مقدمه
در این نوشتار، تلاش کردهام نظریه «توسعه ناموزون و مرکب» را از منظر لئون تروتسکی، متفکر و انقلابیِ روسی، توضیح و خطوط کلی آن را ترسیم نمایم. در حقیقت، تروتسکی نظریه «توسعه ناموزون و مرکب» را توضیح شکل ویژه رشد سرمایهداری و تجربه مدرنیته در روسیه و به تبع آن شکل ویژه تغییر اجتماعی و انقلاب در روسیه تزاری مطرح کرد. یکی از نتایج عمدهای که تروتسکی از ایده رشد ناموزون و مرکب میگیرد این است که کشورهای «عقبمانده» میتوانند برخی دستاوردهای کشورهای پیشرفته را بدون پیمودن مسیر اولیه به دست بیاورند، عاملی که او آن را «امتیاز عقبماندگی» مینامد. اما پیش از بررسی و بحث درباره این نظریه، لازم است که به سیر گذار تروتسکی از نظریه «انقلاب مداوم» به توسعه ناموزون و مرکب به میانجی آراء متفکرانی چون لوئی آلتوسر پرداخته شود. در ادامه نیز امکان بسط و کاربستپذیری این نظریه درباره کشورهای حاشیهای و پیرامونی به بحث و آزمایش گذاشته خواهد شد. در پایان، لازم است اضافه شود که این نوشتار بخش نخست/مقدمه یک پروژهی تحقیقاتی است که در آن، این نظریه را برای توضیح و نقد انقلاب مشروطه ایران (۱۹۰۵) به کار گرفتهام.
تروتسکی، گذار انقلاب مداوم به توسعه ناموزون و مرکب
در سال ۱۹۰۵، تروتسکی برخلاف سایر مارکسیستهایی چون پلخانوف، اکسلرود و زاسولیچ که معتقد بودند نخست باید انقلابی بورژوایی در روسیه رخ دهد تا پسازآن کارگران به قدرت برسند[۱]، اتحاد تزار و فئودالها را با امپریالیسم جهانی را یک جبهه تلقی میکرد و تنها راه برونرفت را برپایی انقلاب توسط کارگران میدانست. او معتقد بود که به دلایل وضعیت سیاسی ـ اجتماعی روسیه، نمیتوان به انقلاب بورژوازی تکیه کرد. بنابراین تنها طبقه کارگر است که باید هم وظایف بورژوای ملی را بهعهده بگیرد و هم وظایف انقلاب سوسیالیستی را. بهاینترتیب، انقلاب مدام در حال گسترش خواهد بود و محدود به یک کشور خاص نخواهد شد. تروتسکی نام این نظریه خود را «انقلاب مداوم» نامید. او این تئوری را از ۱۹۰۵ تا ۱۹۲۹ در قالب رسالهای بلند تکمیل کرد. تروتسکی در مقدمهی آن، اینچنین مینویسد:
خطوط اصلی [نظریه] انقلاب مداوم را من، حتی قبل از حوادث تعیینکنندهی سال ۱۹۰۵، فرمولبندی کرده بودم. روسیه به استقبال یک انقلاب بورژوائی میرفت. هیچکس در میان صفوف سوسیالدموکراتهای روسیه تردید نداشت که ما به استقبال یک انقلاب بورژوائی میرویم، یعنی انقلابی که مولود تضاد میان تکامل نیروهای تولیدی جامعه سرمایهداری و قشر جان بهسرآمده و مناسبات دولتی دوران ارباب ـ رعیتی [فئودالیته] قرونوسطائی بود. در مبارزه علیه ناردونیکها و آنارشیستها، من مجبور بودم در آن زمان سخنرانیها و مقالات نهچندان کمی به تحلیل مارکسیستی خصلت بورژوائی انقلاب قریبالوقوع اختصاص دهم. لیکن، خصلت بورژوائی انقلاب نمیتوانست از پیش پاسخگوی این سؤال باشد که کدام طبقه وظایف انقلاب دموکراتیک را انجام خواهد داد و مناسبات متقابل طبقات چه خواهد بود. (تروتسکی، ۲۰۱۱، ص۱۱).
تروتسکی در مقدمهی فوق برای شفافسازی این نظریه، سه مفهوم کلی آن را از یکدیگر متمایز کرد و توضیح داد که هستهی مرکزی این نظریه و مفاهیم کلیدی آن ناظر بر چه تعاریفی در دستگاه فکری وی هستند. نخست اینکه، این تئوری حاوی مسئلهی گذار از انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی است که این در اصل ناظر بر منشأ تاریخی این تئوری است. دومین جنبه یعنی مفهوم «مداوم» تئوری مربوط است به ذات انقلاب سوسیالیستی. ازنظر تروتسکی برای یک مدت طولانی نامعلوم و در یک مبارزه مداوم داخلی، کلیهی مناسبات اجتماعی دستخوش دگرگونی خواهند شد. جامعه دائماً پوست میاندازد. هر مرحله دگرگونی مستقیماً از مرحله پیشین زاییده خواهد شد. این پروسه الزاماً خصلت سیاسی خود را حفظ میکند، یعنی، از میان تصادم و برخورد مابینِ گروههای گوناگون جامعهای که در حال دگرگونی است تکامل مییابد. بروز جنگ داخلی و جنگهای خارجی با دورانهای اصلاحات «مسالمتآمیز» متناوباً فرامیرسند. سومین مؤلفهی نظریهی انقلاب نیز به خصلت بینالمللی انقلاب سوسیالیستی مربوط است. تروتسکی در بیان این نکته، اشاره دارد که انترناسیونالیسم یک اصل مجرد نیست بلکه بازتابی است تئوریک و سیاسی از خصلت اقتصاد جهانی، تکامل نیروهای تولیدی جهان و مقیاس جهانی مبارزهی طبقاتی. انقلاب سوسیالیستی بر شالودهی ملی آغاز میگردد ـ لکن نمیتواند در چارچوب این شالوده کامل گردد. حفظ انقلاب پرولتاریایی در درون یک چارچوب ملی تنها میتواند یک حالت موقتی داشته باشد، حتی اگر، به همانگونه که تجربهی اتحاد شوروی نشان میدهد، این حالت موقتی طویلالمدت باشد. در یک دیکتاتوری پرولتاریایی ایزوله، تناقضهای درونی و بیرونی، بهطور ناگزیری به همراه موفقیتهای بهدستآمده رشد خواهند کرد. اگر دولت کارگری ایزوله بماند، سرانجام قربانی این تناقضات خواهد شد. تنها راه نجات آن در پیروزی پرولتاریا در کشورهای پیشرفته نهفته است. از این نقطهنظر، یک انقلاب ملی یک کل قائمبهذات نیست بلکه فقط حلقهای است در زنجیر انقلاب جهانی. انقلاب جهانی نیز علیرغم فراز و نشیبهایش، یک پروسهی مداوم است. (همان، ص۲۰).
تروتسکی در بحثی ذیل عنوان «دربارهی جهش از روی مراحل تاریخی»، در بسط هستهی شناختشناسانه نظریهی انقلاب مداوم، بر این نکته تأکید میورزد که تشخیص انقلاب بورژوائی از انقلاب سوسیالیستی از الفبای سیاست است و همانطور که بعد از الفبا هجا میآید، که ترکیبی از حروف الفباست، تاریخ مهمترین حروف الفبای بورژوائی را با اولین حروف الفبای سوسیالیستی ترکیب کرد.
این حرف بیمعنایی است که نمیتوان از روی مراحل، بهطور اعم، جهش نمود. پروسهی زندهی تاریخی همیشه از روی «مراحل» منفردی، که از تقسیمات تئوریک پروسه کلی تکامل ـ یعنی وسیعترین دامنهاش ـ به اجزاء مرکبِ آن ناشی میشود، جهش میکند. در لحظات تعیینکننده نیز از سیاست انقلابی همین شیوه انتظار میرود. ممکن است گفته شود که اولین وجه تفاوت میان یک فرد انقلابی و یک فرد تکاملگرِ مبتذلْ در قابلیت درک و استفاده از این لحظات نهفته است. سیر تکاملی که مارکس برای صنعت در نظر گرفت، یعنی، صنایعدستی، کارگاههای صنعتی و کارخانه، بخشی از الفبای اقتصادسیاسی و یا به عبارت دقیقتر، تئوری اقتصادیـتاریخی است. لکن، در روسیه کارخانه با جهش از روی دوران صنایعدستی شهری و کارگاههای صنعتی پدید آمد. این مسئلهی اکنون یکی از هجاهای تاریخ است. پروسهی مشابهی در کشور ما در مناسبات طبقاتی و سیاسی به وقوع پیوست. تاریخ معاصر روسیه را نمیتوان درک کرد مگر آنکه طرح مارکسیستی سه مرحله صنایعدستی، کارگاههای صنعتی و کارخانه شناخته شود. اما اگر انسان تنها همین را بداند، هنوز چیزی درک نمیکند. زیرا حقیقت این است که تاریخ روسیه از روی برخی از مراحل جهش کرده است. معالوصف، تمایز تئوریک مابین مراحل برای روسیه نیز ضرورت دارد، درغیر این صورت، نه میتوان معنای این جهش را درک کرد و نه متوجه نتایج حاصله از آن شد. این یا آن مرحله از پروسهی تاریخی تحت شرایط خاصی ممکن است اجتنابناپذیر باشد، اگرچه ازنظر تئوریک اجتنابناپذیر جلوه نکند. و برعکس، مراحلی که ازلحاظ تئوریک «غیرقابلاجتناب» باشند، ممکن است بهوسیله دینامیسم تکامل به صفر نزول کنند. بهخصوص در دوران انقلابات، که عنوان لوکوموتیو تاریخ بیمناسبت به آنها اطلاق نشده است. (تروتسکی، ۱۹۳۲، صص۱۶۷-۱۶۳).
نظریهی مزبور بر مبنای یک تعریف و تحلیل مشخص از رشد و تکاملِ ناموزون و درعینحالْ مرکب از این دوران پایهگذاری شد؛ گونهی خاصی از نظریهپردازی که ساختارهای پیشاسرمایهداری را در تعادل و توازنی با ساختارهای مدرن این سیستم، و نیز بهعنوان یک مجموعه نسبتاً مرکب و ناموزون به تبادلنظری میگذاشت تا پراتیک موزون و مرکب پرولتاریایی را زمینهساز باشد.
همانطور که تروتسکی در کتابچهی نتایج و چشماندازها[۲] که تکملهای بر رسالهی انقلاب مداوم بود، توضیح میدهد، نظریه انقلاب مداومِ در واقع فراخوان به یک انقلاب پرولتری با وظایف مرکب است. طبق این ایده تروتسکی و با ارجاع به متن به نتایج و چشماندازها، اگر نظریهی «گذار از انقلاب دمکراتیک به انقلاب سوسیالیستی» را با ایدهی «انقلاب سوسیالیستی با وظایف مرکب» جایگزین کنیم، رخدادی غیرپرولتاریایی صورت نخواهد گرفت. به همین دلیل و در راستای شفافشدن نوشتار حاضر، برجستهترین مسئلهای که میتواند موجبات سرگردانی و ناکافیبودنِ در کاربست این نظریه در تاریخ انقلابات پسازآن را فراهم آورد، به معضل گذار از یک انقلاب به انقلابی دیگر مربوط بوده است. مشکل در اینجا نیز [همچون هر نظریهی دیگری] در این امر نهفته است که تئوری از هستهی اصلی که تئوریسین را به آن نتیجهی مشخص رسانده، تهی شود. هنگامیکه تروتسکی این اصطلاح را برگزید، نقطهی عزیمت اغلب متفکران آن بود که روسیه در آستانهی یک «انقلاب بورژوایی» قرار دارد. تروتسکی نیز در عین پذیرش مفهوم «انقلاب بورژوایی» اما به این نتیجه رسید که برای موفقیت کامل «انقلاب بورژوایی» باید آن را به یک انقلاب سوسیالیستی فرا رویاند. بنابراین نمیتوان نقطهی عزیمت وی را از روش اندیشهای که او را به این نظریه رساند، جدا نمود. تروتسکی بهصراحت میگفت: «اگر شخصی انقلاب روسیه را بورژوایی میخواند، منظورش این است که اهداف عینی و بلاواسطهی انقلاب در ایجاد شرایط عادی برای تکوین یک جامعهی بورژوایی در روسیه نهفته است. (تروتسکی، ۱۹۱۹، ص۲۹-۲۷). اما میتوان این سؤال را پیش کشید که آیا شرایط عادی برای تکوین یک جامعهی بورژوایی در روسیه تنها واقعیت موجود آن زمان بود؟ و آیا همین واقعیت بهتنهایی کافی بود تا انقلابْ بورژوایی تلقی شود؟ تروتسکی بدون اینکه خود را در مقابل چنین سؤالی قرار دهد، برای عدم توقف در انقلاب بورژوایی (که لازمهاش تبیین راهکارها و اتخاذ تاکتیکهایی بود که گذار از انقلاب دمکراتیک به سوسیالیستی را توضیح دهد و عملاً به آن سمت راهبر باشد)، به اصطلاحی نیاز داشت تا بیانکنندهی این گذار ضروری باشد و به این دلیل مفهوم «مداوم» را برگزید و مقدمتاً نیز آن را توضیح داد که در سطور پیشین این بخش نیز توضیحات آن منعکسشده است.
