چه کسی لحظه‌ی حال را می‌نویسد؟

دانلود پی‌دی‌اف

مواجهه‌ی اباذری و توفیق- از ذکرِ دکتر آنها فاکتور گرفته می‌شود- با کتابِ تئاترکراسی در عصرِ مشروطه کامران سپهران[۱]، به‌گونه‌ای پیش رفت که به رویاروییِ حساب‌هایِ تصفیه‌نشده و حرف‌هایِ زده‌نشده انجامید. برخلافِ نگاه اولیه که گویی چیز خاصی درباره‌ی کتاب گفته نشد و درنهایت ماجرا به بگومگوهایِ این دو استاد کشانده شد، باید گفت که همین بگو‌مگو‌ها ضمنِ آشکارکردنِ برخی حواشیِ مهم‌تر از متن، بر خودِ متن نیز افزود. در این یادداشت کوتاه در دو قسمت جداگانه، به تحلیلِ تئاترِ دو فیگور اباذری و توفیق خواهیم پرداخت و عامدانه از کامرانِ سپهران- که سعی خواهیم کرد بگوییم چرا- سخن نخواهیم گفت. در قسمتِ سوم سعی می‌کنیم محلِ اصلیِ مناقشه را کمی روشن کنیم و به این معنا بر متنِ تئاتر ذکرشده کمی بیفزاییم.

 

۱اباذری نمی‌دانست دارد به چه چیز حمله می‌کند

گفتنِ اینکه کدام‌ کس آن چیزی را که درباره‌اش صحبت می‌کند، بیشتر‌ می‌داند یا کم‌تر می‌داند، به نظر گفتنِ بیهوده‌ای به نظر می‌رسد. اما گاهی ماجرا همین‌قدر ساده است. اباذری در خیالِ خامِ خود داشت به موضعِ پسااستعماری‌هایی (یحتمل) چون توفیق و شاگردانش حمله می‌کرد و ایشان را در فهمِ «شرقی» از سنت و سنتِ «مهم» کنارِ پسامدرن‌هایِ اسلام‌گرایی چون کچوییان و اندیشه‌گرایانِ زوال‌اندیشی چون طباطبایی می‌نشاند. البته در این دو مورد آخر زیرمجموعه‌ی مجموعه یکی است و بنابراین مجموعه با زیرمجموعه‌اش برابر است. اباذری گمان می‌کند که هر سه‌ی این «افراد» ضمنِ صحبت از سنتِ پیشامشروطه‌ای که برایِ او درحکمِ «هیچی» ست؛ دارند از مفهومِ «یونیورسالِ»[۲] مطلوبِ علم اجتماعی فاصله می‌گیرند و در نهایت یک شکل از هویت‌گراییِ نامعلومی به‌دست می‌دهند که اگر به تئوریزاسیونِ شاهِ آرمانی که در طولِ تاریخ باستانی رنگ عوض می‌کند، نیانجامد؛ چیزی از واقعیتِ «یونیورسال» نیز عرضه نمی‌کنند. اما اباذری درواقع چه می‌کند؟

او مدت‌هاست که نبردِ کلامی‌ای با غنی‌نژاد و طباطبایی آغاز کرده، نبردی که پرش در یک زمانی به کچوییان برسرِ یونیورسالیته‌ی جامعه‌شناسی گیر کرد اما از آن گذشت، و تاکنون این نبرد به اشکال مختلف ادامه داشته است. توجیه‌پذیرترین شکلِ این نبرد در هئیتِ همان متنِ چیستی بازار آزاد در مهرنامه- به همراهِ یکی دو گفتگویِ دیگر- و اعلامِ برائت از گذشته‌یِ فرهنگی-الاهیاتی خویش و حلقه‌ی فکریِ مطلوبش خود را نمایان ساخت. غیرقابلِ پذیرش‌ترین شکل این نبرد در هیئتِ سرهم‌بافیِ امورِ بی‌ربط به هم در قالبِ سخنرانی‌هایِ «شوآف» خود را نشان داده و بی‌شک این دومی بر اولی بسی پیشی گرفته است. اما برمی‌گردیم به جمله‌ی اول: اباذری نمی‌دانست دارد به چه موضعی حمله می‌کند.

