به سوی نظریه‌‌ای مارکسی درباب شهر: تمهیدات

مقدمه: راست این است که کارل مارکس با وجود اینکه همه‌ی وقتش را صرف توضیح منطق سرمایه‌داری کرد و کوشید سازوکارهای شکل‌گیری جامعه‌ی صنعتی و تمدن بورژوایی را توضیح دهد اما هیچ تلاش مشخصی برای صورت‌بندی شهر و حیات شهری به خرج نداد و با وجود همبستگی آشکار سرمایه‌داری صنعتی و فضای شهری هیچگاه به صرافت صورت‌بندی نظری این دومی نیافتاد. و دقیقاً از این حیث او با دیگر «کلاسیک‌»های جامعه‌شناسی – مشخصاً ماکس وبر، گئورگ زیمل و امیل دورکیم – که هر یک به نوعی عمیقاً درگیر اندیشیدن به ماهیت شهر و زندگی شهری بودند، تفاوت آشکاری دارد. با اینهمه پارادایم فکری و منظومه‌ی مفهومیِ مارکسی به اتکای پویایی درونی و شرح و بسط‌پذیریِ ذاتی‌اش بعدها به واسطه‌ی ابداعات کسانی چون هانری لوفِور و دیوید هاروی به برآمد قسمی مارکسیسم شهری راه برد که وامداری‌اش به آرای مارکس روشن‌تر از آن است که نیاز به یادآوری داشته باشد. با این حال این سئوال کنجکاوانه همچنان باقی می‌ماند که آیا براستی تا جایی که به مواضع خودِ مارکس مربوط می‌شود نمی‌توان ردپای نظریه‌ای درباب شهر را در کارهای او تشخیص داد؟ به تعبیر دیگر، آیا در آرای خودِ مارکس تمهیداتی وجود ندارد که دست‌کم بتواند همچون مقدمه‌ای بر قسمی رویکرد مشخصاً مارکسی به شهر و حیات شهری عمل کند؟ جستار حاضر می‌کوشد با کنکاش در کارهای مارکس مقدمات مفهومی آنچه را می‌تواند در حُکم «نظریه‌‌‌ای مارکسی درباب شهر» باشد، صورت‌بندی کند و رئوس چنین نظریه‌ای را به دست دهد.

شهر در آرای مارکس-پروبلماتیکا

برای خواندن متن رویِ عکس کلیک کنید