در چاپ جدیدتر نتایج و چشماندازها که در سال ۱۹۱۹ منتشر گردید، تروتسکی این گذار را دقیقاً اینگونه تدوین کرده است:
مطابق آخرین وظایف، انقلابْ نخست بهصورت بورژوایی آغاز میگردد، اما سپس اختلافات طبقاتی آن را شکوفاتر کرده و به پیروزی میرساند؛ این درصورتی است که تنها طبقهی تا بهآخر انقلابی یعنی پرولتاریا، در رأس روند انقلابی قرار بگیرد. هنگامیکه پرولتاریا به قدرت برسد، نمیتواند و طبعاً نمیخواهد در چارچوب برنامههای بورژوا دمکراتیک محدود بماند. بنابراین انقلاب روسیه تنها در صورتی میتواند به پیروزی برسد که به انقلاب پرولتاریای اروپا بپیوندد. در آن صورت وظایف بورژواـدمکراتیکِ آن تحتالشعاع مسائل ملی قرارگرفته و رهبری سیاسی موقت طبقهی کارگر روسیه به استیلای یک دیکتاتوری سوسیالیستی منجر خواهد گردید. اما اگر اروپا به جنبش درنیاید، بورژوازی ضدانقلاب، یک رژیم کارگری را در روسیه برنخواهد تافت و آن را به عقب بازخواهد گرداند؛ بسیار عقبتر از جمهوری دمکراتیک کارگران و دهقانان. بههمین دلیل، هنگامیکه پرولتاریا به قدرت رسید، نباید خود را در چارچوب دمکراسی بورژوایی محدود نموده، بلکه تاکتیک ’انقلاب مداوم‘ را تکامل بخشد. بدین معنی که مرز میان خواستهای حداقل و حداکثر سوسیالیستی را از بین برده، هرچه عمیقتر خواستهای سوسیالیستی را مطرح نماید و همزمان برای پیوند با انقلابات اروپای غربی بکوشد. (تروتسکی، ۱۹۱۹: ص۳).
لئون تروتسکی در مقام مقایسه، مشخصهی اصلی توسعهی اجتماعی روسیه با توسعهی اجتماعی کشورهای اروپایی را ـ که اینجا از جنبه وجوه مشترک تاریخی متمایز از روسیه یکجا در نظر گرفته میشوند ـ را بدوی بودن نسبی و آهنگ کُند آن میدانست. (تروتسکی، ۱۹۳۲: ص۷). وی عقیده داشت که واقعیت عقبماندگی روسیه غیرقابلانکار است و حیات اجتماعی این کشور بر پایۀ اقتصادى فقیرتر و بدویترى [در نسبت برخی از کشورهای اروپایی] بنا شدهاست. وی شکلگیری گروهبندیهای اقتصادی، طبقات و لایههای ممتاز اجتماعی[۳] را زمانی امکانپذیر میداند که این توسعه به سطح معینی رسیده باشد. به یک معنا، تفکیک اقشار و طبقات که بهواسطهی توسعه تقسیمکار و ایجاد نقشهای ویژهی اجتماعی تعیین میگردد، از پیش ایجاب میکند که آن بخش از مردم که به تولید مادی مستقیم اشتغال دارند، مازادی مافوق مصرف خود تولید کنند. تنها از راه تصاحب این مازاد است که طبقات غیرتولیدکننده مىتوانند پیدا شوند و شکل بگیرند. بهعلاوه، میان خود طبقات تولیدکننده، تقسیمکار فقط در سطح معینی از توسعه کشاورزی که بتواند عرضه محصولات کشاورزی به جمعیت غیر کشاورز را تضمین کند، میسر است. این طرحهای اساسیِ توسعهی اجتماعی توسط آدام اسمیت هم بهروشنی فرمولبندی شده بود. (همان). تروتسکی عوامل کند بودن روند توسعه در روسیه را در فصل نخست نتایج و چشماندازها اینگونه تشریح میکند:
اگرچه دورهی نووگورُد[۴] تاریخ ما مصادف با آغاز قرونوسطای اروپایی است، آهنگ کند توسعهی اقتصادی به سبب شرایط تاریخی ـ طبیعی (موقعیت نامساعدتر جغرافیایی، پراکندگی جمعیت) بهناچار فراشد صورتبندی طبقاتی را مختل کرده، و ماهیت بدویتری به آن بخشیده است. مشکل بتوان گفت اگر قرار بود روسیه منزوی باشد و صرفاً بر اساس گرایشهای درونی خودش رشد کند، توسعهی اجتماعی آنچه شکلی پیدا میکرد. کافی است گفته شود که چنین چیزی اتفاق نیفتاد. زندگی اجتماعی روسیه که بر بنیاد اقتصادی داخلی معینی بناشده بود، همواره تحت نفوذ و حتی تحتفشار محیط اجتماعیـتاریخی بیرونى قرار داشته است. هنگامیکه این سازمان اجتماعی و دولتی در پروسهی شکلگیری خود با سازمانهای همسایه برخورد کرد، عقبافتادگی روابط اقتصادی یکی و تکامل بالنسبه بالاترِ دیگری، نقش تعیینکنندهاى ایفا کردند. دولت روسیه که بر مبنای اقتصادى بدوى رشد کرده بود، با سازمانهای دولتی دیگرى که بر پایههای عالیتر و استوارتری بنا گشته بودند، رابطه برقرار کرد و با آنان در تصادم افتاد. بر این اساس دو امکان پدیدار گشت: یا دولت روسیه میبایست در مبارزه خود با آنانهمانطور که ایل مغول در پیکار خود با دولت مسکو سر فرود آورد، تسلیم میگشت، و یا میبایست در تکامل روابط اقتصادی با آنها همراه مىشد و درمقایسه با شرایط انزوا، نیروهای حیاتی نسبتاً بیشتری را به خود جذب میکرد. اما اقتصاد روسیه بهاندازهی کافی توسعهیافته بود که مانع وقوع امکان اول گردد. دولت از هم نپاشید، بلکه تحتفشار مهیب نیروهای اقتصادی بزرگ و بزرگتر شد. نکتهی اصلی این نیست که روسیه تحت محاصرهی همهجانبه دشمنان قرار داشت. این امر بهتنهایی وضعیت روسیه را توضیح نمیدهد. شاید بهاستثناء انگلستان، این استدلال را میتوان در مورد هر کشور اروپایی دیگری نیز به کار برد. این دُول، در پیکار متقابل خود برای بقا، بر پایههای اقتصادی کموبیش یکسانی اتکا داشتند و ازاینرو رشد سازمانهای دولتی آنان تابع آنچنان فشار نیرومند خارجی نبود. (همان: ص۸).
ازنظر تروتسکی، دولت میکوشید که از گروههای اقتصادی در حال رشد استفاده کند و آنان را تابع منافع ویژهی مالی و نظامی خود سازد. گروههای اقتصادی مسلط نیز، بهمحض آنکه شکل مىگرفتند، سعی داشتند که از دولت برای تثبیت مزایاى خود بهمثابهی یک گروه ویژه استفاده کنند. شکى نیست در قیاس با تاریخ اروپاى غربی، برآیند این بازى نیروهای اجتماعی برای قدرت دولتی بسیار مساعدتر بود. خوشخدمتیهای متقابلِ قدرت دولتی و گروههای فوقانی اجتماعی که به ضرر تودههای زحمتکش تمام میشد و در تقسیم حقوق و وظایف، امتیازات و مسئولیتها متجلی بود، برای اشرافیت و کلیسا در روسیه مزیت کمتری در برداشت تا در سلطنتهای مطلقه مبتنی بر گروههاى ممتاز در قرونوسطی در اروپای غربی. باوجوداین، این استدلال که در اروپای غربی گروههای ممتاز دولت را به وجود آوردند، حال آنکه در روسیه قدرت دولتی، براساس منافع خودش، گروههای ممتاز را ایجاد کرد، بسیار اغراقآمیز و مغایر با هرگونه معیار تناسبی است. بنابر استدلال تروتسکی، گروههای ممتاز نمیتوانند با اقدام دولتى، با وضع قوانین، به وجود آیند. یک گروه اجتماعی قبل از آنکه بتواند به یارى قدرت دولتی بهعنوان یکلایه ممتاز شکل بگیرد، میبایست ازلحاظ اقتصادی و با تمام مزایاى اجتماعی آن رشد یافته باشد. گروههای ممتاز را نمیتوان مطابق سلسلهمراتب از پیش تعیینشده یا بهصورت افتخاری ایجاد کرد. قدرت دولتی فقط میتواند با تمام قوای خود به روند اقتصادی اولیهای که صورتبندیهای اقتصادی عالیتری را تولید میکنند کمک کند. گفتیم که دولت روسیه بخش نسبتاً بزرگی از نیروهای کشور را مصرف میکرد و با این کار پروسهی تبلور اجتماعی را که اتفاقاً به آن نیاز داشت مختل میساخت. ازاینرو طبیعی بود که دولت نیز، تحت نفوذ و فشار محیط پیشرفتهتر غرب ـ فشاری که سازمان نظامی خود دولت آن را منتقل میکردـ بهنوبه خود در تحمیل روند تمایز گذاری اجتماعی بر اساس همان پایههاى اقتصادی ابتدایی تلاش کند. بهعلاوه، طبیعی بود که دولت، بهخاطر ضعیف بودن صورتبندیهای اقتصادیـاجتماعی، ناگزیر از تحمیل رشد پایههای اقتصادی از بالا، در مساعی خود بهمنزلهی نگهبان از قدرتش استفاده کرده، روند رشد طبقات فوقانی را بر اساس امیال خود هدایت کند. ولی در ابتداى مسیر کسب چنین موفقیت عظیمی، دولت با ضعف و خصلت بدوى سازمان خود روبهرو شد. که این امر ناشی از بدوی بودن ساختار اجتماعی خود بود. اما وقتی به دنبال موفقیتهای بیشتری در این مسیر بود به ضعف خودش، به خصلت بدوی سازمان خودش برخورد میکرد؛ سازمانی که همانطور که میدانیم یک ساختار اجتماعی بدوی آن را شکل داده بود؛ بنابراین دولت روسیه که بر پایه شرایط اقتصادی روسیه بناشده بود، با فشار همسایههایش، یعنی دولتهای دوست و بهویژه دولتهای دشمن، که بر پایههاى اقتصادی عالیترى رشد کرده بودند، به جلو رانده میشد. (همان: ص۹).
تروتسکی در ادامهی تحلیل خود در موردِ ویژگیها و دلایل رشد روسیه، معتقد است که تفکر روسی[۵] نیز همانند اقتصاد آن، تحتفشار مستقیم افکار عالیتر و اقتصادهای پیشرفتهتر غرب توسعه یافت. مطابق اقتصاد روسیه، تجارت خارجی نیز رشد ناچیزی داشت. به همین خاطر روابط با «اقتصاد طبیعی[۶]» با خصلت کشورهای دیگر تحت فرمان دولت بود. اثر این روابط پیش از آنکه خود را در شکل رقابت مستقیم اقتصادی نشان دهد، بهصورت تلاشى سخت برای حفظ موجودیت دولت ظاهر مىشد. «اقتصاد غرب از طریق واسطهی دولت، اقتصاد روسیه را تحت تأثیر قرار میداد. روسیه برای حفظ بقای خود در قلب کشورهای متخاصم و ازلحاظ نظامى مجهز، ناچار شد دست به تأسیس کارخانجات و سازماندهی آموزشگاههای دریانوردی و انتشار کتابهای آموزشی دربارهی استحکامات دفاعی و غیره بزند. اما اگر خط سیر کلی اقتصاد داخلی این کشور پهناور در همین جهت حرکت نمیکرد، اگر رشد شرایط اقتصادیْ تقاضایی برای علوم نظری و کاربردی ایجاد نکرده بود، تمام کوششهای دولت بدون ثمر باقی میماند» (همان: ص۱۰). بهعبارتدیگر، اقتصاد ملی[۷] که با حرکت طبیعی خود در حال تحول از اقتصاد طبیعی به اقتصاد پولیـکالایی[۸] بود، فقط پاسخگوی آن دسته از اقدامات حکومتی بود که این حرکت ایجاب میکرد و آنهم فقط تا آن درجه که منطبق با این حرکت بود. تاریخ صنعت روسیه، تاریخ سیستم پولی روسیه و تاریخ اعتبارات دولتی، بهترین شاهد ممکن در تأیید نظریه فوق است.
تناقضها، تضادها و ناموزون بودن روند توسعه در روسیه ـ تضاد میان نیازهاى توسعه اقتصادی و فرهنگی و سیاستهاى حکومت ـ بعد از پشت سرگذاشتن عصر «اصلاحات بزرگ تدریجى[۹]» ـ افزایش پیدا کرد. بهعقیدهی تروتسکی، برای از میان بردن این تضادها یا حل آنها در یکدیگر، تنها چاره براى رفع تضادهایى که وضعیت حکومت به جامعه تحمیل میکرد، «انباشت کافی بخار انقلابی برای منفجر ساختن دیگ استبداد» بود.
تروتسکی در پایانبندی توضیحِ ویژگیهای توسعه در روسیه، چنین نتیجه میگیرد که: «قدرت اداری، نظامی و مالی حکومت مطلقه که در سایهی آن میتوانست علیرغم توسعهی اجتماعی به بقاى خود ادامه دهد، نهتنها آنطور که لیبرالها اعتقاد داشتند امکان انقلاب را از میان برنمىداشت، بلکه برعکس انقلاب را یگانه چاره میساخت. بعلاوه، به همان نسبت که قدرت عظیم مطلقه درهای میان خود و ملت حفر میکرد، از پیش معلوم بود که این انقلاب رادیکال و رادیکالتر خواهد بود. مارکسیسم روسیه انصافاً میتواند سربلند باشد که بهتنهایی مسیر این رشد را توضیح داد و اَشکال کلی آن را پیشبینی کرد» (همان: ص۱۱).