برایِ اینکه از شوآف‌بودن فاصله بگیری، می‌بایست از آنچه که درباره‌ی آن اعلامِ موضع می‌کنی، آگاهیِ کامل داشته‌ باشی. بی‌تردید سخن‌رانیِ اثرگذار با مرز‌بندی‌هایِ اکید خود با جریان‌های مختلف، با آنچه ما «شوآف» (نمایشِ تظاهری) می‌نامیم تفاوت تعیین‌کننده‌ای دارد. هرچقدر که اولی ریشه در اشرافِ «فکرکننده» بر موضوعِ فکر خود دارد، دومی به بی‌اطلاعیِ «فکرکننده» و عدمِ تسلط او بر مبحثی که دارد از آن می‌گوید، برمی‌گردد. به تعبیری این «شوآف‌بودگی» به کمکِ «فکرکننده» می‌آید تا بتواند بر بی‌اطلاعیِ خود روکشی بکشد و از دشواریِ گفتگویِ اندیشگانیِ جان‌فرسا با شخصِ مرزگذاری‌شده‌ی خود بِرَهَد. دشواری‌ای که اگر او از پسِ آن برآید، ای بسا مرزهایِ اولیه کم‌رنگ شوند و یا تعینِ بیشتری پیدا کنند.

 چون مهرِ تأییدی بر دیگر سخنرانی‌هایِ «شوآف‌گونِ» اباذری در ماه‌ها و سال‌های اخیر، گفتگو با توفیق نیز از همین قاعده پیروی می‌کرد: هرچقدر که توفیق بیشتر برمبنایِ «غیرکارکردی‌بودنِ» حمله‌ی اباذری به خود صحبت می‌کرد و تلاش می‌نمود تا به او نشان دهد که درکِ او از آنچه خود تعلیقِ لحظه‌ی حال می‌خواند ابداً او را با کسانی چون طباطبایی و کچوییان در فهمِ از تاریخ در یک کاسه قرار نمی‌دهد، اباذری بیشتر تلاش می‌کرد تا با تکنیک‌هایِ «شوآف‌گون» از حفره‌هایِ بحثِ خود بپرد و گاه به شکلی که یکسره غیراخلاقی می‌نمود، خود را به تجاهل‌العارف بزند. نمونه‌ی این تجاهل‌العارف زمانی بود که او به نقل از فوکو گفت که فوکو سوژه‌ها را وابسته به موقعیتِ گفتمانی‌شان می‌دانست و او- جنابِ مستطاب- برایِ کانتِر گفتمان (ضدِ گفتمان) ارزش قائل است و سوژه را برخلافِ توفیق- برخلافی که خود توفیق به‌درستی بعد از این اتهام از آن فاصله گرفت- متناقض می‌داند. آقایِ اباذری خود را درقبالِ فهم فوکو از سوژه به فراموشی می‌زند تا روکشش را ضخیم کند.

اگر بعد از اتمامِ این تئاتر که دو اجرایِ مهم و تماشاگرانی بعضاً خوشحال از این اجراها و بعضاً ناخشنود از دیدنِ مناقشه‌ی «بزرگان» دارد، دوباره و چندباره به آن باز گردید؛ آن جمله‌ی نخستینِ اباذری در شروع بحثش توجه شما را به خود جلب خواهد کرد که من امروز نیامده‌ام که درباره‌ی این کتاب که آمده‌ام درباره‌ی کسانی حرف بزنم که برایِ «هیچیِ» سنتِ پیشامشروطه‌ای ما ارزش قائل‌اند و سال‌هاست که ما را مشغولِ حرف‌هایِ بی‌سروته کرده‌اند (نقل به مضمون). این «هیچی» که تنها با اغراقی جدلی می‌تواند دیگرانی را تحتِ تأثیر قرار دهد، روشن می‌کند که آقایِ اباذری حوصله‌اش نکشیده- تعبیری که خودش در طولِ اجرایش از آن نام می‌برد- تا به خود زحمتی داده و کتاب را «مرور» کند و طبقِ معمول چیزی را از قبل «آماده» کرده اما ناگهان تصمیم می‌گیرد تا اجرایش را نه برمبنایِ چیزی آماده‌شده که کاملاً غیرمترقبه پیش ببرد.

