دلالت فنجان خالی: پژوهشی در نشانه‌های روانِ‌ زنانه‌ی نمایشنامه‌ی خواب در فنجان خالی، اثر نغمه ثمینی

 

فنجون

برای دریافت کتاب، بر تصویر فوق کلیک کنید

پیشگفتار

این نوشته که اینک در قالب کتاب واره‌ای به لطف سایت پروبلماتیکا در اختیار شما قرار می‌گیرد بازنویسی چندم بخشی از پایان‌نامۀ کارشناسی ارشد بنده در دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران است با عنوان « بررسی نوشتار زنانه در ادبیات نمایشی با تمرکز بر نمایشنامۀ خواب در فنجان خالی اثر نغمه ثمینی» که به راهنمایی دکتر فریندخت زاهدی و مشاوره دکتر بهروز بختیاری انجام شد و سال ۱۳۸۷ با حضور دکتر فرهادناظرزادۀ کرمانی و دکتر احمد کامیابی مسک به عنوان هیأت ژوری، از آن دفاع کردم. از همۀ این بزرگواران که استادهای گرامی‌ام هستند بسیار تشکر می‌کنم. و از خود خانم دکتر نغمه ثمینی هم سپاسگزارم که شور کلاس‌های نقدش در دورۀ ارشد مرا بر آن داشت که یکی از نمایشنامه‌های خود ایشان را برای پروژۀ کلاسی انتخاب کنم که بعدها موضوع پایان نامه‌ام نیز شد. اما در نهایت تصمیم انتشار این مطلب شخصی بوده و هیچ مسؤلیتی چه از بابت خود عمل انتشار چه از بابت محتوای آن متوجه این انسان‌های محترم نیست.

من دورۀ کارشناسی، فیزیک هسته‌ای خواندم، اما هیچگاه نتوانستم با آن رشته و استادهایش کنار بیایم. خوش بینی بلاهت‌وار بیشترشان به فرمول‌ها و اتم‌ها و علم آزمایشگاهی و پیشرفت به طور کلی، مایۀ زهرخندم می‌شد. همیشه برایم سؤال بود آیا نمی‌دانند تمام این فرمول‌ها، مسأله‌ها و راه‌حل های پیچیده شان بدون انسان معنی ندارد و تنها زمانی واجد ارزش اند که انسان معیار همه چیز باشد به قول پروتاگوراس؟!

دلزده از آن فضا، کارشناسی ارشد را وارد هنرهای زیبا شدم. جایی که همه چیز انسانی بود. شاید هم زیاده انسانی. مسائل، استادها و درس‌ها همان بود که انتظارش را می‌کشیدم و سخت دوست می‌داشتم اما این بار چیزی از این سوی بام افتاده بود، سخت جای خالی علم به چشم می‌آمد. جای خالی علم به اندازۀ جای خالی انسان دهشتناک نیست اما نگران کننده است. همیشه با خودم می‌گفتم چرا دوستان هنری به علم این‌قدر بی‌اعتنا هستند. علم حتا اگر چیز مفیدی نباشد چیز شیرینی است. چرا آن فرمول‌هایی که اساتید دانشکدۀ دورۀ کارشناسی مثل نقل و نبات بین دانشجویان پخش می‌کردند بدون هیچ ردی از آن شکوهِ عرقریزان روحی که کاشفان فروتن کهکشان‌ها بابت‌شان ریخته بودند، این جا و در دانشکدۀ هنر چنین تنفربرانگیز اند؟ حتا زندگی دانشمندان که در غالب مواقع دراماتیک است چرا مورد توجه نیست؟!