روسیه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم یک کشور پهناورِ عمدتاً کشاورزی بود و اکثریت عظیم جمعیت آن را دهقانان تحت ستم و استثمارِ استبداد تزاری تشکیل میدادند؛ استبدادی که همپیمانِ نجبا و اشرافیت زمیندار بود. توسعهنیافتگیِ اواخر امپراتوری روسیه انکارناشدنی است، اما این بدان معنا نیست که [به تعبیرِ کالینیکوس] این کشور در بیرون از روند جهانی توسعهی سرمایهداری قرار داشت.[۱۰] این مسئله را لنین و تروتسکی [آنطور که از نوشتههایشان برمیآید] بهخوبی دریافته بودند. چنانکه توماش کراوس نیز در کتاب بازسازی لنین، بیان میدارد: «لنین حتی پیش از ۱۹۰۵، از این توسعهی خاص پرده برداشت. بهدیگر سخن، روسیه از راه فرآیندی که امروزه میتوان آن را «ادغام نیمهپیرامونی»[۱۱] توصیف کرد، در نظام جهانی جایگیر شد، که بر پایهی آن، شکلهای پیشاسرمایهداری بههدفِ تقویت وابستگی به منافع سرمایهداری غربی، زیر لوای سرمایهداری محافظت میشوند. سرمایهداری، شکلهای پیشاسرمایهداری را در چارچوب کارکردهای خود ادغام کرد. (کراوس، ۲۰۱۵: ص۳۶۳).
کراوس این نکته را در فصل «سرمایهداری روسی و انقلاب»، اینچنین گسترش میدهد:
کشف علمیِ این آمیزه شکلهای گوناگون تولید و ساختارهای تاریخی متمایز، سببساز تحکیم این باور لنین شد که روسیه سرزمینِ «تناقضهای تعینیافتهی چندوجهی» (آلتوسر)[۱۲] است. چنین تناقضهایی تنها میتوانستند در مسیر یک انقلاب حل شوند. تنها لنین طی بیش از یک دهه پژوهش علمی و پیکار سیاسی، بر شبکهای از همخوانیها آگاهی یافت که در آن ویژگیهای محلی سرمایهداری و امکان برانداختن سلطنت تزاری بههمپیوسته بودند. این پژوهش او را به کشف بسیار مهمی رهنمون شد که چکیدهی نظریهی او دربارهی روسیه بود: ’حلقهی ضعیف در زنجیرهی امپریالیسم‘. (همان: ص۸۹).
آلتوسر در مقالهی «تناقض و تعینِ چندوجهی»[۱۳] در کتاب «برای مارکس»، دست به ترسیم مفهومی میزند که برای ورود به بحث کنونی ما میتواند بهعنوان مدخلی مفید و آموزنده عمل کند. او با خوانش خاصی از استعارهی لنینی «ضعیفترین حلقهی زنجیر»، انقلاب روسیه را با مفهوم «انباشتِ تناقضها» توضیح میدهد. او در ابتدا با پیشکشیدن این سؤال کلی [اما محوری] که چرا این انقلاب در روسیه ممکن شده است یا چرا انقلاب در آنجا پیروزمند بود؟ سعی در پرداختِ نظری خویش است. آلتوسر دلایل پیروزی و ممکنشدن انقلاب در روسیه را فراتر از سرزمین و مرزهای روسیه میداند اما بر حفظ این عقیده که انقلاب روسیه، یک رخداد استثنائی در میان حوادث اجتماعی ـ سیاسی معاصر ازجمله انقلاب در آلمان و مجارستان، شورش و اعتصاب عمومی در فرانسه و ایتالیا، شوراهای تورین و… تأکید میورزد. وی در توضیح اینکه چرا انقلاب روسیه یک استثناءِ پارادوکسیکال است، مینویسد:
در «سیستم کشورهای امپریالیستی»، روسیه تجسم ضعیفترین نقطه بود. البته جنگ بزرگ (۱۹۱۸-۱۹۱۴) این ضعف را تسریع و وخیم نموده بود، اما جنگ بهتنهایی ضعف را خلق نکرد. پیشتر، انقلاب ۱۹۰۵، حتی علیرغم شکستش، ضعف روسیه تزاری را اندازه گرفته و میزان آن را نشان داده بود. این ضعف حاصل این خصائص ویژه بود: انباشت و تشدید تمام تضادهای تاریخی که در یک کشور جداگانه ممکناند. تضادهای رژیم فئودالیای که در سپیدهدم قرن بیستم بر تودههای وسیع دهقانان حکومت کند. تضادهای استثمار سرمایهداری و امپریالیستی در سطح وسیع و گسترده در شهرهای بزرگ و اطراف آنان، در مناطق معدنی، میدانهای نفتی و غیره. تضادهای استثمار و جنگهای استعماری تحمیلشده به همهی مردم. تضاد عظیمی که بین مرحله توسعهی روشهای سرمایهدارانه تولید و وضعیت قرونوسطیای در روستاها. شدت یافتن مبارزهی طبقاتی در سراسر کشور. این جزئیات روند اتفاقات، وضعیتهای «استثنائی» دیگری را میافزودند که بدون در نظر گرفتن گرهخوردگی تضادهای داخلی و خارجی روسیه غیرقابل فهمند. برای مثال، خصلت «پیشرفته» نخبه انقلابی روسی، که بهواسطهی سرکوب تزاری اجباراً در تبعید به سر میبرد و در تبعید پرورده شد. مختصر اینکه، همانطور که این جزئیات دقیقاً نشان میدهند، وضعیت استثنائی روسیه در مورد امکان انقلاب برمیگردد به مسئلهی ’انباشت و حدت تضادهای تاریخی[۱۴]‘ای که در هر کشور دیگری که حداقل یک قرن از جهان امپریالیستی عقبمانده و درعینحال در اوج انکشافاش باشد غیرقابلفهم هست. (آلتوسر، ۲۰۰۶: صص۹۷-۹۶).
منظور آلتوسر مشخصاً این بود که گرهخوردگی تضادها و ستیزهای حاضر در وهلهها و جنبههای مختلفِ سیاسی، فرهنگی و اقتصادیِ بازتولید سرمایهداری روسیه و خصلت مرکب و نامتوازن رشد تاریخی این کشور، زمینه را برای ظهور لحظهی بحرانیای فراهم آورد که در آن تضاد میان کار و سرمایه آشکار و تعیینکننده میشود. بهعبارتدیگر، مجموعهی این تضادهای ناهمگن بود که درنهایت، تضاد و بحران اصلی را با «تعین چندوجهی»ای فعال کرد که قادر بود بر سرمایهداری غلبه کند. بهعبارتدیگر تنها در لحظه آخر و به شکل معطوف به ماسبق این بحران انباشتهشدهی نهایی، نقش علّی در توضیح «ضرورت تاریخیـدیالکتیکی انقلاب» را پیش میکشد.
آلتوسر در ادامه نیز بر ناموزونی توسعه در روسیه انگشت میگذارد و به تأسی از لنین و تروتسکی توضیح میدهد که: «توسعهی ناموزون سرمایهداری از مجرای جنگ ۱۹۱۴-۱۹۱۸ به انقلاب در روسیه منجر شد، چراکه در دورهی انقلابیای که در مقابل تمام بشریت باز شده بود روسیه ضعیفترین حلقه در زنجیرهی کشورهای امپریالیستی بود. روسیه بزرگترین مجموعهی تضادهای تاریخیای که ممکناند را انباشت کرده بود؛ چراکه همزمان عقبماندهترین و پیشرفتهترین ملت بود: یک تضاد عظیم که طبقات مسلط متشتت نه میتوانستند آن را حل کنند و نه از آن اجتناب بکنند. بهعبارتدیگر روسیه که در آستانهی انقلاب پرولتری خویش قرارگرفته بود و در مورد انقلاب بورژواییاش تأخیر داشت، آبستن دو انقلاب بود و نمیتوانست حتی با به تأخیر انداختن یکی از دیگری سرباز بزند» (همان: ص۹۸). به نظر میرسد آلتوسر نتیجهگیری فوق را با تأکید بر سخنرانیها و نوشتههای لنین، بهویژه نامهی لنین با عنوان «اولین مرحله از انقلاب اول» که در مارس ۱۹۱۷ منتشرشده است، اخذ کرده. لنین در فرازی از آن نامه تأکید میکند که: «اگر انقلاب با این سرعت پیروز گردید، علتش فقط این بود که بهحکم یک موقعیت تاریخى فوقالعاده، بهغایت اصیل، جریانهای بهکلى گوناگون، منافع طبقاتى بهکلى ناموزون و تمایلات سیاسى و اجتماعى کاملاً متناقض با یکپارچگی قابلتوجهی باهم درآمیختند» (لنین، ۱۹۶۴: ص۳۰۲).
بنا بر تعبیر کالینیکوس، تروتسکی نیز از مسیر تااندازهای متفاوت، به نتیجهگیری مشابهی رسیده بود. تروتسکی بررسیهای خود از انقلابهای ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ بر نقش دولت تزاری تأکید بیشتری داشت. رقابت ژئوپولیتیکی با قدرتهای پیشرفتهی اروپایغربی، استبداد پترِ کبیر را واداشت که از آغاز قرن هجدهم به بعد، فنون پیشرفتهتر (همراه با سرمایهی موردنیاز جهت تأمین مالی و بیشتر کارکنان لازم برای بهکارگیری آنها را) از رقبای خود وارد کند. بنابراین با عطف به توضیحاتی که در سطور پیشین مبنی بر وضعیت اقتصادی، سیاسی و فکری روسیه در آستانه انقلاب و همچنین برشمردن تضادهای درونی توسعه روسیه میتوان اذعان داشت که تروتسکی بر چنین زمینهای نظریهی توسعهی مرکب و ناموزون خود را مطرح ساخت.
تاریخ انقلاب روسیه؛ بسط نظریه رشد ناموزون و مرکب
تروتسکی کتاب «تاریخ انقلاب روسیه» را در اوایل۱۹۳۰ در تبعید نگاشت و در سال ۱۹۳۲ به انگلیسی برگردانده شد. کشمکشها و بحرانهای میان بهرهکشان و محرومان، اتحاد روستانشینان و شهریان، به رهبری رسیدن لنین و حزب بلشویک و تأثیر انقلاب روسیه در مناطق دیگر جهان، ازجمله دغدغههایی است که نویسنده بهتفصیل به شرح آنها پرداخته است. یکی از مهمترین موضوعات نظریای که تروتسکی در این اثر به آن پرداخته است و تلاش کرده بر مبنای این نظریه چرایی و چگونگی انقلاب روسیه را تحلیل کند، نظریهی رشد ناموزون و مرکب است.
ناموزونی بهمنزلهی عامترین قانون فرآیند تاریخی، خود را بیاندازه پیچیده و ژرف در سرنوشت کشورهای عقبمانده نمایان میکند. فرهنگ واپسمانده این کشورها بهضربِ تازیانه ضرورت خارجی، وادار به جهش میشود. از قانون جهانشمول ناموزونی، قانون دیگری مُشتق میشود که، در غیاب نامی بهتر، میتوانیم آن را قانون توسعهی مرکب بنامیم. این قانون تصویری یکجا از مرحلههای مختلف راه، ترکیبی از گامهای جداگانه و آمیزهای از شکلهای کهن و معاصرتر بهدست میدهد. این فرآیند موجب «مزیتِ واپسماندگی تاریخی» (امتیاز عقبماندگی[۱۵] میشود و [به کشور عقبمانده] اجازه میدهد یا، بهبیان دقیقتر، ناگزیرش میکند که پیشتر از هر موعد معینی، چیزهای آماده را اقتباس کند؛ و در این راه، رشتهای کامل از مرحلههای بینابین را از قلم بیندازد. (تروتسکی، ۲۰۰۸: ص۵).
چنانکه آنتونی اسمیت در پژوهش اقتصادی خود از اواخر دولت تزاری نشان میدهد، این «مزیت» به دولت تزاری امکان میداد تا برای حفظ موقعیتِ خود نسبت به دیگر قدرتهای بزرگ، به تشویق صنعتیشدن پُرشتاب کشور در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم برآید و هزینههای آن را با دریافت وام از متحد نزدیک خود، فرانسه، تأمین کند. روسیه تا سال ۱۹۱۳، پنجمین اقتصاد بزرگ صنعتی جهان با فشردهترین نیروی کار در اروپا بود. این امر، به شکلگیری جزیرههای صنعتی پیشرفته انجامید و از دل آنها طبقهی کارگر رزمندهای سر برکشید که انقلابهای ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ را برپا داشت. (اسمیت، ۲۰۱۷: ص۲۴۵-۲۱۷).
