دگردیسی سیاره‌ای شهر و اضمحلال آن*

دانلود پی دی اف

چندین دهه پیشْ شهر– به‌مثابه مجموعه‌ای از کردارهای مولد و تجربه‌های تاریخی- به‌سان موتورِ محرکه‌ی ارزشهای جدید و تمدن بدیل دیده می‌شد. همراه با محوشدن آخرین توهمات نسبت به مدرنیته، چنین امیدهایی به شهر نیز رو به نابودی‌اند. امروز دیگر غیرممکن است بتوان با آن شور غنائی و سرمستیِ مدرنیستیِ آپولینر دست به قلم برد و نوشت:

شراب می‌نوشد شب‌های پاریس

و شراره می‌زند از برق

شعله‌ی سبز، در امتداد فقراتش زبانه می‌کشد

با ترامواهایی که بالا و پایین می‌روند

دنگ دوونگ، دنگ دوونگ[۱]

دیر یا زود نقد شهر مدرن همان نقدِ زندگی روزمره در جهان معاصر خواهد شد. و اما اگر چنین شود بلافاصله چندین تناقض پیش می‌‌آید. اولین تناقض این است که هرچه دامنه‌ی شهر[۲] [مدرن] گسترش می‌یابدْ روابط اجتماعیِ [جاری در] آن رو به زوال می‌روند. از اواخر قرن ۱۹،‌ شهر‌ها در پیشرفته‌ترین کشورها رشد عجیبی کرده‌اند و امیدهای فراوانی را برانگیخته‌اند. اما،‌ در واقعیت‌، زندگیِ شهری نتوانسته است روابط اجتماعی‌ای خلق کند که تماماً جدید باشند.

همه چیز [در واقع] به گونه‌ای رقم خورد که گویی پیشرفتِ شهرهای قدیمی و استقرار شهرهای جدید در خدمت حفاظت و مراقبت از مناسبات وابستگی،‌ سلطه،‌ طرد و استثمار قرار گرفت. خلاصه، چارچوب روزمر‌ه‌گی قدری دستکاری شد اما محتوای آن تحولی نیافت. اما از سویی بنابر گسترش صُورِ شهری و از سوی دیگر نابودیِ صُورِ سنتیِ نیروی کار مولد، می‌توان ادعا کرد که شرایط زندگیِ ساکنین شهر[۳]  [citadins] حتی بدتر هم شد. این‌ها پیامد‌هایی در‌هم‌تنیده‌ اند. پیدایش فناوری‌های جدید هم‌زمان به شیوه‌های جدیدی برای سازماندهیِ تولید و هم‌چنین سازماندهیِ فضای شهری انجامید. تأثیر این شیوه‌های جدیدِ سازماندهی تولید و فضای شهری بر یک‌دیگر برای هر دو بیش‌تر مضر بوده است تا مفید.

پیش‌ترها مراکز شهرها فعال و مولد بودند، و بنابراین به کارگران[۴]  [Populair] تعلق داشتند. در این دوران،‌ همچنین، کارکردِ شهر [cite] اساساً متکی به مرکزش بود. این شکل از شهر از اواخر قرن ۱۹ رو به ناپدید‌شدن گذاشت و کل جمعیتِ فعال و مولد را به حاشیه‌ی شهرها[۵] [banilieus] راند و درنهایت حتی در جایی دورتر مستقرشان کرد. گرچه می‌توان طبقه‌ی حاکم را مقصرِ این قضیه دانست،‌ اما این‌کار تنها استفاده‌ای ماهرانه از روند شهری و از مقتضیات مناسبات تولید بود. آیا امکان حفظ کارخانه‌ها و صنایعِ آلاینده در مناطق مرکزی شهر وجود داشت؟

با این حال، فایده‌ی سیاسیِ [این موضوع] برای طبقه‌ی حاکم روشن است: اعیانی‌سازی[۶]  [embourgeosement] مراکزِ شهری،‌ [یعنی] جایگزینی مرکزیتِ مولدِ قدیم با مرکزی برای تصمیم‌گیری و [ارائه‌ی] خدمات. مرکزِ شهر نه تنها تبدیل به مکانی برای مصرف شد،‌ بلکه [خودش نیز] به ابژه‌ای برای مصرف بدل شد، و ارزشگذاری‌اش نیز با همین معیار انجام گرفت. نیروهای مولد که پیش‌تر به حاشیه‌های شهر فرستاده شده بودند ـ یا به معنای دقیق‌تر اخراج شده بودند ـ اکنون در مقام گردشگر به همان مراکزی بازمی‌گشتند که از آنها سلب مالکیت و غصب شده بود. جمعیت‌های حاشیه‌ای امروزه مراکز شهری را به‌مثابه مکان‌هایی برای تفریح و [پُرکردنِ] زمان‌های خالی و بدون برنامه بازپس می‌گیرند. از این جهت پدیده‌ی شهری به‌شدت دست‌خوش دگرگونی شده است. به معنای دقیق‌تر، مرکز تاریخی شهر از بین رفته است. تمام آن‌چه باقی مانده از سویی مراکز قدرت و تصمیم گیری‌اند و از سوی دیگر فضاهایی ساختگی و قلابی. البته درست است که شهر هم‌چنان تدوام یافته، اما این تداوم تنها در شکل موزه‌ای و نمایشی بوده است. بنابراین، امر شهری که به‌منزله‌ی کرداری اجتماعی[۷] درک و زیست می‌شود در مسیر زوال و حتی ناپدیدشدن قرار گرفته است.