جدایِ از عدمِ اشرافِ او بر مباحثِ کتابی که قرار بود درباره‌ی آن صحبت کند و تعهد به این امر، وظیفه‌ی کمی نیست؛ او خود را درقبالِ مباحثِ توفیق و شاگردانش در اهمیتِ نوشتنِ تاریخ از پایین به فراموشی می‌زند: دیدنِ نقش نیروهایِ درگیر در وقوعِ یک حادثه، توجه به آنچه می‌رود تا از دلِ نظمِ مستقر تغییری در وضعیت ایجاد کند و در یک کلام درگیرشدن نظری با آنچه ایشان به‌واسطه‌ی درهم‌آمیزیِ فوکو و دلوز و پولانزاس و تأثرپذیری از مطالعاتِ پسااستعماری برایِ مسیر مطالعاتیِ خود ساخته‌اند. او عامدانه یا ناعامدانه از یاد می‌برد که همان «مفهومی» که تنها به‌واسطه‌ی آن فهم از وضعیت ممکن است، خود یک «فرایندِ» هردم تغییریابنده، شکاف‌خورنده و بنابراین پیش‌رونده و همیشه ناقص است و از این امر سر باز خواهد زد که با تقسیم‌بندیِ ساده و اولیه از «سنتِ به‌دردبخور»ِ مشروطه- کدام مشروطه هم روشن نیست- و «سنتِ هیچیِ» پیشامشروطه از خودِ مفهوم پرچالش و پرشکافِ سنت و بنابراین آنچه به زعم او ایشان را درگیرِ ساختنِ شاهِ آرمانی می‌کند، تصویری قانع‌کننده ارائه شود.

اباذری اختلاف کلیت (یونیورسالیتی)[۳] و عمومیت (جِنِرالیتی)[۴] را در صحبت از مفهوم -که به‌واسطه‌ی آن می‌خواهد در گامِ اول پسااستعماری‌ها را و در گامِ بعد با چسباندنِ توفیق و شاگردانش به پسااستعماری‌ها، ایشان را نفی کند- از یاد می‌برد. مدت‌هاست که کسانی چون فوکو و دلوز و پسااستعماری‌هایِ متأثر از ایشان[۵] برایِ کاستن از تمامیت‌خواهیِ مفاهیم ابداع‌شده که کسوتِ مفاهیمِ کلی به خود پوشیده‌اند و بنابراین جزئیت‌ها را درونِ خود می‌بلعند و جزئی از خود جا می‌زنند؛ از «عمومیتِ» مفهوم حرف زده‌اند. این مفهومِ «عام» و نه «کلی» در عینِ آنکه هنوز مفهوم است و بنابراین برای همگان توضیح‌پذیر و قابلِ فهم؛ شکلِ کلی به‌خود نگرفته و دربسته و تام نشده است. این مفهوم اساساً به جایِ تفسیرِ کل‌ها با جزها و جزها با کل‌ها و بنابراین پیش‌روند کل‌ها، از درکنارِهم‌نشینیِ جزها شکل‌گرفته است که هرگز درهم‌نرفته و صورتِ کلیت نیافته و همیشه تنشِ خود را با هم حفظ می‌کنند. آنچه که توفیق از آن دفاع می‌کند اگر در هیئتِ تاریخ‌نگاریِ از پایین باشد، همان آموزگار نادانی‌ست که آهسته پیش می‌رود، شکلِ نقادِ ایدئولوژی به خود نمی‌گیرد و حواسش هست در دادنِ تصویری از چگونگیِ امکانِ شکل‌گرفتنِ یک تاریخ، باید همواره تناقض‌ها و تنش‌ها را در ساحتِ مفهومی که به آن رسیده و از آن سخن می‌گوید نگه دارد.