تروتسکی با تأکید بر مفهوم امتیاز (مزیت) عقبماندگیْ بهنوعی نظریهی تکرار دورههای تاریخی[۱۶] را رد میکند و آن را بیشتر بر تجربههای ابتداییِ تکامل سرمایهداری میداند. ازنظر وی هر کشور عقبمانده[۱۷] فتوحات مادی و عقلانی کشورهای پیشرفته را در خود جذب میکند. اما این بدان معنا نیست که بردهوار بهدنبالشان میافتد و همهی مراحل گذشته آنان را تکرار میکند. ازاینرو، مسئلهی تکرار شکلهای رشد بهوسیلهی ملل مختلف بهکلی منتفی است. کشور عقبمانده، هرچند ناچار است به دنبالِ کشورهای پیشرفته بیفتد، اما امور را به ترتیب دیگری انجام میدهد. البته برای درک بهتر این مبحث میتوان به سراغ بررسی دیگر آثار تروتسکی ازجمله اثر کارل مارکس وی رفت که در سالهای پایانی حیاتاش آن را نوشت و در سال ۱۹۳۹ منتشر شد، رفت. در آوریل ۱۹۳۹ هنگامیکه لئون تروتسکی در مکزیک زندگی میکرد، رسالهای بهمثابهی مقدمهای بر افکار زندهی کارل مارکس (کتابی که در همان سال منتشر شد) را به رشته تحریر درآورد. این مقالهی بلند با خلاصهکردن و تطابقدادن تحلیل مارکس در قرن نوزدهم با شرایط روز، مختصراً به توضیح قوانین سیستم سرمایهداری پرداخته است. بهویژه هنگام بررسی ایدههای مارکس در باب شرایط بریتانیا که در آن زمان از توسعهیافتهترین کشورهای سرمایهداری بود را مورداستفاده قرارداد. اما نکتهی حائز اهمیت آن رساله برای نوشتار فعلی، نگرش تروتسکیِ دوران متأخر در باب ایده ناموزونی توسعه است. وی در سطری از بخش کارل مارکس، هنگام مقایسه تولیدات صنعتی و بهطورکلی در مقایسه روند پیشرفتهای صنعتی کشورها مینویسد: «فقط اقلیتی از کشورها هستند که بهطور کامل، پیشرفتی منطقی و سیستماتیک را طی [تجربه] کردهاند. مثلاً توانستند بهصورت منطقی صنایعدستی داخلی را به سطح کارخانهها منتقل کنند که این عامل را مارکس بهخوبی تحلیل کرده است» (تروتسکی، ۱۹۳۹: ص۴۱). البته چنین به نظر میآید که در حقیقت، اقلیت فقط از یک کشور تشکیلشده بود: انگلستان، اگرچه تعداد انگشتشماری سرزمین نیز در داخل کشورها وجود داشت (شمال شرقی ایالاتمتحده آمریکا، کاتالونیا قبل از ورود به اسپانیا) که مسیرهای مشابهی داشتند. (دیویدسن، ۲۰۱۷: ص۲).
با توجه به مبحث فوق، سؤال اساسی این است که ایدهی ناموزونی رشد در تاریخ کشورهای عقبمانده ناموزونی چگونه کار میکند یا کردوکار این اصل چگونه در کشورهای عقبمانده نمایان میشود؟ برای پاسخ میتوان به اصلِ استدلال تروتسکی رجوع کرد. طبق ایدهی تروتسکی، ناموزونی بهعنوان عمومیترین قانون روند تاریخ، در سرنوشت کشورهای عقبمانده به حدِّ اعلای شدّت و پیچیدگی نمایان میشود. فرهنگِ عقبماندهی این کشورها به ضربِ تازیانه ضرورت بیرونی وادار به جهش میشود. بدینسان از قانون جهانشمول ناموزونی، قانون دیگری مشتق میشود که میتوان آن را قانون رشد مرکب نامید ـ و مراد از آن ادغام مراحل مختلف سفر در یکدیگر و آمیزش مراحل مجزاست، و نیز آمیزهای از اشکال قدیم با اشکال جدیدتر. (همان: ص۶).
ازنظر تروتسکی، امکان جهش[۱۸] از روی مراحل بینابین البته بههیچوجه مطلق نیست. او به دو شرط و ملاحظه اشاره میکند. نخست اینکه چنین امکانی به میزان ظرفیتهای اقتصادی و فرهنگی کشورها بستگی دارد و دوم، یک «جهش» همیشه یک نتیجه ترقیخواهانه به همراه ندارد. (لیندن، ۲۰۰۷: ص۱۴۷).
تروتسکی در توضیح شرط نخست مینویسد:
دامنهی این امکان در درازمدت بهوسیلهی ظرفیتهای اقتصادی و فرهنگی کشور تعیین میشود. بهعلاوه، کشور عقبمانده اغلب در حین تطبیق دستاوردهای بهعاریه گرفتهشده از خارجْ بافرهنگ بدوی خود، این دستاوردها را تضییع میکند. ازاینرو، جریان جذب و استحاله خصلتی خودستیز[۱۹] به خود میگیرد. بدینسان، ورود برخی از عنصرهای فنون و آموزش غرب، و بیش از همه فنون و آموزش نظامی و صنعتی، در زمان پطر اول به تقویت بردهداری، بهعنوان شکل بنیادی سازمانبندی کار، منتهی گردید. تسلیحات و وامهای اروپایی ـ که هر دو یقیناً محصول فرهنگی برتر بودند ـ منجر به تقویت تزاریسم شد، و آنگاه تزاریسم بهنوبت خود رشد کشور را به تعویق انداخت. (تروتسکی، ۲۰۰۸: ص۹).
در واقع یکی از دالهای مربوط به عقبماندگی تلاش برای جبران عقبماندگی با تکیهبر کشورهای پیشرفتهتر است که خود را در قالب برخی امتیازات اقتصادی نشان میدهد اما بهجای پیشرفت موزون و یکپارچه فقط در برخی جنبهها رشد حاصل میشود و این امر تناقضهای زیادی را عیان میکند. برای نمونه، در دوران اصلاحات امیرکبیر، امتیازاتی که به کشور روسیه داده شد جهت اصلاحات نظامی ـ سیاسی نهتنها باعث تزلزل جایگاه دربار و سیستم استبدادی نشد، بلکه آن را تقویت کرد.
در نظریهی مزبور دو قاعده (مؤلفه) اصلی باوجود پیوند و همبستگیای که دارند، از یکدیگر تمییز داده میشوند: «مرکب» و «ناموزون»بودن رشد. البته بار دیگر تأکید میشود که این دو مفهوم در نظرگاه تروتسکی در ارتباط باهم به کار میروند.
برخی از شارحان نظریهی «رشد ناموزون و مرکب» نیز تلاش میکنند که با تقطیع مفاهیم این نظریه، آن را قابلفهمتر و شفافتر کنند. برای نمونه، مارسل لیندن به چند مفهوم محوری و بنیادین این نظریه مانند «پیشرفت»، «ناموزونی»، «ترکیبشدن اولیه»، «ترکیبشدن ثانویه»[۲۰] و «امتیاز عقبماندگی» اشاره میکند. او این مفاهیم را در پیوست و آمیزش با یکدیگر به کار میبرد که طیِ چرخش تحلیلی با یکدیگر معنا پیدا میکنند (مانند خود روش تروتسکی). به عقیدهی لیندن، پیشرفت میتواند یک معیار و استاندارد مناسب برای سنجش میزان عقبماندگی کشورها باشد و ناموزونی اصلی است که در هر دو جوامع پیشرفته و عقبمانده میتوان وجود داشته باشد و چنانکه لنین گفته است، این همنشینی میتواند [حتی] اتفاقی باشد. مراد از ترکیب اولیه نیز آن است که یک جامعهی عقبمانده میتواند با جامعه پیشرفته درهمتنیده شود و اصطلاحاً ترکیب شود. حال، این امتیاز عقبماندگی باعث میشود که همان جامعه عقبمانده دستاوردهای فنی[۲۱] و غیره آن جامعه/کشور پیشرفته را به خود اختصاص دهد یا برای خود بردارد[۲۲] بیآنکه سطوح و مراحل کشورهای پیشرفته را طبق یک روال موزون و مشخص طی کند. مراد از ترکیبشدن ثانویه نیز به وضعیت جدیدی اشاره دارد که از نتیجه ترکیبِ دو جامعه عقبمانده و پیشرفته حاصل شده است و کشوری که قبلاً عقبمانده بود نسبت به کشور پیشرفته قبلی، برتری مییابد. البته این امر به ندرت رخ میدهد و [در صورت رخدادن]، تنها یک فرم از عقبماندگیِ اصلاحیافته است. (لیندن، ۲۰۰۷: صص۱۴۹-۱۴۸).
باری، جوامعی که تروتسکی در ابتدا [و بیشتر] به آنها توجه کرد، دولتهای تابع یا مطلقهای بودند که تحتفشار رقابتِ نظامی از سوی قدرتهای غربی مجبور به پذیرش روند مدرنیزاسیون شدهاند. [به تعبیر نیل دیویدسن] توسعهی ترکیبی در روسیه بیشتر ناشی از تلاشهای دولتهای مطلقه (استبدادی) برای غلبه بر عقبماندگی در برابر توسعه ناموزون بود اما چنانکه تروتسکی در گفتارِ «انقلاب و جنگ در چین»، اشاره کرد:
عقبماندگی تاریخی، به معنای بازتولید سادهی دستاوردها و پیشرفتهای کشورهای توسعهیافته مانند انگلیس و فرانسه، با تأخیر یک، دو یا سه قرن نیست. بلکه آن یک فرم کاملاً جدید اجتماعی و مرکب به وجود میآورد که در آن آخرین فتوحات (پیشرفتها) تکنیکال سرمایهداری و اساسِ ساختار روابطشان در فئودالیته یا پیشافئودالی، طرحهای انتقالی و روابط طبقهایشان نهفته است. (تروتسکی، ۱۹۳۸: ص۵۸۳).
با توجه به مبحث فوق میتوان نتیجه گرفت که تناقض و ناموزونیت در برخی جوامع به دلیل تغییر در سطوح ثابت گذشتهشان است و این مورد به تضادهایی برمیگردد که جوامع فئودال یا خراجگزار[۲۳] در اثر نابسامانیهای صنعتیشدن سرمایهداری و همه آنچه به دنبال آن [شیفت] به وجود میآید، تجربه میکنند: پیامدهایی چون رشد سریع جمعیت، گسترش ناهمگون شهرها و تغییرات ایدئولوژیک در طبقات مختلف.
البته پیش از تروتسکی، مارکسیستهایی چون آنتونیو لابریولا (که تروتسکی ازلحاظ فلسفی از وی تأثیر پذیرفته بود) همنشینی[۲۴] مقاطع مختلف بهصورت تشکلهای اجتماعی را متذکر شده بودند. لابریولا در مقالهی مشهور خود با عنوان «ماتریالیسم تاریخی» اظهار داشت که به نظر میرسد صنعتیسازی روسیه بهعنوان یک مصداق، تمام مراحل، حتی شدیدترین مرحله تاریخ ما را در مقابل دیدگان ما قرار دهد. (لابریولا، ۱۹۹۶: ص۱۳۳). باوجوداینکه لابریولا بر همزیستی [بهجای نفوذ] جوامع در اشکال مختلف بحث کرده بود، اما اهمیت پروژه تروتسکی بر بیانِ روند این همزیستی است که جنبههای متفاوتی از ایدئولوژی تا اقتصاد و صنعت را شامل میشد.
اقتصاد و صنعت؛ میدانهای اصلی رشد مرکب
تروتسکی در فصل «ویژگیهای رشد روسیه»، تأکید میکند که قانون رشد مرکب عیانترین شکل خود را در قلمروِ تاریخ و ماهیتِ صنعت و اقتصاد روسیه نشان داده است. بدینجهت که صنعتِ دیرجنبندهی روس، مسیر تکاملی کشورهای پیشرفته را تکرار نکرد، بلکه خود را در آن مسیر گنجاند و آخرین دستاوردهای غرب را با عقبماندگی خود تطبیق داد. درست به همان شکل که تکامل اقتصادی روس بهطورکلی دورهی صنعتگری صنفی و صنعت دستی را جا انداخته بود[۲۵]، شاخههای جداگانهی صنعت هم یکرشته جهشهای[۲۶] خاص از فراز مراحل تولیدی و فنی به عمل آوردند که آن مراحل در غرب دهها سال به درازا کشیده بود. از برکت این جهشها، صنعت روس در برخی از ادوار با سرعتی فوقالعاده رشد کرد.
در فاصلهی انقلاب اول و جنگ، تولید صنعتی در روسیه تقریباً دو برابر شد؛ این امر تا حدی بسط یافت که باعث شد این ذهنیت در برخی از متفکران و مورخان روسی ایجاد شود که افسانهی عقبماندگی و رشد کند را باید کنار گذاشت یا کنار گذاشته میشود اما تروتسکی تأکید میکرد که امکان این رشد شتابان را همان عقبماندگیای فراهم آورد. (همان: ص۷).