تمامی این‌ها به‌نحوی خاص مناسبات اجتماعی را دیالکتیکی می‌کند و دومین تناقض را فاش می‌سازد: مراکز و حاشیه‌ها در عین حال که متضمن یک‌دیگرند، ضدِ یکدیگر نیز هستند. این پدیده که دارای ریشه‌های عمیق و تاریخچه‌ای شرم‌آور است اکنون چنان شدتی گرفته است که کل کره‌ی خاکی را فراگرفته – همان‌گونه که برای مثال در رابطه‌ی شمال-جنوب هم دیده می‌شود. بنابراین [در این‌جا] پرسشی مهم مطرح می‌شود که از پرسشِ شهر فراتر می‌رود: آیا فرم‌های جدیدی در کل جهان در حال پدیدارشدن و تحمیل خودشان بر شهرند؟ یا برعکس، با الگویی شهری مواجه‌ایم که به‌آرامی در مقیاسی جهانی در حال گسترش است؟ فرضیه‌ی سوم این است که ما اکنون در دوره‌ی گذاری از تحولات قرار داریم که در آن امر شهری و امر جهانی به هم رسیده اند و نه تنها بر یکدیگر اثر می‌گذارند، بلکه متقابلاً در [عملکرد] یک‌دیگر نیز اخلال ایجاد می‌کنند.

اجازه دهید این ارزیابی را جلوتر ببریم. در سال‌های پایانی قرن ۱۹، بحث درباره‌ی شهر به دانش علمی وارد شد. جامعه‌شناسیِ شهری رسماً در آلمان و به‌ویژه از جانب ماکس وبر در شمایل رشته‌ای علمی معرفی شد. اما این علمِ شهر به وعده‌هایش پایبند نماند. جامعه‌شناسی شهری چیزی را به‌وجود آوردکه ما امروز «اوربانیسم» [l’urbanisme] می‌خوانیم؛ حوزه‌ای مشتمل بر دستورالعمل‌های بی‌نهایت سفت و سخت برای طرح‌های معماری و اطلاعاتی به‌غایت مبهم برای صاحب‌منصبان و بوروکرات‌ها. با وجود برخی تلاش‌های ارزشمند،‌ اوربانیسم به مقام تئوری‌ای [pensee] درباره‌ی شهر نرسیده است. از آن بدتر اما این است که اوربانیسم تا آن‌جا پس رفته که تبدیل به نوعی کتاب مقدس در دستان تکنوکرات‌ها شده است.

چرا و چگونه شد که این همه تحقیقات و ارزیابی‌ها برای تولیدِ شهری زنده و قابل زندگی، ناکام ماندند؟ می‌توان تقصیر را به گردن سرمایه‌داری و منفعت‌طلبی و کنترل اجتماعی انداخت. اما این جواب، به‌ویژه از وقتی متوجه شدیم دنیای سوسیالیسم [نیز] با همان مشکلات و ناکامی‌ها روبه‌رو شده است دیگر رضایت‌بخش به‌نظر نمی‌رسد. بنابراین آیا زمان آن نیست که از شیوه‌ی تفکر غربی مؤاخذه و بازجویی کنیم؟‌ پس از قرن‌های متمادی شیوه‌ی تفکرمان هم‌چنان به ریشه‌های زمینی‌اش[۸]  [Terriennes] وابسته است. این شیوه هنوز کاملاً شهری[۹]  [citadine] نشده است و تنها توانسته به درک ابزاریِ خیلی محدودی از امر شهری [L’urbain] ‌برسد. تفکر یونانیان باستان هم بر همین اساس بنا شده بود و این [شیوه‌ی] درک از همان زمان دست بالا را یافته است. برای آنان شهر ابزار سازماندهی سیاسی و نظامی بود. در قرون وسطا شهر تبدیل به محیطی دینی شد و پس از آن با ورود بورژوازی صنعتی به صحنه به ابزاری برای بازتولید نیروی کار بدل شد. تا این زمان تنها شاعران بودند که شهر را به‌مثابه مکانی برای سکونت [demeure] انسان‌ها می‌فهمیدند. در همین‌جاست که می‌توان واقعیتی شگفت‌آور را توضیح داد: دنیای سوسیالیسم خیلی آرام و دیر به عظمت و وسعت پرسش‌های شهری و ماهیتِ تعیین‌کننده‌ی آن‌ها برای ساختن جامعه‌ای جدید پی برد. این [موضوع] بر تناقض سوم دلالت دارد.