از جلوه‌هایِ دیگر بی‌اطلاعی از موضوعِ بحث جدایِ از آشفته‌گویی‌هایِ بی‌فایده درقبالِ طباطبایی، بحث درباره‌ی کربن است. اباذری برمبنایِ شنیده‌ای که طباطبایی جایی گفته که نه از هگل که از کسی که نمی‌گوید کیست متأثر است، که دانشجویی برای او بازگو کرده آن فرد هانری کربن است؛ سراسرِ اندیشه‌ی کربنی و تبعاتِ آن را در جستجویِ شاهِ آرمانی که تطابقی با شاهِ واقعی پیدا کند خلاصه می‌کند. او نمی‌داند که هانری کربن به ایران نیامد تا به شاه چهره‌ی مشروعی ببخشد و نمی‌داند که اساساً این‌شکل از روایتِ تاریخ جدای از مسئله‌ی بی‌اطلاعی، همان صورت‌بندیِ رایجِ علیت‌گرایی‌ست که مدت‌هاست نقد شده است: اینکه فلانی آمده است «تا» فلان کار را کند. این نیت‌خوانی که نه پیامدهایِ پیش‌بینی‌نشده‌ی کنشی را لحاظ می‌کند و نه درنظر می‌گیرد که تقارن و کنارِهم‌نشستن حوادث و رویه‌ها و اعمالی مشخص است که تاریخی را با صورت‌بندیِ مشخصی شکل می‌دهد، این داده‌ی تاریخی را نیز دراختیار ندارد که هانری کربن هرگز دیدارِ خصوصی با شاه ایران نداشت، هیچ‌جا درباره‌ی شاه و حکومتِ پهلوی نه نوشت و نه سخنرانی کرد و اساسِ اندیشه‌ی او در تقابل با هر شکلی از امر اجتماعی-سیاسی است حتی اگر پیامدهایِ ناخواسته‌ی اندیشه‌اش به شکلی از فورماسیونِ اجتماعی-سیاسی جهت دهد.

تصویرِ کاریکاتورواری که اباذری هم از توفیق و شاگردانش و هم از طباطبایی و کربن ارائه می‌دهد، در نهایت تصویرِ کاریکاتورگونه‌ای از فیگور او می‌سازد. بله، درست است که می‌بایست جدالِ اندیشه به منتهیِ خود برسد، که جدال باید مرزهایِ اندیشیدن را جابه‌جا کند و حتی درست است که در این میان برخی «دعواها»، دعواهایِ تعیین‌کننده و روشنگری‌اند؛ اما این جدال نباید به شکلِ یک تئاتر که وضعیتِ دردنشانِ «کم‌خوانی» و «بی‌اطلاعی» را به نمایش می‌گذارد، تقلیل یابد.

 

