و دولتی، از دموکراسی دفاع می‌کند. اما این وضعیت همانند هر تجربۀ انسانی دیگری امری است گشوده، از یک سو، به روی ویرتوی انبوه خلق  و، از سوی دیگر، دشمنان داخلی و خارجی هر نوعی از سربرتافتن دموکراتیک از فرمان حاکم، در بستر بختی که پیشاپیش نمی‌توان از مساعدت‌ها یا ممانعت‌های آن یقین حاصل کرد. به هر روی آنچه ما ناظران همدل این تجربۀ بدیع در منطقه و جهان معاصر می‌توانیم بدان امید داشته باشیم، ویرتویی است آب‌دیده که می‌تواند از دل تجربۀ هر روزۀ حیات آزاد دموکراتیک ناشی از زیستن این تعارض هستی‌شناختی سربرآورد، تا روژئاوا نه در مقام شهید مصلوب اقدامی رؤیاپردازانه، ایماژ محبوب گفتار رمانتیک ـ اخلاقیاتی حاکم، بلکه در مقام پیشگام حیات، جامعه و جهانی دیگر، و انسانی، در خاطره‌ها نقش ببندد.