باری، خطراتی جدی شهر را در معنای کلی و هر شهری را به طور خاص تهدید می‌کند. این خطرات روزبه‌روز حادتر می‌شوند. شهرها برپایه‌ی وابستگی دوگانه به تکنوکراسی و بوروکراسی، در یک کلام بر پایه‌ی نهادها شکل گرفته‌اند. در واقع، امر نهادی که زندگی شهری را متصلب می‌کند، دشمن حیات شهری [la vie urbaine] است. در قصبه[۱۰]های جدید نشانه‌های تکنوکراسی کاملاً مشهود است؛ لکه‌هایی محو‌نشدنی که بر ناتوانی تمامی تلاش‌هایی دلالت دارد که می‌کوشند امر شهری را هر‌چه بیش‌تر برانگیزند- حال چه با نوآوری‌های معماری و [تکیه به] اطلاعات و ابتکارات فرهنگی چه به‌واسطه‌ی زندگی همیارانه[۱۱]. همه می‌دانند شهرداری‌ها چارچوبی دولتی [le modele etaique] دارند ـ آن‌ها [در واقع] در مقیاسی کوچک همان آداب مدیریت و سلطه‌ای را بازتولید می‌کنند که همبسته با سلسله‌مراتب بوروکراتیک دولت است. ساکنین شهر [citadins] حقوق رسمی‌شان را به‌منزله‌ی شهروند[۱۲] [ctioyen] به همراه فرصت‌هایی که برای بهره‌مندی از آن حقوق داشتند رو به کاهش می‌بینند. همواره درباره‌ی تصمیمات و قدرت تصمیم‌گیری زیاد حرّافی می‌شود، اما در واقعیت قدرت این امور در دست صاحب‌منصبان باقی می‌ماند. در مقیاس شهرداری‌ها هم از این دست حرف‌ها درباره‌ی [قدرت] اطلاعات و فناوری‌های اطلاعاتی زیاد زده می‌شود.

اما [حتی] اگر فناوری‌هایی نظیر رایانه‌ها و شبکه‌های ارتباطی حقِ جدیدی را برای مصرف اطلاعات مهیا کنند،‌ همچنان حقِ تولید آن اطلاعات تفویض‌نشده است. حداکثر چیزی که در این خصوص عاید شده است ارتباطات موسوم به «تعاملی» است که آن‌هم جز بازیِ بچگانه‌ای نیست که بیش‌تر به ادای برقراری ارتباط می‌ماند. مصرف کننده‌ی اطلاعات هیچ اطلاعاتی تولید نکرده و [بنابراین] شهروند از تولید‌کننده جدا شده است. با این وصف، اگر هم چیزی در محیط اجتماعی شهری تغییر کرده باشد، [فقط] فرم‌های ارتباطی است نه محتوای ارتباطات.

خطر دیگر سیاره‌ای‌شدن امر شهری[۱۳] است. مناسبات شهری، در هزاره‌ی سوم اگر چیزی جلوی حرکت آن را نگیرد، کل فضا را در بر خواهد گرفت. این فراگیرشدن در مقیاس جهانی این خطر را خواهد داشت که فضا همگن شود و گوناگونی‌ها از میان بروند. اما همگن شدن با خود تکه‌تکه‌شدن را به همراه خواهد داشت. فضا به قواره‌هایی قابل خرید و فروش تقسیم می‌شود و قیمت آن‌ها مبتنی بر ساختاری سلسله‌مراتبی تعیین خواهد شد. بنابراین دقیقاً در همان زمانی که فضا همگن می‌شود،‌ فضای اجتماعی بین فضاهای کار، تفریح، تولید مادی و انواع خدمات تکه‌تکه خواهد شد. در طول این فرآیندِ تفکیک،‌ تناقض دیگری ظاهر می‌شود: طبقات اجتماعی هم‌زمان با حک‌شدن‌شان در فضا سلسله‌مراتبی می‌شوند ـ این روند، گرچه عموماً رو به کاهش اعلام می‌شود، در حال رشد است. به زودی تنها، جزیره‌هایِ تولیدات کشاورزی و بیابان‌هایِ سیمانی خواهند بود که بر روی زمین باقی می‌مانند. به‌این ترتیب، [می‌رسیم]‌ به اهمیت مسائل زیست‌محیطی:‌ به درستی می‌توان گفت که محیط زندگی و کیفیت محیط زیست [پیرامونی] به‌شکلی اضطراری و از ‌لحاظ سیاسی اهمیتی محوری دارند. تاجایی‌که موافق چنین تحلیلی باشید، چشم‌انداز کنش‌تان به شدت دگرگون خواهد شد. باید برخی از فرم‌های شناخته‌شده‌ای که کنار گذاشته شده‌اند، مانندِ زندگی همیارانه یا دموکراسی مردمی[۱۴] [autogestion] در اولویت قرار گیرند. این فرم‌ها وقتی به امر شهری مرتبط شوند معانی جدیدی به خود می‌گیرند. بنابراین پرسش این است که بفهمیم آیا کنش سیاسی و اجتماعی می‌‌تواند در نسبت با مسائلی مشخص، حتی اگر این مسائل انضمامی باشند، چنان فرموله و مجدداً صورتبندی شود که کل ابعاد زندگی روزمره را شامل شود.