از سوی دیگر به باورِ تروتسکی قانون رشد مرکب قویترین تجلی خود را در قلمرو اقتصاد مییابد. او استدلال میکند که درعینحال که کشت دهقانی تا زمان انقلاب در سطح قرنِ هفدهم باقی ماندهبود، صنعت روس در ساخت فنی و سرمایهداری خود در سطح کشورهای پیشرفته قرار داشت، و از برخی جهات حتی از کشورهای پیشرفته هم جلوتر بود. (تأکید از نگارنده است). طبق آماری که خود تروتسکی نیز به آنها اذعان دارد کارخانههای کوچک، یعنی کارخانههایی با کمتر از صد کارگر، در آمریکا در ۱۹۱۴، ۳۵ درصد از کل کارگران صنعتی را در استخدام داشتند، اما در روسیه این رقم فقط ۸/۱۷ درصد بود. تعداد نسبی کارخانههایی که بین ۱۰۰ تا ۱۰۰۰ کارگر را در استخدام داشتند، در هر دو کشور تقریباً یکسان بود. اما کارخانههای غولپیکر، هر یک با بیش از هزار کارگر، در ایالاتمتحده ۸/۱۷ درصد و در روسیه ۴/۴۱ درصد از کارگران را در استخدام داشتند. در مهمترین نواحی صنعتی، نسبت اخیر حتی بالاتر هم بود: در ناحیهی پتروگراد ۴/۴۴ درصد و در ناحیهی مسکو ۳/۵۷ درصد. در هنگام مقایسهی صنعت روسیه با صنعت بریتانیا یا آلمان، نتیجهی درخور توجهی نیز حاصل میشود. این واقعیت ـ که نخستین بار در سال ۱۹۰۸ بهوسیلهی مؤلف کتاب حاضر به اثبات رسید ـ با مفهوم عوامانه عقبافتادگی اقتصادی روسیه جور درنمیآید. اما آن عقبماندگی را نفی نمیکند، بلکه بهطور دیالکتیکی تکمیلش میسازد. (همان: ص ۹).
از طرف دیگر، آمیزش[۲۷] سرمایهی صنعتی با سرمایهی بانکی نیز در روسیه با چنان تمامیتی صورت گرفت که در هیچ کشور دیگری نظیرش را نمیتوان یافت. اما فرمانبرداری صنایع از بانکها به همان دلایل به معنای فرمانبرداری آنان از بازارهای پولی اروپای غربی بود. صنایع سنگین (فلزات، زغالسنگ و نفت) کموبیش تماماً زیر سلطهی سرمایههای مالی خارجی قرار داشتند، و این سرمایههای اخیر برای خود یک نظام کمکی و واسطهای[۲۸] در روسیه ایجاد کرده بود. صنایع سبک هم همان راه را دنبال میکردند. خارجیها رویهمرفته ۴۰ درصد از سرمایهی موجود روسیه را در اختیار داشتند، اما در شاخههای اصلی صنعت، این نسبت بالاتر از چهل درصد بود. بیاغراق میتوان گفت که سهام کنترلکننده بانکها، تأسیسات و کارخانههای روس در خارج از روسیه قرار داشت، و در این میان مبالغی که در انگلستان و فرانسه و بلژیک یافت میشد تقریباً دو برابر مبالغ موجود در آلمان بود.[۲۹]
ناتوانی بورژوازی در عصر انقلاب
در اغلب تفاسیر و بینشهایی که معطوف به دو انقلاب ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ ارائهشده، بر نقش پرولترها و ناتوانی و در برخی موارد مخالفت بورژوازی در وقوع و تحقق انقلاب در روسیه نیز تأکید شده است. برخی از صاحبنظران و مورخان انقلاب ۱۹۱۷ آن را رخدادی برخاسته و برآمده از طبقه کارگر و دهقانان روسیه میدانند. دیدگاههایی که میتوان به آنها اشاره داشت ازجمله منشویکها بودند که اعتقاد داشتند مناسبات اجتماعی روسیه تنها برای انقلاب بورژوایی به بلوغ رسیده است، دیگر، تئوری لنین تا پیش از ۱۹۱۷ مبنی بر «دیکتاتوری دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان» که وی با نوشتن تزهای آوریل در سال ۱۹۱۷، آن را به کناری نهاد و درنهایت تئوری انقلاب مداوم و توسعه ناموزون و ترکیبیِ تروتسکی که مؤلفههای آن پیشازاین توضیح داده شد.
مبرهن است که با در نظر گرفتن تمامی تفاسیری که از انقلاب روسیه میشود، خصلت ضدبورژوازی و کارگری آن برجستهتر است. بهنحویکه اغلب متفکرین مارکسیست در وهلهی نخست بر این ویژگی تأکید داشتند که این انقلاب را باید یک انقلاب دهقانی نامید که ماهیت ضد بورژوازی دارد. یکی از این متفکرین آنتونیو گرامشی است. گرامشی برخلاف اکثر سوسیالیستهای آن زمان ـ که وقایع روسیه را بهعنوان انقلاب فرانسه دیگری تحلیل میکردند ـ از آن بهمثابهی «کنشی پرولتری» یاد میکرد که به سوسیالیسم منجر خواهد شد.
ازنظر گرامشی، انقلاب روسیه بسیار متفاوت از الگوی ژاکوبنی بود که یک «انقلاب بورژواییِ» محض تلقی میشد. او که خود در بافت انقلاب روسیه قرار داشت، دربارهی ادعاها و دیدگاههای طرفداران بورژوازی در روسیه، اذعان میدارد که اساساً روزنامههای بورژوا بر پدیدهی قدرت پافشاری میکردند.[۳۰] «به ما گفتند که چطور یکّهسالاری با قدرتی دیگر که هنوز بهخوبی تعریفنشده است ـ که امیدوارند قدرت بورژوازی باشد ـ جایگزین شده است» (گرامشی، ۱۹۷۷: ص۲۸). مطبوعات و محافل بورژوازی خیلی زود بر دوگانه انقلاب روسیه ـ انقلاب فرانسه اصرار کردند و به این نتیجه رسیدند که وقایع به یکدیگر شباهت دارند. گرامشی در نقد این رویکرد مینویسد:
انقلاب روسیه ژاکوبینیسم را نادیده گرفت. انقلاب مجبور شد یکّهسالاری را براندازد، مجبور نشد با خشونت اکثریت را کسب کند. ژاکوبینیسم یک پدیدهی کاملاً بورژوایی است: مشخصهی انقلاب بورژوازی فرانسه است. بورژوازی زمانی که انقلاب کرد هیچ برنامهی همگانیای نداشت: این انقلاب به منافع خاصگرا خدمت میکرد، به منافع طبقهی خودش. و این کار را با طرزفکرِ بسته و کوتهبینانهی تمام آنانی انجام میداد که غایتی خاصگرا دارند. خشونتِ واقعیت خشن انقلاب بورژوازی دو علّت دارد: نظم قدیم را از بین میبرد و نظم جدید را مستقر میکند. بورژوازی نیرو و ایدههایش را نهتنها بر بالاترین کاستِ سلطهگر تحمیل میکند بلکه آن را بر مردمی که قصد سلطهشان را دارد نیز اعمال میکند. (همان: ص۳۰).
تروتسکی نیز در تحلیل ساختار طبقاتی و اقتصادی روسیه، بورژوازی را نتیجهی امتزاج و پیوند سرمایههای بانکی سرمایهی صنعتی میداند که از نیمهی دوم قرن نوزدهم رشد و نمو چشمگیری پیداکرده بودند. او چه در تحلیل خود از انقلاب ۱۹۰۵ و چه در مواجهی نظریاش با انقلاب ۱۹۱۷، بر خصلت ضدمردمیِ بورژوازی روسیه در آستانه انقلاب روسیه اشاره میکند که به دلیل پیوند منافع خود با سلطنت تزاری راه هرگونه اعتراض و انقلاب را بر تودهی مردمی میبندد. او در ادامهی انتقادات خود به بورژوازی در «تاریخ انقلاب روسیه» به نقاط و نکات دیگری نیز اشاره میکند که بهنوعی آنها را میتوان از دلایل مقاومت یا عدم میل به انقلاب در محدودهی زمانی مدنظر خواند. به عقیدهی وی:
خصلت اجتماعی بورژوازی روس را وضع منشأ و ساخت صنعت روس تعیین میکرد. تمرکز مفرط این صنعت بهتنهایی، بدین معنا بود که مابین اربابان سرمایهدار و تودههای مردم سلسلهمراتبی از لایههای انتقالی وجود نداشت. بر این نکته باید اضافه کنیم که صاحبان تشکیلات عمدهی صنعتی، بانکداری، و حملونقل خارجی بودند، و آنان از سرمایهگذاریهای خود نهتنها سود تحصیلشده در روسیه را به جیب میزدند، بلکه از نفوذ سیاسی در پارلمانهای خارجی هم بهره میبردند؛ ازاینرو، مبارزه برای پارلمانتاریسم روس را پیش نمیانداختند، سهل است، بلکه اغلب با این مبارزه مخالفت هم میکردند: فقط کافی است نقش بیشرمانهای را که دولت فرانسه بازی کرد به یادآوریم.
چنین بودند علل بنیانی و چارهناپذیر انزوای سیاسی و خصلت ضدمردمی بورژوازی روس. این بورژوازی که در سپیدهدم تاریخ خود نارستر از آن بود که بتواند یک نهضت تجدد دین بهوجود آورد، بهوقت رهبری انقلاب گندیده بود. (همان: ص۲۳).
تروتسکی نیز مانند دیگر مارکسیستهای عصر خود معتقد است که ناتوانی بورژوازی در عمل سیاسی، به نحوی بیواسطه از رابطهاش با طبقهی کارگر و با دهقانان ناشی میشد. بورژوازی نمیتوانست کارگرانی را که حتی در زندگی روزمره خود موضعی خصمانه داشتند، و از همان اوان یاد گرفته بودند که به مسائل خود جنبهی عمومی بدهند، به دنبال خویش بکشد. اما بورژوازی بههمینسان دهقانان را هم نمیتوانست به دنبال کشد، زیرا در چنبر منافع مشترک خود با ملّاکها گرفتار بود، و از درهم ریختن روابط مالکیت، به هر شکلش میهراسید. بدینترتیب بهتأخیر افتادنِ انقلاب روسیه تنها جنبهی زمانی نداشت، بلکه به ساخت اجتماعی کشور هم مربوط میشد.
یکی دیگر از تفاوتها و بهعبارتدیگر، تناقضها و مشتقات رشد ناموزون در روسیه، در مقایسه با انقلاباتی که در انگلیس و فرانسه رخداده بود در کردوکار و ویژگیهای طبقه کارگر این کشورها بود. برای نمونه، انگلستان هنگامی انقلاب پیوریتن خود را به پیروزی رساند که تمامی جمعیتش از پنجونیم میلیون تجاوز نمیکرد، که از این میان نیم میلیون در لندن میزیستند. در دورهی انقلاب فرانسه نیز، از جمعیت بیستوپنج میلیونی آن کشور فقط نیم میلیون در پاریس سکنی داشتند. روسیه در آغاز قرن بیستم صدوپنجاه میلیون جمعیت داشت که از آن میان سه میلیون تن در پتروگراد و مسکو زندگی میکردند. در پس این قیاسها تفاوتهای عظیم اجتماعی نهفته است.
نهفقط انگلستان در قرن هفدهم، بلکه نیز فرانسه در قرن هجدهم، طبقهی کارگر به معنای مدرن آن نداشتند. اما در روسیه، طبقهی کارگر در همهی رشتههای کار، هم در شهر و هم در روستا، در سال ۱۹۰۵ ده میلیون نفوس داشت، که همراه با خانوادههایشان به بیستوپنج میلیون تن بالغ میشدند ـ یعنی بیش از تمامی جمعیت فرانسه در دورهی انقلاب کبیر. انقلاب که از صنعتگران پر اسطقس و دهقانان مستقل ارتش کرامول نشئتگرفته ـ و از طریق سانکولوتهای پاریس ـ به کارگرهای صنعتی پترزبورگ رسیده بود، بهناچار مکانیسم اجتماعی، روشها، و همراه با آن اهدافش را عمیقاً دگرگون ساخته بود. (همان: ص۲۴).[۳۱]
گسست فکری و عملی در هیئت تقابل بین بورژوازی و کارگران روسیه خود را در فاصلهی تاریخی انقلاب ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ بهخوبی نشان داد. در واقع چنانکه همواره تحلیل میشود حوادث ۱۹۰۵ پیشدرآمدی بودند بر دو انقلاب ۱۹۱۷، یعنی انقلاب فوریه و انقلاب اکتبر. بازیگران و اجزای اصلی، فاصلهی تاریخی لحظهبهلحظهی خود را نشان میدادند و بهنوعی در این پیشدرآمد (پیش از انقلاب ۱۹۱۷)، همهی عناصر نمایش حضور داشتند، اما به اجرا درنیامده بودند. در این وضعیت میتوان دلایلی که باعث شکست تزاریسم و بورژوازی روسی شد که از دلایل اصلی انقلاب نیز محسوب میشوند را تیتروار بیان داشت: جنگ روس و ژاپن تزاریسم را به تزلزل افکنده بود. بورژوازی لیبرال، با بهرهگیری از زمینهی جنبش تودهای، دستگاه سلطنت را با مخالفتهای خود ترسانده بود. کارگران مستقل از بورژوازی، و در مخالفت با او، خود را در شوراها، یعنی در همان سازمانهایی که نخستین بار در همان زمان پدید آمدند، متشکل کرده بودند. قیامهای دهقانی برای تصرف زمین، در سراسر خطههای وسیع کشور رخداده بود. نهفقط دهقانها، بلکه بخشهای انقلابی ارتش بهسوی شوراها، که در حادترین لحظات آشکارا در برابر سلطنت مدعی قدرت میشدند، گرایش داشتند.
تروتسکی بر این عقیده است که همهی نیروهای انقلابی در آن زمان برای نخستین بار پا به میدان عمل مینهادند، و همه فاقد تجربه و اعتمادبهنفس بودند. لیبرالها درست در لحظهای که روشن شد تکان دادن تزاریسم کافی نیست و باید سرنگونش ساخت، خود را آشکارا از انقلاب کنار کشیدند. این گسیختگی شدید بورژوازی از مردم، که در طی آن بورژوازی محافل وسیعی از روشنفکرهای دمکراتمنش را به دنبال خود میکشید، کار تفرقهاندازی را در ارتش برای سلطنت آسانتر میکرد، و به سلطنت مجال میداد تا واحدهای وفادار به خود را جدا سازد و با کارگران و دهقانان تسویهحسابی خونین به راه بیندازد. (همان: ص ۲۵).