۲توفیق می‌دانست درباره‌ی چه چیز سخن می‌گوید

توفیق از همان ابتدا سعی کرد با تأکید بر «غیرکارکردی‌بودن» صحبتِ اباذری در نسبتِ با خودش، از او حرف نزند و خود را متعهد به صحبت درباره‌ی کتاب و «شکلِ» مهمِ تاریخ‌نگاریِ کامران سپهران کند- سپهرانی که سعی کرد در میانه‌ی این جدال خنثی باقی بماند-. فارغ از هر آنچه که توفیق گفت، نفسِ پای‌بندیِ او به آنچه که بنا بود درباره‌ی آن صحبت کند، یعنی بازخوانیِ شیوه‌ی تاریخ‌نگاریِ سپهران و بازخوانیِ مراد او از لحظاتِ تئاترکراتیک-برابری‌خواهانه؛ ارزش‌مند است. توفیق در بخشِ اول بحثش تلاش کرد تا درعینِ روشن‌نکردنِ اینکه دارد از خود رفع اتهام می‌کند، به این سمت برود که چرا اساساً شکلِ روایت‌دهیِ اباذری از تاریخ¬نگاری/ تحلیلِ طباطبایی-کچوییان خود دچارِ همان معضله‌ی ایشان است. به این معنا که روایتِ اباذری از ایشان نوعی بازخوانیِ نخبه‌گرایانه و بی‌درنظر‌گرفتنِ شرایط امکانِ شکل‌گیریِ اندیشه‌ی ایشان است. همان‌گونه که طباطبایی و کچوییان تاریخ‌شان را از بالا و با مفاهیمِ از پیش و فیگورهایِ مشخص و متونِ دلخواه روایت می‌کنند، اباذری نیز از موضعِ «ناقد ایدئولوژی» و به همین معنا نخبه‌گرایانه شکلِ تاریخ‌نگاریِ ایشان را نفی می‌کند. زیرا او با فیگورِ دردست‌داشتنِ حقیقتِ از پیش‌معلومِ درواقع نامعلوم، غایتِ اندیشه‌ی ایشان را بی‌توجه به شرطِ امکان اندیشه‌ی ایشان و توضیحِ چگونگیِ وقوعِ نظمی دال بر «آنچه خود داشت»- هرچند طباطبایی سعی دارد از آن فاصله بگیرد اما در همان دام می‌افتد- توضیح دهد. توفیق به‌درستی به اباذری می‌گوید که نمی‌تواند تفاوت‌ها و گسست‌ها را ببیند و این یک‌کاسه کردن‌ها از منظرِ همان ناقد ایدئولوژی برمی‌آید. چرا که احتمالاً کسی که می‌خواهد به شرایط امکانِ چه شد که این‌گونه شد بیاندیشد، از تفکر نیت‌خوانی نمی‌کند؛ بلکه آهسته‌آهسته و بعضاً همراه با تُپُق و تردید پیش می‌رود و نهایتاً می‌کوشد به‌واسطه‌ی دیدنِ شرایط امکانِ ساختاری و گفتمانی ممکن‌شدنِ یک واقعه یا یک اندیشه درجهتِ تغییر آن گام بردارد و دیگرگونه‌شدن را فرارو نهد.

اینکه توفیق می‌دانست درباره‌ی چه‌چیز سخن می‌گوید، دلیلی نمی‌شد بر اینکه بداند باید آن را چگونه و در قالبِ چه ‌شکل استدلالی و با چه ‌جمله‌بندی‌ای-‌گاه به همین سادگی- بیان کند. درواقع درست برخلافِ اباذری که استادِ ساده‌سازیِ مفهومی تا رساندنِ آن به مرزِ یک مضحکه است؛ توفیق استادِ در لفافه بیان‌کردنِ مقصود و مرادش از مفاهیم است. در طولِ بحث مدام به ذهن خطور می‌کند که اینجا را دقیق‌تر می‌توانست بگوید و یا در این نقطه بهتر می‌توانست تعارض‌ها و غلط‌هایِ اباذری را نشان‌اش بدهد. با این‌حال در توضیحِ غایتِ اندیشگیِ طباطبایی-کچوییان یعنی ترسیمِ شاهِ آرمانی، به راهِ اباذری می‌رود و در توضیحِ اینکه چه شد که کربن اهمیت پیدا کرد دچارِ همان غایت‌انگاری می‌گردد. درحالی‌که باید تماماً درنظر داشت که یقیناً توفیق منبعِ تاریخی را بیشتر می‌شناسد و می‌داند که نباید درباره‌ی چیزی که اطلاعی از آن ندارد، سخنی گزاف گوید، بنابراین از روی این ماجرا می‌پَرَد.