در همین زمان بود که کلاس‌های ما با حضور چند نفری که از رشته‌های دیگر وارد شده بودیم پر شد از بحث‌هایی میان رشته‌ای که گاهاً بدیع بود و الهام بخش و گاهاً بیهوده و ملال‌آور. یکی از همین دوستان مهندس سعی کرده بود با بهره گرفتن از نظریۀ دیفرانسیل، اوج و فرودها را در نمایشنامه‌های ارسطویی فرموله کند، من نیز سعی کردم از نمودارهای دکارتی-مثلثاتی برای تحلیل درام بهره ببرم که نمونۀ عملی اش همین « خواب در فنجان خالی بود» و با پیوند نمودارهای دکارتی به زمان زنانه انجام شد و بعدها در پیوند با نظریۀ روانکاوی و زمان زنانۀ کریستوا فربه‌تر شد و همین متن بود که به همراه خود نمایشنامه، سال ۹۱ به همت نشر نی منتشر شد و سال ۱۳۹۳ چاپ دومش هم در آمد. این بخش اینک فصل هفتم کتاب حاضر است. اما شش فصل پیشینش هیچگاه فرصت انتشار نیافت. البته قصد جدی‌ای هم مبنی بر انتشارش نداشتم. بیشتر به این دلیل با خود می‌اندیشیدم در مملکتی که بهترین کتاب‌های تاریخ اندیشه با ۱۰۰۰ یا حتا ۵۰۰ نسخه در می‌آید چه خودپسندی کاذب و بلاهت وار، و بی‌رحمی غریبی در حق درختان است کاغذهایی را هدر تحلیل یک نمایشنامه دادن؟! که چی؟! کجای این قبای ژنده ارزش آویختن دارد؟!

اتفاق دیدن سایت پروبلماتیکا و بخشی به نام نوشتار زنانه در این سایت توجه ام را دوباره به این فایل مانده در حافظۀ کامپیوترم جلب کرد. حالا که قرار نیست کاغذی هدر برود و درختی قطع گردد چرا که نه. بخصوص اینکه ندیده‌ام در تاریخ ادبیات نمایشی ما چنین حجمی به تحلیل یک نمایشنامه اختصاص یابد.

شاید لازم است عرض کنم نوشتار زنانه، و روانکاوی فرویدی و شاخۀ لکانی-فرانسوی آن بخصوص شعبۀ فمنیستی روانکاوی همچنان از مباحث مورد علاقه ام هست با این تفاوت که به این بینش رسیده‌ام که روانکاوی و فروید و یاران لکانی-فرانسوی‌اش، بدون مارکس و اقتصاد سیاسی، و فهم جهانشمول‌تری از نظریۀ فمنیسم، نمی‌تواند درک درستی از وجوه چندسویۀ پدیده‌های انسانی به دست دهد و حالا بیشتر دلمشغول چنین بازی‌هایی هستم، این دلخوشی‌های کودکانه در این عصر تحریم و رکود و تورم. پس با این دلخوشی‌های تازه اگر متن را بازنویسی می‌کردم بی‌شک تغییر می‌کرد و بسیار فربه می‌شد. اما از این کار پرهیز کردم چون برای برخی کارها باید جایی نقطۀ پایان گذاشت که تا آخر عمر روی کول آدم نباشند و در عین حال بدون اینکه فراموش کنم که در این ادعا لاجرم نوعی خودستایی نهفته است، براین باورم این متن بعد این سال‌ها هنوز هم می‌تواند پیشنهادهای مفیدی به فضای نظری تئاتر ما بخصوص شاخۀ تحلیل نمایشنامه بدهد، بازخوانی زنانۀ آن از نظریۀ براستی احلیل مدار و مردسالار روانکاوی فرویدی در قالب تحلیل و نقد یک نمایشنامه هم می‌تواند در عین بلاهتش، نشانه‌ای از شجاعت مداخلۀ نظری باشد در ساحت یک کلان‌روایت، که بدون این شجاعت، فضای فکری ما بیش از پیش پر می‌شود از انبوه راهنماها و اینتروداکشن‌هایی بر نقد و نظریۀ ادبی، در عین نداشتن یک حوزۀ عمومی جدی و پویا در نقد و نظریۀ ادبی.