آن یازده سال رشد تاریخی، مابین پیشدرآمد و نمایش اصلی، چه تغییراتی در تناسب نیروها پدید آورد؟ یا به بیان دیگری، این مقطع چگونه باعث عیانشدن تناقضهای جامعه روسیه شد؟ همچنین این سؤال مطرح است که ایدهی توسعه ناموزون چگونه در بینابین این دو حادثه میتواند تحلیل شود؟ چنین به نظر میآید که تروتسکی در پاسخ به این سؤالات و مشابه این پرسشها اینگونه استدلال میکند که در خلال این دوره، تزاریسم با مقتضیات رشد تاریخی تضاد حادتری پیدا کرد. بورژوازی ازلحاظ اقتصادی قویتر شد، اما همانطور که دیدیم قوت او بر تمرکز بیشتر صنعت و بر سیطرهی افزایشیافتهی سرمایهی خارجی استوار بود. بورژوازی، تحت تأثیر درسهای ۱۹۰۵، محافظهکارتر و مظنونتر شد. وزن نسبی بورژوازی کوچک و متوسط، که قبلاً هم ناچیز بود، بازهم سبکتر شده بود. روشنفکرهای دمکرات منش بهطورکلی هیچگونه پایگاهی در اجتماع نداشتند. آنها میتوانستند نوعی نفوذ سیاسی انتقالی داشته باشند، اما نمیتوانستند نقش مستقلی ایفا کنند: وابستگی آنها به لیبرالیسم بورژوایی وسیعاً افزایشیافته بود. در چنین شرایطی، فقط طبقهی جوان کارگر میتوانست به دهقانها برنامه و پرچم و رهبری ارائه دهد. بدینترتیب وظایف غولآسایی که برعهدهی طبقهی کارگر گذارده شده بود، سبب پیدایش ضرورت مبرمی شد برای سازمان انقلابی ویژهای که باید قادر به جلب سریع تودههای خلق میبود و نیز توانا به آمادهساختن آنان برای عمل انقلاب تحت رهبری کارگران. هم ازاینرو، شوراهای ۱۹۰۵ در سال ۱۹۱۷ رشد غولآسائی یافتند. در اینجا میتوان خاطرنشان ساخت که شوراها صرفاً فرزند عقبماندگی تاریخی روسیه نبودند، بلکه زاییدهی رشد مرکب او بودند. در اثبات این نکته همین بس که طبقهی کارگر صنعتیترین کشور اروپا، یعنی آلمان، در اوج انقلابی خود ـ ۱۹۱۸ تا ۱۹۱۹ ـ شکل بهتری از سازماندهی نتوانست بیابد. (همان: ص۲۵).
تروتسکی ادامه میدهد که وظیفهی بلافصل انقلاب ۱۹۱۷ هنوز سرنگون ساختن سلطنت بوروکراتیک بود، اما در تمایز با انقلابهای بورژوایی پیشین، اینک نیروی قاطع همانا طبقهی نوظهوری بود که بر اساس صنعت متمرکز تشکیل یافته بود، و به سازمانهای تازه و روشهای تازه مبارزه مجهز شده بود. قانون رشد مرکب در اینجا به عیانترین شکل خود بروز میکند: انقلاب که از تخریب یک بنای پوسیدهی قرونوسطایی آغاز به کار کرده بود، ظرف فقط چندماه طبقهی کارگر و حزب کمونیست را بر سمند قدرت نشاند. بدینسان، انقلاب روسیه ازلحاظ وظایف اولیهی خود یک انقلاب دموکراتیک بود. اما این انقلاب مسئلهی دموکراسی سیاسی را به شکل جدیدی مطرح کرد. در همان حال که کارگرها سراسر کشور را زیر پوشش شوراها درمیآوردند، و سربازها و بخشی از دهقانها را هم در آن شوراها میگنجاندند، بورژوازی هنوز سرگرم چانهزدن بود ـ مجلس مؤسسان را تشکیل بدهیم یا ندهیم؟ (همان: ص۲۶).
انقلاب اکتبر؛ زاییدهی رشد ناموزون؟
همانطور که در بخشهای پیشین توضیح داده شد، اسواساسِ تحلیل لئون تروتسکی و تروتسکیستهای بعدی در باب انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه مبتنی بر ایدهی ناموزونی تاریخی است. در این بخش نیز که بهطور ضمنی نتیجهگیری بحثهای قبل است، بار دیگر دلایل تروتسکی مرور کوتاهی خواهد شد. چنانکه ذکر شد، تروتسکی در اثر مفصل خود، «تاریخ انقلاب روسیه» مطرح ساخت برای کاربست این نظریه، باید مؤلفههای اصلی آن توضیح داده شوند. به همین دلیل وی بهعنوان اولین سؤال از پرسش کلی و مقدماتیِ عقبماندگی چیست آغاز میکند و در خلال آن توسعهی ناموزون و بستر متناقض انقلاب را توضیح میدهد. تروتسکی در مقالهای که در ضمیمه اثر مزبور قرارگرفته است، مینویسد:
عقبماندگی روسیه عبارت از چیست؟ آیا این عقبماندگی صرفاً عبارت از آن است که روسیه با تأخیر فراوان به تکرارِ تاریخ کشورهای اروپای غربی پرداخته است؟ اما در آن صورت آیا میتوان از فتح قدرت بهوسیلهی طبقهی کارگر روس سخن گفت؟ باهمهی این اوصاف، این فتح واقعاً به وقوع پیوست. به وقوع پیوستن این فتح دقیقاً به چه معناست؟ به این معنا که دیرهنگامی بیچونوچرا انکارناپذیر رشد روسیه زیر تأثیر و فشار فرهنگ برتر غرب، نه به تکرار سادهی جریان تاریخ اروپای غربی، بلکه به بروز ویژگیهای عمیقی منجر شد. نتیجهی رشد دیرهنگام تاریخی ما، در شرایطی که در محاصرهی امپریالیسم قرار داشتیم، آن شد که بورژوازی ما فرصت نکرد پیش از تبدیل طبقهی کارگر روسیه به یک نیروی مستقل انقلابی، تزاریسم را از میدان به درکند.
چنانکه ازنظرات تروتسکی میتوان نتیجه گرفت، تفاوتهای روسیه و کشورهای توسعهیافته قرن نوزدهم صرفاً به صنعت اقتصاد خلاصه نمیشود، بلکه نوع رشد روسیه در همه حوزهها متفاوت از مسیر موزون و مشخصی کشورهایی چون انگلیس بوده است. برای نمونه، صنعتگری صنفی که همانا اساس فرهنگ شهری در قرونوسطی بود که تشعشاتش به روستا نیز میرسید. علم قرونوسطائی، فلسفهی مدرسی، اصلاحات مذهبی، همه از خاک صنعتگری صنفی زائیده شدند اما در روسیه چنین چیزهایی وجود نداشته است بلکه «عوارض جنینی» یا نشانههایی از این چیزها را میتوان در روسیه یافت، اما در دیگر کشورهای اروپایی این چیزها شکلبندیهای نیرومند فرهنگی و اقتصادیای بود که همه مبتنی بر صنعتگری صنفی بود. شهر اروپایی در قرونوسطی نیز بر همین مبنا قرار داشت، و بر همین مبنا رشد کرد و با کلیسا و ملّاکهای فئودال وارد کشمکش شد، و پای سلطنت را برعلیه ملّاکها به معرکه کشاند. همان شهر بود که امکانات فنی ارتشهای ثابت را بهصورت اسلحهی گرم فراهم آورد. اما شهرهای صنعتگری ـ صنفی روسیه [طبق توصیف تروتسکی] حتی با اندکی شباهت به شهرهای غربی کجا بودند؟ مبارزهی آنها با ملّاکهای فئودال در کجا درگرفت؟ و آیا مبانی رشد سلطنت روسیه از طریق مبارزهی شهر صنعتی ـ تجاری با ملّاکهای فئودال پدید آمد؟ ما به علت ماهیت شهرهایمان چنین مبارزهای نداشتیم، درست همانطور که اصلاحات مذهبی هم نداشتیم.
استدلال نهایی و نتیجهگیری پایانی تروتسکی از تأثیر رشد ناموزون در وقوع انقلاب روسیه را میتوان از مقالهی «سوسیالیسم در یک کشور واحد؟» که در ضمیمهی دوم «تاریخ انقلاب روسیه»، جلد سوم، آمده است، دریافت. تروتسکی مقاله را با گفتهای از مارکس که «کشوری که رشد صنعتی بیشتری یافته است، تصویری است از آیندهی کشوری که رشد صنعتی کمتری کرده است» آغاز و آن را بهطور صریح رد میکند. ازنظر وی، این گفتهی مارکس، که از حیث شیوهی تحلیلْ بنا را نه بر اقتصاد جهانی بهطورکلی که بر یک کشور واحد سرمایهداری بهعنوان نمونه گذاشته است، هرچقدر که تکامل سرمایهداری همهی کشورها را صرفنظر از سطح صنعت و سرنوشت پیشینیان دربرگرفته است، به همان نسبت نیز مصداقش کمتر شده است. برای نمونه، انگلستان در زمان خود آیندهی فرانسه را نشان میداد، آیندهی آلمان را هم تا حد کمتری نشان میداد، اما بههیچوجه نشاندهندهی آیندهی روسیه و هندوستان نبود. البته تا حدی به نظر میرسد که هدف نهایی تروتسکی در این نوشته، نقدِ مسیر تکخطی مراحل تاریخ ازنظر مارکس است. همچنین در غایتی سیاسی مخالفت خود را با منشویکها نشان دهد زیرا منشویکهای روس این گفتهی مشروط مارکس را بهطور نامشروط در نظر گرفتند و معتقد بودند که روسیهی عقبمانده نباید شتابان بهپیش بتازد بلکه باید فروتنانه (با طمأنینگی) از الگوهای حاضر و آماده پیروی کند.
تروتسکی در بخش دیگری از این مقاله، گفتهی دیگری از مارکس را بهنقد میکشاند، گفتهای (بنا بر تعبیر تروتسکی) مردمپسند از مارکس که: «هیچیک از شکلبندیهای اجتماعی ناپدید نمیشوند مگر آنکه همهی امکانات خود را برای رشد کلیهی نیروهای تولیدیشان به اتمام رسانده باشد». سطری که صراحتاً نشان از ایدهی مسیر تکخطی دارد و مارکس بنا را نه بر کشور بهطور مجزا، بلکه بر توالی ساختهای جهانشمول اجتماعی (بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری) میگذارد. بهزعم تروتسکی اما منشویکها این گفته را از دیدگاه کشور واحد در نظر گرفتند و به این نتیجه رسیدند که سرمایهداری روسیه پیش از رسیدن به سرمایهداری اروپا یا آمریکا راه درازی باید بپیماید. ولی نیروهای تولیدی در خلأ رشد نمیکنند. نمیتوان از امکانات سرمایهداری ملی سخن گفت و از یکسو مبارزهی طبقاتی منبعث از آن و از سوی دیگر وابستگیاش را به شرایط جهانی نادیده گرفت. (ص: ۳۵۵). به نظر میرسد که تروتسکی در این ساخت چندلایه رشد و توسعه، مسیری سراسر متفاوت از مارکس در نظر دارد و به رشد از مسیری غیرخطی و به یک معنا، مارپیچی بحث میکند. مسیری که میتواند در بافت خود مؤلفههای متناقض را حمل کند و در یک رخداد انقلاب آن را پیاده سازد و عقبماندگی در دیالکتیکی تاریخی با پیشرفت قرار میگیرد. چنانکه تروتسکی بیان میکند:
ما درنهایت امر، انقلاب اکتبر را ناشی از عقبماندگی روسیه ندانستهایم، بلکه آن را زائیدهی قانون رشد مرکب شمردهایم. دیالکتیک تاریخی نه عقبماندگی محض را میشناسد و نه ترقی ناب را. مسئله تماماً بر سر تلازمهای مشخص است. تاریخ کنونی بشر انباشته از «تناقضها» است. بسیاری از این تناقضها به بزرگی پیدایش دیکتاتوری پرولتاریا در یک کشور عقبافتاده نیستند، اما به سنخ تاریخی مشابهی تعلق دارند. همین نکته که دانشجویان و کارگران چین عقبمانده با اشتیاق فراوان سرگرم جذب مکتب ماتریالیسم هستند، و در همین حال رهبران کارگران در انگلستان به قدرت سحرآمیز اوراد مذهبی اعتقاددارند، ثابت میکند که چین از برخی جهات انگلستان را پشت سر گذاشته است. اما انزجار کارگران چین از بلاهت قرونوسطائی مکدونالد بدین معنا نیست که چین در رشد عمومیاش از بریتانیای کبیر فراتر رفته است. برتری اقتصادی و فرهنگی بریتانیای کبیر را میتوان به ارقام دقیق بیان کرد. اما ابهت این ارقام الزاماً مانع از آن نیست که کارگران چین پیش از کارگران بریتانیا به قدرت برسند. دیکتاتوری پرولتاریای چین هم بهنوبهی خود پیدایش سوسیالیسم را در محدودهی دیوار بزرگ چین فوراً به دنبال نخواهد داشت. معیارهای یکسونگرانه و کوتهبینانهی ملی به درد عصر ما نمیخورند. رشد جهانی، روسیه را از عقبماندگی و خصلت آسیایی خود به ضرب زور بیرون راند. خارج از شبکهی این رشد، سرنوشت بعدی روسیه را نمیتوان فهمید. (همان: ص۳۵۷).