 

۳داعیۀ لحظه‌ی حال‌نویسی

توفیق اباذری را در دایره‌ی همان کسانی می‌داند که مدت‌هاست مواجهه‌ با لحظه‌ی حال را یا به تعلیق انداخته یا در تعلیقِ لحظه‌ی حال به سر می‌برد. دربرابر اباذری «تعلیق لحظه‌ی حال» را دست‌ می‌اندازد و بی‌آنکه هیچ فهمی از این ترکیب به دست دهد، می‌گوید که دستِ بر قضا در تمام این سالها به لحظه‌ی حال اندیشیده و در کلاس‌هایش بسته به آنکه دولتِ خاتمی بوده یا احمدی‌نژاد یا دیگری، به حال پرداخته است. روشن است که از دیدِ اباذری، لحظه‌ی حال یعنی زمانِ روتینِ روزمره. درواقع او حال را تماماً به معنایِ «ساعتِ» حال می‌فهمد و معادلِ مسائل امروز می‌داند. دربرابر توفیق نیز سعی‌ای نمی‌کند تا نشان دهد، لحظه‌ی حال یک زمانِ ساعتی نیست، بلکه فهمی از معاصر‌بودگی‌ست. این معاصر‌بودن برایِ توفیق متأثر از فوکو نگاشتنِ شرایطِ امکانِ محقق‌شدنِ نظمی در دل نظم مستقر است به‌شیوه‌ای که خود استقرار می‌یابد. معاصر‌بودن یعنی توانِ نشان‌دادنِ آنکه چه ‌نیروهایی موضوع را محقق کرده‌اند به شیوه‌ای که اکنون محقق شده‌است. این فهم از معاصربودگی نه به‌معنایِ نورانداختن در دلِ تاریکی‌ست و نه معادلِ ایستادن سمتِ تاریکی برای روشن‌کردن وضعیت. این فهم از معاصر‌بودگی از شرایطِ امکانِ توضیحِ نظمِ توضیحیِ چیزها می‌آید. تلاشی که توفیق دستِ کم در روی‌آوریِ پایان‌نامه‌ای، تاحدودی به آن پایبند بوده‌است. به این معنا که او شاگردان‌اش و اطرافیانش را در هیئتِ نگارشِ رساله‌هایِ دانشگاهی به این سمت‌وسو سوق داده که «لحظه‌ی حال» را بنگارند. این لحظه‌ی حال که از چگونگیِ شدنِ چیزها به این شیوه که هستند می‌آید، ربطی به زمانِ ساعتیِ امروزینه ندارد. ربطی به سنتِ پیش و پس از مشروطه هم ندارد. در اینجا توفیق به‌درستی اشاره می‌کند که شاید برای توضیحِ نظمِ توضیحیِ رخداد- که دراینجا برخلافِ چیزی که اباذری می‌گوید هیچ وجهِ اَلابختکی و الاهیاتی ندارد- نیاز باشد تا از زمانِ معینِ مشروطه به عقب‌تر رفت و بنابراین این برهه‌هایِ مرسوم و جاافتاده‌ی تاریخی را به رسمیت نشناخت. تاریخ‌نگاری‌ای که می‌خواهد به لحظه‌ی حال بپردازد، از آن رخدادی که به نظر می‌رسد نظمِ دیگری را درونِ نظم مستقر ایجاد کرده یا صدایی که خواسته در صدایِ هژمونیکِ مستقر خدشه‌ای بیفکند، شروع می‌کند و در این میان برای توضیحِ امکان محقق‌شدن یا نشدنِ آن به آن شیوه‌ای که شد یا نشد، رویه‌ها و کردارها و گفتارها را در نسبت با هم پیش می‌برد.

