از متن کتاب:
سوژهی گفتار تشیع باطنگرا رنجور از فقدان امری ازدسترفته سر بر بالین تاریخ گذاشت. فقدان ناشی از آن باطنِ گمشده گرچه تجربهی سوژه از جهان را رنگ محنت میزد، اما چنین عالمی هرگز به تمامی همچون جهانی وانهاده و ناسوتی بر او آشکار نمیگشت؛ فانتزیهای باطنی-عرفانی زخم آن غیابِ اضطراببرانگیز و واماندگی دهشتناک را بخیه میکردند و بدینترتیب این سوژه هیچگاه ناگزیر نشد به درون آن مغاک خیره شود، و البته به بهایی سنگین از این کار تن زد. در مورد نخبگان سنت باطنگرایی شیعی، نشئگی عرفاتی با جهشی مرگبار از فراز تاریخ و دهشت آن میگذشت و این مواجهه را در نطفه فرومینشاند. در ادوار بعدی نیز دو عامل دیگر، یکی خیالات الصاقشده به گفتار اقتصاد رستگاری و دو دیگر ایدهی دولت عهدهدار ایفای همان نقشی شدند که فانتزی عرفان و باطنیگری ایفا مینمودند و گاه در عین ناباوری هر سه در پیکرهای واحد به یکدیگر اتصال مییافتند. بدینترتیب فرصت مواجههی تروماتیک این سوژه با آن غیاب و تبدیل آن به آشکارگیِ جهان چونان هستیِ سوگناک و وضعیتِ تاریخ طبیعی از دست میرفت. اگر چنین بدیلهایی کنار میرفتند، چه بسا این سوژه به اتکای همان انقسام و منفیتی که در نسبت با امر قدسی تجربهاش میکرد، چنان قوام مییافت که خود را به قسمی الهیات درونماندگار متعهد سازد. اما بذر ماخولیا در وجدان رنجور سوژهی باطنگرای شیعی مجال بالیدن نیافت. […]
حکایت دو سنخ عمدهی مواجههی وجدان شیعی با واقعهی عاشورا در طول تاریخ چنین بوده است: او در این مواجهه یا با عزمی کینخواهانه و انتقامجویانه فوراً به سوی قاتل خیز برداشته یا بیدرنگ خود را به مقتل رسانده و آنجا خویشتن را بر خاک زاری و مویه افکنده است. اما یک مواجههی ریشهای با واقعهی عاشورا چه میتوانست باشد؟
سوژهی شیعی میتوانست در فاصله از مقتل بایستد، و مقتل را بدل به منظرهی جهان کند، اما به جای آن، مقتل را به مزار بدل ساخت، حال آنکه میتوانست مقتل را منظر و منظرهی خویش سازد. مقتل به مثابه منظرهی جهان، میتوانست به تحقق حال و نگاه خیرهای ماخولیایی بیانجامد که جهان را در ویرانی و وضعِ تاریخی-طبیعیاش منکشف سازد.
در مواجهه با این منظرهی ویرانی، مجال سخن تنگ میآید؛ آنکه به راستی پروای این منظرهی ویران را دارد، سودای بدستدادن روایتی بازنمایاننده از آن را فرومینهد، چرا که دانسته است غایت بازنمایی، فراموشی، و آنگونه معنادارساختنی است که گرچه شاید بر مدار مرثیه و تعزیت بگردد و یادوارهها برپاسازد، اما در حقیقت سرِ آن دارد تا به هر قیمت، و به رغم گشودهبودن زخم ویرانی، روال عادّی زندگی را از سر گیرد.
واقعه که سایهای از ویرانی را بر منظرهی جهان افکنده، در مقام خلئی برسازنده، سامان سخن شیعی را بنیان نهاده است، اما خودش در شمار عناصر مثبت آن نبوده و از حیث مکانشناختی دقیقاً “درون” آن نیست که بر حسب مقرّرات عقلانیت و معناداریِ آن سامان، بر حسب الهیاتی مثبت، بتوان روایتش کرد. آنچه بر جای مانده همین ویرانه است، و از پسِ آن، آنچه نظرگیر است تنها همان تکهپارهها و بقایای ویرانی است که نظّارگان را وامیدارد نگاه از آسمان برگیرند و بر آوار و مخروبههای تاریخِ طبیعی خیره سازند و از ویرانه سیاههای دقیق و مطول بردارند؛ بدینترتیب سوگناکی ویرانه به آنگونه تاملی راه میبرد که شاید بتوان الهیاتِ خاموشی نامش نهاد.
برای دریافت فایل کتاب بر روی تصویر زیر کلیک کنید.