در نگاه اول، روزمره‌گی[۱۵] [امری] بسیار ساده به‌نظر می‌رسد. روزمره‌گی قویاً متاثر از امر تکرارشونده است. تحلیلگر روزمره‌گی به‌سرعت وجوه چندگانه[۱۶] و پیچیده‌ی آن را کشف می‌کند؛ از جمله‌ی این وجوه عبارت‌اند از فیزیولوژیک، زیست‌شناختی، روانی، اخلاقی، اجتماعی،‌ زیبایی‌شناختی، سکسوال و غیره. هیچ‌یک از این وجوه برای یک‌بار و همیشه ثابت و متعین نشده‌اند و از آنجایی‌که زندگی روزمره پرتراکم‌ترین مقّرِ [le lieu le plus traverse] تناقض‌های کردار اجتماعی است، هرکدام از وجوهِ پیش‌گفته‌ی آن ممکن است ابژه‌ی خواست‌های[۱۷] گوناگونی باشند. این تناقض‌ها بر هم افزوده می‌شوند و خود را نشان می‌دهند. بازی و جدیت،  مصرف و مبادله، امر کالایی و امر عمومی،‌ امر محلی و امر جهانی از جمله‌ی این تناقض‌هایند. به ویژه در شهر، بازی و جدیت در عین ضدیت در هم تنیده‌ اند؛ سکونت،‌ راه‌رفتن در خیابان،‌ ارتباط برقرارکردن و حرف‌زدن – جملگی هم جدی‌ اند، هم سرگرمی.

شهروند [Citoyen] و ساکنِ شهر [citadin] از یکدیگر جدا شده‌اند. [پیش‌تر] شهروندبودن به این معنا بود که [شخص] مدتی طولانی در یک قلمرو بوده است. اما در شهر مدرن، ساکنِ شهر مدام در حال جابه‌جایی است – پیوسته می‌گردد و دوباره ساکن می‌شود، تا در نهایت به کلی از قید مکان رها شود یا [دست‌کم] به دنبال این است. افزون بر این،‌ در شهرِ بزرگِ مدرن مناسبات اجتماعی در حال فراملی‌شدن‌ اند. این اتفاق نه تنها به دلیل فرایند‌های مهاجرت رخ داده است بلکه به‌ویژه دلیل‌اش چندگانگیِ فناوری‌های ارتباطی و فراگیرشدن دانش در کل جهان[۱۸]  [monadialisation] است. با توجه به چنین جریاناتی آیا واجب نیست که چارچوب مفهومیِ شهروندی [la citoyennete] را از نو فرموله کنیم؟ بایستی میان شهروند و ساکنِ شهر پیوندی برقرار شود، بی‌آن‌که با هم قاطی شوند. [بدین ترتیب] حق به شهر چیزی جز مفهومی انقلابی از شهروندی نیست.

پی‌نوشت‌ها:

* این مقاله ترجمه‌ای است از:

Brenner, N., Corroyer, L and Potvin, M.: Henri Lefebvre, “Dissolving city, planetary metamorphosis.” In Brenner, N. Ed. Implosions /Explosions: Towards a Study of Planetary Urbanization. 2013. Jovis, Berlin. Originally published in French as “Quand la ville se perd dans une métamorphose planétaire,” in Le monde diplomatique, May 1989; republished in Manière de voir 114, Le monde diplomatique, December 2010/January 2011, 20-23.

[۱] Guillaume Apollinaire, “The Song of the Poorly Loved”, Alcools, translated by Anne Hyde Greet (University of California Press, Berkeley, CA, 1965, page 37).

[۲] city

[۳] city dwellers

[۴] workers

[۵] suburbs

[۶] gentrification

[۷] social practice

[۸] earthbound

[۹] urbane

[۱۰] Town

[۱۱] Associational life

[۱۲] citizen

[۱۳] Planetarization of the urban

[۱۴] grassroots democracy

[۱۵] everydayness

[۱۶] multiple

[۱۷] claim

[۱۸] worldwide