مهم‌ترین توفیقِ توفیق در پروژه‌ی نگارش لحظه‌یِ حال که او را از صحبت درباره‌یِ حالِ اباذری سر کلاس‌هایِ درس‌اش جدا می‌کند، شکل‌دهی به ذهنیتِ مشترکی از شیوه‌ی مواجهه با لحظه‌ی حال است. زبانِ مشترکی که از دهانِ سوژه‌هایِ حلقه‌ی توفیق بیرون می‌آید، نشان از بحث‌ها و گفتگوهای مستمر میانِ ایشان دارد که خود دستاوردِ قابلِ ملاحظه‌ای است، به‌رغم هر نقدی که بتوان یا نتوان به ایشان وارد کرد. اماِ آن صحبت‌هایِ پیشامدی و غیرمترقبه‌ی اباذری سر کلاس‌های درس، اگر جرقه‌ای در ذهنِ دانشجویان‌اش بزند،  اغلب «شوآف‌بودگی» قابلِ توجهی به ایشان هنگامِ مباحثه می‌بخشد که تنها از زبانِ بدن و شکلِ اداکردنِ کلمات می‌توان حدس زد که محصولِ کنونیِ کلاسِ درس اوست. هرچند در یکی دو سالِ گذشته متأثر از این جرقه‌ها پایان‌نامه‌هایی با مضامین هم‌سو و عمدتاً در نقدِ سیاست‌های نئولیبرالیستی نوشته می‌شود، اما نمی‌توان از یک جمعِ فکریِ منسجم سخنی به میان آورد.

در نهایت دعوا بر سر لحظه‌ی حال‌نویسی، می‌تواند تا اندازه‌ی قابلِ توجهی بی‌هوده به نظر برسد. بی‌شک مناقشه بر سر نگارشِ لحظه‌ی حال می‌بایست هم  از دایره‌ی تنگِ زمان حال روزینه‌ی سیاست‌های این دولت یا آن دولت فراتر رود و هم از حلقه‌ی فکریِ درگیرشونده با شیوه‌ی نگارش لحظه‌ی حال. اساساً این نگارش را می‌بایست با کنش گره زد. از سطحِ کنش-نگارش فراتر رفت و تلاش کرد بینِ زمان حال روزینه و چگونگیِ حال‌شدنِ نظم چیزها پُل و پیوندی برقرار کرد. اینکه ماهیت این پُل چه می‌تواند باشد، به امکانات وضعیت و شرایط مداخله‌گری در آن از سویی و میزانِ خلاقیتِ کنشگران از سوی دیگر برای گشودنِ فضاهایِ به‌ظاهر مسدود باز می‌گردد.

 

پانوشت:

 این گفتگو ذیل برنامه‌ی نقد کتاب تئاترکراسی در عصر مشروطه اثر کامران سپهران در جشنواره‌ی تئاتر دانشگاهی در اردیبهشت ۹۷ درگرفت.

[۲] ‌Universal

[۳] Universality

[۴] Generality

[۵]  به زعمِ نگارنده، آنچه که پسااستعماری‌ها در تحقیقات‌شان درباره‌ی امور و ابژه‌های مشخص انجام می‌دهند با آنچه که درباره‌ی کاری که انجام می‌دهند، می‌نویسند؛ تفاوت دارد. اولی که ساحتِ تحقیقی و پراگماتیستیِ ایشان است، دستاوردهایِ قابل ملاحظه و مهمی دارد و دومی که ساحتِ معرفت‌شناسی کارِ ایشان را دربر می‌گیرد دست‌خوشِ دوگانه‌انگاریِ شرق و غرب می‌گردد و زمینه را جهتِ نفیِ غرب و ساختنِ تصویری یکپارچه استعماری از غرب فراهم می‌آورد حتی اگر خود عملاً از آن فاصله داشته باشد.

 

آدرس شنیدن گفتگویِ اباذری و توفیق و کامران سپهران: نقد کتاب تئاترکراسی در عصر مشروطه