رشد ناموزون و مرکب در خارج از روسیه؛ تغییرات شرقی در پرتوِ ناموزونی تاریخی
لئون تروتسکی از اواخر دهه ۱۹۲۰ شروع به شناسایی ’توسعه ناموزون و مرکب‘ در کشورهای دیگر بهغیراز روسیه کرد. برخی از نویسندگان مانند فؤاد مکّی استدلال کردهاند که این امر بیشازحد «اهمیت جهان غیرغربی را از تجارب سیاسی خاص و الگوی توسعهی روسیه در اوایل قرن بیستم» ارزیابی میکند. پایهی استدلال مکّی این است که روسیه بهخودیخود یک امپراتوری ارضی بزرگ بود و دولت مطلقهی آن قادر بود از موقعیت خودمختار سیاسی نسبی با نیازهای ژئوسیاسی و اقتصادی محیط سرمایهداری غربی خود ارتباط برقرار کند. (مکّی، ۲۰۱۵: ص۴۸۶). نکتهی مکّی درست است اما از اهمیت چندانی برخوردار نیست، زیرا نکتهی کلیدی این نیست که آیا دولتهای خاص قادر به رقابت خارجی در زمینههای ژئوپلیتیک هستند، بلکه روابط و تجربیات داخلی ناشی از فرایندهای صنعتیشدن و شهرنشینی است و مهم نیست به چه دلیل است.
تیم مکدنیل، نویسندهی کتاب «خودکامگی، نوسازی و انقلاب در روسیه و ایران»، دلایل دیگری برای استثنائیبودن انقلاب روسیه و رشد جنبش کارگری در روسیه میآورد. او معتقد است که امپراتوری تزاری به چهار طریق تمایل به ایجاد یک جنبش انقلابی کارگری داشته است. اولاً، تمایز بین مسائل اقتصادی و سیاسی را حذف کرد یا به حداقل رساند. ثانیاً، مخالفتی و تضادی را به دلایل سنتی و مدرن ایجاد کرد ـ دفاع از اعمال مذهبی مستقر از یکسو، و دستمزد و شرایط از سوی دیگر. ثالثاً، همزمان تکهتکه شدن طبقه کارگر را کاهش داده و از تشکیل یک بوروکراسی محافظهکار پایدار جلوگیری میکند که درنتیجه منجر به نگرشهای رادیکالتری میشود. رابعاً، باعث ایجاد وابستگی متقابل بین توده طبقهی کارگر، کارگران آگاه طبقاتی و روشنفکران انقلابی شد. (مکدنیل، ۱۹۹۱: ص۱۲۵). مکدنیل مدعی است که از زمان ظهور جنبش کارگری روسیه در دوران تزاریسم، مجموعه شرایط مشابهی تنها در دهه ۱۹۷۰ (دههی ۵۰ شمسی) در ایران به وجود آمده است.[۳۲] این درست است که دولت پهلوی شباهتهایی به رومانوفها داشت ـ اگرچه اینها تا حد زیادی فرمال هستند، زیرا اولی یک دولت سرمایهداری بود و دومی چنین نبود؛ لااقل بهطور کامل ـ اما از همه مهمتر، مکدنیل شیوهای را که جنبشهای طبقه کارگر مشابه و معاصر با جنبشهای روسیه در جوامعی با تشکیلات دولتی کاملاً متفاوت ایجادشده است، نادیده میگیرد. با این اوصاف، پس این نوع دیگر از جامعه که توسط تروتسکی بهعنوان مشمول رشد ناموزون و مرکب بود چه بود؟
یکی از آنها چین و خاورمیانهی پس از عثمانی ـ پس از جنگ جهانی اول ـ که قبلاً شکل مشابهی از دولت مرکزی داشتند و اکنون تحتفشار امپریالیستی فرانسه و انگلیس در نقطهی فروپاشی و تجزیهاند. یعنی بهجای استعمار مستقیم، این مناطق (قلمروهای) تازه تکهتکهشده، کارگزاران سرمایه خارجیِ مناطقِ تحتصنعتیشدن را تحت حمایت دولتهای خود و یا جنگسالاران محلی ایجاد میکنند. در واقع هر دو بلوکهای یکسانی را برای توسعه کلی ارائه کردند. (دیویدسن، ۲۰۱۷: ص۷). هارولد آیزاک در مقام یک نویسندهی تروتسکیست در رابطه باتجربهی صنعتیشدن و انقلاب چین که متأثر از رشد ناموزون بوده است، اینچنین مینویسد: «الگوی زندگی چینی ناهموار ، پاره و نامنظم است… اشکال مدرن تولید، حملونقل و اقتصاد بر روی الگوی فرسوده و نخدار گذشته پیوست شده و تا حدی میتوان گفت بافتهشده است» (آیزاک، ۱۹۳۸: ص۱). همانطور که نشان میدهد، حتی درجایی که صنعتیشدن و شهرنشینی رویداده است، توسعه ناموزون و مرکب، لزوماً دنبال نمیشود، زیرا گاهی اوقات کهن و مدرن ممکن است بسیار دورتر از یکدیگر باشند تا به همدیگر متصل شوند.
تروتسکی همچنین نوع سومی از جامعهای را [که دارای رشد ناموزون و مرکب] هستند، شناسایی کرد: اینها جزو مستعمرات واقعی بودند ـ اگرچه همه مستعمرات چنین شکلی از رشد را تجربه نکردند. وی در کتاب کارل مارکس مینویسد: «سرمایههای تجاری، صنعتی و مالی از خارج به کشورهای عقبمانده هجمه بردهاند تا حدی که اشکال ابتدایی اقتصاد بومی را از بین برده و تا حدی آنها را در معرض سیستم صنعتی و بانکی جهان قرار دادهاند» (تروتسکی، ۱۹۶۳: ص۴۱). و آنچه پیتر کورتین آن را «نوسازی دفاعی» مینامد، برای محافظت از این جوامع در برابر تهاجمات غربی کافی نبود.[۳۳] به همین جهت، هنگامیکه رقابت برای قلمرو امپراتوری در دهههای پایانی قرن نوزدهم بهطورجدی آغاز شد، تصرف قلمروهایی که غالباً بهخودیخود هیچ ارزشی نداشتند ـ که اغلب دریافتکنندگان خالص هزینههای دولتی بودند ـ ازنظر استراتژیک برای قدرتهای غربی ضروری شد. به نظر میرسد حفظ آنها برای محافظت از سرزمینهایی که دارای ارزش اقتصادی بودند، مانند هند، ضروری بود. (هابسبام، ۱۳۹۲: صص ۹۵-۹۳).
در مورد دولتهای مطلقه مانند روسیه و دیگر دولتهای خودکامه نمونههایی وجود داشت که چگونه میتوان در مناطق یا حداقل در برخی وجوه صنعتی از مناطق دیگر ـ بهجز پیشرفتهترین جوامع غرب ـ پیش رفت. در این نمونهها همواره نمیتوان نتایجِ [مستقیماً] انقلابی مشاهده کرد، اما با کنار گذاشتنِ طرد کامل مدرنیته سرمایهداری، چند حالت را میتوان برای چگونگی بروز رشد ناموزون و مرکب در اینگونه جوامع ـ با نمونههایی از تاریخ اسلام و ایران مدرن ـ نشان داد. یکی امر ’تجدد‘ بود که مدرنیته سرمایهداری منجر به حفظ شیوههای فرهنگی موجود با شیوههای جدیدی شد که بعدها باسنت تلفیق شد. چنانکه هابسبام در ابداع سنّتها مینویسد: «… اگرچه آن زمان که تغببرات سریع جامعه الگوهای اجتماعی را که عامل شکلگیری سنتهای قدیم بودند، تضعیف یا نابود کرده و سنتهای جدیدی نیز تولید میکند که یا در این شرایط کنونی قابلیت اجرا ندارند، یا سنتهای جدید و سازوبرگهای نهادی و مروجان آن در نتیجه این تغییرات، دیگر آنطور که باید منعطف و سازشپذیر نبوده یا در غیر این صورت بهکل از میان رفتهاند، میبایست بیشتر انتظار ظهور این پدیده را داشته باشیم» (هابسبام، ۱۹۸۳: ص۴). وی همچنین ادامه میدهد:«فرایند انطباق در رابطه با سنن قدیم در شرایط جدید و از رهگذر بهکارگیری الگوهای کهن در جهت خدمت به اهداف امروزی ظهور یافت» (همان، ص۵). یک مثال از دنیای اسلام: در جهان اسلام، برقع اسلامی در اواخر قرن نوزدهم ـ پوشش کامل بدن زنان مسلمان ـ رو به افزایش بود. برقع که اغلب بهعنوان علامت تاریکی قرونوسطایی تلقی میشود، در واقع یک لباس مدرن بود که به زنان اجازه میداد از خلوت (انزوا) خانه خارجشده و به میزان محدودی در امور عمومی و اقتصادی شرکت کنند. بنابراین، حتی در این اصرار بر سنت، میتوان نشانهای از همگرایی جهانی روبهرشد را مشاهده کرد. (بایلی، ۲۰۰۳: ص۱۵).
یک مثال دیگر با تکیهبر تجربهی سیاسیـتاریخی معاصر ایران میزنیم نقشِ «بیت» یک مرجع در سیاست است. چنانکه مهدی خلجی مینویسند، واژهی بیت به معنای دفتر مراجع تقلید برای دریافت وجوهات و رسیدگی به امور شرعی مقلدان بهکاربرده میشد و ازآنرو که آیتالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی خود مرجع تقلید بود، به دفتر وی «بیت امام» گفته میشد. اکنون نیز به دفتر مراجع تقلید «بیوت مراجع» گفته میشود. معمولاً محل زندگی یا خانه مراجع تقلید با دفتر آنان یکی است و دفتر، بیرونی و خانه، اندرونی قلمداد میشود. براینروی، در دوران جدید، بیت، تنها زیستگاه یک مقام معنوی نیست، بلکه کانون اقتدار اجتماعیـاقتصادی وی نیز هست؛ جایی است که وی شبکه هواداران خود را مدیریت میکند و مالیاتهای اقتصادی آنان را دریافت میدارد و نیز بر مؤسسات، مدرسهها و کتابخانههای ساختهشده با هزینه او نظارت میکند. (خلجی، ۱۳۸۸). اما با یکیشدن قدرت سیاسی و اقتدار مذهبی بهویژه بعد از انقلاب مشروطه ایران، اصطلاح «بیت» که مفهومی تا پیش از آن سنتی داشت و صرفاً در چارچوب ادبیات مذهبی جای میگرفت، به مفهومی سکولارتر و عرفیتر بدل شد. بروکراسی بیت در ظاهر همچنان سویه سنتی دارد اما در تلفیق با سیاستِ جدید، دیوانسالاریِ نو و اقتصادسیاسی مدرن، بیت از جایگاه خود فراتر رفت.
این مثالها حالت دیگر و رادیکالتری از چگونگی رشد ناموزون را به تصویر کشید. در واقع ما نوعی از اقتباس، پذیرش مشابه مدرنیته – یا حداقل یک نسخه از آن ـ و رد سنت را که قبلاً در مورد روسیه و چین توضیح دادهایم میبینیم. در واقع تلاش شد تا یک توجیه ابتدایی برای تناقضهایی که در این چند تجربهدیدهایم، آورده شود و بهعبارتدیگر ازاینرویکرد بهمثابهی پلی بالقوه از یک وضعیت به وضعیت دیگری در نظر گرفته شود و دریابیم چگونه در این جوامع اشکال معاصر مبارزات انقلاب بهمنظور دفاع از اشکال کهن و رعایت مذهب به کار گرفتهشدهاند. بهرغم توضیحاتی که در این بخش ارائه شد اما سؤال اصلی همچنان پیشِ روی ماست: چگونه یک فرایند اقتصادی-اجتماعی عملاً جهانی میتواند چنین واکنشهای فرهنگی مشابهی را ایجاد کند درحالیکه بهطور همزمان منجر به چنین نتایج متفاوت سیاسی میشود؟
فهرست منابع:
– هابسبام، اریک (۱۳۹۲). عصر امپراتوری. ترجمه ناهید فروغان، تهران: آمه.
– کالینیکوس، آلکس (۱۳۸۱). تروتسکی و تروتسکیسم. ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، تهران: خجسته.
Althusser, Louis (2006). For Marx. Trans by: Ben Brewster. London: Verso Publishers.
Bayly, C. A. (2003). The Birth of the Modern World: 1780 – ۱۹۱۴. New Jersey: Wiley-Blackwell Publisher.
Davidson, Neil (2017). “Uneven and Combined Development: Modernity, Modernism, Revolution”. Revolutionary Socialism in the 21st Century.
Fischer, Louis (۱۹۶۴). The Life of Lenin. London: Weidenfeld and Nicolson.
– Gramsci, Antonio (1977). “Notes on the Russian Revolution”. Selections from Political Writing 1910-1920. Ed: Quintin Hoare. London: Lawrence and Wishon Press.
Hobsbowm, Eric (1983). “Introduction: Inventing Traditions”, The Invention of Tradition. edited by Eric Hobsbawm and Terence Ranger. Cambridge: Cambridge University Press.
Isaacs, Harold (1938). The Tragedy of the Chinese Revolution. Stanford: Stanford University Press.
Krausz, Tamás (2015). Reconstructing Lenin: An Intellectual Biography. New York: Monthly Review Press.
Labriola, Antonio (1966).” Historical Materialism”. Essays on the Materialist Conception of History. New York: Monthly Review Press.
Linden, M. V. D. (2007). “The ‘Law’ of Uneven and Combined Development: Some Underdeveloped Thoughts”. Historical Materialism, ۱۵.
Makki, Fuad (2015). “Reframing Development Theory: The Significance of the Idea of Uneven and Combined Development”. Theory and Society, ۴۴ (۵).
McDaniel, Tim (1991). Autocracy, Modernization, and Revolution in Russia and Iran. Princeton: Princeton University Press.
Smith. S. A. (2017). Russia in Revolution: An Empire in Crisis, 1890 to 1928. London: Oxford University Press.
Trotsky, Leon (1932). The history of the Russian revolution, volume 1. Trans by: Max Eastman. Chicago: University of Michigan Press.
___________ (۱۹۳۲). The history of the Russian revolution, volume 2. Trans by: Max Eastman. Chicago: University of Michigan Press.
___________ (۱۹۶۵). Results and Prospects. Trans by: John G. Wright. New York: Pioneer Publishers.
___________ (۲۰۱۱). The Permanent Revolution. Translated by Max Shachtman. Carolina: Gutenberg Publishers.
پانوشتها:
[۱]. برای نمونه، پلخانوف استدلال میکرد که سوسیالیسم متضمّن یک پیشفرض رشد نیروهای موّلدی [productive forees] است که فقط سرمایهداری قادر است آن نیروها را بهوجود آورد. توسعه بازار [رشد سرمایهداری] و تجزیه جوامع دهقانی در مراحل بعد، که لنین در چرخش قرن بیستم به تحلیل آن پرداخت و با ارائه اسناد و مدارک آن را به اثبات رسانید، پیششرطهای ضروری تاریخیِ انقلاب سوسیالیستی بودند. بنابراین مارکسیستهای روس در آستانه انقلاب ۱۹۰۵ همگی بر این باور بودند که نتیجه منطقی استدلال مزبور [پلخانوف و لنین] این است که انقلاب آینده روسیه باید یک انقلاب «بورژوایی ـ دموکراتیک» باشد. مانند انقلابهای فرانسه و انگلستان در گذشته. برای مطالعه بیشتر خاستگاه نظریه انقلاب مداوم رجوع کنید به: کالینیکوس، ۱۳۸۱: صص ۴۸-۴۱.
[۲]. در این جزوه تروتسکى جمعبندى خود از تجربه انقلاب ۱۹۰۵ روسیه و چشماندازش از انقلاب بعدى را ارائه داده است. تحلیل تروتسکى در این نوشته در واقع معرف اولین فرمولبندى جامع نظریه انقلاب مداوم است. نظریهاى که هرچند به اسم تروتسکى معروف شده اما بهگفتهی خود تروتسکى در نظریات مارکس دربارهی انقلاب ۱۸۴۸ آلمان ریشه داشت.
[۳] .Estate
[۴]. Novgorod؛ دورهی پیدایش شهرهای مدرن
[۵]. Russian thought
[۶]. natural-economy
[۷]. national economy
[۱۰]. برای مطالعهی تحلیل الکس کالینیکوس از انقلاب ۱۹۱۷ به مقاله مفصل وی با عنوان «انقلاب یتیم: معنای اکتبر ۱۹۱۷» رجوع شود. این مقاله در شمارهی اکتبر ۲۰۱۷ نشریهی اینترنشنال سوشیالیزم منتشرشده است.
۱۱ semi-peripheral integration
[۱۲]. آلتوسر مفهوم تعین چندوجهی را از روانکاوی فروید وام گرفته است. در روانکاوی، زمانی ابژهها را دارای تعین چندبعدی میگویند که بیش از یک علت داشته باشند. بهعنوانمثال، اگر یک رؤیا، تصویر دو یا بیشتر از دو فکر فرد رؤیابین را بازنمایی کند، آن را دارای تعین چندبعدی میگویند. آلتوسر با وام گرفتن این مفهوم اظهار میدارد که هر یک از سطوح میتوانند دارای تعین چندبعدی باشند؛ یعنی هر سطح میتواند به طرق گوناگون، معلول رخدادها و کردارهایی باشد که در تمام سطوح زیربنا و روبنایی دیگر رخ میدهند. برای فهم «تعین چندبعدی» نزد آلتوسر، بهتر است پیوند این مفهوم با مفهوم «تناقض» در اندیشهی مارکسی تشریح شود. مارکس، نوعی تناقض میان نیروها و روابط تولید را تعیینکنندهی سطح اقتصادی و تکامل آن میداند. به عقیدهی مارکس، تناقض در ذات نظام سرمایهداری نهفته بود: اصل اساسی در سرمایهداری تولید ثروت بیشتر است؛ اما این تولید ثروت بیشتر در واقع رشد سرمایه را محدود میکند. گرایش سرمایهداری به رشد و تولید ثروت بیشتر سبب میشود که در برهههایی که تولید بیشازحد افزایشیافته، فرآیند تولید با تنزل و درنتیجه بروز بیکاری مواجه شود و بحران اقتصادی پدید آید؛ تناقض در اینجا نهفته است که گرایش به تولید بیشتر درنهایت به کاهش تولید میانجامد. آلتوسر معتقد است تناقض در سطح اقتصادی را میتوان در سطوح دیگر نیز رهگیری کرد و آنچه در زندگی جاری جوامع رخ میدهد برآیند تناقضهای «ساختار ساختارها»ست: یعنی تناقضهای درون هر سطح، بهعلاوهی تناقض در میان سطوح مختلف. کنار هم قرار گرفتن تناقضها سبب میشود که یکی از دو وضعیت رخ دهد: یا این تناقضها به تقویت یکدیگر منجر میشوند (که به بروز وضعیت انقلابی در یک جامعه میانجامد) یا اینکه مانع گسترش یکدیگر میشوند (که به وضعیت رکود و انحطاط جامعه میانجامد). آلتوسر انقلاب در روسیه و انحطاط در هند را به ترتیب، نمونهای از این دو وضعیت به شمار میآورد (کرایب، صص.۲۰۳-۲۰۲). آلتوسر تأثیرهای متقابل تناقضها در سطوح یا ساختارهای مختلف را تعین چندوجهی نامیده است.
۱۳. Contradiction and overdetermination
۱۴. accumulation and exacerbation of historical contradictions
۱۵ The privilege of historic backwardness
[۲۰] . دو اصطلاح ترکیب اولیه و ثانویه ترجمهای از مفهوم Combintion.1 و Combintion.2 است.
۲۸. auxiliary and intermediate
[۲۹]. آمار و ارقام مربوطه از کتاب تاریخ انقلاب مشروطه روسیه جمعآوریشدهاند.
[۳۰]. در اواخر آوریل ۱۹۱۷، گرامشی در بانگ خلق مقالهای به نام «یادداشتهایی در باب انقلاب روسیه» منتشر کرد. گرامشی برخلاف اکثر سوسیالیستهای آن زمان ـ که وقایع روسیه را بهعنوان انقلاب فرانسهی دیگری تحلیل میکردند ـ از آن بهمثابهی «کنشی پرولتری» یاد میکرد که به سوسیالیسم منجر خواهد شد. ازنظر گرامشی، انقلاب روسیه بسیار متفاوت از الگوی ژاکوبنی بود که یک «انقلاب بورژواییِ» محض تلقی میشد. گرامشی در تفسیر وقایع پتروگراد از برنامهای سیاسی برای آینده رونمایی کرد. سوسیالیستهای روسی بهمنظور پیشبرد جنبش و حرکت به سمت انقلابی کارگری باید از الگوی ژاکوبنی کاملاً میگسستند ـ الگویی که در اینجا با کاربرد نظاممند خشونت و فعالیت فرهنگی اندک شناخته میشد. در ماههای بعدی ۱۹۱۷، گرامشی بهسرعت خود را متحد بلشویکها کرد، موضعی که همچنین نشانگر هویت او در کنار جناحهای رادیکالتر و ضدّجنگ حزب سوسیالیست ایتالیا بود. در ۲۸ ژوئیه، گرامشی با مقالهی «ماکسیمالیستهای روسی» حمایت کامل خود را از لنین و آنچه او سیاست «ماکسیمالیستی» مینامید، اعلام کرد. سیاست ماکسیمالیستی ازنظر گرامشی نمایانگر «تداوم انقلاب، ضرباهنگ انقلاب و بنابراین خود انقلاب بود». ماکسیمالیستها تجسد «ایدهی محدود سوسیالیسم» بدون هرگونه تعهد نسبت به گذشته بودند. (آلوارو بیانچی و دانیلا موسی، ۲۰۱۷).
[۳۱]. در اواسط قرن هفدهم، انقلاب بورژوایی در انگلستان در هیئت نهضت تجدد دین گسترش یافت. مبارزه برای حق دعا بر طبق محتویات کتاب دعای هر شخص، با مبارزه علیه پادشاه، اشرافیت، امرای کلیسا و رم، یکسان تلقی میشد. پرسبیترینها و پیوریتنها عمیقاً معتقد بودند که منابع دنیوی خود را در زیر حمایت تزلزلناپذیر قدرت آسمانی قرار دادهاند. اهدافی که طبقات نوظهور برایشان مبارزه میکردند، در آگاهی آن طبقات بهنحوی تفکیکناپذیر با متون انجیل و قالبهای مناسک کلیسایی ممزوج شده بود.
در فرانسه، کشوری که از فراز نهضت تجدد دین رد شد، کلیسای کاتولیک بهعنوان یکنهاد دولتی تا زمان انقلاب پابرجا ماند. منتهی انقلاب فرانسه بیان و توجیه وظایف جامعهی بورژوا را نه در متون انجیل، بلکه در مجردات دموکراسی یافت. نفرت فرمانروایان کنونی فرانسه به ژاکوبینیسم هرچقدر هم که شدید باشد، این نکته به اعتبار خود باقی است که این فرمانروایان فقط از برکت سختکوشیهای روبسپیر هنوز قادرند حاکمیت محافظهکارانهی خود را با همان ضوابطی بپوشانند که زمانی مایهی انفجار جامعهی کهن گردیدند.
هر یک از انقلابهای بزرگ منادی مرحلهی تازهای در جامعهی بورژوا، و اشکال تازهای از آگاهی طبقات آن جامعه بودند. درست به همان شکل که فرانسه از فراز نهضت تجدد دین عبور کرد، روسیه هم از فراز دموکراسی صوری گام برداشت. حزب انقلابی روسیه، که انگ خود را بر تمامی یک عصر زده است، وظایف انقلاب را نه در انجیل جستجو کرد و نه در آن مسیحیت اینجهانی شدهای که دموکراسی «ناب» نامیده میشود، بلکه آن را در روابط مادی طبقات اجتماعی جست. نظام شورائی سادهترین، صریحترین، و شفافترین بیان ممکن را به این روابط بخشید. حاکمیت زحمتکشان برای نخستین بار در نظام شورائی تحققیافته است، و افتوخیزهای تاریخی بلافصل این نظام هرچه باشد، این نظام درست مانند نظام تجدد دین و یا دموکراسی ناب در زمان خود، به نحو برگشتناپذیری در آگاهی تودهها رسوخ کرده است.
[۳۲]. از بین نویسندگانی که کمابیش استدلالها و رویکردی شبیه به مکدانیل دارند، میتوان به یرواند آبراهامیان اشاره کرد. وی که یک دهه پیش از پژوهش مکدنیل، اثر خود را منتشر کرده است، در تحلیل خود از انقلاب ۱۳۵۷ بر تِز توسعه ناموزون تأکید میکند. آبراهامیان معتقد است که شکاف میان نظام اقتصادی ـ اجتماعی توسعهیافته و نظام سیاسی توسعهنیافته آنچنان عریض شد که تنها یک بحران اقتصادی میتوانست کل رژیم را متلاشی سازد. پس انقلاب نه بهدلیل توسعه بیشازحد و نه توسعهنیافتگی، بلکه به سبب توسعه ناهمگون روی داد. «علت وقوع انقلاب این بود که شاه در حوزهی اقتصادیـاجتماعی نوسازی کرد و درنتیجه طبقه متوسط جدید و کارگر صنعتی را گسترش داد اما نتوانست در حوزهی دیگر ـ حوزه سیاست ـ نوسازی نماید؛ و این ناتوانی حلقههای پیونددهندهی حکومت و ساختار اجتماعی را فرسوده کرد، راههای ارتباطی میان نظام سیاسی و مردم را بست، شکاف بین گروههای حاکم و نیروهای اجتماعی مدرن را بیشتر کرد و مهمتر از همه اینکه پلهای ارتباطی اندکی را که در گذشته پیونددهندهی نهاد سیاسی با نیروهای اجتماعی سنتی بهویژه بازار و مراجع دینی بود، ویران ساخت» (آبراهامیان، ۱۳۷۸: ص۵۲۴).
[۳۳]. کامران متین نیز از ترم «Defensive Modernization» بهعنوان یکی از استراتژیهای دولتهای قاجاری برای جبران عقبماندگی خود استفاده میکند. بنگرید به کتاب «بازاندیشی مدرنیته ایرانی» (۲۰۱۳): صص ۵۸-۵۵.